صفحه اصلی ارشیو مطالب تماس با مدیر حناشاپ RSS | ||
سلام دوستان به وب من خوش اومدیدمن حنانه هستمملقب به ملودیاینجا با خاطرات روزانه بنده اشنا میشین؛و همچنین یک وجدان عزیز تر از جانم که همه جا حضور داره.از کیبورد نیوفته که یک دایرکشنر اصیل میباشم و عشق نجوم و آدم فضایی و موسیقی و...امثال اینا ------------------------------------------ من یک وب تو پرشین بلاگ دارم ولی به دلایلی نمیخوام تو اون وب دیگه خاطره بنویسم اما برای اشنایی بیشتر با من و دوستام و خانواده...بهتره پست های اون وبو هم بخونید ---------------------------------------------- اینستا: melody20033 حرف ما بچه خوبا: مدرسه و با درس ها خراب نکنیم پ ن: برای ورود به وبلاگ قبلیم کلیک کن پ ن 2 :مجهز به سیستم موسیقی یاب برچسب ها: حنانه، ملودی، موسیقی، پست، آدم فضایی، نجوم، [ چهارشنبه 1 شهریور 1396 ] [ 11:31 ق.ظ ] [ حنـــ♕ــانــ♪ــه ]
سلا دوستاننننن باز هم با بسته ام ساعت 6صبح :/ مدرسه دیگه چه میشه کرد. عاقا تسلیت میگم راستی واس جشن جوانه ها و اول مهر هم منو مطی مجری بودیم… حرف زیاده نمیتونم تو این زمان کم بگم. حالا وای فای وصل شد سیر تا پیاز و تعریف میکنم خب فعلا دخترا [ یکشنبه 2 مهر 1396 ] [ 06:11 ق.ظ ] [ حنـــ♕ــانــ♪ــه ]
سلام دوستان. نبودم چون نت نداشتم.. الان هم با بسته ام خاطرات و اتفاقات و مراسم چهل مامان بزرگمه و... بعدا میگم ممنون از پیاماتون... مرسی. باز میام بای [ دوشنبه 27 شهریور 1396 ] [ 11:57 ب.ظ ] [ حنـــ♕ــانــ♪ــه ]
سلام جهان هستی خب دیروز بنده امتحان فاینال زبان داشتم.و از اونجایی که این ترم کلاس نرفتم داشتم مـث ** میخوندم؛البته مخ زهرا و هم خرده بودم هی میگفتم من نمیتونم سخته گرامر مشکل دارم...رفتم اموزشگاه و امتحان و هم دادم اینقدرر آسون بود فقط این لیسنینگ خدا خیرش بده هیچکدومون نفهمیدیم.یکی بود پشت سر هم میگفت باید خدومون میفهمیدیم.خب بابا حداقل مستقیم به اون حرفی که میگی اشاره کننننن اون بخش که تموم شد سما گفت:آقای پنجه کوبی تموم شد؟من یدونه و بیشتر نزدم ولی خب گرامرش خیلی آسون بود... مامانم هم داره به زهرا انگلیسی یاد میده الان زهرا داره تمرین میکنه. امروز ظهر هم بعد اینکه مامانم از آموزشگاه بیاد میریم پاسنگ که مراسم قرآن خوانی مامان بزرگمه. شنبه هم قراره مدرسه ثبت نام کنم.
برچسب ها: امتحان، زبان، فاینال، قران خوانی، مامان بزرگ، [ پنجشنبه 2 شهریور 1396 ] [ 10:55 ق.ظ ] [ حنـــ♕ــانــ♪ــه ]
سلام دوستان ببخشید اگه چن وقت نبودم اصلا حال پست گذاشتن نداشتم عقد پسر عموم و که یادتونه؟گفتم میریم تهران. خب ما چهارشنبه ظهر با عمو ابراهیمم حرکت کردیم رفتیم ساعتای 10 و نیم رسیدیم شام همه خونه دختر خاله بابام(مامان پریسا)دعوت بودیم بعد شام اومدیم خونه عمم. فردا ظهر هم رفتیم خونه پریسا اینا مامان بزرگم شب قبلش میره خونه خاله شاه جهان خواهرش.بعد فردا داشتن واسه نهار میومدن خونه پریسا شون که مامان بزرگم تو کوچه ایست قلبی میکنه و...فوت میکنه.خیلی اتفاق بدی بود. بعدش با عموم میرن بیمارستان و تا نیم ساعت بهش شک میدن ولی نبضش بر نمیگرده... دختر عمو هام و عمه هام هم تو ارایشگاه بودن بهشون زنگ زدیم دیگه همشون ارایشاشونو پاک کردنو موهاشونم باز کردن.ماه هم مجلس عقد پسر عموم نرفتیم و فقط همسایه ها و فامیلای زنعموم رفتن.شبشم که با عموم و یکی از عمه هام زودتر از بقیه حرکت کردیم که بیایم پاسنگ.شبش هم شاهرود خونه پسر عمم موندیم فرداش ساعت 8 حرکت کردیم ساعتای 10 رسیدیم که دیدیم چقد مهمون اومده بود. ساعتای 5 بعدازظهر بقیه رسیدن گالیکش و اونجا مامان بزرگمو شستن و ساعتای 6 و نیم هم اومدن پاسنگ و .... عمه رحیمم هم تا چهل موند میخواستن بعد هفتش برن تهران که منصرف شدن. منم تا پنجشنبه هفته پیش اونجا بودم. الان هم زهرا خونه ماس. این هفته هم رفتم کلاس زبان فردا هم امتحان فاینال دارم. پنجشنبه هم میریم پاسنگ که مراسم قران خوانی مامان بزرگمه. پ ن:30 مرداد هم تولد نگار بود.که نتونستم برم...نگاری تولدت مبارککادوتم مدرسه بهت میدم. خب فعلا دوستان برچسب ها: فوت، مامان بزرگ، نگار، تولد، تهران، عروسی، [ سه شنبه 31 مرداد 1396 ] [ 07:00 ب.ظ ] [ حنـــ♕ــانــ♪ــه ]
سلام. عاقا من تصمیم گرفتم که دوباره وبلاگ نویسی و ادامه بدم و به خاطر این کار مزخرف پرشین بلاگ دست نکشممم. عاقا 100 و خورده ای پست بودددد حتی لینک وب های دوستام هم رف.هعییییی خب کیبوردم بگه که چهارشنبه ساعتای 10 و نیم شب عموم با خانواده از گرگان اومدن خونمونزنعموم هم دستش درد نکنه شام درست کرد بود.بعد ترشی بادمجون هم اورده بود. ساعتای 12 عموم و بابام و محمد پسر عموم رفتن پاسنگ.و خونه در اختیار ما قرار گرف. ساعتای یک بود که ملیحه دختر عموم از ما و ....عکس گرف فرستاد تو گروه فامیلیمون. سمانه دختر عمم که تهران بود هم حرص میخورد که چرا نیس.ما هم هی پشت سر هم عکس میفرستادیم. شبشم که مریم دختر عموم و زهرا دختر عمم تو اتاق من خوابین.عاقا شلمن و هم روشن کردیم کلا سقف اتاقم پر ستاره و ماه بود اهنگ فاز غمگین هم گذاشته بودم اصلا یه وضعی بود. فردا صبحشم عمو کوچیکم واسه نهار اومدن خونه مون کلا خونه شلوغ شد.این کیان چه عشقی شده(پسر عموم 2 سالشه)یک خفن شده. بعداز ظهرشم رفتیم پاسنگ شبش مامانم با عمو کوچیکم رفت من موندم. ساعتای 1 یک بود همه خوابیده بودن منو زهرا (دختر عمم که میره هفتمه.)و مریم(دختر عموم میره دبیرستان)بیدار بودیم خوابمون نمیبرد. رفتیم بیرون تو ایوون نشستیم(همون تراس خودمونه )زهرا رف wc منم تشنم بود با مریم رفتم اشپزخونه داشتم با پارچ اب میخوردم یهدفعه مریم منو خندوند اب پرید تو گلوم عاقا چالش گذاشتیم باید از اشپزخونه تا اتاق باید حرکات موزون میرفتیم.اصلا یک چیزیمون شده بودااا.چشمتون روز نحس ببینه این پسر عمم بیدار شد همه مون پشت در قایم شده بودیم حالا هی میخواستیم سر و صدا نکنیم بدتر پامون به یکچیزی میخورد صدا ناهنجار ایجاد میکرد. پس از ان اتفاق ناگوار هم اتفاق های نا منتظره دیگری رخ داد که باعـث شد بنده از شدت خنده دراز کش بشم. خلاصه تا ساعت 2 و نیم ما مشغول بودیم که بعدش خداروشکر خوابمون گرف. صبحشم که محمد (پسر عموم)و پریسا(نوه خاله بابام) میخواستن کارت های عقدشون پخش کنن که بعدش برن گرگان، اومدن کلاله که من هم با اونا اومدم.توی ماشین هم من به مریم میگفتم نه به پریشب مون که با گریه و اهنگ غمگین تموم شد نه به دیشب که مث...دیوونه بازی در میوردیم. امم راستی عقدشون هم 12 مرداد میریم تهران اخ جون.دوباره کل فامیل جمع میشن.خب فعلا دوستان خدافز [ یکشنبه 1 مرداد 1396 ] [ 07:29 ب.ظ ] [ حنـــ♕ــانــ♪ــه ]
سلام دوستان چطوریددد دلم براتون تنگ شده بودددد تابستون مبارک باشد مدارس همیشه تعطیل باشد قشنگ هم باشد الکی مــــثلا من مملیم عاقا کارنامه گرفتیم معدلم شد 19.93 شاگرد دوم. راستی این پرشین بلاگ چش شده؟؟؟؟؟دیگه نمیشه واسه پست هام اونایی که تو دوسال اخیر گذاشته شده نظر بدین...اخه چراااااا البته باز جای شکرش باقی که حذفشون نکرده (7 تیر)عروسی اسفراین هم رفتیم خیلی خوش گذشت جای هیچکس خالی نبود والا میخواین اونجا بیان چیکا کنین همه غریبه؟؟؟؟!!!! فرداش هم که نهم بود رفتیم اردغان اینقد حال کردیمـــ به خصوص موقع برگشتن. بعدش اومدیم با عموم و عمم اینا پاسنگ. و من تا جمعه هفته بعدش اونجا بودم. از کیبورد نیوفته دختر عمم زهرا باهام اومد.تا سه شنبه موند. جاتون خالی یکشنبه اش رفتیم بیرون اول مدرسه ام وبهش نشون دادم بعدش رفتیم پیتزا خوردیم و بعدش رفتیم شیرموز بستنی خوردیم.بعد از اون هم یه جاهایی و بهش نشون دادم.ساعت 6 رفتیم بیرون 8 برگشتیمدو ساعت بیرون بودیم. و فرداش هم رفتیم کافی شاپ شوهر دوست مامانم.کافه هنر اسمش. دو تا شیک نوتلا موز و کیک نوتلا سفارش دادیم اخ خوشمزه بود اصلا شیک نوتلاشــــــبعد از اون هم من کلاس داشتم زهرا باهام اومد کلاسم.یعنی چه درسی اومد درمورد مهمون و قوانین میزبان بودن و مهمونی رفتن و...بدبخت زهرا آب شد. اقای پنجه کوبی میخواست مثال بزنه هی منو زهرا میگفت.چند تا سوتی هم دادم که... و سه شنبش هم عمم اینا اومدن کلاله دنبال زهرا که بعدش رفتن خونه عموم گرگان. راستی 12 مرداد عقد پسر همین عموم.از هر دو طرف فامیل میشم از این ور پسر عموم از اون طرف نوه خاله بابام.عروسیش تهران... عکس پیتزا و شیک نوتلا موز و....توی پست بعدی میزارم. [ سه شنبه 27 تیر 1396 ] [ 09:51 ق.ظ ] [ حنـــ♕ــانــ♪ــه ]
|
||
[ طراحی : حناشاپ- ] [ Weblog Themes By : حنانه ] |