بخند

مجازی هستیم اما دلمان مجازی نیست،میشکند.حواست به تایپ کردنت باشد..

درد و دل خدا با انسان ها

 

 

سوگند به روز وقتی نور میگیرد و به شب وقتی آرام میگیرد که من نه تو را رها کردم

و نه با تو دشمنی کرده ام

افسوس که هر کس را به پیش تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم

و راهی پیش پایت بگذارم او را

مرا به سخره گرفتی

و هیچ پیامی از پیام هایم به تو نمیرسید

مگر از آن روی گردانیدی

و با خشم رفتی

و فکر کردی

هرگز بر تو قدرتی نداشته ام

و مرا به مبارزه طلبیدی

و چنان توهم زده شدی که گمان بردی

خودت بر همه چیز قدرت داری

و این در حالی بود که

حتی مگسی را نمیتوانستی بیافرینی

و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمیتوانی از او پس بگیری

پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند

و چشم هایت از وحشت فرو رفتند ، و قلبت آمد توی گلویت و

تمام وجودت لرزید چه لرزشی

گفتم کمک هایم در راه است

و چشم دوختم که باورم میکنی

اما به من گمان بردی چه گمان هایی

تا زمین با آن فراخی برای تو تنگ آمد

پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی

و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری ،

پس من به سوی تو باز گشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی ،

که من مهربان ترینم در بازگشتن

وقتی در تاریکی ها مرا به زاری خواندی که اگر تو را برهانم با من میمانی ،

تو را از اندوه رهانیدم

اما

باز مرا با دیگری در عشقت شریک کردی

این عادت دیرینه ات بوده است ،

هر گاه که خوشحالت میکردم

از من روی گردانیدی

و رویت را آن طرفی کردی

و هر وقت سخنی به تو رسید

از من نا امید شده ای

آیا من برنداشتم از پشتت باری را که میشکست پشتت ؟

غیر از من خدایی که برایت خدایی کرده است ؟

پس کجا میروی ؟

پس از این سخن دیگر به کدام سخن میخواهی ایمان بیاوری ؟

چه چیز جز بخشندگی ام باعث شد تا مرا که می بینی خودت را بگیری ؟

مرا به یاد می آوری ؟

من همانم که باد ها را میفرستم تا ابر ها را در آسمان پهن کنند

و ابر ها را پاره پاره به هم فشرده میکنم

تا قطره ای باران

از خلال آن بیرون آید و به خواست من به تو اصابت کند

تا تو

فقط

لبخند بزنی ،

و این در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره ی باران

ناامیدی تو را پوشانده بود

من همانم که میدانم در روز روحت چه جراحت هایی بر میدارد

و در شب روحت را در خواب به تمامی باز میستانم تا به آن آرامش دهم

و روز بعد دوباره آن را به زندگی بر می انگیزم

و تا مرگت که به من باز گردی به این کار ادامه میدهم

من همانم که وقتی میترسی به تو آرامش میدهم

برگرد

مطمئن برگرد

تا یک بار دیگر با هم باشیم

تا یک بار دیگر

دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم.



[ 7 خرداد 90 ] [ 00:08 ] [ هانیه ]

[ نظرات() ]


داغونم

لعنت به این زندگی



[ 2 اردیبهشت 99 ] [ 20:50 ] [ هانیه ]

[ نظرات() ]


من راضی ام ...
بغض :
پسرم نه ماهه شد و من هر روز باهاش زندگی میکنم
میترسم از پسش برنیام
داره شیر میخوره..
از همه چی واهمه دارم
ای خدا معلوم نیست چند ماه دیگه چی در انتظارمه. ..
از همه چی میترسم...
انقدر تو خونه موندم و فیلم دیدم که دارم با فیلما زندگی میکنم
.
.
.
سلام
بالاخره با همه چی کنار اومدم
با بودن بچم و اذیت هاش راستی هفت آبان پسرم یکساله میشه
با شوهرم که دوماه از خدمتش مونده
با زندگی و اطرافیانم
برای خودم خوشحالم
همش غمگین بودم و توی فکر از این سرنوشتم
ولی الان راضی ام
هرچی که هست چه خوب چه نا خوب !
زندگی را عشق است .


[ 18 مهر 97 ] [ 23:21 ] [ هانیه ]

[ نظرات() ]


امشب خوابم نمیبره

سن پسرم شد دوماه و دو هفته...

هنوز به بودنش عادت نکردم.کارای جدید یادگرفته ناراحتیشو نشونم میده...بزرگ شده..الانم آروم مثه یه فرشته کوچولو کنارم خوابیده

دلم برای شوهرم تنگ شده...این هفته مرخصی نیومده .زنگ و پیامم نمیزنه میگه وابستم میشی...

ماشینمونم که صبح و شب استارت میخواد که مبادا روشن نشه.

مامانم ازم ناراحته

از بابام خبری ندارم...

شب بخیر

خداجونم شکرت



[ 14 دی 96 ] [ 00:27 ] [ هانیه ]

[ نظرات() ]


پسرم یک ماهه شد ...

سلام پسر عزیزم. اومدنت رو به دنیای جدید تبریک میگم..من هنوز خیلی چیزا درباره ی تو و بزرگ کردنت و نگهداریت نمیدونم ...

تو خیلی کوچولو و شیرینی .

دوست دارم.



[ 7 آذر 96 ] [ 12:32 ] [ هانیه ]

[ نظرات() ]


عزیز دلم

سلام عزیزکم...

یک هفته به آمدنت مانده و من پر شوق دیدنت و دلهره ندانستن هیچ چیز از عملی که با آمدنت همراه است ...

بی اندازه دوستت دارم کوچولوی من.



[ 2 آبان 96 ] [ 02:30 ] [ هانیه ]

[ نظرات() ]


.: تعداد کل صفحات 41 :. [ 1 ] [ 2 ] [ 3 ] [ 4 ] [ 5 ] [ 6 ] [ 7 ] [ ... ]