DONT LOVE ME !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!من دیگه عاشق نمیشم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! درباره وبلاگ افسار دلم دست خدا بود چنین شد. ای وای اگر دست خودم بود چه میشد؟ مقصود دلم مهر و وفا بود چنین گشت. گر مقصود دلم جور و جفا بود چه میشد!!! مدیر وبلاگ : سعید مطالب اخیر
موضوعات آرشیو وبلاگ پیوندهای روزانه
پیوندها
نویسندگان صفحات جانبی آمار وبلاگ
نکته نکته نکته
این دعا را منتشر کنید و ببینید چطور غم هایتان از بین میرود:
((سبحان الله یا فارِجَ الهَمّ و یا کاشفَ الغَم فرِّجْ هَمّی و یَسِّرْ امری و ارحَمْ ضعفی و قِلةَ حیلتی و ارزُقنی من حیث لا اَحتَسِبُ یاربّ العامین)) غم و مشکل من را برطرف کن، بر ضعف و کمی چاره ام رحم کن و مرا از جایی که گمان نمی کنم روزی ده ای پروردگار جهانیان. حضرت محمد (ص) فرمودند : هرکس مردم را از این دعا با خبر کند در گرفتاریش گشایش پیدا میکند. ادامه مطلب نوع مطلب : دیگر، برچسب ها : لینک های مرتبط : چهارشنبه 28 آذر 1397 :: نویسنده : سعید
سلاااااااااااام بروبکس من باز امدمممممم برو بکس از طریق لینک زیر میتونین هر چی دلتون خواست بهم بگین منظورم انتقاده ها خخخخخ حله امیدوارم دوباره شروع خوبی داشته باشم
سلام sokutemobham هستم لینک زیر رو لمس کن و هر انتقادی که داری برام بنویس بدون این که از اسمت با خبر بشم https://telegram.me/HarfBeManBot?start=NzEzOTY4ODQ0 نوع مطلب : داستان رمانتیک، برچسب ها : لینک های مرتبط : پدری با پسری گفت به قهر که تو آدم نشوی جان پدر حیف از آن عمر که ای بی سروپا در پی تربیتت کردم سر دل فرزند از این حرف شکست بی خبر از پدرش کرد سفر رنج بسیار کشید و پس از آن زندگی گشت به کامش چو شکر عاقبت شوکت والایی یافت حاکم شهر شد و صاحب زر چند روزی بگذشت و پس از آن امر فرمود به احضار پدر پدرش آمد از راه دراز نزد حاکم شد و بشناخت پسر پسر از غایت خودخواهی و کبر نظر افگند به سراپای پدر گفت گفتی که تو آدم نشوی تو کنون حشمت و جاهم بنگر پیر خندید و سرش داد تکان گفت این نکته برون شد از در «من نگفتم که تو حاکم نشوی گفتم آدم نشوی جان پدر»
نوع مطلب : طنز، برچسب ها : لینک های مرتبط : چهارشنبه 10 آذر 1395 :: نویسنده : سعید
نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : چهارشنبه 10 آذر 1395 :: نویسنده : سعید
مردی در کنار چاه زنی زیبا دید، از او پرسید: زیرکی زنان به چیست؟ زن داد و فریاد کرد و مردم را فراخواند! مرد که بسیار وحشت کرده بود پرسید: چرا چنین میکنی؟ من که قصد اذیت کردن شما را نداشتم، دیدم خانم محترم و زیبارویی هستی، خواستم از شما سوالی بپرسم. در این هنگام تا قبل از اینکه مردم برسند زن سطل آبی از چاه بیرون کشید و آن را بر سر خود ریخت، مرد باتعجب پرسید: چرا چنین کردی؟ زن خطاب به مردم که برای کمک آمده بودند گفت: ای مردم من در چاه افتاده بودم و این مرد جان مرا نجات داد، مردم از آن مرد تشکر کرده و متفرق شدند. دراین هنگام زن خطاب به مرد گفت : این است زیرکی زنان! اگر اذیتشان کنی تو را به کام مرگ میکشند و اگر احترامشان کنی خوشبختت میکنند. شیطان که با فرزندش نظاره گر ماجرا بود در حالیکه سیگارش را میتکاند به فرزندش گفت: خاک بر سرت، یاد بگیر...! نوع مطلب : داستان کوتاه، طنز، برچسب ها : لینک های مرتبط : سه شنبه 9 آذر 1395 :: نویسنده : سعید
فقیری به ثروتمندی گفت: اگر من در خانه ی تو بمیرم، با من چه می کنی؟ ثروتمند گفت: تو را کفن می کنم و به گور می سپارم. فقیر گفت: امروز که هنوز هم زنده ام، مرا پیراهن بپوشان و چون مُردم، بی کفن مرا به خاک بسپار... این حکایت بسیاری از ماست که تا زنده ایم قدر یکدیگر را نمی دانیم ولی بعد از مردن، می خواهیم برای یکدیگر سنگ تمام بگذاریم! نوع مطلب : داستان کوتاه، برچسب ها : لینک های مرتبط : پنجشنبه 17 مهر 1393 :: نویسنده : سعید
گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت سالها هست که از دیدهی من رفتی لیک دلم از مهر تو آکنده هنوز دفتر عمر مرا دست ایام ورقها زده است زیر بار غم عشق قامتم خم شد و پشتم بشکست در خیالم اما همچنان روز نخست تویی آن قامت بالنده هنوز در قمار غم عشق دل من بردی و با دست تهی منم آن عاشق بازنده هنوز آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش گر که گورم بشکافند عیان میبینند زیر خاکستر جسمم باقیست آتشی سرکش و سوزنده هنوز نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : پنجشنبه 17 مهر 1393 :: نویسنده : سعید
چارلی چاپلین : با پدرم رفتم سیرك توی صف خرید بلیط یه زن وشوهر با چهاربچشون جلوی ما بودند كه با هیجان زیادی در مورد شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند، صحبت می کردند… وقتی به باجه بلیط فروشی رسیدند، متصدی باجه، قیمت بلیط ها رابهشون اعلام کرد . ناگهان رنگ صورت مرد تغییر کرد و نگاهی به همسرش انداخت معلوم بود که مرد پول کافی نداشت. و نمیدانست چه بکند و به بچه هایی که با آن علاقه پشت او ایستاده بودند چه بگوید . ناگهان پدرم دست در جیبش برد و یک اسکناس صددلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت. سپس خم شد و پول را از زمین برداشت به شانه مرد زد و گفت: ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاد! مرد که متوجه موضوع شده بود، همان طور که بهت زده به پدرم نگاه میكرد گفت: متشکرم آقا. مرد شریفی بود ولی درآن لحظه برای اینکه پیش بچه ها شرمنده نشود، کمک پدرم را قبول کرد… بعد از این که بچه ها به همراه پدر و مادشان داخل سیرک شدند، من و پدرم آهسته از صف خارج شدیم و به طرف خانه برگشتیم و من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار کردم آن زیباترین سیرکی بود که به عمرم ندیدم ! ثروتمند زندگی کنیم ، بجای آنکه ثروتمند بمیریم ....
نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : سه شنبه 19 آذر 1392 :: نویسنده : سعید
اگه پسریو پیدا کردین که: وقتی بهش تک میزنی سریع زنگ میزنه.. هروقت ناراحتی قلقلکت میده... تو داشبوردش همیشه پاستیل داره... . . . . . . . . . . . . پدر سوخته بس که دختر بازی کرده بلد شده :| سریع باهاش بهم بزن نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : دوشنبه 18 آذر 1392 :: نویسنده : سعید
یه بار دوست دخترم بهم گفت . . . . . . . . . .واسه امشب چی بپوشم که خیلی خوشت بیاد؟ منم از بس متواضعم و سر به زیر؛ همینجوری که گُلای قالی رو نیگا میکردم جواب دادم: تو هیچی هم نپوشی ؛ من خوشم میاد نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : دوشنبه 18 آذر 1392 :: نویسنده : سعید
صداقت؟…. یادش گرامى… معرفت؟….. یابنده پاداش میگیرد… مرام؟….. قطعه ی شهدا … عشق؟ ….. از دم قسط… واقـــعـــ ـا به کــــــجــ ـــــا چــــنــــ ـیـــــــن شـــــتـــ ــابـــــا ن؟؟؟ نوع مطلب : عشق، برچسب ها : لینک های مرتبط : فقط فقط یه مرد ایرانیه که . . . . . . . . . . نیمه اول زندگیش واسه پیدا کردن زن مورد !!... علاقش سپری میشه و نیمه دوم زندگیش واسه پیچوندن همون زن مورد علاقش. نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : پنجشنبه 7 شهریور 1392 :: نویسنده : سعید
کامل بخون " گیر الکی نده" . . . . میترسم از دخترایی که شرم و حیا ندارن ..اینایی که هر روز با یکی می پرن .. اینایی که بخاطر یه پسر، هزارتا دروغ به پدر مادرشون میگن .. اینایی که از احساسات بویی نبردن .. اینایی که ظرافت زنونه ندارن .. اینایی که بد دهنن .. اینایی که شیطنتو با هرزگی اشتباه گرفتن .. اینایی که به جای شیطنتای دخترونه، کارشون شده تیغ زدن ، و دنیاشون شده مدل ماشین و پول و شارژ .. میترسم .. میترسم از دخترایی ک دیگه دختر نیستن .. بانو .. قدر خودتو بدون .. خیلی بیشتر ازینا می ارزی نوع مطلب : طنز، برچسب ها : لینک های مرتبط : |
||