علمی ـ سیاسی

حكومت مردم بر مردم و برای مردم هرگز محكوم به نابودی نخواهد بود.

با بروز انقلاب اسلامی در ایران، روایت غیریت و هویت نیز دگرگون می شود. بی تردید انقلاب اسلامی، نخستین انقلاب مذهبی عصر حاضر یا به تعبیر دیگر " اولین شورش بزرگ علیه نظام های زمینی" و " مدرن ترین شکل قیام " بود. این انقلاب توانست هویتی  نوین را بر مبنای ارزش ها و آموزه های دینی شکل دهد.( تاجیک،1384: 187) یا به قول نویسنده ای این انقلاب توانست به تمامی منازعه های نظری حول محور هویت ایرانی پایان دهد وبه زعم ایشان از منظر سیاسی، این اتفاق یکی از عجایب انقلاب اسلامی به حساب می آید؛چراکه:

نقش مردم در تحول گفتمان های هویتی ایران در مرحله ی اخیر{منظور انقلاب اسلامی می باشد} آن به یک معنا چیزی جز این نبود که نشان دهند به واقع چه و که هستند.به این ترتیب آن ها عملا با منازعه های نظری حول محور هویت ایرانی پایان دادند و با آشکار سازی هویت خود{منظور هویت دینی و اسلامی می باشد که نویسنده از آن تحت عنوان "هویت سنتی" یاد می کند} چرخه تحولات گفتمانی را به نقطه نهایی آن،که از جهتی همان نقطه ابتدایی بود،بازگرداندند.به لحاظ سیاسی این تظاهر عینی ـ عملی از جهتی بایستی منشا و علت تمکین و اجماع بی مسئله تمامی جریان ها و گروه های سیاسی به رهبری امام یا رهبری سنتی به رغم تمامی اختلافات عمیق عقیدتی ـ سیاسی باشد که یکی از عجایب انقلاب اسلامی به حساب می آید.[1](کچویان،1384: 161ـ160)

 پیروزی انقلاب اسلامی در سال 57 بیش و پیش از هر چیز مدیون تلاش های بزرگانی است که به شکلی آگاهانه کوشیدند تا ضمن عطف توجه به هویت اسلامی ـ ایرانی ملت، از سویی این مقوله را از گرفتاری در ورطه غفلت و کم توجهی نجات بخشند و از دیگر سو از توان و قابلیت عظیم آن در هدایت و بسیج ملت برای حضوری اثر گذار در عرصه زیست بوم و همچنین جهانی ایشان بهره گیرند.( منصور نژاد ، 1385: 113)نویسنده ای در اینباره می نویسد:

تاکید بر فرهنگی بودن انقلاب اسلامی و اصرار بر استقلال از دیگر قدرت ها و بازیابی هویت خودی،از جمله مسائلی است که در آرای امام خمینی در خصوص انقلاب اسلامی مطرح شده است.از این منظر،انقلاب اسلامی پاسخی به بحران هویت شکل گرفته بر اثر سیاست های عصر پهلوی بوده است.به همین رو،ایشان از انقلاب اسلامی با عنوان انقلابی فرهنگی یاد می کند.(عیوضی و هراتی،1390: 118)

مردم ایران،با فرهنگ اسلامی از نظر روحی،عجین شده بودند و به امام خمینی به مثابه"پیشوای مذهبی و اسلامی"خود می نگریستند.امام خمینی نیز تمام آرمان ها و مطالبات نهضت را برپایه ی تلقی اسلام و در قالب تعابیر اسلامی عرضه می داشت که با توجه به "در هم تنیدگی فرهنگی"مردم ایران با فرهنگ اسلام،با اقبال عمومی مواجه شد.(جمشیدی،1390: 140)استاد مرتضی مطهری در اینباره می گوید:

علت اینکه امام خمینی رهبر بلامعارض و بلا منازع این نهضت شد این است که علاوه بر این که واقعا شرایط و مزایای یک رهبر در فرد ایشان جمع بود ایشان در مسیر فکری و روحی و نیازهای مردم ایران قرار داشت که دیگران در این مسیر قرار نداشتند،یعنی اگر امام خمینی با همه مزایای شخصی که دارند منطقی که به کار برد و اهرم هایی که روی آن اهرم ها دست می گذاشت و فشار می داد و جامعه را به حرکت می آورد از نوع اهرم هایی بود که دیگران روی آن ها فشار می آوردند{...} آیا می توانست چنین نهضتی را پدید آورد{...} اگر ایشان عنوان پیشوایی مذهبی و اسلامی را نمی داشتند،اگر مردم ایران در عمق روحشان که یک نوع آشنایی و انس با اسلام و آیات قرآن دارند،با علی و امام حسین دارند،حس نمی کردند که بار دیگر ندای پیغمبر و ندای علی و ندای امام حسین است که از حلقوم این مرد بیرون می آید،اگر اینها نمی بود آیا این گونه حرکت در این مملکت به وجود می آمد.(مطهری،1362: 87 ـ86)

فوکو ، فیلسوف مشهور فرانسوی و نظریه پرداز پسا مدرنیسم ضمن اشاره به تلاش های بزرگ امام خمینی در توجه به هویت اسلامی ـ ایرانی می نویسد:

شخصیت آیت الله خمینی پهلو به افسانه می زند. امروز هیچ رییس دولتی  و هیج رهبر سیاسی ای ، حتی به پشتیبانی همه رسانه های کشورش نمی توان ادعا کند که مردمش با او پیوندی چنین شخصی و چنین نیرومند دارند.( فوکو، 1377: 64)

نویسنده ی دیگری ضمن توجه به جایگاه امام خمینی در بازیابی هویت ایرانیان به نقش دکتر شریعتی نیز اشاره می کند و در اینباره می نویسد:

امام خمینی و دکتر شریعتی، در خلال دهه های 1340 و 1350ه ش و در حالیکه هویت مسلمان ایرانی را از یکسو مورد هجوم ایسم ها و مظاهر تمدن غربی و از دیگر سو ، هدف ناسیونالیسم افراطی خود ساخته ی رژیم می دیدند، بر آن شدند تا از چیستی و کیستی انسان مسلمان تعریفی صحیح ارائه نمایند .( منصور نژاد ،1385: 129ـ128)

اساسا ایده الوژی و رهبری انقلاب از اسلام الهام گرفته شده بود. با پیروزی انقلاب اسلامی تغییرات بنیادی در زمینه کنترل نهادهای مذهبی، قانون و خانواده، مقررات و قوانین رایج در دستگاه قضایی و نظام آموزشی بوجود آمد. و دولت های پس از انقلاب به سرعت دست به کار بازگرداندن مذهب به صحنه  نهادی جامعه شدند. پروژه " اسلامی کردن" جامعه نیز تغییرات چشمگیری در ساختار سیاسی، حقوقی، فرهنگی و تا حدودی اقتصادی بوجود آورد. (حاجیانی ، 1388: 274)نویسنده ای در اینباره می نویسد:

انقلاب اسلامی با بهره گیری از نظام معنایی و نظام اندیشگی بدیع،توانست طی "یک فرآیند تاریخی" با وصل کردن خود به ریشه های تاریخی مشخص در حافظه قوی،بصورت بدیل زنده سیاسی جلوه نماید و هویتی نوین را بر بنیان ارزش ها و آموزه های دینی شکل دهد.در فرآیند انقلاب اسلامی،نظام دانایی و تشکل گفتمانی دینی  شکل گرفت که با تمامی بداعتش ریشه در سنت دیرینه اسلام داشت و به مثابه یک ایده الوژی راهنمای عمل و رهایی ساز جلوه گر شد.(اجلال،1384: 199)

آقای فرهنگ رجایی نیز به شکل دیگری ایده الوژی و هویت این انقلاب را تبیین می کند.او در اینباره می نویسد:

در تحولات انقلابی ایران در اواخر دهه 1350، بویژه در مرحله ی طرح ریزی"نظام جدید" نظام ارزشی،رهیافت و روش دینی بود که نقش تعیین کننده ای را بازی نمود.نظام جدید با تاکید بر اینکه ساختار حکومتی آن "جمهوری اسلامی" است "نه یک کلمه بیش و نه یک کلمه کم" کوشیده است که برای حوزه های متفاوت زندگی جمعی ایرانیان طرح و برنامه ارائه کند و روند زندگی مردم را در آن قالب هدایت نماید.(رجایی،1373: 189)

آقای صادق زیبا کلام در کتاب خود " مقدمه ای بر انقلاب اسلامی" به جایگاه مذهب در وقوع انقلاب می پردازد و آن را شگفت انگیزترین و پیچیده ترین ویژگی انقلاب می داند و در اینباره می نویسد:

یکی از شگفت انگیزترین و در عین حال پیچیده ترین ویژگی های انقلاب اسلامی ایران بعد مذهبی آن است. شگفت انگیز از این جهت که هیچ یک از انقلاب های معاصر چندان ارتباطی با مذهب نداشته است{...} پیچیده از آن جهت که نقش مذهب در انقلاب کمتر مورد یک بررسی آکادمیک قرار گرفته است.( زیبا کلام،1375: 94)

دین با توجه به جایگاه آن در هویت ایرانیان یکی از علت ها و زمینه ساز انقلاب 1979 م با رهبری و هدایت مرجعیت شیعی، گردید.

دین بعنوان یکی از منابع هویتی ایرانیان در 5 قرن گذشته، حداقل 3 انقلاب تمام عیار را سامان داده است . نخستین این حرکت ها در سال 1501 م با انقلاب صوفیان صفوی بر پایه ی مذهب تشیع، دومین حرکت در 1906 م با رهبری علمای طراز اول شیعه در انقلای مشروطه و آخرین آن هم در انقلاب اسلامی 1379 م با رهبری و هدایت مرجعیت شیعی شکل گرفت . (گودرزی ، 1387: 234)در واقع این هویت دینی حاکم برتوده مردم ایران بود که آن ها را متعهد و وفادار به انقلاب اسلامی  می کرد و هر جا که این هویت مورد هتک قرار گرفته شد با خیزش مردم روبرو گشت.نویسنده ای در اینباره می نویسد:

به بیان درست این مردم بودند که با خیزش جمعی خود ،به بازگشت سنت و غلبه ی آن را در جریان روندی تکامل یابنده ممکن کردند.در کنار نقش علمای دینی در رهبری انقلاب،تنها به اعتبار ماهیت توده ای انقلاب است که امکان شکل گیری و یا غلبه گفتمان مجددانه سنت فراهم می شود{...} هنگامیکه در انقلابی اکثریت قاطع جمعیت کشور ،یعنی بالای 90درصد مردم آن درگیر حرکت جمعی توده ای می شوند،بدون اینکه سازمان سیاسی خاصی در این بسیج نقش ایفا کند تنها امکان برای تحقق چنین رخدادی سنت دینی است.(کچویان،1384: 158)

 انقلاب اسلامی در ایران 57 به قول آقای فرهنگ رجایی بشارت دهنده ی دوره ی جدیدی است که اسلامیان و جریان های دینی ـ سیاسی  اسلام باید ادعاهای خود را مبنی بر جامعیت طرح اجتماعی اسلام جامعه ی عمل بپوشانند.(رجایی،1373: 208)نویسنده ای در اینباره به جایگاه دین در این نظام جدید می پردازد:

 ماهیت و اساس نظام ج ا ا مبتنی بر دین اسلام می باشد و این امر در تمامی منابع اصلی و مشروعیت بخش این نظام مشهود است. از جمله اینکه در مواد قانون اساسی ج ا ا بر آن تاکید شده است و بر این اساس ساختار و محتوای نهادهای مهم و تصمیم گیرنده ی قدرت سیاسی در ایران کاملا ماهیت دینی دارند. در نتیجه، عمده راهبرد ها و عملکردهای نظام سیاسی در خدمت دین و توسعه هدایت در وجه دینی بوده است. (حاجیانی ، 1388: 275)



[1] نویسنده در بخش های بعدی این کتاب اعتراف می کند که بعد از انقلاب این هویت با بحران هایی روبرو می شود.برای کسب اطلاعات بیشتر :ر . ک . کچویان،حسین،نطورات گفتمان های هویتی ایران،تهران:نی،1384


تاسیس سلسله ی پهلوی و روی کار آمدن رضا شاه فصل جدیدی در آرایش هویت جامعه ی ایران محسوب می شود. در این دوران، دولت مطلقه ی  منازعات قدرت را به سود خود تمام کرد .( اکبری ،1384: 289) سلطنت او [ رضا شاه] ، یک استبداد مطلق بود، که ظواهر مشروطیت را که از جمله شامل مجلس و مطبوعات و عدلیه و هیئت دولت می شد حفظ کرده بود اما اراده ی ملوکانه او جایی برای استقلال هیچ یک از آن ها باقی نگذاشت.(زرین کوب،1378: 754)

با تکوین مبانی دولت مطلقه و حل منازعات قدرت و در پی قوام یافتن ابعاد الگوی ذهنی تجدد خواهی و ظهور آن در قالب یک پروژه  اجرایی با مشخصات نسبتا روشن، ضرورت تعین بخشیدن به چارچوب پروژه ی هویت سازی نیز پدیدار گشت.( اکبری، 1384: 249ـ248) احمد اشرف ضمن اشاره به مفهوم هویت ملی که دولت پهلوی آن را بعنوان ایده الوژی ساخته بود، به تشریح این هویت می پردازد و در اینباره می نویسد:

از سوی دیگر در دوران پهلوی مفهوم دیگری از هویت ملی بعنوان ایده الوژی رسمی دستگاه پادشاهی ساخته و پرداخته و تبلیغ می شود. در این کلام هویت ملی همان مفهوم کهن " ایرانشهر " است که حافظ و نگاهبان آن نظام شاهنشاهی است . در واقع همان ایده ی باستانی " قلمرو پادشاهی ایران" و مفهوم " فره ایزدی پادشاهان ایران" در دوره ساسانی است که محور هویت جمعی می شود. ( اشرف،1372: 21)

محمد علی اکبری در کتاب خود " تبار شناسی هویت جدید ایرانی" به عناصر سازنده ی ملیت ایرانی در گفتار مسلط هویت ایرانی متجدد که پهلوی اول درصدد اشاعه ی آن بود می پردازد و در اینباره می نویسد:

عناصر اصلی سازنده ی ملیت ایرانی در گفتار ایرانی متجدد عبارتند از : زبان فارسی، نژاد آریایی ، پیشینه ی مشترک تاریخ، میهن دوستی و شاه پرستی. در پروژه ی تجدد، سوژه ی ایرانی  با تکیه بر عناصر یاد شده و بکارگیری ماشین یکسان سازی و بهنجار سازی خلق شد و هویت ایرانی عصر تجدد پدیدار گشت.( اکبری ،1384: 250)

دولت پهلوی سعی در گسترش هویتی داشت که کمتر تباینی با جامعه ی آن روز ایرانی داشت؛چرا که جامعه احساس تعلق و همبستگی زیادی به روحانیون بعنوان حاملان و مبلغین دین داشتند و بکارگیری ماشین یکسان سازی برای اجرای پروژه ی هویت سازی طبعا با مخالفت هایی همراه بود.

بعنوان مثال برقراری نظام وظیفه و ایجاد یک قشون ثابت مخالفت شدید روحانیون را منجر شد. علمای خراسان در نامه ای خطاب به علمای کرمان، ماجرای قانون نظام اجباری را "تهاجم اعداء داخلی و خارجی دین به مقام روحانیت و دیانت" تلقی کرده اند. متحصنان در قم که موقع را مناسب یافتند، دامنه های تقاضاهای خویش را وسعت دادند و خواستار توجه دولت به برخی موارد دیگر نیز شدند مانند" بودن 5 نفر از علما بعنوان علمای طراز اول در مجلس شورا، حضور ناظر شرعیات برای نظارت بر مطالب دینی و مذهبی و مطبوعات و ... در 21/ آذر / 1306، مهدیقلی هدایت، رییس الوزرا و عبدالحسین تیمور تاش وزیر دربار ، جوابیه ای برای علمای متحصن در قم فرستادند . در این نامه به جز مورد قانون نظام اجباری ، با بقیه ی موارد به نحوی موافقت شده بود . (اکبری ، 1384: 192)

این حرکت به خوبی نشاندهنده ی جایگاه مهم دین در اعتراض به پروژه ی هویت سازی حکومت پهلوی که کمتر تباینی با جامعه ی آن روز ایرانی داشت، می باشد. ظهور مجدد هویت دینی، قومی ـ زبانی و ایلی ـ عشیره ای و چالش هایی که بر سر مساءل دینی ـ مذهبی ، قومی و زبانی و ایلات و عشایر پدید آمد [بعد از سقوط رضا شاه]، همگی حکایت از این واقعیت دارد که گفتار هویت ایرانی متجدد، به مدد حمایت دولت مطلقه ی پهلوی و با یاری ابزارهای موثر آن، وجه مسلط یافت. یا بعبارت دیگر هویتی که حکومت پهلوی در پی اشاعه ی آن بود ـ همانطور که به آن اشاره شد ـ نه برخاسته از هویت واقعی مردم ایران که برخاسته از تمایلات و گرایشات حکومت پهلوی بود که قصد تحمیل آن را در قالب " پروژه ی هویت سازی ایرانی" از طریق ابزار های آموزشی و رویه های حقوقی و تبلیغاتی ،داشت[1].



[1] برای مطالعه ی بیشتر در مورد روش ها و رویه های دولت مطلقه پهلوی در پروژه ی هویت سازی ملی به کتاب " تبار شناسی هویت جدید ایرانی " نوشته ی آقای محمد علی اکبری مراجعه فرمایید.


در دوره ی یاد شده [قاجاریه]  ،مجموعه ای از هویت های جمعی بصورت پراکنده در ایران زمین، سبب سامان بخشی به جماعت های ساکن در ایران شدند. از جمله هویت های جمعی جماعت های ساکن در ایران می توان به هویت های جمعی ؛ تاریخی ـ فرهنگی ایرانی ، ایلی ـ تباری ، دینی ـ مذهبی و فرقه ای اشاره کرد. البته در این میان  بیشترین عناصر هویت بخش به جماعت های ساکن در ایران ، قالب ایلی ـ تباری و دینی ـ مذهبی داشت.(اکبری ،1384: 12ـ11)نویسنده ی دیگری به ما می گوید که شکل گیری پرسش ایرانیان از هویت  از خودشان با آغاز حکومت قاجار شروع می شود:

به نظر می رسد اولین پرسش های ایرانیان از هویت خودشان،ناآگاهانه بوده و مقارن با آغاز حکومت قاجار شکل گرفته و همزمان با آغاز سلطنت فتحعلیشاه خود را نشان داده است. این پرسش برای اولین  بار از سوی سفرنامه نویسی مطرح شد که اگر چه اهل دانش و تفکر بودند ولی نمی توان آن ها را به معنی دقیق کلمه اندیشمند دانست.( منصور نژاد ،1385: 74)

در ادامه همین نویسنده به ارائه و تشریح 5 الگوی هویتی در این عصر می پردازد که این الگوها در ابتدا توسط اندیشمندان شکل و سپس به جامعه ی عصر قاجار تسری داده شده است:

1 ـ هویت اسلامی در فضای سنتی: گروهی از دانشمندان ایرانی در این دوره بدون توجه به تلنگرهای هویتی غرب، بر هویت اسلامی به سبک و سیاق چند صد سال گذشته ی آن تاکید دارند. مانند افرادی همچون: میرزا تقی، ملا احمد نراقی، سید جعفر کشفی و جعفر کاشف الغطا

2 ـ هویت اسلامی در فضای مدرن: این گروه از دانشمندان ضمن ستودن جایگاه تمدنی و پیشرفت های غرب ولی بر این باورند که ایرانی ها می توانند با حفظ فرهنگ و هویت ایرانی اسلامی ، به آن جایگاه دست یابند. از جمله ی این اندیشمندان می توان به ابوطالب اصفهانی، عبدالطیف موسوی شوشتری، آقا احمد کرمانشاهی و سلطان الواعظین اشاره کرد

3 ـ هویت ایرانی در کشاکش اسلام و دموکراسی : این گروه از اندیشمندان بر این باورند که اسلام به هیچ روی با علم و دانش ، ححقوق بشر، دموکراسی و مسائلی از این قبیل سر ستیز ندارد و بلکه در این مفاهیم ، پیشتاز است. بنابراین پادشاه اسلام پناه می تواند با حفظ سلطنت خود، این مولفه ها را بپذیرد و به آن ها بپردازد. این دسته از اندیشمندان که از جمله آن ها می توان به میرزا ملکم خان ، یوسف خان مستشار الدوله و عبدالرحیم طالبوف اشاره کرد.

4 ـ هویت ملی گرایانه در فضای مدرن: برخی از اندیشمندان به این نتیجه رسیدند که تا ساخت قدرت در ایران اصلاح نشود، هیچ قدمی در جهت رشد و پیشرفت نمی توان برداشت، و تا باورهای دینی و اسلامی در خصوص سیاست و حکومت اصلاح نشود و تغییر نیابد، در ساختار قدرت نیز تغییر ایجاد نمی شود. میرزا آقا خان کرمانی و فتحعلی آخوند زاده را می توان جزو این دسته از متفکران به حساب آورد.

5 ـ هویت ایرانی ـ  اسلامی در فضای مدرن: این دسته از نویسندگان سعی کردند با حفظ هویت ایرانی ـ اسلامی و بر اساس آموزه های اسلام، به سراغ نوگرایی بروند و مولفه های نوگرایی را بطور عمیق با مبانی اسلام سازگار کنند. اوج این اندیشه ها در انقلاب مشروطیت نمود پیدا کرد. از جمله این اندیشمندان می توان به سید جمال الدین اسد آبادی ، آخوند ملا محمد کاظم خراسانی، شیخ هادی نجم آبادی ، شیخ فضل الله نوری و نایینی و {...} اشاره کرد.( منصور نژاد،1385: 82ـ75)

در واقع می توان گفت که مهمترین خصیصه ی هویت جمعی ایرانیان در این دوره  حول محور دین و مذهب بعنوان یکی از منابع هویتی ایرانیان، می چرخد.

اولین تلاش و کوشش ها  برای تاسیس و احیای هویت ملی، در جنبش مشروطه و توسط روشنفکران این جنبش صورت گرفت. احمد اشرف در اینباره می نویسد:

روشنفکران عهد مشروطه در جستجوی مفاهیم تازه ی سیاسی به تفسیرهای همان مفهوم قدیمی ایران و هویت چند هزار ساله ی ایران دست می زنند و می کوشند تا تحولی انقلابی در مفهوم ملت و ملیت و هویت ملی پدید آورند. آنان هویت ملی را هویت شهروندان آزاد ایرانی می دانند و بر آنند تا حق حاکمیت ملت  را ، که دستگاه های حاکم در یک قرن اخیر غصب کرده اند، به صاحبان اصلی آن یعنی به جامعه ی مدنی بازگردانند(اشرف، 1372 : 21)

نویسنده ی دیگری نیز در اینباره می نویسد:

بررسی اسناد و مدارک تاریخی نشان می دهد که در هنگامه جنبش مشروطیت و تلاش برای ایجتد دولت ـ ملت جدید، کوشش در خور توجهی نیز در امر تاسیس هویت ملی بعنوان جزء لازم در پروژه ی ایجاد دولت ملی بعمل آمد.( اکبری ، 1384: 93)

آقای محمد رضا تاجیک نیز در کتاب " روایت غیریت و هویت در میان ایرانیان" ضمن اشاره به تلاش روشنفکران جنبش مشروطه در هویت بخشی به ایرانیان می نویسد:

جنبش مشروطه، افزون بر" فردانیت فرد" انسان ایرانی را برای نخستین بار با مقولاتی نظیر " ایرانیت ایرانی" و " معمای هویت جمعی و ملی" ، آشنا ساخت. مفاهیمی چون " ملت" ، " ملیت" ، " وطن" ، "کشور" ، "مملکت" ، "هویت ملی" ، "حاکمیت ملی" ،" منافع ملی" ، " روح ملی " ، "اراده جمعی" و... در میان ما ایرانیان سابقه ای دیرینه نداشت. مفهوم " ملت" در آستانه جنبش مشروطیت و با " حاکمیت ملی" در برابر حاکمیت الهی و حاکمیت شاه تثبیت شد. (تاجیک، 1384:  169ـ168)

روح دینی حاکم بر مردم بعنوان یکی از منابع هویتی ایرانیان در دوران قاجار زمینه ای شده بود که به مجتهدان بعنوان حاملان دین به دیده ی تکریم نگریسته شود. زرین کوب در کتاب گرانقدر خود یعنی روزگاران در اینباره می نویسد:

مجتهدان، علما و سادات تقریبا در تمام جامعه با نظر تکریم نگریسته می شدند. ریاست عامه با آن ها بود و در اکثر امور اجتماعی حوزه ی خود، نفوذ قطعی و بی معارض اعمال می کردند. به همین جهت آن ها را گه گاه فقط به لفظ " آقا" خطاب می کردند و همه جا در اکرام آن ها می کوشیدند. سادات هم حتی اگر اهل علم نبودند به خاطر انتساب به خاندان رسول خدا همه جا از احترام فوق العاده ای برخوردار می شدند و حتی خطاهایشان به آسانی مورد اغماض واقع می گردید. ( زرین کوب ،1378: 847)


عصر صفوی،  هم از لحاظ سازمان اداری و نظامی یک عصر ممتاز تاریخ ایران بود، هم از لحاظ دین و فرهنگ برای تاریخ ایران دوره ای قابل ملاحظه محسوب می شد. قسمت عمده ای از رویدادهای عصر قاجار و حتی نهضت های مذهبی و اجتماعی اواخر آن دوره را از تامل در احوال مذهبی ،علمی و اداری این عصر بهتر می توان دریافت.( زرین کوب، 1378: 712) در دوران صفویه، با استقرار دولت مرکزی،مفهوم ایران پس از 900 سال فترت،تعیین و تشخص سیاسی و دینی پیدا می کند و شالوده ی تحول و تکامل هویت ملی در عصر جدید می شود. در ایران دین زرتشتی و تشیع صفوی، که بدست پادشاهان ساسانی و صفوی بصورت دین رسمی دولتی درآمدند،نقش بزرگ تاریخی در حفظ هویت ایرانی و جمع و جور کردن اجزاء پراکنده کشور و همبسته کردن آن ها و ایجاد یکپارچگی سیاسی در ایران زمین داشته اند. بدینگونه از دوران صفوی نوعی دولت ملی در ایران پدید می آید. (اشرف،1372: 19)

محمد رضا تاجیک در اینباره ی نویسد:

با تشکیل دولت صفوی ، 3 عنصر هویت ساز، یعنی "زبان" ، "مذهب" و "اسطوره" در یک زنجیره همگون قرار گرفتند. صفویه که نام خود را از جد خود شیخ صفی الدین (یکی از بزرگان طریقت صوفیه) گرفته بودند، اگرچه ترکمن بودند، اما زبان پارسی را رسمیت بخشیده و در مقابله با همسایگان سنی مذهب به ترویج شیعه کوشیدند و همچنین در اشباع نیاز اساطیری ایرانیان به تداوم فره ایزدی موفق جلوه کردند.( تاجیک، 1384: 149)

آقای رضا شعبانی در کتاب خود " ایرانیان و هویت ملی" به عوامل هویت دهنده ی ایرانیان در عصر صفوی می پردازد و ضمن توجه به جایگاه دین و مذهب، آن را از پایه های مهم در رسیدن صفویان به قدرت می داند. او در اینباره به عوامل و موارد تشکیل دهنده ی هویت ایرانی در عصر صفوی می پردازد:

الف ـ مذهب شیعه که ایدئولوژی پویای حکومت تلقی می شد با توان درونی پیشروی  که داشت،به صحنه ی سیاست پای نهاده بود. اعلام تشیع اثنی عشری بعنوان مذهب رسمی کشور تازه تاسیس صفوی از پایه های برجسته ی قدرت دودمان جدید شمرده می شود.

ب ـ عامل دوم هویت پذیری این دوره را می توان در وحدت ارضی کشوری تلقی کرد که قریب نه صد سال، حکومت های متععد را دیده بود. دولت صفوی توانست تقریبا مجموعه ی سرزمین های ایرانی نشین را در زیر پرچم واحدی گرد آورد و نام و عنوان " ممالک محروسه ایران" را به قلمرو تحت فرمان خویش بدهد{...}

ج ـ صفویان با بهره مندی از عنصر شریعت، کسب و کار آبا و اجدادی خود را نیز که جلب مریدان مستقیم و با ارادت بود، به مساله افزودند که گرچه در اساس، طریقتی است که بر مبنای شریعت شکل گرفته است، اما نقش پذیرش مریدان و جایگاه برجسته مرادان، امری است که خود در هویت بخشی این دودمان مورد علاقه ی ایرانیان، اهمیت فراوانی دارد.

د ـ و در نهایت عنصر قدرت را باید در ضمان محاسبات پای گیری و جای گیری دودمان شیخ صفی الدین به قلم آورد. (شعبانی ،1385: 63ـ61)

با توجه به مطالبی که ذکر شرحش رفت می توان گفت که دین بعنوان یکی از منابع هویتی ایرانیان در عصر صفوی با توجه به اقدامات دولت صفوی، به شمار می رفت.هویت ایرانیان اگر چه در عصر صفوی  از منابع مختلفی تشکیل می شد اما دین به نسبت سایر عوامل هویت زا از وزن و جایگاه برجسته ای برخوردار بود و همین عامل و عوامل سیاسی دیگر باعث شد که صفویان تشیع را مذهب رسمی کشور اعلام کنند.

نویسنده ی دیگری ضمن اشاره به رسمی نمودن مذهب شیعه ، این اقدام را احیای هویت ملی ایران در 5 قرن اخیر می داند و به نقل از سایر صاحب نظران این اقدام را یک انقلاب می خواند و در اینباره می نویسد:

اغلب صاحب نظران بزرگترین اقدام شاه اسماعیل صفوی را رسمی نمودن مذهب شیعه در ایران دانسته اند. بدون تردید اقدام شاه جوان صفوی ماندگارترین اثر برای حفظ وحدت ارضی و احیای دولت ملی و هویت ملی در 5 قرن اخیر در ایران به حساب می آید. تا آنجا که برخی صاحب نظران این اقدام وی را بزرگترین پدیده بعد از ظهور اسلام در ایران دانسته و آن را یک انقلاب خوانده اند.( گودرزی، 1385: 162)

نویسنده ی دیگری به هدف شاه اسماعیل صفوی در مورد رسمی کردن مذهب تشیع اشاره می کند و می نویسد:

 او مذهب دوازده امامی را مذهب رسمی کشور اعلام کرد و البته مردم نیز مذهب تشیع را به راحتی پذیرفند. شاه اسماعیل صفوی که در واقع قصد تفکیک هویت شیعی از هویت اسلام سنی در عثمانی به عنوان مهمترین رقیب خود را داشت{...} خاندان صفوی طی 230 سال جکومت خود با طرح هویت شیعی برای  ایرانیان توانست ایران را بصورت کشوری با هویت مستقل بوجود آورد.( حاجیانی، 1388: 271 ـ 270)

بنابراین می توان گفت که روی کار آمدن حکومت صفویه عرصه ای برای احیاء و تقویت دین ـ علی الخصوص شیعه اثنی عشری ـ بعنوان یکی از مولفه های تشکیل دهنده ی هویت ایرانی ، شد.

نویسنده ی دیگری ضمن تشریح جایگاه دین و مذهب شیعه بعنوان یک نهاد رسمی هویت بخش در ایران عصر صفوی می نویسد:

اقبال روزافزون قشرهای مختلف اجتماعی از مذهب شیعه، سرانجام در انقلاب صفویه و دولت ملی  و رسمیت یافتن مذهب شیعه در دولت نوپای صفوی ظهور یافت. بدین سان مذهب شیعه از یک نیروی اجتماعی به یک نهاد رسمی هویت بخش در ایران مبدل گردید و نقش بی بدیل خود را در تکوین هویت ملی در ایران عهد صفوی بر عهده گرفت.(گودرزی،1387: 261)

و در ادامه همین نویسنده به مهمترین کارکردهای مذهب شیعه بعنوان یک عنصر هویت ملی در آن دوره اشاره می کند:

1 ـ ایجاد و حدت مذهبی در سراسر کشور

2 ـ تشابه سازی و تمایز بخشی بعنوان یک عنصر هویت بخش برای ایرانیان، در مقابل همسایگان

3 ـ بر عهده گرفتن نقش ناسیونالیسم مذهبی برای حفظ کیان کشور و ملت

4 ـ بر عهده گرفتن نقش اساسی در حفظ استقلال ملی، در برابر دو قدرت سنی مذهب عثمانی و تورانی

5 ـ ایفای نقش مشروعیت بخشی برای حکومت صفوی

6 ـ ایجاد نظام حقوقی برای حکومت صفوی( همان : 261)


" مرگ مرحوم مرتضی پاشایی بیشتر از آنکه رسانه ای شود رسانه ای شد." این جمله شاه کلید ورود به این مبحث می باشد که در ادامه به دلایل آن نیز اشاره خواهیم کرد.

پس از مرگ مرحوم پاشایی،رسانه ملی در ابتدا خبر مرگ او را در قالب زیرنویس در شبکه ی خبر به اطلاع مردم رساند اما زمانیکه متوجه شدند که طرفداران ایشان بیش از آنکه تصور میکنند هستند یا بعبارت دیگر وقتی از پایگاه و حمایت اجتماعی این خواننده مطلع شدند، خیلی زود از لاک محافظه کاری خارج و حالتی کاملا التقاطی و جهت دار به خود گرفتند به این طریق که سعی کردند در معرفی وی او را فردی کاملا ذوب شده در ج ا ا و طرفدار انقلاب و نظام جلوه دهند. بعبارت دیگر و به زبان ساده تر مرتضی پاشایی در رسانه ملی رسانه ای شد،برای اینکه وی طرفدار انقلاب و نظام و ولایت بود؛برای اینکه پدرش مداح اهل بیت بود؛برای اینکه هیچ گاه در امور سیاسی دخالت نکرد؛ برای اینکه از خیلی از مشکلات و رنج های مردم سخن بر زبان نراند. در نقطه ی مقابل آن مرتضی پاشایی رسانه ای شد،اما نه برای اینکه در این حرفه صاحب سبک و متخصص باشد؛رسانه ای شد اما نه برای اینکه در بین خوانندگان هم سبک خود در یک جایگاه والاتری قرار داشته باشد؛رسانه ای شد اما نه برای اینکه از خود شاگردانی باقی گذاشت؛رسانه ای شد اما نه برای اینکه صاحب و موءلف چندین جلد کتاب در زمینه ی موسیقی باشد و...

مرحوم پاشایی تحت لوای رسانه ملی بعنوان الگوی یک خواننده ی مردمی متعهد به نظام و انقلاب به مردم معرفی شد.

مطالب بیان شده به هیچ وجه به معنای کم ارزش جلوه دادن آثار مرحوم پاشایی نمی باشد بلکه مراد انتقاد از بازخورد سطحی و ظاهری رسانه ملی و تسری آن به افکار عمومی می باشد که در این قضییه نیز حالتی التقاطی به خود گرفت.

در آخر حقیر تاسف و تاثر خود را از مرگ مرحوم شادروان مرتضی پاشایی اعلام می دارد و برای خانواده ی وی از خداوند منان و متعال صبر مسئلت می نمایم.


در این بخش قصد داریم به سخنرانی آقای منتظری در تاریخ 23/آبان/76 که در آن به انتقاد از رهبری و ولایت فقیه و... پرداخته، بپردازیم و به تبع آن به واکنش مردم به این سخنان نیز خواهیم پرداخت که حاکی از روح ولایتمداری آنان می باشد.

آقای خاتمی با 20 میلیون رای فاتح انتخابات ریاست جمهوری شد.نظریه پردازان دشمن سعی کردند آرای 20 میلیونی آقای خاتمی را نوعی مقابله با رهبری تفسیر کنند و خود آقای خاتمی را ضد رهبری برانگیزانند.آقای منتظری نیز با توجه به شرایط ایجاد شده و مطلع شدن از اینکه تعدادی از مقلدین ایشان در جبهه ی آقای خاتمی هستند؛   مصم تر از گذشته قدم هایی را برای ورود به سیاست برداشتند.منتظری به خصوص پس از رخداد دوم خرداد 76 که موجی تجدید نظر طلبی، ساختار شکنی و هنجارشکنی کشور را فرا گرفته بود و با بهره گیری از فضای حاکم،موضع گیری تندتری نسبت به گذشته علیه نظام اتخاذ کرد.وی طی سخنرانی جنجال برانگیزی ، در تاریخ 23/آبان/76 به رهبری نظام حمله ور شد و با طرح مسائلی تفرقه انگیز و خطرناک، زمینه یک آشوب و جنجال دیگری را پی ریزی کرد.تفسیر عجیب و غریب وی از اصل ولایت فقیه در قانئن اساسی و تنزل آن به نظارت فقیه،اشکال تراشی های بی اساس در خصوص مسافرت های مقام معظم رهبری به نقاط مختلف کشور، حمله به نهادهای امر معظم له، نظیر شورای نگهبان و ائمه جمعه، اعلام ضرورت اعلمیت رهبری نظام اسلامی و ... از محورهای اصلی سخنان آقای منتظری در آن روز بود. اما بدتر از همه اینها، تلاش وی برای ایجاد رویارویی بین مقام معظم رهبری و ریاست جمهوری وقت، سید محمد خاتمی بود[1].

پس از اظهارات تند آقای منتظری ،جامعه ملتهب شد و تظاهرات خیابانی در طلب طرد او برگزار شد . هیچ کس نفهمید چه کسی منتظری را به چنین اظهارات غلطی که اصلا ضرورتی هم نداشت وادار کرد.

آقای منتظری مناسب ترین عنصری است که می توان او را  علیه اندیشه ولایت فقیه بطور عام و ولایت و فقاهت مقام معظم رهبری بصورت خاص علم کرد  چه او مدعی است که " اصلا ولایت فقیه را ، ما گفتیم،ما علم کردیم ما کتاب درباره اش نوشتیم." هم آقای منتظری و هم آقای آذری ازنظریات خود در خصوص ولایت فقیه عدول نموده و به دیدگاهی غیر قابل اجرا و مغایر اندیشه سیاسی اسلام و مصالح جهان اسلام گرایش پیدا کرده اند.

بعد از سخنرانی منتظری بود که ایران یکپارچه به خروش آمد از یکسو مراجع ،علما، انقلابیون و بزرگان موضع گرفتند و از سوی دیگر مردم به خیابان ها آمدند تا تجدید بیعتی کرده باشند با رهبر انقلاب؛کسی که امام او را واجد صلاحیت رهبری معرفی کرده بود. در میان مراجع عظام تقلید و علمای بزرگ حوزه علمیه که در برابر این اظهارات واکنش نشان داده و به نقد آن پرداختند، می توان به حضرات آیات فاضل لنکرانی، نوری همدانی، ناصر مکارم شیرازی،صالح مازندرانی، علی اکبر هاشمی رفسنجانی، عبدالله جوادی آملی، و...اشاره کرد. در این بین یکی از شاگردان آقای منتظری در مقاله ای که در فصلنامه " کتاب نقد" به چاپ رسیده است، به خوبی تعارضات و تناقضات مواضع اخیر آقای منتظری را با مبانی فقهی وی را تشریح می کند و در اینباره می ویسد:

در هرم سیاسی حکومت اسلامی و رده بندی قوا و نوع سازمان حکومت، چه نسبتی میان رهبر و قوای سه گانه بویژه قوه ی مجریه برقرار است؟ جناب آقای منتظری که از رییس جمهور می خواهد تا اعلام خود مختاری و استقلال از رهبری کنند و به رهبر نیز توصیه می کند تا در امر ریاست جمهوری دخالت نکنند و حق اظهار نظر در باب وزرا و استانداران و ... را ندارند، خود با بسیاری  ادله عقلی و نقلی، در درس هایش اثبات کرده است که اساسا رییس جمهور و سایر قوای حکومتی، صرفا بازوان و ایادی ولی فقیه بوده  و بر اساس آیات و روایات، مسئول اصلی و فرمانده حکومت، در درجه اول و فی الواقع، شخص ولی فقیه است و هر 3 قوه که از یکدیگر منفک بوده و حق دخالت در حوزه ی مسئولیت یکدیگر را ندارند، هر 3 تحت فرمان رهبر و در واقع کارگزاران و مشاوران ایشانند{...} بنابراین در دیدگاه فقهی مشارالیه،رییس جمهور ، نه تنها هیچ استقلالی از حیث مشروعیت و دایره ی اختیارات نسبت به رهبری ندارند یلکه فقط عامل و کارگزار ولی فقیه است.( نشریه صبح، شماره 87: 35)

از اولین کسانیکه مقابل این توطئه ایستاد و تلاش دشمن برای ایجاد تفرقه و حاکمیت 2 گانه در کشور را منتفی کرد، شخص رییس جمهور سید محمد خاتمی بود.لحن اهانت آمیز سخنان آقای منتظری تا بدانجا بود که هیات دولت را هم به واکنش وا داشت. در خبرهایی که همان زمان از جلسه هیات دولت منتشر شد،اینگونه آمده بود:

در این جلسه تصریح شد که دولت اصل ولایت فقیه را بعنوان میراث بزرگ امام خمینی و رکنی که با هویت آن بزرگوار در قانون اساسی بصورت یک اصل محوری نظام درآمده ارج نهاده و هرگونه تضعیف ولایت فقیه را به زیان جامعه و انقلاب و ضربه خوردن به موازین آن می داند و آن را محکوم می کند.

بعد از سخنان آقای منتظری بود که مردم به خیابان ها آمدند تا تجدید بیعتی کرده باشند با رهبر انقلاب. روزنامه کیهان در مورد حرکت یکپارچه مردم  قم در حمایت از ولایت فقیه چنین می نویسد:

از اولین ساعات بامداد امروز،[28/آبان/1376] گروه های مختلف طلاب، از جای جای شهر مقدس قم در قالب راهپیمایی های متعددی برای اجتماع در مسجد اعظم در خیابان های شهر به راه افتادند و با شعار " شهر مقدس قم جای منافقین نیست ـ مرگ بر ضد ولایت فقیه " خود را به حرم مطهر حضرت معصومه س رساندند. شهر قم یکپارچه امروز تعطیل بود و بازاریان با تعطیل نمودن مغازه ها به خیل عظیم راهپیمایان پیوستند... راهپیمایان با شعارهای " خامنه ای امام است مرجع شیعیان است" ، " حوزه ی علمیه قم بیدار است از عوام بیزار است" خود را به حرم مطهر رساندند.(روزنامه کیهان، شماره 16087: 2)

و در روز بعد یعنی 29/آبان/1376 روزنامه کیهان از اجتماع طلاب و روحانیون در مشهد در اعتراض به متعرضان به حریم ولایت، خبر می دهد و در اینباره می نویسد:

طلاب و روحانیون حوزه ی علمیه مشهد مقدس بمنظور دفاع و حمایت از ولایت فقیه و رهبری با تعطیلی حوزه، نسبت به توطئه های ضد ولایت تجمع اعتراض آمیز برگزار کردند{...} تولیت آستان قدس رضوی ضمن ابراز تاسف از اینکه یک انسان در لباس حوزه و در کسوت مقدس روحانیت که باید فکر و اندیشه و اطلاعات و ایمان و اخلاصش در خدمت اسلام باشد در خدمت توطئه های استکباری قرار گرفته است، افزود: حوزه علمیه و عالمان دینی پرچمدار مبارزه با توطئه های استکباری و زورمند هستند.(روزنامه کیهان، شماره  16088: 2)

اهانت به رهبر انقلاب در سال هایی که برخی ساده لوحانه رای به خاتمی را " نه " به رهبری تحلیل می کردند،مجالی شد برای به صحنه آمدن مردم و علما تا در حافظه تاریخ حک کنند این واقعیت را که مردم همچنان پایبند به مفاهیم دینی و هویت ایرانی ـ اسلامی خود هستند و در عین حال به آرمان های انقلاب و امام باور دارند. بنابراین می توان گفت تعهد و وفاداری مردم به ولایت و اینکه دین را یکی از مهمترین منابع هویتی خودشان می دانند، زمینه ساز حضور گسترده آنان، پس از اهانت هایی که توسط آقای منتظری به  ولایت فقیه شد، گردید. و این نشانگر علاقه مندی و دلبستگی مردم ایران به ولایت می باشد که اگر خطری مترتب آن صورت بگیرد با حضور گسترده ی خود، آن را خنثی خواهند کرد و این واقعه ای بود که ما بعد از 23/آبان/76 شاهد آن بودیم.



[1] بخش هایی از سخنرانی آقای منتظری در آن تاریخ:

{...} در قانون اساسی ما یک ولایت فقیه ذکر شده است . اما معنایش این نیست که ولی فقیه یعنی همه کاره.آن وقت دیگر جمهوری معنایی نخواهد داشت. ولی فقیه هم با آن شرایطی که در قانون اساسی دارد، وظایفی در قانون اساسی برایش مشخص شده. عمده وظیفه اش که مهم تر است این که نظارت کند بر جریان جامعه، مشی جامعه، یک وقت از موازین اسلام و حق منحرف نشود.فقیه به این مناسبت است... ولایت فقیه آن طور نیست که یک تشکیلات سلطنتی و مسافرت های تشریفاتی میلیاردی و این جور چیزها داشته باشد. اینها با ولایت فقیه سازگار نیست. آقایان تا چیزی می شود به ما می گویند ضد ولایت فقیه، ضد ولایت فقیه! خدا پدرت را بیامرزد، اصلا ولایت فقیه را ما گفتیم، ما علم کردیم،ما کتاب درباره اش نوشتیم، حالا ما شدیم ضد ولایت فقیه؟ یک عده بچه که اصلا وقتی که ما بودیم و این کارها را می کردیم اصلا نطفه شان هم منعقد نشده بود، حالا راه می افتند،ضد ولایت فقیه! خجالت بکشید، این چه مارهایی است؟!

ولایت فقیه مثل ولایت امیرالمومنین باید نظارت بر کشور داشته باشد،نظارت بر احزاب داشته باشد،نظارت بر دولت داشته باشد، اما به اینکه در همه جا دخالت کند،در جمهوری اسلامی، دولت باید مستقل باشد، یعنی دولتی که بتواند کار بکند. من یکی از اشکالاتم به آقای رییس جمهوری آقای خاتمی .اقعا این است ، من پیغام هم دادم، نمی دانم به ایشان گفته اند یا نه، البته ایشان با من ارتباطی ندارد،اما من اول که انتخاب شدند برایشان پیام دادم، بعد هم به ایشان پیام (شفاهی) دادم که اینطور که پیش می روید نمی توانید کار کنید، یک نفر رییس دولت اگر وزرایش  و استاندارهایش، با او هماهنگ نباشند، یک قدم نمی تواند بر دارد؟ من پیغام دادم که من اگر جای شما بودم می رفتم پیش رهبر و می گفتم شما مقامت محفوظ، احترامت محفوظ، ولی 22 میلیون مردم به من رای دادند، به من هم که رای دادند این 22 میلیون، همه می دانستند که رهبر کشور به کس دیگر نظر دارد.دفترشان و خودشان و همه،شخص دیگری را تایید می کردند.22 میلیون آمدند به ایشان رای دادند،معنایش این است که ما آن تشکیلات را قبول نداریم.رای این 22 میلیون معنایش این است که ما آن را که شما می گویید، قبول نداریم.ایشان قاعده اش این بود می رفت پیش مقام رهبری و می گفت شما احترامت محفوظ، 22 میلیون به من رای دادند،از من انتظارات دارند و اگر  بنا بشود که بخواهید در وزرای من و در استاندارهای من دخالت بکنید و افرادی را به من تحمیل کنید، من نمی توانم کار بکنم. بنابراین من ضمن تشکر از مردم استعفا می دهم ، به مردم می گویم، ایهاالناس می خواهند در کار من دخالت کنند. قاعده این بود که به اینصورت عمل نماید{...} آقای رییس جمهور به عقیده من قاعده اش این بود که یک قدری محکم تر می آمد.مقام رهبری هم بایستی که همان رهبریش را می کرد. معنای رهبری این است که نظارت کند در کشور کارهای خلاف شرع انجام نشود.اگر یک وقت رییس جمهوری یا وزیری خواست کار خلاف بکند و از مقررات شرع منحرف شود، او جلویش را بگیرد، نه اینکه یک تشکیلات و یک گارد سلطنتی درست کند از پادشاهان دنیا زیادتر و کسی هم دسترسی نداشته باشد و در وزارتخانه دخالت کنند، در استانداری دخالت کنند، در همه جا دخالت کنند، خود ایشان،اینهایی که اطراف ایشان هستند، این غلط است اینطور کشور پیش نمی رود،کشوری که چند ارگان حکمفرما داشته باشد،دولت جدا،مجمع تشخیص مصلحت جدا و دفتر رهبری جدا، هر کدام بخواهند اعمال قدرت کنند، این جور کشور اداره نمی شود و حکومت مطلقه به این صورت که تکلیف کشور را دو سه نفر معین می کنند و مردم هیچ کاره باشند، این در دنیای امروز مواجه با شکست می شود... ولی فقیه هم به شرط این که اعلم باشد مجتهد اعلم، مدیر مدبر باید نظارت کند که برخلاف شرع و قانون ماری انجام نشود...

بنابراین رهبر باید اعلم باشد، شخص اعلم به کتاب خدا باید نظارت داشته باشد که مردم کج نروند، اما کشور را دولت باید اداره کند، ولی فقیه هم به شرط اینکه اعلم باشد ،مجتهد اعلم، مدیر مدبر باید نظارت کند که برخلاف شرع و قانون کاری انجام نشود...

بنابراین رهبر باید اعلم باشد، شخص اعلم به کتاب خدا باید نظارت داشته باشد که مردم کج نروند، اما کشور را دولت باید اداره کند،ولی فقیه هم به شرط اینکه اعلم باشد،مجتهد اعلم، مدیر مدبر باید نظارت کند که بر خلاف شرع و قانون کاری انجام نشود.

آن وقتی که بازنگری قانون اساسی بود ـ مشروح مذاکراتش چاپ شده ـ در مشروح مذاکرات بازنگری قانون اساسی آقای امینی این روایاتی را که دلالت می کند کسی را که انتخاب می کنیم باید اعلم باشد خوانده است، آنجا آقای خامنه ای یک صحبتی کرده اند، من عین عبارت را یادداشت کردم برای برادران بخوانم.در جلسه اول مذاکرات بازنگری قانون اساسی ص 194 وقتی آقای امینی روایات را می خوانند،آقای خامنه ای می گویند آن دو سه روایتی که آقای امینی اشاره کردند که در ذهن ما هم این روایات همواره بود واقعا باید این روایات علاج شوند...

اینجا باید به آقای خامنه ای گفت:این که می گویید این دو سه روایت را باید علاج کرد، اولا دو سه روایت نیست، بلکه من تا دوازده روایت را اینجا جمع کرده ام، ثانیا باید عمل کرد، باید فکری کرد. فکرش این است که به آن ها عمل کنند... این را هم به شما بگویم، این  که می گویند" خط پیغمبر"، این خظ قرمز که مرتب می گویند خط قرمز خدا و پیغمبر و امام معصوم است، غیر از اینها خط قرمز نیست. کسی به خلیفه دوم گفت اگر کج بروی من با این شمشیر راستت می کنم. تازه مردم به پیغمبر هم آمدند نظرشان را می گفتند... حالا صرف نظر از مسئله رهبری، مرجعیت را چرا دیگر؟

برای کسب اطلاعات بیشتر در این زمینه مراجعه کنید به کتاب" نقش رهبری در مدیرت بحران ها(2) " نوشته ی آقای محمد تقی کرامتی،تهران انتشارات کیهان،1390


حمله ی اعراب به ایران و فروپاشی ساسانیان و بر آمدن اسلام پایه های همبسته سیاسی و دینی هویت ایرانی را سست می کند و یکپارچه آن را برهم می زند. حکومت جهانی اسلام جای حکومت ایرانی را می گیرد و دین جهانی اسلام، در طول 3 قرن جایگزین دین ایرانی زرتشت می شود . کشور ایران حدود 9 قرن ، یعنی تا فراز آمدن صفویه از وحدت سیاسی و قومی محروم می ماند. (اشرف، 1372 : 17) حمله ی اعراب به ایران یک حقیقت تاریخی است. واحد سیاسی ای که بر اساس این دین جدید بروز نمود به سرعت سرسام آوری به همه ی جهات و تقریبا تمام جهان شناخته شده ی آن روز گسترش یافت. (رجایی،1382: 110)

ابراهیم حاجیانی در کتاب " جامعه شناسی هویت ایرانی" ضمن اشاره به هویت دینی ایرانیان باستان،آن را زمینه ی مشترک برای پذیرش ایرانیان از دین جدید ـ اسلام ـ می داند و در اینباره می نویسد:

خلاصه آنکه نحوه ی ورود اسلام به ایران و گسترش آن نشان دهنده ی وجود زمینه های مشترک بین روحیه و خلقیات فرهنگی ایرانیان و دینداری آنان در طول تاریخ بوده است . پذیرش اسلام در ایران را نیز بایستی در همین زمینه و به دلیل سازگاری اسلام با وجود هویت دینی پر سابقه در ایران  تحلیل کرد. (حاجیانی ، 1388: 268)

مروخ برجسته ی دیگری، یعنی عبدالحسین زرین کوب به نحوه ی پیروزی عرب ها تحت لوای دینی که محمد (ص ) آورده بود ، می پردازد و در اینباره می نویسد:

عرب که حتی خود نیز خویشتن را پست و وحشی می خواند در زیر لوای دینی که محمد ( ص ) آورده بود، در راه وحدت و عظمت گام می زد.پیام تازه ای که محمد  خود را حامل آن می دانست همه ی جهان را به برابری و نیکی و برادری می خواند و از شرک و نفاق و جور و بیداد نهی می کرد{...} در آن روزگاران به چنین پیام دلنیشینی نیاز داشتند [ایرانیان] و آنرا مژده ی رهایی و نجات تلقی می کردند.  ام این مژده آسمانی، قبل از هر چیز عرب را که پست ترین و پراکنده نرین مردم بود به سوی رفعت و وحدت کشانید. (زرین کوب،1336: 41)

استاد زرین کوب در کتاب ارزشمند  دیگر خود یعنی " روزگاران" به نحوه ی پذیرش این آیین جدید در داخل ایران می پردازد و در اینباره می نویسد:

در داخل ایران ،طبقات عالی در قبول آیین جدید آمادگی بیشتری نشان دادند . آیین جدید که مهاجمان، مردم را به قبولش دعوت می کردند یک دین الهی بود(زرین کوب،1378: 310)

اینقدر می توان گفت که آنچه شکست ایران را در این ماجرا سبب گشت خلل و فساد داخلی و نفاق و شقاق باطنی بود که بزرگان و سران ایران را بهم در انداخته بود و پیرزوی و کامیابی تازیان نیز سببی جز وحدت و اتفاق و عشق و ایمان نداشت و اینهمه حاصل آیین تازه ای بود که محمد ( ص ) مردم را بدان می خواند. این دعوی را از تحقیق در ماجرای این جنگ ها می توان تایید کرد(زرین کوب،1336: 42)

نویسنده ای ضمن توجه به حمله ی اعراب مسلمان به ایران، به چند رویداد مهم تاریخی در این مقطع اشاره می کند که گواهی است بر تایید این فرضیه که " دین بعنوان یکی از منابع هویتی ایرانیان نقش تعیین کننده ای در این سرزمین داشته است":

ابتدا باید به جنبشه های مذهبی مانند ابن مقفع که خصلتی مذهبی داشتند و از مفاهیم مذهبی پیش از اسلام مانند مانویت، مزدک گرایی و اسلام استفاده می کردند، اشاره کرد. دوم اینکه ایرانیان که به دلایل فرهنگی و تاریخی به صلاحیت های خانوادگی و اصالت خاندانی اهمیت می دادند، در همان صدر اسلام پشتیبان سر سخت خلافت "امام علی ع " شدند{...} به هر حال ایرانیان به دلیل ارادت به خاندان پیامبر و دلبستگی به اصالت های خاندانی که ریشه در گذشته پیش از اسلام آن ها داشت ، به مذهب شیعه گرویدند. این تغییر مذهب ایرانیان و گرایش آن ها به تشیع عباسی و سپس علوی موجب شد ایرانیان به لحاظ هویتی شخصیتی متمایز از سایر مسلمانان پیدا کنند،چرا که ایران تنها سرزمین شیعه مذهب دوازده امامی شد. (حاجیانی، 1388: 268)

بعد از ورود اسلام به ایران،به تدریج شاهد شکل گیری یک هویت اختلاطی ـ پیوندی ایرانی هستیم. مفهوم یکپارچه هویت ایرانی با افول ساسانیان فرو می پاشد. حکومت جهانی اسلام جای حکومت ایرانی را می گیرد و دین جهانی اسلام در طول 2 تا 3 قرن به جای دین ایرانی زرتشتی می نشیند. (تاجیک،1383: 138 ـ 137)در این دوره یعنی از زمان آغاز دوره  اسلامی مردم ایران دین اسلام را پذیرفتند و از آغازین سال های سده ی دوم پرچمدار قیام های مختلف بر ضد دستگاه خلافت عربی و نهضت اصلاح دینی و بازیابی هویت ایرانی شدند. در این دوره ایرانیان با ظرافت  کامل میام دین اسلام و پذیرش سلطه خلفای عرب و پذیرش قوم غالب تفاوت گذاشته، پرچمدار نهضت های اصلاح دینی در کنار باز آفرینی هویت فرهنگی،زبانی،سیاسی و ملی خود داشتند. (گودرزی،1387 : 37ـ36)

تاریخ نشان می دهد ایرانیان،پس از صد سال که از فتح ایران بدست مسلمانان گذشت، نیروی نظامی عظیمی بوجود آوردند و قطعا اگر می خواستند می توانستند استقلال سیاسی و آیین کهن خویش را تجدید کند، اما آن ها هرگز به این فکر نیفتادند،حتی هنگامیکه به خاطر یاس کامل از اسلامی بودن حقیقی حکومت های عربی ، به فکر استقلال سیاسی افتادند، تنها به همان اکتفا کردند و نسبت به آیین مقدس اسلام،سخت وفادار ماندند.(مطهری،1359: 99ـ83) نویسنده ای در اینباره ضمن توجه به پذیرش اسلام توسط ایرانیان به نحوه ی پذیرش آن اشاره میکند و می نویسد:

ذات هویت ایرانی بر بنیاد حقیقت خواهی و دینمداری است و سازگار یافتن اسلام با این جوهره ی وجودی، موجبات پذیرش و پرورش آن را در ساختار هویتی ایران فراهم آورده است(هاشمی وبیجارپسی ،1392: 62)

با توجه به مطالبی که ذکر شرحش رفت می توان گفت که هویت دینی ایرانیان با ورود اسلام نه تنها تقویت بلکه زمینه ساز و پرچمدار نهضت های اصلاح گرایانه ی دین نیز گردید که هدف از آن ها بازیابی هویت جمعی بود.


با توجه به مطالبی که ذکر شرحش رفت می توان گفت دین از یک جایگاه والایی در جامعه ی ایران عهد باستان برخوردار بود و پادشاهان این دوره سعی داشتند که مطیع اوامر و نواهی دین باشند؛ و مشروعیت خود را نشات گرفته از دین می دانستند.به همین دلیل می توان گفت دین بعنوان یکی از منابع هویتی ایرانیان در عصر باستان از جایگاه والایی برخوردار بود. وفاداری و تعهد مردم به هویت دینی در عصر باستان امری مشهود و مسلم بود.

نویسنده ای در اینباره می نویسد:

 تاریخ گواهی می دهد که ایرانیان عصر باستان در کنار توجه به سایر مسائل جامعه، از آیین ها و آداب و رسوم مذهبی پیروی نموده و با افکار و انگیزه های مذهبی زیسته اند.(منصورنژاد،1385: 50)

بر طبق عقیده ی مذهبی رایج در ایران باستان،پادشاهان نمایندگان خدایان در زمین محسوب می شدند و وفاداری و فرمانبرداری از پادشاهان جزء وظایف مذهبی هر فرد بوده است. به همین دلیل دین در وفاداری مردم به حکومت  و پادشاهان نقش موثری ایفا می نمود و همین عامل پادشاهان را وا می داشت تا نسبت به عقاید مذهبی جامعه توجه و احترام خاصی نشان دهند(ساموئل،1347: 65)استقامت توده ی مردم بر عقاید و باورهای خویش در مقابل سایر ادیان و مذاهب وارده [ از جمله یونانیان]، از استواری فرهنگی و استحکام هویت مذهبی ایرانیان حکایت داشت. (منصور نژاد،1385: 52)


مزدک از پیروان دین مانی بود.لذا آیین وی شباهت بسیار با آیین مانویت داشت. (منصورنژاد،1385: 48) این مزدک،چنانکه از اخبار بر می آید خود از موبدان بود و آیین تازه ای هم که آورد تاویلی از آرائ زرتشت به شمار می آید و آیین مزدک حتی پس از سقوط ساسانیان باقی ماند و یک چند نیز با نام  خرم دینی به معارضه ی مسلمانان برخاست (زرین کوب،1336: 248)

عقاید نظری مزدک بویژه با توصیف او از جهان نور معروفند، که آن را همچون دربار شاه بزرگ ارائه می کند. آموزه هایی مانند آیین مزدکی،هنگامیکه بدانیم وضع اجتماعی ایران در آن دوران فاجعه آمیز بود،بیشتر قابل درک به نظر می رسند.این دوره ای است (پایان قرن 5) که طی آن شکست های سنگین در شرق ،در برابر همسایگان کشور، ، قدرت سیاسی ایران را یکسره متزلزل ساخته بود. بر طبق معمول،طبقات پایینتر بودند که بیشتر رنج کشیدند. در نتیجه، به آسانی می توان درک کرد که فقر و بدبختی عمومی  الهام بخش مزدک در آموزه های اجتماعیش بوده است.(گئو ویدن گرن،1377: 424)اگرچه اقدامات مزدک در قالب یک نهضت دینی جلوه گری کرد،اما مقصود اصلی مزدک انجام اصلاحات اجنماعی و اقتصادی در جامعه نابسمان عصر ساسانی بود. جنبش مزدک با آیین التقاطی و اشتراکی خویش ،قیامی در برابر نابرابری های اجتماعی بود که موبدان و دستگاه مذهبی حکومت تحت عنوان" مشیت الهی" بر مردم روا می داشتند(منصور نژاد،1385: 49)

نویسنده ای به نحوه ی سرکوب جنبش اجتماعی مزدک می پردازد و در اینباره می نویسد:

از آنجایی که یکی از مهمترین راهکارهای مبارزه با جریان های سیاسی در این عصر، ارائه جرم دینی بود،انوشیروان با استفاده از همین حربه و به قصد سرکوب جنبش اجتماعی مزدک، به قلع و قمع مزدکیان پرداخت و از رشد و اعتلای آیین وی ممانعت نمود. (همان: 49)


آیین مانی نخستین بدعت دینی بود که با سر و صدای بسیاری از این تصادم آرا و عقاید پدید آمد.مانی به حکم محیط پرورش و با اقتضای احوال و ظروف دوره ی زندگی خویش مذهبی ابداع کرده بود که در آن بسی از عناصر و اجزا عیسوی و زرتشتی و زروانی  را با پاره ای از عقاید صابئین و مندایبان و حرانیان بهم پیوسته بود و ترکیب کرده بود.(زرین کوب،1336: 247)مانی که در اصل از نجبا بود، برای تکمیل تعلیماتی که پیشینیان آورده بودند دینی جدید و عمومی را تبلیغ می نمود که مانند مسیحیت در آن به روی آدمیان از هر نژاد و با هر وضع،باز بود.بنیان این دین بر مخالفت بین نور و ظلمت نهاده شده بود(ن گیرشمن،1374: 380)

مانی،بنیانگذار دینی که نام او را بر خود دارد، در بطن یک فرقه ی  تعمید کننده ی عرفانی بابل،که می توانیم آن را تنها به ضداییان شبیه بدانیم،بزرگ شده است.مادر و همچنین پدرش اصلا ایرانی بودند و به خانواده های شاهزاده تبار خویشاوند اشکانیان تعلق داشتند. (ویدن گرن،1377: 411) مانی بسیار هوشیار بود.وی با برنامه ریزی کامل و زمانی که شاپور گرفتار نفوذ بی حد و حصر طبقه موبدان و اشراف شده بود،دین خود را به شاپور عرضه کرد . شاپور نیز که دین مانی را راهکاری برای رهایی از فشار این دو گروه می انگاشت، به او آزادی عمل داد تا به تبلیغ دین خویش بپردازد. (منصورنژاد،1385: 48)مانی  که در اوایل دوره ساسانی تعالیم خود را آشکار ساخت یکی از تلفیق گرایان و ترکیب کنندگان بزرگ مفاهیم و اندیشه های مذهبی دوران خود بود و عناصری از زرتشتیگری، بودایی گری، مسیحیت، هندوئیسم در آن وجود داشت وی مدعی بود دین او تکمیل کننده ی ادیان دیگر است . (صالحی امیری،1387: 12)

مانی به تمام ادیان جز یهود تمایل نشان داد و در نتیجه از همه ادیان در دین خود استفاده کرده و از ترکیب مذاهب [التقاطی] ،آیینی مردم پسند ایجاد نمود. آیین مانوی بدلیل سازگاری با افکار و باورهای گوناگون از سر حد ایران تجاوز نمود  و مانویت حتی در اروپا نیز گسترش یافت(منصور نژاد،1385 : 48)

استاد زرین کوب در کتاب " دو قرن سکوت" ضمن توجه به التقاطی بودن آیین مانی  به تلاش موبدان برای برانداختن او اشاره می کند و در اینباره می نویسد:

آیین مانی،که در واقع معجونی از عقاید و مذاهب متداول آن عصر بود،نزد مغان[روحانیون] بدعتی بزرگ تلقی شد. و چنانکه در تاریخ ها آورده اند موبدان برای برانداختن آن جهد بسیار کردند. او را محاکمه کردند و نابود نمودند و پیروانش را نیز سخت عقوبت دادند. با اینهمه آیین او، که ذوق عرفانی و لطف هنری خاصی داشت از میان نرفت و سال ها نه تنها معارض آیین زرتشت بود بلکه با آیین عیسی و حتی  با دین مسلمانی هم معارضه کرد.اما هم از وقتیکه مانی در عهد شاهپور اول آشکار شد موبدان آیین او را بدعت و زندقه شمردند و آنرا به شدت محکوم کردند آخر  ظهور اینگونه بدعت ها جبروت و قدرت آنان را از لطمه ی سخت میزد(زرین کوب،1336: 247)

سراسر عهد قدیم آیین مانوی را همچون دینی ایرانی در نظر گرفته است.مانی در واقع کوششی فی نفسه عظیم کرده بود تا به ایران ساسانی دینی جدید و یگانه ارزانی بدارد که حتی برای همسایگان شرقی و غربی کشور نیز قابل قبول باشد(ویدن گرن،1377: 422)

استاد مرتضی مطهری ضمن اشاره به ثنویت آیین مانوی و مزدکی می نویسد:

2 مذهب مانوی و مزدکی نیز ثنوی بودند و حتی ثنویت مانی خیلی صریح تر از ثنویت زرتشتی است{...،} بصورتیکه شهرستانی در الملل و النحل ثنویت را به مانی نسبت می دهد،نه به زرتشت. (مطهری،1359: 230ـ210)


ساسانیان،آخرین سلسله تاریخی ایران باستان بودند که با غلبه بر اشکانیان حکومتی قدرتمند را در ایران بنیان نهادند.(منصور نژاد،1385 42) ریشه و اقتدار این سلسله متکی و بر پایه ی آموزه های دینی بود. این سلسله به یاری و پشتیبانی از موبدان زرتشتی و قدرت روحانیون توانست به قدرت برسد. احمد اشرف در اینباره می نویسد:

پادشاهان ساسانی به یاری موبدان زرتشتی از مواد و مصالح مناسب یعنی اقوام همخوان ایرانی، که فرهنگ و دین و زبان مشترک دارند و بیش از یک هزاره در سرزمین ایران زندگی می کنند، دولتی واحد با نظام سیاسی و دینی واحد پدید می آورند.آنان با هدف یکپارچگی سیاسی ایران و برانگیختن غرور ملی برای دفاع از آن در برابر مهاجمان بیگانه افسانه های آفرینش نخستین انسان و نخستین پادشاه و سلسله های اساطیری پیشدادی و کیانی و پیدایش ایران را ، که ریشه های اوستایی داشت و در شرق ایران شایع بود، به سلسله های تاریخی اشکانی و ساسانی پیوند می زنند و قباله ی تاریخی برای دولت ساسانی پدید می آورند(اشرف، 1372:  16)

نویسنده ی دیگری نیز ضمن اشاره به نحوه ی بدست گرفتن قدرت توسط پادشاهان ساسانی می نویسد:

شالوده ی امپراتوری ساسانی بر آموزه های دینی استوار است. ساسانیان و موسس آن اردشیر بابکان به پشتیبانی از قدرت روحانی خاندان خویش، که در فارس کلید دار معبد آناهیتا بود،توانستند زمام قدرت را در دست بگیرند(منصور نژاد ،1385: 42)

در این دورهم به مانند دوره ی پیشین ـ اشکانیان ـ اختلاف نظر در بین محققین و مورخین مبنی بر اینکه دین رسمی اشکانیان چه بوده است،وجود دارد و همه ی مورخین در این مورد که آیا اردشیر مذهب زرتشت را بعنوان کیش رسمی برای حکومت خویش انتخاب کرده است یا نه اتفاق نظر ندارند.

آقای مرتضی مطهری در کتاب "خدمات متقابل اسلام و ایران" بر این نکته که دیانت رسمی ساسانیان مذهب زرتشت بوده است صحه می گذارد و در اینباره می نویسد:

ساسانیان سیاست کشورداری خویش را بر اسا دین و مذهب بنیان نهادند و با اعلام مذهب زرتشتی بعنوان دیانت رسمی امپراتوری،به روحانیون بعنوان پیشوایان دینی جامعه،قدرت فوق العاده ای بخشیدند(مطهری،1359: 171)

نویسنده ی دیگری در این مورد ضمن توجه به اقدامات اردشیر در بازسازی و سازماندهی آیین زرتشت بعنوان کیش رسمی حکومت به مساعدت و نقش مشاور اردشیر در برگزیدن این دین می پردازد و به نقل از آرتور کریستین می نویسد:

اردشیر اقدام به بازسازی نوین دینی در کشور نمود و مذهب زرتشتی را که در دوره اشکانی دچار فترت و سکون گردیده بود، پس از سازماندهی بعنوان کیش رسمی حکومت خویش قرار داده امر کرد که کتاب مقدس زرتشتیات (اوستا) را جمع آوری نمایند. اردشیر در انجام این اقدامات از " تنسر " ،مشاور روحانی خود که بعد ها منصب موبد موبدان را بدست آورد،مساعدت فرائان جست. تنسر ،اطلاعات و آگاهی های مذهبی فراوانی در اختیار داشت و در نگارش قوانین مذهبی  و کشوری سعی و تلاش فراوان داشت. وی در برگزیدن آیین زرتشتی بعنوان مذهب رسمی کشور نیز نقش بسیار مهم و اساسی ایفا نمود.( منصور نژاد،1385: 43)

 

 

و همین نویسنده در ادامه به دلایل ایجاد یک کیش و مذهب واحد توسط ساسانیان می پردازد و می نویسد:

ساسانیان در پی آن بوده اند تا با ایجاد یک کیش و مذهب واحد،در کنار حفظ یکپارچگی سیاسی کشور،وحدت دینی و مذهبی را نیز تامین نمایند؛لذا با جدیت تمام به رسمیت یافتن مذهب زرتشتی اهتمام ورزیدند(همان:43)

در مقابل این دسته از نویسندگان،دسته ای دیگر  ضمن رد این گفته که اردشیر به آیین و دین زرتشت در حکومت خود رسمیت داد، اعتقاد دارند که اردشیر آیین قدیم مزدایی را وارد کشور کرد :

تحقیقاتی که در این اواخر در باب دین ساسانی شده،صحت روایاتی را که به نظر می رسد بعدها ساخته شده باشد،رد می کند.این روایات مبتنی است بر اینکه اردشیر بابکان، پس از استقرار کشور،دین زرتشتی را ـ که به همان صفوت خویش در فارس محفوظ مانده بود ـ آیین رسمی قرار داد.حقیقت تاریخی که هم از متون مکتوب و کتیبه ها و هم از قرائن باستان شناسی استنباط می شود، با گفتار فوق اختلاف دارد. فارس محققا به منزله ی نگهبان سنن دین ایرانی بوده است،ولی این همان آیینی که به نظر می رسید با تحول دینی زرتشت مرتبط باشد نیست، بلکه بیشتر همان صورت آیین قدیم مزدایی را که تقریبا لایتغیر  ماند داشته است،همان آیینی که اردشیر دوم در آن پرستش ناهید(اناهیته) را ـ که مخصوصا مرتبط با آتش پرستی بود ، و تصویری از الوهیت به شمار می آید ـ داخل کرد.به نظر میرسد که اردشیر دوم می خواسته است آیینی پدید آورد که بین همه ی اقوام شاهنشاهی مشترک باشد،و بنابراین به تقلید ادیان بابلی و یونانی که خدایان خود را مجسم می ساختند،مجسمه ی این ربة النوع را پدید آورد.این بدعت را می توان با کوششی که پیروان بودا در زمان توسعه ی آیین بودایی، تحت تاثیر جهان یونانی ـ رومی برای ایجاد مجسمه ی بودا بکار بردند،مقایسه کرد(گیرشمن،1374: 378)

در هر حال ساسانیان پس از آنکه تاج و تخت را بر اثرمنازعات طولانی بدست آوردند،حکومت ملی  تاسیس کردند که متکی به دین ملی و تمدنی بود که شاید از جنبه ی ایرانیت در سراسر تاریخ طویل ایرانیان نظیر نداشته است. (رومن گیرشمن،1379: 345)در جامعه  عصر ساسانی دین و مذهب از اهمیت فوق العاده ای برخوردار بود.جامعه؛ جامعه ای مذهبی بود و دین منحصر به روحانیون و معابد و دربار نبود. و روحانیون بعنوان پیشوایان دینی جامعه ، قدرت فوق العاده ای داشتند.(منصورنژاد،1385: 43)

اما کم کم و رفته رفته روحانیون در عصر حکومت شساسانیان قدرت بیشتری یافتند و این قدرت باعث غلبه یافتن بر سایر ادیان و اقلیت های مذهبی می شد بطوریکه در هر دوره ای روحانیون قدرت بیشتری داشتند،فشار و تعقیب پیروان سایر ادیان شدت می یافت و روحانیون از دین زرتشت[1] بعنوان دست مایه ای برای خود کامگی و توسعه طلبی خویش بهره می بردند و آن را در سراشیبی سقوط قرار دادند و دین تبدیل به دست مایه ای برای پیشبرد اهدافشان کردند که نتیجه ی آن را آقای فرهنگ رجایی به بهترین شکل بیان میدارد:

متاسفانه این نگرش متساهل نسبت به دیگر اندیشه ها و همچنین مشوق فردیت ادامه پیدا نکرد و در اواخر دوره ی ساسانی، با تیدیل دین به ابزار قدرت،ایرانیان صاحب دین حکومتی شدند.این فروکاست آیین متعالی بخش به ابزار قدرت نه تنها عرصه ی تفکر و آزاد اندیشی که حتی عرصه ی میدان تعمیق و اندیشه برای خود ارباب دین را نیز بست و در نهایت به فروپاشی کلی ساختار سیاسی و اجتماعی ایران انجامید.( رجایی،1382: 103)

بطور کلی در عصر ساسانی،فضا برای نفوذ روحانیون باز بود. روحانیون در این دوره، سازمانی متمرکز و یکپارچه ایجاد کرده بودند و با اجرای آداب دینی و ... در تمام امور زندگی مردم مداخله و نفوذ داشتند.بطور کلی امور عموم جامعه بر اساس نظر روحانیون تربیت و تمشیت می یافت... اما جاه طلبی،بدعت های دینی و همراهی روحانیون با اشراف در تاراج و چپاول اموال عمومی،توده ی ملت را به مرور از دین و طبقه روحانیت بیزار ساخت و موجب پیدایش تعارض سخت میان دولت و مردم با این طبقه گردید. (منصورنژاد،1385: 44)

روح دینی حاکم بر مردم ایران در زمان ساسانیان تا زمانی آن ها را متعهد و وفادار به هویت دینی میکرد که روحانیون بعنوان اصحاب دین،اصول و عقاید این دین ساده (زرتشت) و بی پیرایه را دستخوش جاه طلبی ها و بدعت های خود قرار ندهند و زمانیکه روحانیون و پادشاهان ساسانی خواستند از دین بعنوان ابزاری در جهت رسیدن به مقاصد خود استفاده کنند، با بی مهری و عدم استقبال مردم مواجه شدند و این راه را برای پیدایش سایر ادیان که در آن برهه از زمان جزو اقلیت ها بودند،هموار کرد؛بطوریکه ما در بخش های  بعد به ظهور آیین هایی خواهیم پرداخت که با استقبال مردم روبرو گشت.استقبال مردم از آیین های جدید ارتباط مستقیم و تنگاتنگی با تعصبات مذهبی روحانیونی ای که قصد اشاعه و تحمیل دین زرتشت را بعنوان دین رسمی حکومت داشتند،دارد. یا به زبان دیگر و از قول آقای فرهنگ رجایی:

حکومتی شدن دین و جزمی شدن ساختار سیاسی / اجتماعی و در خدمت قدرت گرفتن هر 2 در قالب نظامی که در آثار آن زمان بعنوان  "تک خدایی" از آن صحبت می شود از پیامدهای تحولات آن زمان و عامل اصلی پشت کردن مردم به دولت وقت بوده است(رجایی،1382:  113ـ112)

استاد " گئون ویدن گرن" در کتاب " دین های ایران " به بررسی اقدامات جبرگرایانه و توام با فشار و زور دستگاه حکومت ساسانیان که تحت لوای دین و بمنظور تبدیل کردن آن به یگانه دین،پرداخته است به مصادیق متعددی اشاره می کند که ما به ذکر چند مورد از آن ها اشاره می کنیم.او می نویسد:

آغاز اقدامات خودکامه به زمان اردشیر اول و شاهپور اول می رسد. شاه نخست در هر ایالت افزون بر ساتراپ یا مرزبان، یک موبد منصوب کرده بود. به علاوه آگاهی داریم که بسیاری از پیروان دین های دیگر را مجبور کرد خورشید و آتش را بپرستند{...}وضع با مرگ شاهپور و پسرش هرمز تغییر کرد... بس مشهود است که " کرتیر" برای شکنجه و آزار همه ی اقلیت ها ی دینی، و در صورت امکان نابودی آن ها به هر کار دست زده است{...} پس،دین زرتشتی مانویت را دین بومی و خطرناک ترین رقیب خود تشخیص داده است.بنابر روایت مانوی که او را " کرتیرموبد" می نامد، کرتیر شخصا نقش اساسی در توقیف ومحکوم کردن مانی ایفا کرده است{...}پس از مانویان،این مسیحیان هستند که از سوی قدرت زرتشتی،به علل دینی و نیز سیاسی به یک اندازه،بیش از همه آزار و شکنجه دیده اند.به زبان دنی ،مسیحیان دشمن بالقوه ی " اصول دینی" زرتشتی بودند. در واقع، موبدان دین خودشان را " قانون" می نامیدند(ویدن گرن،1377: 385ـ380)

آقای فرهنگ رجایی درباره ی استبداد دینی ای که در ذهن کرتیر وجود داشت و آن را به منصه ی ظهور گذاشت،چنین می نویسد:

به رغم کرتیر ،اگر قرار است "یک دینی" رایج شود می باید همه را وادار نمود که همسان بیندیشند و یکسان عمل کنند.از آنجا که همسان اندیشی با آزادی و اراده ی آدمی در تضاد است ،لذا برای تسلیم همگانی استفاده از عامل فشار و اعمال زور ضرورت پیدا کرد.( رجایی،1382: 117)


[1] هنوز ماهیت آن بعنوان دین رسمی ساسانیان مجهول می باشد


با اطلاعات اندک که ما در خصوص منشا پارتیان[1]  داریم، می توانیم قبول کنیم آنان به قبیله ی پرنی ـ که جزوی از قوم دهه بود ـ متعلق بودند.دهه، مجموعه ای از قبایل سکایی بود که بصورت چادر نشین در استپ های بین بحر خزر و دریای آرال زندگی می کردند.این قوم مرکب از سواران و جنگجویانی بودند که خوشبختی بزرگ آنان،طبق اقوال نویسندگان قدیم،عبارت از مرگ در جنگ بود، و مرگ طبیعی در نظر آنان امری قبیح و شرم آور می نمود. (گیرشمن،1374: 286) پارت ها دسته ای دیگر از اقوام آریایی بودند که با قیام علیه سلوکیان برای مدتی در حدود چهارصد سال زمام قدرت سیاسی را در ایران زمین بدست گرفتند.(منصور نژاد،1385:39)

درباره ی تاریخ دین و مذهب در دوره ی اشکانیان بدلیل مجهول بودن و سکوت تاریخ نگاران،اطلاعات بسیار ناچیزی موجود است.نویسنده ای در اینباره می گوید:

بسیاری از مطالب مربوط به دین ایرانی  در زمان پارتیان بر ما مجهول است{...} ما نمیدانیم تا چه حد پارتیان دینی را که در خود ایران متداول بود،پذیرفتند،و یا آنچه می دانیم مهم نیست(گیرشمن،1374: 318)

نویسنده ی دیگری در اینباره می نویسد:

تاریخ دینی ایران در دوره ی پارت همیشه بسیار تاریک به نظر آمده است و اگر کوشش ما این است که به میزانی آن را روشن سازیم،بدیهی است که در بسیاری موارد فقط به تلاشی برای بازسازی گاه بسیار فرضی آن موفق خواهیم شد(ویدن گرن،1377: 249)

و بازهم نویسنده ی دیگری ضمن اشاره به مبهم ماندن مذهب و عقاید دینی پارت ها (اشکانیان)مینویسد:

سکوت تاریخ نگاران پیرامون تاریخ اشکانیان،مذهب و عقاید دینی آنان را در هاله ای از ابهام نگاه داشته است.لذا راجع به مذهب پارتی ها و پادشاهان اشکانی اطلاعات بسیار ناچیزی موجود است.(منصور نژاد،1385: 39)

درمورد اینکه اشکانیان آیا زرتشت را بعنوان دین رسمی پذیرفتند بین مورخین و پژوهشگران اختلاف نظر وجود دارد. برخی از مورخین نظیر رومن گیرشمن در کتاب "ایران از آغاز تا اسلام" ضمن رد آیین زرتشت بعنوان دین رسمی اشکانیان می نویسد:

تحقیقات جاری در باب سنن دینی وعملیات باستان شناسی میرساند آیین زرتشت ـ که بعضی دانشمندان آن را آیین ایران عهد پارت می دانند ـ اهمیتی چندان نداشته است.پارتیان،مانند هخامنشیان زرتشتی نبودند  و ادامه می دهد کسانیکه طرفدار فرضیه ی انتساب پارتیان به دین زرتشت هستند،به قول تاسیتوس استدلال می کند که تیرداد پادشاه ارمنستان،برادر ولاش(بلاش) اول،هنگامیکه به روم عزیمت می کرد،برای اینکه تاج خود را از دست نرون بگیرد،از مسافرت دریایی صرف نظر کرد،تا مبادا در آب ـ که عنصری مقدس است ـ آلوده شود.بطور خلاصه باید گفت که آب در همه ی ازمنه،نزد ایرانیان مقدس بوده و هرودتوس آنرا تایید می کند،وما میدانیم که ربة النوع مظهر آب،آناهیته(ناهید) بوده است.از سوی دیگر،غالبا اهمیت عبارتی دیگر از تاسیتوس مورد غفلت واقع شده است. وی می گوید در جریان جشنی "مقدماتی" که در ارمنستان منعقد شده بود،همین تیرداد،تاج خود را  زیر پاهای مجسمه ی نرون قرار داد،و این عمل رمزی را پس از " اجرای قربانی ها طبق مراسم" انجام داد. بنابراین،قربانی های خونین در قرن اول مسیحی در ایران معمول و جزوی از مراسم دینی خانواده ی شاهی بوده است،و این امر با تعالیم زرتشت ـ که شدیدا ضد قربانی جانوران اقدام کرده است ـ مخالف می باشد(گیرشمن،1374: 319ـ318)

در مقابل این دست از مورخین،برخی دیگر معتقدند که آیین زرتشت،دین رسمی اشکانیان بوده است.آقای ابراهیم حاجیانی در مقاله ای تحت عنوان" هویت دینی در ایران و عوامل موثر بر تکوین آن" به نقل از آقای محسن ثلاثی بر این نکته که آیین زرتشت،دین رسمی اشکانیان بوده صحه می گذارد و در اینباره می نویسد:

از زمان اردشیر دوم نوعی تثلیت مذهبی مزدایی ـ زرتشتی که در راس آن اهورامزدا و در 2 سر قاعده آن ایزدان مهر و ناهید قرار می گرفتند،بصورت دین رسمی درآمد.با این حال کماکان اصل آزادی مذهبی رعایت می شد.فرمانروایان اشکانی نیز که تحت تاثیر فرهنگ یونانی بودند،همچنان زرتشتی ماندند.دین زرتشت در زمان شاپور دوم در میان سده ی چهارم میلادی در ایران رسمیت یافت. و این باعث شد که انواع فرقه ها ی مذهبی و کیش های گوناگون به وحدت برسند(صالحی امیری،1387: 12)

نویسنده ای ضمن اشاره به این نکته که پارتیان یا اشکانیان میهن پرست تر از ساسانیان بودند کماکان به نفوذ و تاثیر اندیشه های یونانیان می پردازد و در اینباره می نویسد:

این مطلب که بسیاری از کارشناسان و مورخان،پارتیان را میهن پرست تر از ساسانیان می دانند،عقیده ای گزاف نیست. اشکانیان ـ بر خلاف جامعه و دربار ساسانیان که روحیه ای دینی و مذهبی داشتند ـ دارای روحیه ای ملی گرایانه بودند و با توسل به ترغیب همین روحیه در مردم به بیرون رانده بیگانگان و حفظ استقلال کشور همت گماشت.با وجود اضمحلال دولت سلوکی بدست اشکانیان ،اندیشه های یونانی و فرهنگ هلنیسم تا مدت ها نفوذ و تاثیر خود را حفظ نمود و پارتیان نتوانستند بلافاصله فرهنگ ایرانی را جایگزین آن نمایند.دولت نوپای اشکانی در نتیجه ی ضعف بنیان فرهنگی و نیز سقوط تمدن درخشان دولت هخامنشیان،دچار یونانی زدگی گشته و شالوده ی یک نهضت دینی ضد هلنی در آن ها تضعیف شده بود(منصور نژاد،1385: 40)

و در ادامه همین نویسنده به نکته ی مهمی اشاره می کند که گواهی است بر این مدعا که که مردم به هویت دینی خود وفادار و متعهد باقی ماندند و ثمره اش اضمحلال امپراتوری پارتیان و به قدرت رسیدن حکومتی با بنیان و اساس مذهبی بود:

بر خلاف مماشات دستگاه حکومت در برابر نفوذ فرهنگ هلنیسم،بین مردم و فرهنگ یونانیان سازشی بنیادی شکل نگرفت؛بگونه ای که هیچ گاه مدارس یونانی با خط و زبان یونانی در مراکز اصلی ایران رشد نیافت و در همان سرزمین های غربی و بین النهرین محدود ماند... در نهایت همین آزاد منشی و اغماض مذهبی پارتیان سبب گشت عامه مردم که به استقلال فرهنگی و مذهبی خویش اهمیت فراوانی قائل بودند، از آن ها قطع امید کنند.بی اعتنایی پادشاهان اشکانی به عقاید و باورهای مذهبی به خصوص به مقامات روحانی سبب گشت موبدان دینی،  توده مردم را علیه دستگاه حکومت بشوراند و نهضتی عمومی را در کسوت دین علیه پارتیان راه اندازی نمایند که ثمره اش اضمحلال امپراتوری پارتیان و به قدرت رسیدن حکومتی با بنیان و اساس مذهبی بود(همان: 42ـ40)



[1] اصطلاح پارت شاید مترادف پرثوه است که سابقا در زمان کوروش و داریوش ذکر شده بود،و بعضی ایران شناسان این کلمه را به معنی "جنگجو،سواره" گرفتنه اند، و این،اسم جنسی است که از طرف قوم خانه نشین به همه ی اقوام چادرنشین و سواره ای که متناوبا به شرق ایران هجوم می بردند،اطلاق می شده،و سپس به یکی از ایالات سر حدی مشرق شاهنشاهی ایران اطلاق گردد. برای کسب اطلاعات بیشتر به کتاب "ایران از آغاز تا اسلام " نوشته ی رومن گیرشمن، مراجعه فرمایید


شاهنشاهی ای که اسکند کبیر بنیاد نهاد،پس از او پایدار نماند.فکر وحدت شاهنشاهی مزبور به زودی از بین رفت،و در مدت چهل سالی که متعاقب مرگ او گذشت،جهان در خونین ترین محاربات بین یاران اسکندر،فرو رفت.همه ی فرماندهان سپاه، که در مکتب ایکندر تربیت شده بودند،آرزومند بودند کهنه همان بر سپاهیان،بلکه بر اقوام و ملل حکومت کنند.از میان همه ی جانشینان اسکندر،سلوکوس بیشتر از دیگران به افکار فاتح مقدونی آشنا بود،و به نظر میرسید که برای شناختن و ادراک جهان ایرانی و اتحاد با آن از همکاران خود مستعدتر بوده است. ( گیرشمن،1374: 254ـ253) با سقوط و انقراض حکومت هخامنشیان بدست اسکندر و روی کار آمدن سلوکیان شاهد تغییر و تحولی خاص در فرهنگ و تمدن ایران هستیم که آثار و نفوذ آن حتی در جامعه عصر اشکانی نیز،که خود را دوستداران استقلال ملی ایران می دانستند،تامدت ها استمرار داشت.(منصور نژاد،1385: 38)

نویسنده ای ضمن اشاره به تحت تاثیر قرار گرفتن سلوکیان از فرهنگ هلنیسم(فرهنگ یونانیان) به اهتمام سلوکیان بر اشاعه  فرهنگ هلنی و گرایش آن ها به سمت ادیان یونانی نیز توجه می کند و در اینباره می نویسد:

سلوکوس موسس این سلسله،در راستای این اندیشه نام شهر نهاوند را  به لائودیسه تغییر داد و معبدی با شکوه بدین نام،که نام مادرش بود،بنا نمود.وی در شهرهایی مثل کنگاور معابد ایرانی را خراب کرد و بر روی آن ها معابد ایرانی ساخت(منصورنژاد،1385: 38)

نویسنده ی دیگری ضمن توجه به تلاش همه جانبه یونانیان برای سیطره یافتن فرهنگی بر ایران از استواری ایرانیان بر اعتقادات مذهبی و فرهنگی خود یاد می کند و می نویسد:

برخلاف شهر نشین ها و کارگزاران حکومتی،اقشار فرودست جامعه و توده ملت،تقریبا از این تاثیر برکنار ماندند و با وجود تلاش همه جانبه یونانیان و دستگاه حاکمه هرگز در یونانی گرایی مستغرق نگشته و معتقدات فرهنگی و مذهبی خویش را حفظ نمودند و بر آن استوار ماندند.( گیرشمن،1374: 234)

با وجود آنکه یونانیان در برخی نقاط مثل بین النهرین و مصر،با حمایت روحانیان و پادشاهان آن سرزمین  در اشاعه ی فرهنگ هلنیسم موفقیت داشتند،در ایران نتوانستند در بین عامه مردم رسوخ فرهنگی داشته باشند.(منصورنژاد ،1385 : 39)روح دینی و مذهبی حاکم بر مردم در این دوره که از آن بعنوان هویت دینی خود یاد می کنند و تعلقات و وابستگی و تعهد مردم به این هویت باعث شد که علیرغم هجمه ی سنگین فرهنگی یونانیان،باز هم تحت تاثیر فرهنگ و مذهب سایر کشورها قرار نگیرند و این مطلب خود گواه روشنی بر دینداری و تعهد مردم به باورهای مذهبی است.

استقامت فرهنگ توده ملت در مقابل یونانیان به اعتقادات و باورهای مذهبی رایج در جامعه باز میگشت.از آنجا که ایرانیان عصر باستان پادشاهان را نمایندگان خدایان و دارای فره ایزدی می دانستند،سلطه و غلبه یونانیان بر پادشاهان ایرانی را تهاجم و تسلط بر خدایان خویش محسوب می نمودند.عامه مردم در این دوره بر اساس معتقدات مذهبی خویش در انتظار رهاننده ای موعود بودند که آنان را از بند یونانیان رهایی بخشد و دین به غفلت سپرده شده ی ایرانی را احیا نماید؛ چراکه آنان نمی توانستند با عقاید یونانیان که بر فقدان خداوندی واحد در عالم هستی تاکید و با ایده ها و افکار ایرانیان تضاد و تباین داشت،کنار بیایند.بدین ترتیب در کسوت دین،مقاومت و پایداری شدیدی علیه یونانیان شکل گرفت که نتیجه ی آن اضمحلال قدرت یونانیان در ایران زمین بود.(منصور نژاد،1385: 39)


ما درباره ی وضعیت دینی ومذهبی این دوره در مقایسه با دوره ی مادها،از اطلاعات بیشتری برخورداریم اما هنوز با قاطعیت نمیتوانیم بگوییم که دین رسمی هخامنشیان چه بوده است ؛ چرا که برخی معتقدند دین رسمی هخامنشیان همان دین زرتشت بوده است ولی برخی دیگر در اینکه دین زرتشت دین رسمی هخامنشیان بوده است به دیده ی تردید می نگرند نویسنده ای در رد رسمی بودن دین زرتشت در زمان حکومت هخامنشیان به دلایل ذیل استناد می کنند:

1 ـ نام زرتشت در هیچ یک از کتیبه های برجای مانده از عهد هخامنشیان ذکر نشده است.

2ـ  در اوستا (کتاب مقدس زرتشت) نامی از پادشاهان هخامنشی به میان نیامده است.

3 ـ زرتشتیان مردگان خود را برای آنکه خوراک حیوانات شوند،در فضایی باز و آزاد می گذاردند و حال آنکه هخامنشیان مردگان خود را دفن می کردند.

4 ـ تصویری هم که هردوت بعنوان یکی از قدیمی ترین منابع از دین هخامنشیان ارائه می دهد با آیین زرتشتی مغایرت دارد و هماهنگ با  آیین قدیم آریایی ها است.(منصور نژاد،1385 : 35)

در ادامه این گروه از نویسندگان ضمن بیان کردن دلایل خود مبنی بر رد رسمی  بودن دین زرتشت در زمان حکومت هخامنشیان،معتقدند که ایران عصر هخامنشی را نمی توان مبتنی بر یک دین دانست:

بطور کلی هیچ شاهدی دال بر وجود دستگاه مذهبی منظم و عقیده ی دینی واحد در این دوره  وجود ندارد.تقابل فرهنگ ها و برخورد اقوام مناطق زیر سلطه حکومت هخامنشی،امکان وجود یک روش مذهبی مشخص و کیش رسمی را در این عصر دشوار ساخته بود بر همین اساس،ایران عصر هخامنشی را نمی توان مبتنی بر یک دین دانست(همان :36)

در مقابل این گروه از نویسندگان،برخی معتقدند که دین زرتشت پس از هزار سال دگرگونی و تحول توسط شاهان هخامنشی پذیرفته و رسمی شد و آن ها در جهت اثبات ادعاهای خود،دلایل ذیل را اقامه می کنند:

1 ـ اعتبار گواهی هرودت: بسیاری از مورخین مثل هرودت گواهی می دهند که بسیاری از آیین ها و عملکردهای دین زرتشت در میان مردم بویژه گروهی موسوم به مغ ها به جا آورده می شدند و رفتارهای دینی پارسیان مشهور است.

2 ـ شواهد نشان می دهد ایرانیان غربی و جنوب فلات ایران با فرهنگ و دین مردم شرق ایران آشنا بودند. هرچند شاهان ایرانی،زرتشت را بعنوان دین رسمی شاهنشاهیان پذیرفته بودند.بعد ها و بر حسب ضرورت پادشاهان هخامنشی تکثرگرایی مذهبی را پذیرفتند و تا حدودی دخالت دین زرتشت را در قدرت شاهنشاهی کمرنگ کردند تا مشروعیت خود را برای هم پیروان  ادیان افزایش دهند(صالحی امیری ،1387 : 12ـ11)

غلبه هخامنشیان بر مادها بصورت فتح خونین و مخربی را که آشوریان یا بابلیان، عیلامیان،یا مردم قرطانجه بوسیله آن قدرت خود را بر اقوام مغلوب تحمیل می کردند،نداشت(گیرشمن،1374: 136).امپراطوری عهد باستان هخامنشی و مصری و رومی از اجتماع اقوام و طوایف گوناگون با مذاهب و زبان ها و رسوم متفاوت تشکیل می شدند و یک واحد سیاسی و نظامی و اقتصادی را با هویت سیاسی مشترک تشکیل می دادند.این امپراطوری ها حاصل پیروزی های نظامی یک قوم بر اقوام دیگر بود که غالبا یکی از دودمانهای قوم پیروز آن را رهبری می کرد(اشرف، 1372 :9)

در این دوران [ هخامنشیان] گویا اهورا مزدا در بین خدایان دیگر متمایز بوده است،بطوریکه شاید بتوان پرستش اهورامزدا را عقیده ی عموم مردم و دین فراگیر امپراتوری دانست. بر این اساس،پرستش اهورامزدا و اطاعت از فرستاده ی او ( شاه) و ...که بوسیله ی روحانیون و مغ ها حمایت می شدند،کلیت عقاید مذهبی این دوره را تشکیل می دادند.(منصور نژاد،1385 : 36)نخستین از میان خدایان بزرگ اهورا مزدا است و در سنگ نبشته های هخامنشیان پیوسته نام برده شده است(ویدن گرن،1377 :170) توجه پادشاهان هخامنشی به اهورامزدا بعنوان خدای بزرگ چنان بود که خویشتن را از جانب وی معرفی می کردند.توجه پادشاهان به عقاید دینی تا بدان حد بوده است که آنان در کتیبه هایی که از خود به یادگار گذاشته اند،همه جا اهورامزدا را ستوده و از آن بعنوان خدای بزرگ یاد نموده و خویشتن را برگزیده از جانب وی معرفی کرده اند.( شاه حسینی،1352 :298) بعنوان نمونه داریوش همه خیر مملکتی را که وی مقدراتش را به یاری و طبق اراده ی خدای بزرگ خود،اداره می کند را ناشی از یاری اهورامزدا می داند:

اهورامزدا  مرا یاری فرمود،چنانکه همه ی بغان،و اهورامزدا مملکت مرا از هجوم (دشمن)،از محصول بد،از دروغ محفوظ دارند.نه هجوم (دشمن)،نهمحصول بد،نه دروغ،ضد این مملکت پیشرفت نکند! برای همین است که از اهورامزدا و همه ی بغان درخواست می کنم،اهورامزدا با همه ی بغان آنرا به من خواهد داد(گیرشمن،1374: 171)

از جلوه های درخشان و ارزشمند دوره ی هخامنشیان که تمامی مورخان و محققان و خاور شناسان بر آن اتفاق نظر دارند،توجه و احترام عمده پادشاهان هخامنشی به معتقدات مذهبی اقوام و ملل مغلوب و سیاق و رفتار ملاطفت آمیز با پیروان مذاهب دیگر است .(منصور نژاد ،1385: 36) چنانچه در ده سال عمر کوروش پس از فتح بابل،می بینیم که هیچ شورش و سر و صدایی در امپراطوری بزرگ او روی نداده است.صحیح است که ملت ها در برابر او تسلیم شده بودند ولی این تسلیم در برابر سخت دلی و استبداد او نبود چون حکومت کوروش قتل و عذاب و غارت نمی شناخت... و تمتم این تسلیم ها نتیجه ی این بود که  امن و آرامش همه جا را فراگرفته بود.آثار بیداد پادشاهان و آشور از میان رفته و ملت های تبعید شده به کشورهای خود بازگشته و خدایان و  معابد خود را از نو بر پا داشته بودند،از آداب و رسوم قومی هیچ ملتی جلوگیری نمی شد بلکه همه در کارهای خود آزادی داشتند و ادیان و مذاهب انحصاری نشده و به جای خوف و وحشت عمومی سابق،داد و دادگستری و بخشش و مساوات نصیب اقوام شده بود(بیک محمدی،1389: 48)دولتمردان پارسی نه تنها به تمام آیین و مذاهب به دیده اغماض و بی طرفی می نگریستند،بلکه به ایجاد و بنای پرستشگاه ها و تکریم و تجلیل روحانیون مذاهب دیگر نیز همت می گماشتند و برخی از آنان ،حتی همسران و مشاورین درباری خویش را از میان اقوام و ملل مغلوب و پیروان آیین های دیگر بر میگزیدند.

 با توجه به مطالبی که ذکر شرحش رفت  شاید بتوان  گفت که سیاست تساهل و تسامح مذهبی به معنای واقعی اش در دوران حکومت هخامنشیان به منصه ی ظهور گذاشته شد.اما اجرای این سیاست مشمول همه ی پادشاهان هخامنشی نمی شد و خشایار شا(یکی دیگر از پادشاهان هخامنشی ) با توجه به مقتضیات زمانی و مکانی در تضاد کامل با سیاستهای دولتمردان پیشین خود عمل کرد.

نویسنده ای ضمن اشاره به رفتار تند و خشن خشایارشا با پیروان آیین های دیگر به دلایل اتخاذ آن نیز اشاره می کند و می گوید:

این رفتار خشایارشا شاید ناشی از اقدامات تجزیه طلبان برخی پیروان ادیان دیگر،در گوشه و کنار امپراتوری بوده است که وی به ناچار برای جلوگیری از بروز بحران به مقابله با این ادیان پرداخته و دین اهورایی را بطور کامل جایگزین آن می نماید.(منصور نژاد ،1385: 37)

و در ادامه همین نویسنده با توجه به جایگاه دین در جامعه ی ایران در زمان هخامنشیان و اینکه پادشاهان خود را متعهد به انجام باورهای مذهبی می دانستند مینویسد:

دین از جایگاهی والا در جامعه بهره مند بوده است.دستگاه حاکمه کشور نیز مشروعیت خود را از جانب خدایان می دانستند،اهمیت و احترام فوق العاده ای برای باورهای مذهبی قائل بودند.(همان : 38ـ37)


بالاخره پس از کش قوس های فراوان نهایتا وزارت علوم طی اعلامیه ای نتیجه نهایی ماجرای بورسیه های غیر قانونی را اعلام کرد.

پس از روی کار آمدن دولت تدبیر و امید ما هر از گاهی شاهد انتقادات صریحی از جانب این دولت بر علیه دولت قبلی در زمینه ی سیاست خارجی،وضعیت اقتصادی و سایر مسائل بودیم.یکی ازمهمترین انتقاداتی که دولت فعلی داشت مربوط به اعطای بورسیه های غیر قانونی طی تصدی گری دولت قبلی بود.این ماجرا ـ تا قبل از روشن شدن ابعاد آن ـ برگه برنده ی دولت و پاشنه آشیل دولت قبلی در بعد اجتماعی ـ فرهنگی به حساب می آمد.با این حال دولت در آن اوایل روی کار آمدنش وعده داد که پیگیر این قضییه می شود ـ که شد ـ و نتیجه ی آن را به مردم اعلام خواهد کرد.پس ازگذشت مدت کوتاهی از این قضییه وزیر علوم دولت یازدهم(آقای فرجی دانا) به توسط مجلس شورای اسلامی مورد استیضاح قرار گرفت و در نهایت باعث عزل وی گردید. موضع دولت در قبال این استیضاح دو پهلو بود بطوریکه از یکسو اعتقاد به حق و اختیارات قانونی مجلس داشت و از سوی دیگر رییس دولت افشاگری ـ به زعم دولت ـ در مورد ماجرای بورسیه را در عزل وزیر بی تاثیر نمی دانست. از اینرو هر از گاهی در سخنرانی ها و همایش ها تلویحا و بعضا صراحتا از این اقدام مجلس گله مند بود.اما در مقابل اصولگرایان  معتقد بودند این عزل و استیضاح هیچ ربطی به مسئله ی بورسیه ندارد و آنها گماردن افراد منتسب به فتنه در امور مربوط به دانشجویی و پایین بودن کیفیت علمی دانشگاه ها را برای دلایل استیضاح اقامه می کردند. در اینباره به ذکر نکاتی می پردازیم:

1 ـ اولا پس از مشخص شدن اعطای بورس آن هم بصورت غیر قانونی ـ فارغ از آمار و ارقام آن ـ باید از طیف اصولگرایان رادیکال سوال شود که چرا شما در ابتدا بطورکلی منکر این قضییه بودید و حال اینکه ابعاد آن مشخص گردیده است باز چرا کماکان اصرار دارید این مسئه را از بعد کمی ـ نه کیفی ـ مورد بررسی و تقلیل قرار دهید؟آیا این اقدام اصولگرایان رادیکال حاشیه ی ماجرا را بر اصل آن ارجحیت و اولویت دادن نیست؟ آیا تا به حال از خود سوال کرده اید که چرا در دولت قبلی به مانند این دوره نسبت به این قضایا احساس نگرانی نکرده اید؟ آیا مواضع سیاسی چنین اجازه ای را از شما سلب کرده بود؟ اگر آری پس جایگاه منافع کلان و ملی کشور کجاست؟ اگر خیر پس چرا در آن دوره استارت تحقیق و تفحص از وزارت علوم را نزدید!؟

2 ـ از سوی دیگر متاسفانه برخی از رسانه های مکتوب و نوشتاری منتسب به اصلاحات ( نظیر روزنامه شرق،آرمان،بهارو خبرگزاری ایلنا،ایرنا و...)چنان از آمار و ارقام صحبت می کردند که گویی تمام آن 3772 نفر مجموع پذیرفته شدگان،بطور غیر قانونی بورس شده اند .حال آنکه پس از مشخص شدن ماجرا معلوم گردید که این آمار و ارقام خلاف گفته و نوشته های آنان می باشد.

3 ـ اعلامیه وزارت علوم بار دیگر امید و اعتماد مردم را به دولت افزایش داد؛چراکه دولت مطابق وعده ای که از قبل برای پیگیری این ماجرا داده بود عمل کرد و زمینه را برای شفاف سازی هموار کرد.

4 ـ امام نکته ی بسیار مهم در این ماجرا که خیلی از نشریات به آن اشاره داشتند اما از فهرست کردن آن ممانعت بعمل می آوردند مربوط به افرادی بود که پیشتر برخی آن ها را منتسب به آقای احمدی نژاد می دانستند. حلقه ی مفقوده ای که حتی در اطلاعیه ی وزارت علوم نیز به آن اشاره ای نشده بود. به نظر می رسد این اقدام بیشتر به لحاظ رعایت اخلاق و به حکم مصلحت صورت گرفته است.

بطور کلی فارغ از پیامدهای سیاسی و اجتتماعی آن،مهمترین عبرت و درسی که می توان از این ماجرا گرفت آن است که اولا از لاک محافظه کاری می باست خارج شویم و بپذیریم که  فساد در درون دستگاه های اداری و دانشگاهی از قبل رسوخ کرده و حالا نمود بیرونی پیدا کرده است.بی تردید همه ی جناح فارغ از اختلاف سلیقه ها پس از روشن شدن این ماجرا دغدغه و نگرانی خواهند داشت تا مبادا در آینده شاهد چنین اتفاقاتی باشند.ثانیا همه ی جناح های سیاسی علی الخصوص نخبگان ابزاری درمجلس می بایستی اقدامات مقتضی و قانون ای را من بعد اتخاذ کنند که ار تکرار این قضایا  جلوگیری بعمل بیاورند.

در آخر این مقاله را مزین می کنم به جمله ی دکتر محمود سریع القلم که فرمود :" هرچند اصلاح ساختارها برای تحقق فرهنگ سیاسی عقلایی ضروری است ،اما چنین تحولی در گروی بلوغ جمعی نخبگان سیاسی و نخبگان فکری در راستای مصالح یک کشور است."


مادها یکی از 3 قوم بزرگ آریایی بودند که در شمال غرب آذربایجان و حوالی کردستان ساکن شده بودند.مدت زمان حکمرانی این قوم بر سرزمین ایران کوتاه بود.(منصور نژاد،1385 :34)مادها یکی از قوم هایی بودند که با آشوری ها در ارتباط و گره خورده بودند.نویسنده ای در اینباره می نویسد:

تیره های ایرانی که با آشوری ها از آغاز دوره ی شلمانسرسوم گره خورده بودند،مادها بودند. (ویدن گرن،1377 :161)

نویسنده ی دیگری ضمن اشاره به ورود قوم ماد به ایران به محل استقرار و اسکان آنها اشاره می کند و در اینباره می نویسد:

سالنامه های شلمانسرسوم پادشاه،نخستین بار از ایرانیانی که در راه قشون آشور در سفرهای جنگی شان به زاگرس قرار داشته اند یاد می کند.آشوریان در 844 ق. م پارسیان و در 836 ق. م مادها را شناختند،ولی دلیلی نیست که تصور کنیم قوم پارس پیش از قوم ماد وارد ایران شده  باشد.اگر قول منشیان آشوری را بپذیریم،در این عهد پارسیان در مغرب و جنوب غربی دریاچه ی ارومیه استقرار داشتند، و مادها در جنوب شرقی، نزدیک همدان،مستقر بودند.در هر حال چنین نیست که این نام ها ـ پارسوا و مادای ـ به مفاهیم نژادی و قومی بکار رفته باشد،بلکه بیشتر تصور می رود که این اسامی به محوطه هایی که قبایل مذکور در آن ها از نیمه ی قرن نهم ق . م سکونت داشته اند،اطلاق شده است.( گیرشمن، 1374 : 88ـ87)

درمورد عقاید مذهبی مادها و وضع دینی آنها اطلاعات موثقی در دست نیست چنانچه پژوهشگری ضمن اشاره به نبود  اطلاعات موثق بر حسب کاوش های باستان شناسان، دین و مذهب مادها را چنین بیان می کند:

در مورد عقاید و باورهای دینی در عصر ماد اطلاعات موثقی در دست نیست.بر طبق کاوش های باستان شناسان و آثار مکشوف،دین و مذهب مادها،آمیخته ای از عقاید آریایی ها و اهالی بومی ایران بود که از معتقدات اقوام و ملل همجوار مانند عیلامی ها،آشوری ها،بابلی ها و{...} متاثر شده است.پیوند مغان مادی با کاهنان معابد حوریان،بابلیان،آشوریان و... امری تایید شده است.مظاهر دیانت ساکنان بین النهرین نیز در میان مادها مشاهده شده است(منصور نژاد،1385 : 34)

نویسنده ی دیگری نیز با توجه به روشن نبودن وضع دینی مادها می نویسد:

نام های دربردارنده ی نام خدا که سرکردگان آن ها داشتند،برای آن که تصور روشنی از وضع دینی بدست دهند،چندان پر شمار نیستند.(ویدن گرن ،1377 :161)

در این دوره [زمان مادها]  شاهد اشاعه ی دین زرتشتی و فزونی پیروان این دین در میان عامه ی مردم می باشیم...البته احتمال می رود که مادها برای انسجام جامعه و استحکام حکومت خود از دین زرتشتی بعنوان دین رسمی حکومت خویش استقبال کرده باشند(منصور نژاد، 1385 :34).در دوران مادها توجه و گرایش مردم به دین و تعهدات دینی بستگی به عملکرد مغ ها[مغان][1] بعنوان اشاعه دهندگان دین دارد.

در عصر حکومت مادها،مغان بعنوان اشاعه دهندگان دین و مذهب در راس طبقات اجتماعی قرار داشتند... بطور کلی در عصر حکومت مادها و پیش از آن ، هرچند آیین و مذهب واحدی بر جامعه حاکم نبوده است ،لیکن آثار برجای مانده از آن دوران از توجه و گرایش عمیق مردم به دین و باورهای مذهبی حکایت دارند.(منصور نژاد، 1385 :34)



[1] برخی نویسندگان مانند پلی نیوس موبدان را متهم به جادوگری و اعمال مرموز کرده اند و معتقد بودند که مغ ها  نیز همان جادوگران هستند ولی واژه ی مغ نباید به ذهن خواننده مفهوم جادوگران نهانکار را القا کند.کم کم معنای واژه مغ گسترش یافت و به روحانیان یا دینمردان بطور اعم اطلاق می شد،بدون اینکه این روحانیان الزاما مزداپرست متشری و سخت گیر باشند.مقام بلند اجتماعی مغان گاهی سبب مداخله اینان در برخی حوادث ،نظیر داستان اسمردیس غاصب می شد.به نظر هرودوت مغان یکی از 6 قبیله مادی هستند.منظور ما نیز از بکاربردن واژه ی مغ در این تحقیق اشاره به روحانیان دینمردان دارد برای کسب اطلاعات بیشتر به کتاب آیین میترا نوشته ی مارتین ورمازرن مراجعه نمایید


بعد از تصویب طرح حمایت از آمران به معروف و ناهیان از منکر در مجلس،اتفاقاتی در کشور و بالاخص در پایتخت فرهنگی آن یعنی اصفهان رخ داد که همگان را مورد شوک و عصبانیت قرار داد.این اتفاق ناگوار چیزی نبود جز اسید پاشی بر صورت خانم های ساکن اصفهان.بعد از این اتفاق ناگوار افکار عمومی در ایران عاملان و آمران این منکر را به 2 قسم دسته بندی کردند:

عده ای از مردم معتقد بودند که آمران این منکر گروه های تندرو و رادیکال اسلامی هستند که قصد دارند با هوچی گری به وظایف شرعی خود عمل کنند(بعنوان مثال این افراد برای ادعای خود سخنان آقای محمد تقی رهبر،امام جمعه موقت اصفهان را اقامه می کنند که ایشان فرمودند:"باید از تذکر لسانی فراتر رفت"{منظور اجرای امر به معروف و نهی از منکر بود که البته ایشان بعدها آن را تکذیب کردند}) و تصویب این طرح هم بمنزله ی فرصت و اختیار برای این قشر از افراد بود.در اینباره به ذکر نکاتی اندک و مختصر اما مهم اشاره می کنیم:

علت اینکه قسمتی از افکار عمومی مردم به این نگرش روی آورده اند به ریشه و عملکرد گروه های خود سر و تندرو و به اصطلاح مذهبی بر می گردد که با اقدامات افراطی خود تحت لوای اسلام،قرآن،هویت...،سو ظن شدیدی در بین مردم بوجود آورده اند. بعنوان مثال در ماجرای 18تیر 78 عده ای از افراد خود سر و به اصطلاح مذهبی با بستن سربند یا زهرا و یا حسین در یک شب تابستانی به خوابگاه دانشجویان حمله برده و آنان را مورد ضرب و شتم قرار دادند که این قضییه باعث جریحه دار شدن قلب مقام معظم رهبری گردید و ایشان به شدت این اقدام را محکوم کرد. یا در ماجرای دیگر شخصی که اکنون در خارج از کشور به سر می برد( منظوراکبر گنجی می باشد که در دهه 60 به عنوان فردی شدیدا مذهبی  و مورد حمایت نظام شناخته می شد)تحت لوای امر به معروف و نهی از منکر  برای برخورد با بدحجابی از ابزار پونزو فروکردن آن در پیشانی خانم ها استفاده میکرد! و...

متاسفانه پیشینه ی این نوع  از اقدامات تحت لوای حاکمیت ج ا ا  زمینه ساز سو ظن مردم به اقدامات افراطی گری این دست از افراد می شود؛هرچند که این اقدامات هیچ گاه مورد حمایت سران نظام نبوده و نیست و انشاءالله نخواهد بود.

صرف مطرح کردن این فرضیه دال بر وقوع این اقدام مشمئز کننده به توسط افراد مذهبی معتدل،مدبر و معتدل نمی شود و یا بعبارت دیگر گروه های مذهبی معتدل و عاقل مشمول این فرضیه نمی شوند و این فرضیه با توجه به بخشی از دیدگاه ها و نگاه هایی که در افکار جامعه ایران است مطرح می گردد نه اینکه لزوما این عمل توسط این افراد صورت گرفته شده باشد.

اما در مقابل این گروه از افراد،افراد و گروه های دیگری هم هستند که معتقدند ماجرای اسیدپاشی هیچ ربطی به نیروها  و گروه های مذهبی ندارد و برعکس معتقدند که بیشترین آسیب ها از قبل این اقدامات نصیب این گروه شده است.آن ها معتقدند که این اقدام توسط گروه های ضد انقلاب و با حمایت رسانه های غربی صورت گرفته است. در اینباره هم به ذکر چند نکته می پردازیم:

این دست از افراد(که عمدتا پایگاه اجتماعی آنان در بین گروه های مذهبی تعریف می شود)تبلیغات و پروپاگاندای رسانه های خارجی را پس از وقوع این اتفاق،برای طرح ادعای خود اقامه می کنند و معتقدند عاملان اسیدپاشی پس از تصویب طرح مذکور در مجلس،شروع به خرابکاری کردند و به این بهانه سعی دارند عاملان این اقدام را منتسب به گروه ها و یا افراد مذهبی کنند که البته به نظر می رسد با گذشت زمان ادعاهای آنان به واقعیت تر نزدیک تر باشد؛چرا که در مابعد این ماجرا در شبکه های اجتماعی و شبکه های ماهواره ای هجمه ی سنگینی از تبلیغات بر علیه این گروه و یا فلان شخص بوجود آمد و این فرضیه باز زمانی قوت گرفت که نماینده ی آمریکا در سازمان ملل متحد این اقدام را محکوم و خواستار رسیدگی به آن شد.

حال پس از مطرح کردن 2دیدگاه متفاوت که در واقع نمایندگان بخشی از افکار عمومی جامعه هستند باید گفت فارغ از اینکه کدام دیدگاه به واقعیت تر نزدیک تر است،می بایستی در رسانه ی ملی حول محور این قضیه روشنگری بیشتری صورت می گرفت تا اجازه ی مانور بیشتر به رسانه های خارجی برای همرنگ کردن دیدگاه خود و تسری آن به افکار عمومی جامعه ایران داده نمی شد.متاسفانه رسانه ی ملی  زمانی وارد عمل شد که اصل ماجرا ـ فارغ از پیاندهای آن ـ در رسانه ها و شبکه های اجتماعی نمود بیرونی پیدا کرد.اقدامات رسانه ملی ما را به یاد ضرب المثل نوش دارو پس از مرگ سهراب می اندازد.به نظر می رسد در حال حاضر رسانه ملی بعنوان نماینده ی افکار عمومی می بایستی از لاک محافظه کاری بیرون آمده و اقدامات صورت گرفته شده و یا خواهد گرفته شده از دستگیری عاملان این منکر تا اطلاع رسانی از نحوه ی مجازات و محاکمه ی آن ها را بصورت شفاف و بارز در معرض دید افکار عمومی قرار دهد.

با آرزوی موفقیت و سربلندی برای کشورم ایران اسلامی


زرتشت یک روحانی یا دقیق تر سرودخوان مذهبی بود.وی،خودش خود را همچون زوتر[1] معرفی می کند.این ،همان عنوان هندی هوتر[2] ،سراینده و خواننده ی سرودهای دینی است.این به تنهایی ثابت می کند که این بنیانگذار دین،در آغاز یک روحانی بوده است.شکل عالمانه ی آثار او ،گاثاها،تایید می کند که پشتوانه  این سرود خوان،سنت قدیمی و محکم شعر مقدس بوده است،و او در برابر کار خود بطور مرتب مزد می گرفته است.(ویدن گرن،1377: 95)

در خصوص زمان ظهور زرتشت و کتاب مقدس او یعنی اوستا مجهولات فراوانی در بین پژوهشگران وجود دارد.اطلاعات و آگاهی های موجود درباره ی زرتشت و شخصیت وی بسیار کم و مبهم است و در مورد زمان و مکان تولد و ظهور زرتشت بین دانشمندان و محققان وحدت نظر وجود ندارد(منصورنژاد،1385: 33)درباره ی زرتشت ما بعنوان مدرک معتبر و موثق فقط گاثاها،منظومه ی خود زرتشت را در اختیار داریم.این متن ها برخی از قدیمی ترین قسمت های اوستا را در برمیگیرد و در گویشی بسیار باستانی سروده شده اند که بیش از هر زبان دیگر به واداها نزدیک می شود(ویدن گرن،1377: 95)نویسنده ی دیگری ضمن خودداری از ورود به این مجادلات ـ زمان دقیق ظهور زرتشت ـ یافته های آخرین تحقیقات را ملاک قرار داده  ودر اینباره می نویسد :

در خصوص زمان ظهور زرتشت مجادلات فراوان شده است و برخی وی را معاصر با هخامنشی می دانند و برخی دیگر ظهور وی را به 6 هزار سال قبل از میلاد مسیح نسبت می دهند.ضمن خودداری از ورود به این مجادله،به گمان نگارنده،یافته هایی که در آخرین تحقیقات ارائه شده ظهور زرتشت را به سال های میان 1200 تا 1000 قبل از میلاد مسیح نسبت می دهند دقیق تر و به حقیقت نزدیک تر است.این تاریخ از یک جهت دیگر هم مهم است.در همین دوره است که اولا قبایل آریایی به منطقه ی ایران سرازیر شده و در آجا مستقر شدند و ثانیا آن ها که تا آن زمان به شبانی،صحراگردی،و شکارگری اشتغال داشتند به روش تولید کشاورزی و سکناگزینی روی آوردند(رجایی،1384: 99)

به هر حال با وجود کمی منابع موثق و معتبر،با استفاده از منابع و آثار باقیمانده ی اندک به عقاید و آیین زرتشت می پردازیم.

از منابع و آثار باقیمانده چنین استفاده می شود که زرتشت در منطقه شمال غربی ایران متولد گردیده است.با وجود ناکامی های اولیه،با پذیرش آئین زرتشتی توسط ویشتاسب(پادشاه ایران)،پیروی از این دین رو به فزونی گرایید.دین زرتشتی به تدریج تکامل یافته و با نفوذ در بطن جامعه به دین غالب ایرانیان عصر باستان مبدل می شود.زرتشت تلاش فراوانی برای اشاعه مذهب خویش نموده و حتی در این راستا به جنگ و ستیز با مخالفان و بی دینان پرداخت که شرح این جنگ ها در اوستا آمده است.وی سرانجام در یکی از همین جنگ ها کشته می شود(منصورنژاد،1385: 33)البته ذکر این نکته نیز بسیار مهم می باشد و آن اینکه اشاعه مذهب زرتشت توسط او از طریق جنگ و درگیری نبود بلکه مهمترین پیام این مذهب که حالتی جهانی نیز داشت،رهایی انسان ها از شر دشمنان و دیوها و اهریمن ها بود که این عامل و سایر عوامل زمینه ساز جذب بسیاری از مردم به این آیین و حتی پذیرفته شدن این نوع آیین توسط شاهان هخامنشی گردید؛بطوریکه دین زرتشت پس از هزار سال دگرگونی و تحول توسط شاهان هخامنشی پذیرفته و رسمی شد.

بنیانگذار دین باستانی ایرانیان،زرتشت در نخستین سده های هزار نخست پیش ازمیلاد در همین منطقه (شمال آسیای میانه و نقاط شمال شرق ایران)مردم را به پذیرش دین خود فراخواند و ادعا می شود که سرودهای اوستا با سرودهای مذهبی آریاییان هند همانندی های فراوانی دارد.بنابراین زادگاه زرتشت پیامبر باستانی ایران شمال شرق ایران بوده است.زرتشت و دین او در آغاز پیدایش در دشت های آسیای میانه پیام آور زندگی کشاورزی،یکجانشینی و زندگی صلح آمیز در سرزمین نا امن و مبتنی بر رمه گردانی و غارت بود. او در سرودهایش به ستایش زندگی و خوشی هایش پرداخته و به دنبال رهایی انسان از شر دشمنان و دیوها و اهریمن ها بود.خدای این دین "اهورامزدا"است و این دین از همان ایتدا پیام جهانی داشت و خود را محدود به یک سرزمین و قوم خاص نکرد. زرتشت همه اقشار جامعه را مخاطب خود قرار داده و خود را پاسبان و نگهبان نوع بشر می دانست.خدای ایرانیان در این مقطع تاریخی و بر خلاف همه همسایگانش که در بابل،مردوک،ایلام و بین النهرین ،مصره برپایی معبدها  می پرداختند،انسان واره نبود.دین زرتشت پس از هزار سال دگرگونی و تحول توسط شاهان هخامنشی پذیرفته و رسمی شد،چراکه بسیاری از مورخین مثل هرودت گواهی می دهند که بسیاری از آیین ها و عملکردهای دین زرتشت در میان مردم بویژه گروهی موسوم به مغ ها به جا آورده می شدند و رفتارهای دینی پارسیان مشهور است.(صالحی امیری،1387: 12ـ11)

البته برخی دیگر از پژوهشگران ضمن رد این مطلب که هخامنشیان دین زرتشتی را بعنوان مذهب رسمی دولت خویش پذیرفتند،اعتقاد دارند:

که هیچ سند معتبری مبنی بر رسمیت یافتن دین زرتشتی در این دوره موجود نیست{...} از جمله عواملی که در زرتشتی بودن هخامنشیان تردید ایجاد کرده،این است که نام زرتشت در هیچ یک از کتیبه ها بر جای مانده از عهد هخامنشیان ذکر نشده است و در اوستا نیز نامی از پادشاهان هخامنشی به میان نیامده است.در ضمن،زرتشتیان مردگان خود را برای آنکه خوراک حیوانات شوند،در فضایی باز و آزاد می گذاردند و حال آنکه هخامنشیان مردگان خود را دفن می کردند(منصورنژاد،1385: 35)

از میان مهمترین پیام هایی که زرتشت قصد اشاعه ی آن را داشت می توان به تاکید بر یگانگی خدا و همچنین تاکید بر فردیت و آزادی فردی در انتخاب اشاره کرد که جایگاه مهمی در آیین زرتشت داشت.فرهنگ رجایی ضمن اشاره به کتاب مقدس زرتشت به مهمترین پیام هایی که زرتشت در پی اشاعه ی آن بود می پردازد و در این باره می نویسد:

پیام زرتشت در مجموعه ای بنام اوستا به یادگار مانده است.مجموعه کتاب های فراهم آمده در اوستا به همه ی جنبه های زندگی توجه دارد...به زبان دیگر این پیام جهانشمول بود ونه فقط این جهان و جهان باقی که عالم میانه و یا برزخ را هم دربر می گیرد.اس پیام زرتشت این بود که در جهان آفریده شده توسط اهورامزدا انسان جایگاه خاصی دارد{...}تاکید بر فردیت و آزادی در دین زرتشت از یکسو اجازه نمی داد که اربابان دین خود را از دیگران برتر بدانند و از طرفی راه را برای تبدیل دین به یک آیین حکومتی می بست.افراد خود هر کدام از طریق "پندار نیک،گفتار نیک،و کردار نیک" به رستگاری می رسیدند و بواسطگی اربابان دین نیاز نداشتند(رجایی،1382: 101ـ100)

محمد رضا تاجیک نویسنده و محقق دیگری ،ضمن اشاره به توجه زرتشت به آغاز هستی و زندگی در پهنه کیهان،به تاکیدی که زرتشت بر آزادی داشت اشاره می کند و می نویسد:

زرتشت در گاهان،کهن ترین بازمانده های اندیشه ی ایرانی،هنگام سخن گفتن از آغاز هستی و زندگی در پهنه ی کیهان،از "دومینوی همزاد یکسره ناهمگون و ناسازگار" یاد می کند.اندیشه ور باستانی ایران،نخستین بار سرود یکم خود "اهونه ویتی گاثا"(اهونودگاه)به باشندگان در آیین ستایش اهوزه و. جشن وهومنه(بهمن/منش نیک)،نوید سخن گفنن از دو پدیدار را می دهد و هوشمندان را اندرز می دهد که میان دو "مینو"یی که او بدیشان می شناساند،یکی را به آزادی و با شناخت خویش و نه  با پیروی چشم بسته و باورمندانه از کسی،برای خود برگزینند.(تاجیک،1383: 132)

در ادامه همین نویسنده معتقد است که :

نگرش تازه به انسان و کل خلقت در ایران توسط زرتشت تبلیغ و تشویق شد.اولین مشاهده  این است که ظهور این آیین از زمان تشکیل واحد سیاسی در ایران یعنی زمان تشکیل مادها در آغاز سده ی هشتم قبل از میلاد به مراتب قدیمی تر است.(همان: 99)

نویسنده ی دیگری با تاکید بر این نکته که دین زرتشت مکمل عقاید پیشین می باشد معتقد است که :

دین زرتشتی را می توان آمیزه ای از اعتقادات و آیین های ابتدایی آریایی ها و مکمل عقاید پیشین خود دانست.عقاید مذهبی ایرانیان پیش از زرتشت هرچه که بوده،قسمت اعظم آن در دین زرتشتی آورده شده است.در واقع می توان پذیرفت که ماموریت زرتشت،تحکیم و تثبیت دین آریایی ها بود.البته زرتشت در مبانی اصلی آیین مزدایی اصلاحات اساسی و عمیقی انجام داد؛بطوریکه با ظهور دین وی،عصر غروب و افول خدایان اساطیری فرا می رسد.(منصورنژاد،1385: 33)

ویدن گرن پژوهشگر دیگری در کتاب خود "دین های ایران" آموزه های مهم در دستگاه عقیدتی زرتشت را به شرح ذیل می داند:

اندیشه های وی درباره ی اهورامزدا و  جنبه های گوناگون ماهیت آن ، مقدسان جاودان ؛ دوگانگی مطلق میان نیک و بد ؛ تقابل میان روح و تن ؛ علم معاد و سرآغازهای  علم آخرت با چشم انداز با عظمت آزمایش دینی بزرگ انجامین بوسیله ی آتش و فلز گداخته؛ سرانجام، مطلبی که زرتشت درباره ی خود بمنزله ی ابزار وحی الهی بیان می کند(ویدن گرن،1377: 114ـ113)

نویسنده ی دیگری جلوه ی درخشان دین و آموزه زرتشت را تاکید بر یگانگی خداوند می داند و در اینباره می نویسد:

دین زرتشتی،اولین دین یگانه پرستی و زرتشت نخستین مصلح و مبلغ توحید است.تاثیر این عقیده پاک زرتشت در ادیان دیگر کاملا محسوس می نماید.دین زرتشتی با وجود فراز و نشیب های فراوان، بی گمان مهمترین و پرطرفدارترین دین ایرانیان باستان است که به نام های گوناگونی خوانده می شود،ولی آنچه بیش از همه شایع است همان دین زرتشتی است که برگرفته از نام پیامبر این دین می باشد(منصورنژاد،1385: 34ـ33)

ویدن گرن  علیرغم صحه گذاشتن به گرایش های یکتا پرستی زرتشت،معتقد است که این یکتا پرستی نمی تواند فراگیر باشد:

گرایش یکتا پرستی که مطمئنا در آموزه ی زرتشت وجود دارد،نمی تواند فراگیر باشد چراکه گرایش به دوگانگی که بطور مطلق با آن در تقابل قرار گرفته،مانعی در برابر آن است(ویدن گرن،1377: 115)

اما بطور کلی و فارغ از فراگیر یا فراگیر نبودن گرایش زرتشت به یکتاپرستی با قطعیت می توان گفت که مهمترین پیام زرتشت در اوستا اعتقاد به یکتا پرستی و یگانگی خداوند بزرگ و تساهل دینی بود.

پایان بخش این قسمت را که نشان از تساهل و مدارا در عقاید دینی و فرقه ای در پیام  زرتشت دارد به پایان می بریم:

فروهرهای مردان پاکدین ممالک ایران را می ستاییم،فروهرهای زنان پاکدین ممالک ایران را می ستاییم،فروهرهای مردان پاکدین ممالک توران را می ستاییم،فروهرهای زنان پاکدین ممالک توران را می ستاییم،فروهرهای پاکدین همه ی ممالک را می ستاییم.(رجایی،1382: 103)


[1] ZAOTAR

[2] HOTAR


اوضاع دینی ایرانیان پیش از زرتشت،مانند تاریخ زندگی آن ها مبهم و تاریک است؛ولی آنچه که مشخص است آریایی ها به مذهب واحدی معتقد نبودند.عقاید اولیه طوایف آریا بر پرستش مظاهر طبیعت مبتنی بوده است.اصولا پرستش عناصر طبیعی،دین ابتدایی بسیاری از اقوام بوده است که هر یک با رسوم خاص خویش آن را قبول داشته اند(منصور نژاد،1385: 32)تهیه کنندگان کتاب" دین و دوران" به نقل از کتاب مشهور "خدمات متقابل  اسلام و ایران" مرتضی مطهری، عقاید آریایی های قبل از زرتشت را اینچنین بیان می کنند:

 عقاید آریایی ها در ادوار قدیم بر نوعی طبیعت پرستی ثنوی مبتنی بوده است؛یعنی آن ها عوامل طبیعت ـ اعم از عوامل مفید(همچون آب ،خاک) یا عوامل مضر (همچون رعد و برق ـ جانوران زیانکار) ـ را می پرستیده اند.عوامل مفید را برای اینکه به آن ها خیری برساند و عوامل شر را برای اینکه از شرشان در امان باشند.(بی نا ،1381 : 60)

و در ادامه  ضمن قائل شدن به انواع خدایان و اربابان می نویسد:

در دوره ی بعد برای هر یک از این انواع مفید و مضر،خدایان و ارباب انواعی قائل شده و بجای موجودات طبیعی،خدایان و ارباب انواع را می پرستیده اند.در این دوره،خدایان بصورت ارواح تصور می شدند.بنابراین می توان گفت ثنویت به معنی اعتقاد به مبدا خیر و شر،از دورترین زمان ها در فکر مردم آریا بوده است. (همان: 60)

بنابراین طبیعت پرستی یکی از عقاید مذهبی آریایی ها بوده است.آریایی ها قوای طبیعت مثل باد،آب ،خاک و آسمان و ... را می پرستیدند.

آریایی ها برای نور،آتش،خورشید و ستارگان احترام بسیاری قائل بودند.شاید قداست و مقام نور و آتش در دیانت زرتشتی ناشی از همین عامل بوده است؛چرا که زرتشت در دین خویش به باورها و معتقدات مذهبی سابق و رایج در جامعه توجه بسیار نموده است.(منصورنژاد،1385 :32)

ابراهیم حاجیانی در مقاله ای تحت عنوان"هویت دینی در ایران و عوامل موثر بر تکوین آن" جایگاه موثر و پر دامنه ی دین در ایران باستان را به شکل  زیر بیان می دارد:

دین مداری یکی از عناصر ذاتی و اصلی هویت ایرانی در طول تاریخ بشمار می آید به نحوی که امکان تفکیک آن از سرزمین،فرهنگ و سایر عناصر هویت ایرانیان وجود ندارد.بعبارت دیگر و همانطور که دکتر اسلامی ندوشن تاکید کرده است یکی از عناصر اصلی تداوم تاریخی ایران،دین مداری این مردم،بوده است."(صالحی امیری،1387: 10)

 و همین نویسنده در ادامه توضیح می دهد:

اندیشه مهر پرستی بعنوان یک وجه هویت دینی در ایران باستان سابقه جدی و طولانی دارد و همین عاملی است که موجب رشد اندیشه های عرفانی شده است و ردپای اشراق مانی و مزدک را می توان در همین خصوص شناسایی کرد"(همان: 10)

اعتقاد آریایی ها به دین و مقام لایزال الهی و یکتاپرستی را رضا شعبانی در کتاب "ایرانیان و هویت ملی" به بهترین شکل به تصویر می کشد.او ضمن اشاره به ضعف تمدنی آریایی ها،اعتراف می کند که آریایی ها به هیچ کس غیر از خدا مقام ربوبی ندادند :

این امر یک واقعیت است که آریا ها به رغم ضعف های تمدنی ،از دیدگاه اخلاقی بر بومیان متفوق بودند و هیچ گاه در فرهنگ آنان دیده نشده بود که به اجسام طبیعی  و مظاهر آفرینش اعم از جماد و نبات و حیوانات و حتی انسان های الگو و برتر حیات اساطیری،مقام ربوبی دهند.بعبارت دیگر اعتقادی که به مقام لایزال الاهی پیدا کرده بودند عاملی بود که خود را در کنار انسان های دیگر ببینند و از زیاده خواهی و کبر و غرور و برتری طلبی اقناع بجویند.اصل ارزشی مهمی که بعدها نیز در گرایش آن به برترین دین الاهی،یعنی اسلام،مساعدت فراوان کرد و بی شبهه در خلال سده های طولانی،بهترین مسلمانان و مومنان را از میان آنان برخیزاند(شعبانی،1385: 35)


عالیجناب ای خواننده ی ایرانی این نوشتار

دراین روزگارانی که ما ملت و دولت ایرانی حاضر و اسلام عزیز در آن زیست می کنیم هیچ شکی نباید داشت که موجودیت فعلی غرب به سرکردگی آمریکا،انگلیس،فرانسه و آلمان(در حالیکه رژیم صهیونیستی اسرائیل نیز جز ملایملک آن و روسیه و چین هم شریک دزد و رفیق غافله)به دلیل ترس فکری+فرهنگی خود از ایرانیان و اسلام حال حاضر اینک از یکسو کمر به قتل اسلام بسته می خواهد اسلام را قربانی نجات دموکراسی ناقص خود و تحمیل آن به کل خاورمیانه نماید.و از سوی دیگر ... می کوشد از طریق زورگویی مستقیم آمریکا و اروپا حیات تقدیری/تاریخی چند هزار ساله ی ما ایرانیان را به اتهام کوشش برای دستیابی به دانش اسلحه بمب اتمی با گرفتار کردن در حلقه ی محاصره ای سخت و تنگ از حیله ها و حربه ها و تهدید ها و تحریم ها چونان سخت به مخاطره درافکند که پس از آن هیچ کدام از اقوام و ممالک مسلمان خاورمیانه بلکه همه اقوام و ممالک غیر غربی دنیا جرات و جسارت قد علم کردن در برابر غرب نداشته و در عین حال نیز اهمیت نجات بخش انقلاب اسلامی و نفوذ فکری ـ فرهنگی استراتژیک ایرانیان در گوشه و کنار دنیا محو و زائد شود.

موجودیت فعلی غرب به سرکردگی آمریکا،انگلیس،فرانسه و آلمان برای تحقق منظور و مقصود خویش اینک همه ملت و دولت ایرانی حال حاضر و تمامی اسلام را در همه جای دنیا با خطر دشوار غربی مواجه ساخته است.

خطر دشوار غربی از اینرو خطر دشوار است که ـ تعریفا ـ از ترکیب وحدت یافته میان جنگ نرم با جنگ سخت تشکیل شده است بطوریکه حامی جنگ نرم همواره جنگ سخت و پشتیبان جنگ سخت همیشه جنگ نرم است.

جنگ سخت ـ تعریفا ـ عبارت است از :"کشتار انسان به دست انسان از طریق دانش اسلحه." زیرا " انسان نوعا به دست دانش اسلحه کشته می شود در فراسوی نیک و بد خویش چه حق و چه نا حق.چه ظالم و چه مظلوم.چه قوی و چه ضعیف.و چه مهاجم یا مدافع.از اینرو دانش اسلحه به انسان وفادار نیست هرکس و هر قوم و مملکتی بدان اعتماد کند قاتل آینده ی خویش است.

اما جنگ نرم

جنگ نرم ـ تعریفا ـ عبارت است از "نبرد فکری+فرهنگی میان اقوام و ممالک قوی بر سر فتح فکری+فرهنگی انسان و اقوام ممالک ضعیف به دست اسلحه دانش.بنابراین فرق میان دانش اسلحه برای جنگ سخت با اسلحه ی دانش برای جنگ نرم همان فرق و تفاوت میان قتل انسان با فتح انسان است.به علاوه اینکه دانش اسلحه چون حاصل اراده و تکنولوژی قتل فردی و جمعی نوع انسان است لاجرم سبب کشتار انسان به دست انسان می شود متقابلا اسلحه دانش چون حاوی تکنولوژی و اراده ی فتح جمعی و فردی اقوام و ممالک می باشد لاجرم می تواند در هر گوشه ای از دنیا اسباب فتح انسان و اقوام و ممالک ایشان را فراهم آورد.

حال اگر به کلیت فتنه ی 88 در کمال علاقه مندی دینی و علمی خود و با حداکثر کنجکاوی فلسفی و سیاسی خویش درنگریم "ردپای خطر دشوار غربی" چه ما قبل آن و چه در ما بعد آن کاملا مشهود و قابل تماشاست.از آنجائیکه خطر دشوار غربی از ناحیه ی سه نظریه ی عملیاتی(پراگماتیکال تئوریز)به طرز زنجیره وار وحدت بخش حمایت و پشتیبانی می شود(و این سه نظریه مشهور عبارتند از: پایان تاریخ با لیبرال دموکراسی از آن فوکویاما و برخورد میان تمدن ها از آن هانتینگتن و مخوف ترین نظریه نوظهور غربی به اسم تخریب خلاقانه خاورمیانه که به توسط صهیونیست مسیحی و یهودیت حاکم بر هیئت دولت آمریکا ظرف مدت 7 سال از 1998 تا 2005 طراحی و ترسیم شده است.)لاجرم بر طبق نظریه ی تخریب خلاقانه خاورمیانه که در آن پیشقراول جنگ نرم ،رسانه ها و پشتیبان آن جنگ سخت است لذا تمام شبکه های رسانه ای غرب از قبل از فتنه ی 88 تا بعد از آن بطور کامل متمرکز بر حوادث و وقایع آن بوده اند.برخی اخبار را بزرگنمایی برخی را تحریف برخی را دستکاری و برخی را نهان روشانه وارد افکار و قلوب و روحیه ی مردم کردند تا سراجام که مسئله ی "عاشورا پیش آمد."

عاشورا از زمره ی پرچمداران هویت دینی ایرانیان است.مسئله ی عاشورا اساسا برای ایرانیان صرفا موضوع خون و شمشیر نیست بلکه نوعی کسب هویت سرفراز دینی در میان مابقی اقوام و ممالک پیرامونی و دورتر از پیرامونی بوده است.همین احساس سرافرازی و سربلندی وقتی وارد حوزه ی وجدان دینی مردم شد یکپارچه حماسه ی 9دی را آفریدند.بنابراین این موضوع که دین در میان ایرانیان همان اندازه که خود نیازمند دفاع ایرانیان از دین است به همان اندازه نیز ایرانیان محتاج دفاع دین از خودشان هستند.


ازملاقات اشتون تا اظهارات بان کی مون؛از نظر تا عمل

پس از روی کار آمد دولت آقای روحانی و اتخاذ سیاست خارجی ای که تعامل را جایگزین تقابل کرد ما شاهد موفقیت این نوع از سیاست خارجی بودیم و حضور بانوی اول اروپا در ایران گواهی است بر این مدعا.

سفر کاترین اشتون فارغ از تمام دستاوردها،ارتقا جایگاه و موقعیت سیاسی ایران،همراه با حاشیه هایی بود.ایشان در سفر خود به ایران به دیدار و ملاقات برخی از فعالان مدنی و سیاسی رفت که این عمل ایشان زمینه را برای حمله ی افراطیون هموار کرد.افراطیون داخلی فارغ از تمام جنبه های مثبت این سفر صرفا بدلیل ملاقات خانم اشتون با گوهر عشقی(مادر ستار بهشتی) و نرگس محمدی درمحل سفارت اتریش،به تخطئه و فرافکنی و هوچی گری پرداختند و به قول آقای محمد رضا تابش از نمد اشتون برای خود کلاه بافتند.افراطیون با تاکید بر این نکته که این دیدار به منزله ی نادیده انگاشتن حاکمیت و استقلال کشور می باشد شروع به اعتراض کردند و حتی آقای کوچک زاده در تقبیح این عمل ،این کار را بدتر از کاپیتولاسیون دانست! در اینباره به ذکر چند نکته اشاره می کنیم:

اولا؛این ملاقات در محل سفارت اتریش صورت گرفت یعنی مکانی که تحت حاکمیت جمهوری اسلامی نمی باشد و جزو خاک اتریش محسوب می شود و هیچگونه مغایرات و تداخلی با استقلال و حاکمیت کشور ندارد؛چرا که کشورها با موافقت و خواست خود این تعهدات بین المللی را پذیرفته اند.

ثانیا؛موضوع حقوق بشر،موضوعی نیست که امروز و توسط اتحادیه ی اروپا مطرح شده باشد بلکه این موضوع ـ فارغ از تمام جنبه های آن ـ از قبل در دستور کار اتحادیه اروپا بوده است و به همین دلیل بود که خانم اشتون فرمود:"موضوع حقوق بشر برای او (و اتحادیه اروپا)بسیار مهم است،ما از ابتدا در طرح موضع مان نسبت به حقوق بشر در ایران بسیار صریح بوده ایم." اما برداشت مقامات جمهوری اسلامی با این موضع کاملا سیاسی بود تا حقوقی ـ انسانی

پس از ملاقات هایی که خانم اشتون با برخی از فعالان سیاسی و مدنی داشت،اینبار اظهارات آقای بان کی مون بود که زمینه را برای حمله ی افراطیون به ایشان فراهم آورد.ایشان در گزارش خود آورده بود که وضع آزادی بیان از زمان روی کار آمدن دولت جدید هیچ تغییری نکرده است و از رییس جمهور روحانی خواسته بود تا به مسئله ی آزادی آقایان کروبی و موسوی توجه کند.این اظهارات باعث واکنش رییس قوه ی قضائیه گردید و ایشان طی یک مصاحبه ای فرمودند:"امور داخلی کشور ایران به دیگران ارتباطی ندارد." در اینباره به ذکر چند نکته می پردازیم:

اولین بار این اقدام ـ یعنی پیگیری وضعیت آقایان موسوی و کروبی ـ توسط آقای روحانی مطرح شد و ایشان در رقابت های انتخاباتی این قول را به طرفدارانشان دادند که به وضعیت این افراد رسیدگی خواهد کرد.ثانیا از آنجائیکه ما عضو کمسیون حقوق بشر در سازمان ملل هستیم نمی توانیم از زیر بار تعهداتی که پذیرفتیم شانه خالی کنیم و اساسا در این زمینه(حقوق بشر)توهم دخالت کردن دیگران به صرف ارائه ی گزارشی که بر خلاف میل باطنی کشور ما باشد هیچ جایگاهی ندارد؛چرا که ما با علم و آگاهی و خواست و اراده ی خود به این کمسیون ملحق شدیم و می بایستی آثار،تبعات و پیامدهای آن را نیز بپذیریم.این کمسیون نسبت به وضعیت حقوق بشر در تمام کشورها گزارش هایی تهیه و تنظیم می کند که به هیچ وجه به معنای دخالت در امور داخلی دیگر کشورها نمی باشد.

در پی اعتراض رییس قوه ی قضائیه نسبت به اظهارات بان کی مون،اینبار نوبت به آقای ولایتی رسید که نکات جالبی را مطرح  فرمودند.ایشان طی مصاحبه ای اعلام کردند:"آزادی یا عدم آزادی سران فتنه هیچ ارتباطی با دبیر کل سازمان ملل ندارد و آقای بان کی مون اگر نگران حقوق بشر است،درباره وضعیت مسلمانان کاری انجام دهد." در اینباره به ذکر نکاتی کوتاه می پردازیم:

اولا از آقای ولایتی باید سوال کرد آزادی یا عدم آزادی این افراد قاعدتا و قانونا به چه کسی مربوط می باشد.اگر مربوط به قوه ی قضائیه می باشد ـ که هست ـ چرا تا به الان دادگاهی برای رسیدگی به اتهامات آنان شکل نگرفته است؟ و قاعدتا بر اساس چه مصلحتی این کار صورت نگرفته است؟آیا حصر خانگی افراد در قانون اساسی جمهوری اسلامی  تعریف شده است!؟

در کشور هر از گاهی افرادی شجاع مابانه خواستار تعیین و تکلیف وضعیت آقایان موسوی و کروبی می باشند که متاسفانه با چماق و اتهام"حمایت از سران فتنه" به این خواسته اشان بی توجهی می شود.

بنابراین باید گفت متاسفانه ما بیشتر از آنکه به عمل صورت گرفته توجه داشته باشیم به شخص گوینده توجه کرده ایم و با توجه به وجود توهم توطئه در ذهن ما ایرانیان،هر اظهار نظری را فارغ از اینکه آیا این اظهارات صحت دارد یا خیر،حمل بر سیاسی بودن آن دانسته ایم و حول محور شخص گوینده ی آن موضع می گیریم که آفت بزرگی برای جامعه ایرانی می باشد

با آرزوی سربلندی برای کشور عزیزم ایران اسلامی


نوشته شده توسط حامد عباس نژاد درهفته نامه پنجره  7/دی/1392

روز 9دی88 در واقع روز پایان دادن به بحرانی بود که نطفه های اولیه آن بعد از انتخابات ریاست جمهوری آغاز گردیده بود. مجموعه ای از اتفاقات که بعد از انتخابات ریاست جمهوری بوجود آمد مانند حوادث 25 خرداد،روز قدس، روز 16 آذر و روزهای تاسوعا و عاشورا و... زمینه ساز بوجود آمدن حماسه 9 دی گردید.

بعد از انتخابات در ابتدا اعتراضاتی بر علیه نتایج اعلام شده آغاز گردید که هدف آن ها صرفا بازشماری دوباره نتایج انتخابات بود؛چراکه حامیان جریان بازنده در انتخابات تصور می کرد که در این انتخابات تقلبی صورت گرفته است اما پس از روشن شدن ماجرا و اینکه بازندگان در انتخابات نتوانستند هیچ سندی دال بر وقوع تقلب ارائه نمایند و همچنین عدم تبعیت آن ها از مر قانون ، سبب ریزش شدید پایگاه اجتماعی آنان گردید. نویسنده ای در اینباره می نویسد:

تعداد افرادی که در روز 25 خرداد به خیابان  آمدند مضربی از هزار بود، این تعداد در روز قدس به مضربی از صد کاهش یافت و عدد حاضر در روز 13 آبان را فقط می توان به شکل مضربی از ده محاسبه کرد.(محمدی،1389: 246)

اما پس از ماجرای 25 خرداد که ما از آن تحت عنوان " تجمعات کمتر خشونت آمیز" یاد می کنیم، اتفاقاتی توسط افرادی که خود را منتسب به آقایان موسوی  ـ و خیلی اندک به آقای کروبی ـ  می دانستند صورت گرفت که هیچ همسویی ای با اعتقادات ایرانیان مسلمان  و همچنین آرما نهای انقلاب نداشت. بعنوان مثال در روز قدس تعدادی از هواداران منتسب به کانیداهای اصلاح طلب با کف و سوت قصد اخلال در راهپیمایی مردم را داشتند یا با در دست داشتن بطری های آب آشامیدنی علنا در ماه مبارک رمضان روزه خواری می کردند و یا با مطرح کردن شعارهایی انحرافی نظیر " نه غزه نه لبنان ،جانم فدای ایران" ، در واقع جهت گیری های خود را در قالب شعار بیان داشتند که کمتر همسویی ای با اعتقادات ایرانیان مسلمان داشت. یا در یکی از اعتراضات عکس حضرت امام را به نشانه ی اعتراض پاره کردند[1] اما زمانیکه نوک این اهانت ها به سمت حضرت ابا عبدالله الحسین نشانه رفت،مردم متوجه شدند که نه با آقایان موسوی و کروبی که بلکه با عده ای از افراد معلوم الحال و مجهول الهویه مواجه هستند که سوار بر موجی شدند که آقایان موسوی و کروبی آن را به راه انداخته بودند. بنابراین روح دینی حاکم بر مردم ایران و اینکه دین یکی از مهمترین منابع هویتی آنان به شمار می آید،دیگر نتوانستند این هتک حرمت ها را تحمل کنند و مردم با کمک رسانه ملی و سازمان تبلیغات اسلامی البته با اراده و خواست خود به خلق حماسه ی بزرگ دست زدند.

9 دی یک نمونه ای بود از همان خصوصیتی که در خود انقلاب وجود داشت؛ یعنی مردم احساس وظیفه ی دینی کردند و دنبال این وظیفه، عمل صالح خودشان را انجام دادند. عمل صالح این بود که توی خیابان ها بیایند، نشان بدهند، بگویند مردم ایران اینند.( بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار اعضای ستاد بزرگداشت 9دی، 21/9/ 1390)

بنابراین حماسه ی 9 دی نه در جهت حمایت از اشخاص خاص و نه در جهت دفع آقایان موسوی و کروبی، صورت گرفت؛چرا که در جریان روز عاشورا عملا این آقایان  هیچ اراده و حتی مشروعیتی در جهت سوق دادن مردم به اعتراضات در این روز نداشتند.

در 9 دی مردم نه برای " احمدی نژاد" نه برای" انرژی هسته ای" ، و نه برای " دفاع از میهن" و " ایران" و نه هیچ موضوع دیگری نیامده بودند. بدون نفی هر یک از این مطالبات و مطلوبات، اقبال آن ها اولا و آخرا و صریحا به یک چیز بود؛اصل انقلاب و ولایت فقیه. چند نمونه: این گردبادهای به غیرت درآمده تسلیم رهبرند که طوفان نمی کنند/ اینهمه لشکر آمده به عشق رهبر آمده/ حسین حسین شعار ماست ولایت افتخار ماست.(شهرستانی،1390: 80)

نویسنده ای ضمن اشاره به وادادگی جریان اصلاحات در برابر اغتشاش گران می نویسد:

جریان اصلاح طلب اما از همان تجمع اول بعد از انتخابات ـ 25 خرداد 1388 ـ اختیار کار را خواسته یا ناخواسته به هسته رادیکال شورش یعنی کسانیکه فقط برای خشونت به خیابان ها آمده بودند واگذار کرد و خود با بسنده کردن به کارهایی چون صدور بیانیه های تحریک آمیز به همکار و مباشر آن بدل شد.(محمدی،1389: 246)

به عبارت دیگر افرادی که به هتک حرمت ابا عبدالله الحسین در روز عاشورا پرداختند حامیان آقایان موسوی و کروبی نبودند بلکه اغتشاش گرانی بودند که با ابزار قرار دادن موسوی و کروبی قصد رسیدن به اهدافشان را داشتند.

در واقع می توان گفت 9 دی 88 از یک طرف برای اتمام حجت و دفع کسانی بودند که هویت و احساسات دینی مردم را به سخره گرفته بودند و قصد داشتند از انتخابات بعنوان پلی برای رسیدن به مقاصد خود استفاده کنند که مردم با بصیرت و به قول رهبر معظم انقلاب  مردم " زمان شناس " اهداف آن ها را با ناکامی مواجه ساختند

{...} لحظه را باید شناخت، نیاز را باید دانست. فرض بفرمایید کسانی در کوفه دل هایشان پر از ایمان به امام حسین بود، به اهل بیت محبت هم داشتند، اما چند ماه دیرتر وارد میدان شدند؛ همه اشان هم به شعادت رسیدند،پیش خدا هم ماجورند؛اما کاری که باید بکنند،آن کاری نبود که آن ها کردند؛ لحظه  را نشناختند؛عاشورا را نشناختند؛در زمان،آن کار را انجام ندادند. اگر کاری که توابین در مدتی بعد از عاشورا انجام دادند،در هنگام ورود جناب مسلم به کوفه انجام می دادند، اوضاع عوض می شد؛ممکن بود حوادث ،جور دیگری حرکت بکند، شناسایی لحظه ها و انجام کار در لحظه نیاز ، خیلی چیز مهمی است.( دیدار مقام معظم رهبری با اعضای شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی : 29/10/1388)

و از طرف دیگر 9 دی در جهت حمایت،تبعیت و وفاداری از ولایت بود که شعارهای مطرح شده در این روز گواهی است بر این مدعا.[2]

مدارای نظام و رهبری در برابر جریان فتنه که با هدف آگاه سازی آن ها و بوجود آوردن شرایط برای جبران اشتباهات انجام شد، با واکنش مناسبی روبرو نشد و پس از خدشه دار شدن پی در پی مرزهای فکری و ارزشی انقلاب و نظام ، این بار جسارت ها متوجه ساحت مقدس امام حسین و روز عاشورا شد و غیرت مردمی را که بر اساس نظر رهبر خویش تا کنون صبر و تجمل کرده بودند، به جوش آورد و در روز چهارشنبه 9دی با اجتماع عظیم و میلیونی خود، حجت را به تعبیر رهبر انقلاب برای همه از جمله فتنه گران که دائما ادعاهای باطل خود را مستند به حمایت مردم بیان می کردند، تمام کردند.(امینی،1389: 315) راهپیمایی 9 دی را می توان یکی از با شکوهترین تجمعات در تاریخ انقلاب اسلامی دانست ؛چرا که با تخمین نهادهای مختلف جمعیتی بین 3 تا 5 میلیون نفر در خیابان های منتهی به میدان انقلاب تهران حضور داشتند و یکصدا شعارهایی در محکومیت اهانت جریان فتنه به مقدسات دادند.(نشریه همشهری؛ویژه نامه نهضت حضور: 48) برای درک عظمت حماسه 9دی نویسنده ای به نقل از روزنامه نیویورک تایمز می نویسد:

این تظاهرات ،بزرگترین اجتماع در تهران از زمان تشییع پیکر آیت الله خمینی در سال 1989(1368) به این طرف است.(کریمی،1390: 37)

این راهپیمایی از یکسری از ویژگی ها و مشخصاتی برخوردار بود که آن را نسبت به بسیاری از راهپیمایی ها و تظاهرات برجسته می ساخت. نویسنده ای در اینباره می نویسد:

حماسه حضور نهم دی ماه از ویژگی های بسیاری برخوردار بود{...} در جنگ نرم علیه جمهوری اسلامی و فتنه های{بحران های} پس از انتخابات دهم،عده ای تلاش کردند اینگونه القا کنند که حکومت پشتوانه های مردمی خود را از دست داده است و متکی به سپاه و بسیج شده است{...}حضور میلیونی مردم در نهم دی ماه 1388 در تظاهرات پاسداشت حرمت عاشورا و دفاع از ولایت و نظام اسلامی،بطلان تحلیل دشمنان و مخالفان را اثبات کرد.(اخوان،ج2،1389: 258)

 

1ـ این راهپیمایی نه در جهت حمایت از اشخاصی خاص و نه در جهت دفع آقایان موسوی و کروبی صورت گرفت؛ چرا که همانطور که اشاره شد در جریان روز عاشورا عملا این آقایان هیچ اراده،اختیار و همچنین مشروعیتی در جهت سوق دادن مردم به اعتراضات نداشتند، بلکه برای دفع کسانی بود که هویت دینی مردم را به سخره گرفته بودند. نویسنده ای در اینباره می نویسد:

این راهپیمایی در اعلام انزجار از اقدام کسانی صورت می گرفت که در پایتخت جهان تشیع به خود اجازه دادند تا به ساحت مقدس ابا عبدالله الحسین توهین کنند.(جمعی از نویسندگان،1389: 394)

2ـ حضوری  مبتنی بر ایمان و هویت دینی: مخرج مشترک حضور میلیونی مردم در این راهپیمایی علیرغم اختلاف سلیقه هایی که با هم داشتند،دغدغه دفاع از دین و هویت آن ها بود. این راهپیمایی خیلی پر صلابت تر از 22 بهمن همان سال بود و شعارها و اعتراضات  خیلی  رادیکال تر و پر شورتر از 22 بهمن بود.[3]

حضور مردم در صحنه هایی که به نوعی تعیین کننده ی حیات و ممات انقلاب بوده،همواره یکی از مولفه های اساسی پیدایش،تداوم، تقویت و گسترش قدرت انقلاب و نظام اسلامی بوده است،اما در راهپیمایی 9دی، این حضور میلیونی به همراه بصیرت، هوشیاری و دشمن شناسی ملت مسلمان ایران از جنسی دیگر بود و حماسه ای ماندگار در تاریخ.(پریشان،1391: 7)

3ـ برگزاری این راهپیمایی تنها دو روز پس از اطلاع رسانی سازمان تبلیغات اسلامی شکل گرفت: پس از هتک حرمت  ساحت حضرت ابا عبدالله الحسین در روز عاشورا، در ابتدا مردم قم بصورت کاملا خود جوش دست به اعتراضات بر علیه کسانیکه این هتک حرمت را صورت دادند، زدند و در 8 دی در اعتراض به این غائله به تجمع پرداختند. اما با توجه به فرصت کمی که در پیش بود،حضور مردم در 9دی از ویژگی های ممتاز این راهپیمایی بود ؛چرا که به قول نویسنده ای:

اغلب راهپیمایی های تاریخی از مدت ها قبل برنامه ریزی و اطلاع رسانی شده و شرکت کنندگان می توانند برای حضور برنامه ریزی کنند.(جمعی از نویسندگان،1389: 394)

 4ـ  برگزاری این راهپیمایی در یک روز غیر تعطیل و کاری: این راهپیمایی در روز چهارشنبه و غیر تعطیل برگزار شد که این امر شاید مانعی برای حضور برخی افراد باشد که خوشبختانه با حضور گسترده مردم تبدیل به یک حماسه شد و این مهم یکی دیگر از ویژگی های برجسته ی این راهپیمایی بود.

 

5ـ نویسنده ای این راهپیمایی را زمینه ساز شکستن سکوت برخی از خواص می داند و در اینباره می نویسد:

این راهپیمایی با شکوه حتی کسانی را که تا آن روز در مقابل حوادث روز عاشورا سکوت کرده بودند نیز به واکنش وا داشت.

و در ادامه از آقای هاشمی رفسنجانی یاد می کند و می نویسد:

هاشمی رفسنجانی [ بعد از این راهپیمایی] نیز در سخنانی حضور گسترده ی مردم  سراسر کشور در راهپیمایی حمایت از نظام،ولایت و رهبری تشکرو قدردانی کرد.(جمعی از نویسندگان،1389: 396)

6ـ یاس مطلق دشمنان: نویسنده ی دیگری ضمن توجه به تفاسیر محافل خارجی قبل و بعد از این راهپیمایی می نویسد:

اگر به تحلیل ها و تفاسیر محافل خارجی نگاهی بیندازیم در می یابیم که میان آنچه پیش از 9دی گفته می شد و آنچه پس از این روز مطرح گردید، فاصله بزرگ وجود دارد.پس از 9دی روند توطئه خارجی کند نشد،اما امید دشمن به کار در جغرافیای ایران و امید به کارآیی عوامل فتنه از بین رفت و حرکت به سمت اقدامات خارجی نظیر تحریم و قطعنامه و دسته بندی های بین المللی پیش رفت.(پریشان،1391: 7)

در ادامه همین بحث، حسین کچوئیان،استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران پا را فراتر از این می گذارد و در مصاحبه با نشریه پنجره معتقد است که اگر راهپیمایی 9دی صورت نمی گرفت ممکن بود مداخله خارجی صورت بگیرد!:

به نظرم یکی از دلایلی که غربی ها به ما حمله نکردند،این است که تا می آیند  اقدامی کنند،یک دفعه چیز عجیب و غریبی می بینند. اگر نهم دی اتفاق نمی افتاد، قطعا قضیه به یک معارضه ی عجیب و غریب تبدیل می شد که مرحله بعد آن، ممکن بود مداخله خارجی و یا مسلح شدن این نیروهای مسئله دار باشد. ولی در واقع نهم دی جلوگیری کرد. این است که می بینید الان تمام فشارهای خارجی روی مساله محدودیت ها و تحریم هاست.( نشریه پنجره، سال سوم، شماره 121)

7ـ از دیگر ویژگی های این حماسه می توان به عنصر "اعتماد" اشاره کرد. پدیده و حماسه ی 9دی نشاندهنده ی شکل گیری روابط مبتنی بر اعتماد و حمایت میان حاکمیت و شهروندان است که بی تردید سرمایه اجتماعی عظیمی را برای جامعه ایران و جمهوری اسلامی فراهم کرده است و نتیجه بلافصل آن ارتقا قدرت نرم ملی خواهد بود.

8ـ هشتمین و آخرین ویژگی این حماسه ـ9دی ـ نمایش اتحاد و یکپارچگی ملت و تقویت وحدت ملی در جریان روزهای پس از انتخابات می باشد.

در پایان، این مقاله را مزین به جمله ی معروف دکتر علی شریعتی می کنیم که فرمود:

اگر در صحنه نیستی ، هر کجا که می خواهی باش ، چه به شراب نشسته باشی و چه به نماز ایستاده باشی ، هر دو یکی  است.



[1] این اهانت را حتی میر حسین موسوی نیز محکوم کرد و در بیانیه ای این اقدام را ، ضد انقلابی معرفی می کند. اما آقای موسوی هیچ گاه  به این نکته اشاره نکرد چرا در سال های پیش  و تا قبل از این تاریخ هیچ کس جسارت توهین به امام را نمی داد. در واقع  آقای موسوی با رفتارهای ساختار شکنانه و غیر قانونی خود ، زمینه را برای هتک حرمت عده ای  مهیا کرد ؛ هرچند که وی  بصورت کاملا تاکنیکی  این اقدام رامحکوم کرد.

 

[2] اینهمه لشکر آمده به عشق رهبر آمده/ حسین حسین شعار ماست ولایت افتخار ماست/ وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد،ارتش عالم نتواند که جوابم دهد./ حزب فقط حزب علی رهبر فقط سید علی/ الله اکبر خامنه ای رهبر

[3] اینجانب هم در 9دی 1388 و هم در 22 بهمن 88 حضور داشتم و از نزدیک شاهد حضور پر رنگ  و پر صلابت مردم در 9 دی 88 به نسبت 22 بهمن 88 آن سال بودم.


هنر بزرگ دکتر ظریف!

بالاخره پس از رفت و آمدهای طولانی و انجام مذاکرات و مراودات فشرده در نهایت ایران و گروه 1+5 به یکسری از تفاهمات رسیدند که متضمن و تامین کننده ی منافع ملی 7 کشور می باشد.

در مذاکرات ژنو 1 علیرغم تمام تلاش هیئت دیپلماتیک ایران و حتی بیشتر اعضای گروه 1+5 مبنی بر رسیدن به یک توافق حداقل سطحی،متاسفانه با کارشکنی وزیر امور خارجه فرانسه همراه شد که البته این کار شکنی در حقیقت تامین کننده ی  برخی از منافع ملی کشور فرانسه بود ـ که دستاوردهای آن خارج از بحث این مقاله می باشد ـ هرچند ممکن بود این اقدام فرانسه منافع ملی سایر کشورهای عضو گروه 1+5 را  تحت الشعاع خود قرار دهد.

اما این بار در دور دوم مذاکرات ژنو،همه ی اعضای گروه علیرغم عدم اشتراک و واگرایی در تامین برخی امتیازات ، به یک اجماع و همگرایی حول محور مسائل هسته ای ایران رسیدند؛یا بعبارت دیگرکشورهای عضو گروه 1+5 علیرغم داشتن منافع متفاوت از یکدیگر بر سر یک موضوع به تفاهم رسیدند.البته منافع متفاوت گروه 1+5 از یکدیگر دال بر عدم تامین خواسته های آنان در این مذاکرات نمی باشد؛چراکه کشورهای غربی و اروپایی خیلی بیشتر از آمریکایی ها نگران گسترش تسلیحات اتمی ایران ـ آنطور که ادعا می کنند نه اینکه در عمل به اثبات رسیده باشد ـ هستند.زیرا اتحادیه اروپا از نظر جغرافیایی به ایران نزدیک تر است و دستیابی ایران به این سلاح می تواند مستقیما اروپا را مورد هدف قرار دهد و از این جهت  کشورهای اروپایی به جد نگران فعالیت های هسته ای ایران می باشند؛چرا که به قول آن ها دستیابی ایران به سلاح هسته ای مستقیما با امنیت ملی آن ها سر و کار دارد.دقیقا در همین راستا مواضع کشورهای اروپایی در مورد برنامه های هسته ای ایران قابل ارزیابی می باشد.

بنابراین موضع و نگرانی کشورهای اروپایی نه عدم به رسمیت شناختن حقوق هسته ای ایران بلکه گسترش سلاح های کشتار جمعی در این منطقه پر تلاطم و پر مخاطره می باشد و این تهدیدات وقتی برای اروپاییان بیشتر نگران کننده می شود که برخی از این کشورهای منطقه با گروه های تروریستی در ارتباط می باشند؛چراکه اروپاییان نیز کم و بیش قربانی استفاده از این سلاح ها  توسط گروه های تروریستی شده اند.

اما به نظر می رسد آن عاملی مهمی که زمینه ساز تامین منافع و خواسته ی این 6 کشور شد،دیپلماسی هنرمندانه و در عین حال هوشمندانه دکتر ظریف بود که توانسته بود 6 کشور را علیرغم داشتن منافع متفاوت و شاید بعضا متضاد، به یک اجماع و همگرایی حول محور تامین خواسته های این 6 کشور از یکسو و تامین منافع ملی کشورمان از سوی دیگر، سوق بدهد.

هنر بزرگ دکتر ظریف در این بود که توانست از 6 کشور با منافع مختلف امتیاز بگیرد ـ کاری که دکتر جلیلی موفق به کسب آن نشده بود ـ و از طرف دیگر به قبول تعهداتی بپردازد که متضمن جلب اعتماد عمومی نه تنها کشورهای عضو این گروه بلکه کشورهایی را که نگران دستیابی ایران به سلاح هسته ای  هستند را ،باشد.و این دیپلماسی تداعی کننده ی همان مفهوم " نرمش قهرمانانه ی " مقام معظم رهبری می باشد که آقای ظریف به بهترین شکل و با تامین منافع ملی،عزت،مصلحت و حکمت، توانست  آن را به منصه ی ظهور برساند.

در واقع آقای ظریف با برقراری و ارتباط اولیه با کشورهای دوست دشمن توانست بیشترین ضربه را به دشمن درجه یک ایران که همانا اسراییل می باشد،بزند. بنابراین ما میتوانیم با اتخاذ یک سیاست خارجی تعامل گرا که تعامل و دوستی را جایگزین تقابل و دشمنی کنیم،دوست دشمن را تبدیل به یک دوست برای خود بکنیم و از این طریق بیشترین ضربه را به دشمنان وارد نماییم.

با آرزوی موفقیت برای کشورمان ایران اسلامی


تکرار مکررات

روز 13 آبان ریشه در اقدامات برخی از افراد که در تاریخ 13 آبان 1358 دست به تسخیر سفارت آمریکا زدند دارد که ما  در ادبیات سیاسی از آن ها تحت عنوان " دانشجویان پیرو خط امام" یاد می کنیم. در آن روز عده ای از دانشجویان با عدم هماهنگی قبلی با امام که در واقع واسطه ی این ارتباط آقای موسوی خویینی ها بود که بعد ها مشخص شد که آقای خویینی  علیرغم مطلع بودن از این اقدام دانشجویان و اینکه قرار بود این عمل را با حضرت امام در قم به میان بگذارد، بعد از اشغال سفارت بود که آقای خویینی ها این مسئله را به امام اطلاع دادند و امام در مقابل عمل قرار گرفته شده ای قرار گرفت که به ناچار با آن موافقت کرده و حتی از آن بعنوان انقلاب دوم یاد کرده است. حال سوال اینجاست که آیا اگر امام از این اقدام دانشجویان مطلع بود دستور تسخیر سفارت آمریکا را می داد؟ و اینکه چرا علیرغم آگاهی و موافقت آقای خویینی ها مبنی بر اینکه ماجرای تصمیم به اشغال سفارت آمریکا را به اطلاع امام میرساند، این کار توسط ایشان صورت نگرفت؟

علی الحال این اقدام توسط دانشجویان پیرو خط امام صورت گرفت که در اینباره به ذکر نکات مهمی می پردازیم:

1 ـ اولا طبق بند 2 ماده 23 کنوانسیون 1975:"اماکن هیات دیپلماتیک مصونیت دارند و ماموران دولت پذیرنده جز با رضایت رییس هیات حق ورود به اماکن را نخواهن داشت" و همچنین " اماکن هیات دیپلماتیک و اسباب و اثاث و سایر اموال موجود در آن و وسایل نقلیه هیات،مصون از تفتیش و مصادره و توقیف یا اقدامات اجرایی خواهد بود." اما آنچه که در عمل  توسط دانشجویان پیرو خط امام به وقوع پیوست بر خلاف عرف و قانون دیپلماتیک بود.

2 ـ اما روی دیگر سکه به عملکرد دولت آمریکا بر میگردد که سو ظن شدیدی را در بین مردم و مسئولین ایجاد کرده بود. ساقط کردن دولت ملی دکتر مصدق با همکاری کشور انگلیس و صحه گذاشتن و مهر تایید زدن بر اقدامات خشونت آمیز حکومت پهلوی دوم و به خصوص سفر آقای نیکسون بعد از کودتای 28 مرداد که متعاقب آن منجر به کشته شدن 3 تن از دانشجویان  با گرایش های چپ و راست شد و ... اینها زمینه ای شدند که مردم با دیده ی تردید به اقدامات آن ها نگاه کنند. اما وقتی ما به تاریخ نگاهی می اندازیم می بینیم که اقدامات و عملکرد دولت های دیگر مثل شوروی و انگلیس خیلی خبیث تر و وحشتناک تر از اقدامات دولت آمریکا می باشد . حال سوال اینجاست که چرا ما مثلا سفارت انگلیس و یا شوروی را بعد از انقلاب تسخیر نکردیم ؟

3 ـ هر چه از تاریخ 13 آبان 1358 می گذرد ما بیشتر شاهد اقدامات خصمانه ی دولت آمریکا بر علیه مردم و نظام جمهوری اسلامی هستیم و مجموعه ای از این اقدامات خصمانه بعد از انقلاب توسط دولت آمریکا زمینه ساز سوظن در بین مردم ایران بوده است.حوادثی نظیر بلوکه کردن دارایی های ایران در خزانه ی آمریکا، عدم باز پس دادن شاه مخلوع به ایران ، حمله ناو وینسس به هواپیمای مسافربری ایرباس در خلیج فارس که منجر به کشته شدن بیش از 200 نفر از هموطنانمان گردید و بدتر از آن اعطای مدال شجاعت به فردی که این اقدام ناجوانمردانه و غیر انسانی را مرتکب شده بود ، حمایت از تروریست ها مثل ریگی که در اعترافاتش بر حمایت آمریکا از خودش صحه گذاشته بود و ...همگی گواهی است بر این مدعا که اقدامات آمریکا  در قیاس با شوروی و یا انگلیس در چارچوب حاکمیت نظام جمهوری اسلامی خیلی خصمانه تر از این کشورهای ذکر شده می باشد. یا بعبارت دیگر علیرغم اقدامات خصمانه و خبیث سایر کشورها همچون شوروی و انگلیس،تنها به این علت که اقدامات آن ها در پرتو  نظام جمهوری اسلامی صورت نگرفته است  ما آن ها را یا بهتر بگوییم جمهوری اسلامی ، آنها را تبرئه کرده است !

 در واقع شعار مرگ بر آمریکا در روز 13 آبان برای مقابله با استکبار جهانی می باشد نه اینکه سایر کشورها جزو سران استکبار جهانی نباشند. یا بعبارت دیگر در مقطع حاکمیت جمهوری اسلامی سنبل استکبار جهانی، کشور و نه ملت آمریکا می باشد. اگر اصل بر سیاست های استکباری کشورها در قبال ایران باشد رتبه ی اول و دوم را در اینجا به ترتیب شوروی و انگلیس کسب می کنند نه آمریکا؛ چون اقدامات و سیاست های خصمانه آمریکا بر علیه دولت و حاکمیت جمهوری اسلامی بیشتر می باشد ما از آن بعنوان نماد و سنبل استکبار جهانی یاد می کنیم نه اینکه سایر کشورها از جرعه گروه های استکباری بودن، مبرا باشند.

بنابراین 13 آبان روز مقابله با استکبار جهانی می باشد که در مقطع حاکمیت جمهوری اسلامی ، نماد آن کشور و نه ملت آمریکا می باشد. کما اینکه اگر به گذشته قبل از حاکمیت جمهوری اسلامی بپردازیم نماد و سنبل استکبار نه آمریکا که کشورهای انگلیس و بالاخص شوروی می باشد که مهمترین قراردادهای ننگین را بر کشور ما تحمیل کردند.

با آرزوی سربلندی برای کشور عزیزم ایران اسلامی


پیش از سفر آقای روحانی به نیویورک برای شرکت در مجمع عمومی سازمان ملل گمانه زنی هایی شنیده می شد مبنی بر دیدار و مذاکراتی با مقامات آمریکایی حول محور مسائل هسته ای و رفع تدریجی تحریم ها. اما پس از اینکه مشخص شد که بین مقامات تهران و واشنگتن مراوداتی صورت گرفته است و زمینه برای همگرایی در چارچوب حل مدیریت اختلاف بین طرفین وجود دارد موجی از شور و شعف در بین سیاستمداران و مردم ایجاد شد به امید آنکه این مذاکرات بتواند در روند بهبود وضعیت معیشتی مردم و همچنین در رفع تحریم ها ی ظالمانه بتواند مثمر ثمر واقع شود یا بعبارت دیگر مردم و مسئولین  ما را اعتقاد بر این است که بهبود وضعیت معیشتی و اقتصادی در گرو حل و یا بهتر بگوییم رابطه با آمریکا محقق می گردد.

البته حقیر نفی رابطه با آمریکا را توصیه نمی کند چرا که اعتقادم مبتنی بر این فرضیه می باشد که ما میتوانیم با اتخاذ یک سیاست خارجی تعامل گرا و سازنده که تعامل و گفتگو را جایگزین تقابل و دشمنی بکنیم به برقراری رابطه با سایر کشورها از جمله آمریکا بپردازیم. ما می توانیم با اتخاذ این نوع از سیاست در قبال آمریکا به یکسری از اهدافمان که در واقع تامین کننده منافع ملی ما می باشد نیز برسیم. اما بحث بر سر این موضوع می باشد که چرا عده ای از مردم و سیاستمداران به جای توجه به عوامل و فاکتورهای داخلی که می تواند وضعیت اقتصادی و معیشتی مردم را بهبود بخشد، از ابزار " برقراری رابطه با آمریکا"  برای سرپوش گذاشتن مشکلات داخلی استفاده می کنند. آیا اگر ما با آمریکا رابطه داشتیم، آن اختلاس 3 هزار میلیاردی رخ نمی داد!؟ آیا اگر ما با آمریکا رابطه داشتیم، ساعات کار مفید در ادارات دولتی از 1 ساعت ـ که می بایستی بطور قانونی 8 ساعت باشد ـ بیشتر تجاوز می کرد!؟ آیا اگر ما با آمریکا رابطه داشتیم، فساد در ادارات و در ورزش ها ـ بالاخص فوتبال که در حال حاضر به قدری فساد آور بوده است که کمسیون اصل 90 مجلس را ملزم به ورود به این ماجرا کرد ـ کمتر می شد!؟ و آیا اگر ما با آمریکا رابطه داشتیم و...،

متاسفانه برخی از مردم و مسئولین چنان از بهبود وضعیت معیشتی و اقتصادی در صورت برقراری رابطه با آمریکا صحبت می کنند و موضع می گیرند که گویا با برقراری رابطه دیگر نیازی به توجه به عوامل داخلی برای بهبود وضعیت اقتصادی مردم ،نمی باشد.

تصورکنید ما رابطه ی خیلی خوبی با آمریکا در زمینه های مختلف برقرار کردیم و آنگاه با توجه به نفوذ و رانت قدرتمندانه آمریکا ما به سازمان تجارت جهانی(     (WTOورود پیدا کردیم ـ که آرزوی مقامات جمهوری اسلامی می باشد که به عضویت کامل در این سازمان درآیند و عدم مخالفت آمریکا در 26/مه/2005 (5/خرداد/1384) بود که باعث گردید که ایران وارد فرآیند الحاق به این سازمان شودـ آیا ما در یک فضای آزاد مبادله ی کالا و خدمات توانایی رقابت با سایر محصولات کشورهای دیگر را داریم؟ آیا برند خودروی ایرانی در مقایسه با برند خودروی فرانسوی توانایی این را خواهد داشت که عرض اندام کند!؟

بنابراین به نظر می رسد از یکسو برقراری رابطه با آمریکا می تواند بخشی از منافع ملی ما را تامین بکند؛ کما اینکه اگرمخالفت آمریکا با اجرای انتقال گاز ایران به پاکستان موسوم به خط لوله ی صلح نبود، این پروژه می بایستی خیلی زودتر به مرحله ی اجرایی می رسید و ...، از سوی دیگر ما زمانی می توانیم بخش اعظمی از منافع ملی خود را از حالت بالقوه به بالفعل تبدیل کنیم که از لحاظ داخلی توانایی و قدرت تاثیر گزاری درمعادلات خارجی را داشته باشیم که این امر با اتخاذ یک سیاست توسعه ای معطوف به داخل، محقق می شود.

پس حل مشکلات معیشتی و رفاهی مردم شاید قسمتی از آن در گرو تعامل و همکاری با آمریکا باشد اما قسمت اعظم آن در گرو شناسایی و حل معضلات و مشکلات داخلی می باشد که متاسفانه بعد از سفر آقای روحانی به نیویورک جای علت و معلول برای رفع این مشکلات تغییر کرده است.

"به امید سربلندی و سرافرازی کشورمان "


با گذشت چند ماه پس از گرانی خودرو و سکوت موقت مردم و مسئولین در شرایط فعلی ،به نظر می رسد می توان به دور از شعار زدگی به تبئین و تحلیل چرایی این گرانی بپردازیم.

سایه ی سنگین دولت بر خودروسازان در قالب حمایت هایی نظیر بالا نگه داشتن تعرفه ها و پرداخت یارانه ها و ... همیشه این رویه و عادت را در بین خودرو سازان بوجود آورده که باید برای پیشرفت صنایع خودروسازی یاور و همراهی داشته باشیم. اما پیشرفت صنایع خودرو در سایر کشورهای پیشرفته موید حمایت و نظارت نه دخالت دولت می باشد.در کشور ما متاسفانه تمام مشکلات و گرانی خودرو به عوامل خارجی ربط داده می شود و اینکه شناور بودن ارز عامل و علتی برای گران تر شدن خودرو می باشد که به نظر میرسد ریشه در اذهان انباشت شده ی تاریخی ما در قالب همان فرضیه ی توهم توطئه می باشد،دارد.

خودرو سازان به جای توجه به عوامل داخلی در قالب بهره وری که باعث ارتقا و کارآمدی این صنعت می شود،بیشتر برای توجیه گرانی خودرو مسائل خارجی من جمله گران تر شدن ارز را پیش می کشند که البته این فرضیه هم تا حدودی قابل قبول می باشد.

حال سوال از خودروسازان این است که در زمانیکه از حمایت 90 درصدی تعرفه های گمرگی و پایین بودن قیمت ارز برخوردار بودید،آیا توانستید در جهت پیشرفت و توسعه ی این صنعت و وثابت نگه داشتن قیمت گام های موثری بردارید که حالا این دلایل را دستاویزی برای گرانی خودرو اقامه می کنید؟ و آیا ارز عامل اصلی گرانی خودرو می باشد؟؛در اینصورت علت افزایش قیمت خودروهای به اصطلاح ملی چه می شود؟ شاید مسئولین را اعتقاد بر این باشد ـ که هست ـ که خودروی ملی نیز 20 درصد قطعاتش از خارج و با ارز آزاد وارد میشود.با این شرایط آیا قیمت خودروی ملی هم به  اندازه ی  20 درصد قطعات وارداتی گران شده است ؟ به زبان ساده تر اگرخودروی پراید که قبل از گرانی حدودا 12 میلیون تومان قیمت داشت و با احتشاب 20 درصد ارز  وارداتی  برای تامین قطعاتش ، آیا واقعا 20 درصد افزایش قیمت داشته است؟ به نظر میرسد که نه تنها با 20 درصد افزایش قیمت مواجه شده است بلکه با توجه به قیمت  تقریبی پراید که 18 میلیون میباشد،ما شاهد افزایش بیش از 20 درصدی آن هستیم. پس مشکل و علت گرانی در کجاست ؟...

متاسفانه وضع تعرفه های بالای گمرکی کمک بالقوه ی دیگری به صنایع خودرو سازی بود که بمنظور حمایت از صنایع خودروسازی بکار گرفته می شد و ممکن بود به اقتصاد ایران کمک کند. لیکن این حمایت ها بیشتر منجر به افزایش سود کارخانه داران شد،زیرا به صاحبان کارخانه ها امکان می داد تا بدون آنکه کیفیت کالاهای خود را بهتر کنند بر قیمت محصولاتشان بیفزایند. و همچنین وضع تعرفه های بالای گمرکی مانع از رقابت در بین خودروسازان می شود.این در حالی است که کشور ما تمام تلاشش را در راستای پیوستن و عضو شدن در سازمان تجارت آزاد جهانی می کند و ورود به این سازمان به نظر حقیر با توجه به مشکلات ریشه ای صنایع خودرو سازی،برابر با ورشکستگی خواهد بود.

با توجه به مطالبی که ذکر شرحش رفت میتوان گفت که صنایع خودروسازی ما صرفا با تکیه بر حمایت و دخالت دولت و بدون اینکه رقیبی را در کنار خود داشته باشد،به حیات خود ادامه می دهد و اگر این حمایت ها از صنایع خودروسازی دریغ شود ما با بحران بزرگی در صنایع خودروسازی مواجه خواهیم بود. از سوی دیگر علیرغم این حمایت ها،متاسفانه خودروسازان نتوانستند به توسعه به معنای کیفی آن در قیاس با استانداردهای جهانی برسند و حالا که فشاری از بی ثباتی قیمت ارز و شناور بودن آن احساس می کنند،تنها راه برای برون رفت از این بحران را در بالا بردن قیمت خودرو میدانند!


با سقوط و انقراض حکومت هخامنشیان بدست اسکندر و روی کار آمدن سلوکیان شاهد تغییر و تحولی حاص در فرهنگ و تمدن ایرانی هستیم که شبیه به آن را ما در بعد از انقلاب اسلامی،در دوران حکومت اصلاح طلبان شاهد هستیم.

یونانیان و یا بهتر بگوییم فرهنگ غرب چنان فرهنگ و تمدن عصر هخامنشیان را تضعیف نمود که با سقوط این سلسله ،ایران نه تنها به لحاظ سیاسی بلکه به لحاظ فرهنگی و تمدنی نیز تحت سلطه یونانیان و فرهنگ هلنیسم قرار گرفت.و مورخین می نویسند که شدت این نفوذ فرهنگی در سرزمین ایران به حدی بود که اشکانیان در دوره ی بعد به سختی موفق شدند ریشه های آن را برکنند و فرهنگ اصیل ایرانی را جایگزین آن نمایند.

اهتمام سلوکیان بر اشاعه ی فرهنگ غرب و گرایش آن ها به سمت ادیان یونانی در آثار تاریخی بر جای مانده از آن دوران نمود و بروز دارد.سلوکوس موسس این سلسله،در راستای این اندیشه نام شهر نهاوند را به لائودیسه تغییر داد و معبدی با شکوه بدین نام، بنا نمود.

در دوران موسوم به حاکمیت اصلاح طلبان نیز تاریخ مجددا تکرار می شود.

 در این دوران سران  رادیکال اصلاحات هویت ایرانی ـ اسلامی که در واقع هویت واقعی ما ایرانیان را تشکیل می دهد، را به فراموشی سپرده و سعی در اشاعه ی افکار ،فرهنگ و تمدن غرب هستند.در واقع این طرز تفکرها ما را به یاد جمله ی معروف" آنچه خود داریم  و زبیگانه تمنا می کنیم" می اندازد.

به گزاره های زیر توجه کنید که توسط طیف تندرو اصلاحات بیان شده است:

"اسلام یک تلاش شکست خورده برای تحقق جامعه ی مدنی است" ،"عاشورا یک روی سکه هم دارد،کارناوال های عزا وقت گذرانی عبث این هزار میلیون عزادار است  که اگر آن روز بودند یا در سپاه یزید بودند یا بی طرف ،اینجا سرزمین خرافه است." ، "امروز دین،کپک زده و بوی تعفن آن باند شده است" ، "دین علاوه بر اینکه افیون توده هاست،افیون حکومت ها هم است و ...، در کنار این گزاره ها که مشتی از خروارها می باشد ما می توانیم به کنفرانس برلین نیز اشاره کنیم. که هدف از برپایی آن تغییر نظام دینی حاکم بر  ایران و جایگزین کردن یک حکومت غیر دینی مطیع غرب  می باشد. و همچنین از آثار منتشر شده در دوران اصلاحات در قالب نهضت ترجمه ی آثار واندیشه های متفکرین غرب که  در بین آنها افراد لائیک و سکولار نیز حضور دارندنیز میتوانیم به هویت آنان پی ببریم که تشریح آن خارج از موضوع بحث می باشد.

وقتی این گزاره ها را به مانند یک پازل در کنار هم میگذاریم،حقیر بی اختیار و بلاتشبیه به یاد دوران حکومت سلوکیان و اقدامات آن ها در قالب واگرایی از هویت ایرانی ـ اسلامی و همگرایی به اندیشه ها و هویت غرب،می افتد.

اما نکته ی بسیار مهم در مورد سران این دو حکومت که سعی در همگرایی با هویت غرب داشتند،مخالفت توده های مردم با این هویت وارداتی می باشد. با وجود آنکه یونانیان در برخی نقاط مثل بین النهرین و مصر،با حمایت روحانیون (مغ ها ) و پادشاهان آن سرزمین  در اشاعه فرهنگ هلنیسم موفقت داشتند،در ایران نتوانستند در بین عامه رسوخ فرهنگی داشته باشند.

در دوردان اصلاحات نیز ما شاهدیم که علیرغم اشاعه ی هویت غربی و روی گرداندن از هویت ایرانی ـ اسلامی ، با مخالفت مردم و حضور حداکثری آن ها در قالب مراسم های دینی و راهپیمایی 22 بهمن و ... مواجه هستیم که حاکی از خود آگاهی هویتی آنان و اینکه دین را به عنوان یکی از منایع هویتی خودشان می شناسند،می باشد.

البته منظور ما از سران اصلاحات ،طیف وسیعی از اصلاحاتی هایی هستند که در ادبیات سیاسی از آن ها تحت عنوان " رادیکال یا تندرو" یاد می کنند و بیشتر در حوزه ی مطبوعات و احزاب مشغول بودند.

تمام این مطالب فوق بلاتشبیه و بی اختیار و صرفا بواسطه ی مطالعه ی تاریخ و تکرار کم و بیش آن ،ارائه شد.


ورزش فوتبال با توجه به جایگاه عمومی آن و اینکه از قدیم الایام مورد توجه و اقبال مردم بوده همیشه از یک جایگاه برتری در بین سایر ورزش ها وهمچنین در بین مسئولین و سیاستمداران برخوردار بوده است. و این مقبولیت در جامعه ی ما نیز صدق می کند بطوریکه با پیروزی های تیم ملی کشورمان و همچنین صعود آن ها به جام جهانی موجی از شور و شعف در بین مردم ایجاد می کند. اما متاسفانه این ورزش هرچه قدر که به سمت جلو جرکت می کند اگر نگوییم پسرفت با جرات میتوانیم بگوییم که در جا زده است.این در حالی است که اقبال مردم به ورزش فوتبال در سایر کشورها منوط به پیشرفت و افتخار در آن ورزش می باشد.

متاسفانه یا خوشبختانه ورزش فوتبال در کشور ما در یک دهه ی اخیر مورد توجه سیاستمداران قرار گرفته است و با توجه به اینکه این ورزش از یک جایگاه برتری در میان مردم برخوردار می باشد،به تبع همین موضوع سیاستمداران از این ورزش متاسفانه صرفا در جهت پیشبرد اهداف خود نه در جهت پیشبرد ارتقای ورزش فوتبال،به بهترین شکل از آن استفاده و یا به تعبیری سو استفاده می کنند.

زمانیکه ورزش فوتبال به مدد متخصصین ورزش به موفقیتی نائل می گردد مورد توجه و اقبال سیاستمداران در قالب حضور در ورزشگاه و کمک های مالی قرار می گیرد.اما زمانیکه ورزش فوتبال با ناکامی روبرو می گردد به جای ریشه یابی دلایل این نا موفقی صرفا به تغییرات مدیران بسنده کرده و با استفاده از واژه ی مجهول "متاسفیم"،مراتب همذات پنداری خود را با این ورزش اعلام می کنند!.

در این باره گفتنی ها زیاد است اما ما فقط به چند نمونه از آنها بعنوان مشتی از خروار اشاره می کنیم:

1ـفوتبال با توجه به اقبال زیاد مردم،مورد توجه سیاستمداران بوده است و نه اینکه فوتبال ما بتواند موفقیتی هر چند اندک برای کشور به ارمغان بیاورد؛یا بعبارت یگر سیاستمداران از فوتبال در جهت بالا بردن پرستیژ خود استفاده می کنند.

2ـ دومین نکته ای که باید به آن اشاره کنیم مربوط به دلنوازی ها و هدایایی است که سیاستمداران،نصیب فوتبالیست ها می کنند.

سوال اینجاست که آیا این هدایا از یک منبع مشخص به فوتبال تزریق می گردد؟ و آیا مجلس شورای اسلامی نظارتی بر این بذل و بخشش ها دارد؟ و آیا اجازه ی واردات یک خودرو مغایر با اهدافی نیست که ما در سال گذشته تحت عنوان حمایت از تولید و سرمایه ی ایرانی ، در پی رسیدن به آن بودیم؟ و آیا این هدایا صرفا در جهت حمایت از ورزش کشور می باشد یا ناشی از عوامل دیگری می باشد؟ و آیاورزش در کشور ما فقط منحصر به فوتبال می باشد؟ اگر حمایت از ورزش علت اصلی این مساعدت های مالی است پس چرا ورزش های دیگر علیرغم موفقیهای شایانی که کسب کردند و قابل قیاس با فوتبال نیستند،مورد حمایت سیاستمداران و مسئولین قرار نمی گیرد؟ و آیا...،

3ـ بازخورد این اقدامات توسط مسئولین نه تنها باعث رشد و پیشرفت در فوتبال نشده است،بلکه متاسفانه ما هر از گاهی شاهد بی اخلاقی ها و ناهنجاری هایی در قالب شرکت فوتبالیست ها در مراسم های شبانه یا حمل مواد مخدر و ... هستیم.(البته ما افراد زیادی  نیز داریم که در این ورزش ناپاک به بهترین شکل آلوده به این مسائل نشده اند. این انتقادهای ما در نهایت مرجع خودش را پیدا خواهد کرد)

  ما وقتی که در ایران به موفقیت رشته های  ورزشی نگاهی می اندازیم،می بینیم که رشته هایی در ورزش ما به موفقیت رسیده اند و باعث افتخار کشور شده اند که در آن ردپای سیاستمداران یا نیست یا خیلی کمرنگ می باشد.موفقیت ورزش هایی نظیرفوتسال،کشتی،والیبال و شطرنج گواهی بر این مدعاست که خلا ناشی از عدم حضور سیاستمداران معلول موفقیت این رشته ها می باشد.


پوشش التقاطی در رسانه ی ملی حول محور انتخابات ریاست جمهوری

 

رسانه به مثابه یک ابزار،نقش تعیین کننده  در شکل گیری افکار عمومی دارد و کشورها سعی دارند به بهترین شکل از آن در جهت منافع خود سود ببرند.اما رسانه زمانی می تواند حالتی عوام پسند و مورد اقبال مردم قرار گیرد که بطور شفاف و بدون پخش ممیزی اخبار به شرح وقایع و اتفاقات بپردازد و قدرت انتخاب را در نهایت به مردم واگذار کند ـ کمترین رسانه ای در دنیا به این کار مبادرت می ورزد ـ بعنوان مثال قیاس دو شبکه ی العربیه عربستان و الجزیره قطر به خوبی نماینگر  موفقیت شبکه الجزیره نسبت به سایر رسانه ها در خاورمیانه می باشد که علت موفقیت آن خارج از موضوع بحث می باشد.

متاسفانه در رسانه ملی ما و بطور خاص در مورد پوشش اخبار رسانه های خارجی حول محور انتخابات  ریاست جمهوری یازدهم، این پوشش کاملا حالتی التقاطی به خود گرفته است؛  یا بعبارت دیگر زمانیکه  رسانه های خارجی به نفع ما به پوشش اخبار می پردازند علیرغم واهی و غیر مستند بودن آن ها ( مثل شبکه ی المنار حزب الله ، بی بی سی فارسی)از واژه ی "اعتراف رسانه های خارجی " استفاده می کنیم ولی وقتی همین رسانه ها بطور مستند و و.اقعی به شرح وقایع ـ بطور خاص حول محور انتخابات ریاست جمهوری ـ  می پردازند ما به تخطئه و فرافکنی بر علیه آن می پردازیم.

در همین قضیه ی اخیر  ـ انتخابات ریاست جمهوری ـ ما مجددا دچار همین التقاط و دست چین کردن خود سرانه ی پوشش رسانه های خارجی شدیم.بعنوان مثال  در قبل از انتخابات  در ایران در رسانه ی ملی دائم بر این عقیده استوار بودیم که رسانه های خارجی علی الخصوص رسانه های آمریکایی ،به نحوه  درست و واقعی به پوشش انتخابات ایران نمی پردازند اما بعد از انتخابات ریاست جمهوری که رییس جمهور منتخب ملت ایران مشخص شد،رسانه ها و مقامات آمریکایی این پیروزی را تبریک گفتند و اعلام کردند که "ما به رای مردم ایران احترام می گذاریم" اما تفسیر و برداشت رسانه ی ملی از این اقدام رسانه عهای آمریکایی چیزی جز بکار بردن واژه ی " اعتراف " نبود.

بطور کلی رسانه ی ملی ما نیز  به مانند اکثر رسانه ها که در جهت منافع ملی خود گام بر می دارند در نحوه ی انعکاس و پوشش اخبار حالتی التقاطی به خود می گیرند که نمود و مصداق بارز آن در انتخابات ریاست جمهوری  کاملا مشهود بود.


سعید جلیلی یکی از کاندیداهای ریاست جمهوری می باشد که صلاحیت وی در روز 31 اردیبهشت 1392 از سوی شورای محترم نگهبان تاییید شد.

طبق اصل 115 قانون ا ج اا رییس جمهور باید از میان رجال مذهبی و سیاسی که واجد شرایط زیر باشد انتخاب گردد:ایرانی الاصل،تابع ایرانی،مدیر و مدبر،دارای حسن سابقه و امانت و تقوی،مومن ومعتقد به مبانی ج ا ا و مذهب رسمی کشور.

با توجه به این ویژگی ها که قانونمعین کرده است و اینکه آقای جلیلی نیز اکثر شرایط این قانون را دارا می باشد به نظر می رسد که هیچ تباینی بین ویژگی های آقای جلیلی و شرایط ریاست جمهوری وجود نداشته باشد.اما نکته ی بسیار مهم و ظریفی که در قانون آمده و به نظر حقیر آقای جلیلی فاقد آن می باشد،مربوط به مدیر و مدبر بودن ایشان می باشد.

مدیر و مدبر بودن یک فرد مستلزم داشتن تجربه ها و قرار گرفتن در شرایط بحرانی یک کشور و همچنین تحصیلات آموزشی یک فرد می باشد ـ که در این زمینه آقای جلیلی از این قاعده مستثنی می باشد ـ و بازخورد و نتیجه ی یک مدیریت قوی برای اداره ی کشور،حل مسائل کلان مدیریتی به شکلی می باشد که یک اجماع و ائتلاف بین المللی علیه کشور ایجاد نکند.

البته ذکر این نکته بسیار ضروری می باشد و آن اینکه آقای جلیلی در قیاس با سایر کاندیداها (آقای ولایتی و آقای عارف) از تجربه ی مدیریتی کمتری برخوردار می باشند نه اینکه ایشان فاقد یک  مدیریت و برنامه ریزی صحیح برای کشور  باشد.

به نظر حقیر علیرغم گذشت چندین ماه از مذاکرات ایران و گروه 1+5 که ریاست هیات مذاکره کننده ی ایران بر عهده ی آقای جلیلی می باشد هنوز کوچکترین امید و روزنه ای برای برای حل این مشکلات به چشم نمی خورد و با توجه به اینکه آقای جلیلی از نظر ایدئولوژیکی انعطاف ناپذیر،سرسخت و ضد آمریکایی می باشد،به نظر می رسد که به جای تعامل با سایر کشورها ،تقابل را آقای جلیلی  پیشه ی راه خود برگزیند و بدون کوچکترین دستاوردی در این مسیر حرکت کند که نتیجه ی آن تشدید فشار و تحریم علیه کشورمان می باشد که می بایستی با اتخاذ یک سیاست خارجی توسعه گرا که تعامل را به جای تقابل قرار دهیم در رفع و کاهش تحریم ها  گام برداریم.

با  توجه به این مقدمات که شرحش رفت باید گفت در شرایط فعلی،کشور نیاز به یک مدیر و مدبر که سابقه و تجربه ی گذراندن کشور از شرایط بحرانی را داشته است،دارد.

آقای جلیلی علیرغم داشتن ویژگی های مثبتی نظیر ساده زیستی و تحصیلات عالیه و مهمتر از همه پایبندی و وفاداری به اصول و آرمان های انقلاب و ولایت فقیه و فقاهت شیعی،از یک کم تجربگی مدیریتی برخوردار می باشد که با توجه به شرایط فعلی کشور،ما نیاز به همین مدیریتی قوی داریم که آقای جلیلی فاقد آن می باشد.

آقای جلیلی علیرغم داشتن تحصیلات سیاسی و سابقه ی 18 ساله در وزارت خارجه،از یک شم سیاسی بالایی برای مدیریت و اداره ی کشور در قیاس با سایر  کاندیداها از جمله آقای ولایتی و عارف برخوردار نمی باشد.


  • کل صفحات:3  
  • 1
  • 2
  • 3
  •   

همه پیوندها
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات