به وب من خیلی خوش اومدید..امیدوارم اینجا رو دوست داشته باشین.
من شیدام....یه دختر شاد،ماجراجو و وبلاگ نویس که وارد 14 سالگی شده.
هدفم از ساخت وبلاگ این بود که بتونم شادیامو و خاطرات بامزمو با دیگران به اشتراک بزارم و از دغدغه های زندگی دورشون کنم ...بلکه کمی از نگرانی هاشون کم شه و منم از نظراتشون انرژی مثبت بگیرم و دوست دارم که یه دفتر خاطرات به یاد موندنی برای همه داشته باشم.
بابام برای اولین بار برای من توی 8 یا 7 سالگی وبلاگ رو در بلاگفا برام ساخت..بلاگفا خراب شد و مطالبم پاک شد و من وبلاگمو در میهن بلاگ دوباره راه اندازی کردم،ممنونم بابا که همچنین هدیه ای به من دادی!
تو تابستون اینجا رو میترکونیم همیشه و یه عالمه حال میکنیم
تو مدارسم سعی میکنم بیام و مطلبی بذارم و نظرات انرژی بخشتون رو بخونم :)
نظر بذارین ولی صد بار یه نظرو تکرار نکنین...نظرات یه وب ملاک برتری یه وب نیست..ملاکش خواننده های مهربون و پست های عالیه
اگر دوست داشتین میتونین برین پروفایل خودم،راه ارتباطی و... رو در ستون صفحات جانبی پیدا کنین و یه نگاهی بندازین..
من یه پاترهد هستم،گفتم بدونین که هری پاتر رو عشق است :)
دیروز سرکار به اوه گفتند :(( خوبه آدم یه کم ترمزش را بکشه!)) همان موقع بهش توضیح دادند کار کم شده و می خواهند (( نسل قدیم را برکنار کنند )). ثلث یک قرن آنجا کار کرده و حالا جوابش را این جوری می دهند. (( نسل )) مرده شور برده. این روز ها همه شان 31 سال دارند، شلوار های زیادی تنگ می پوشند و دیگر قهوه عادی نمی نوشند و هیچ کدامشان نمی خواهند مسئولیت بپذیرند. همه جا پر شده از مردک هایی با ریش کوتاه میمونی که شغلشان را عوض می کنند و زنشان را عوض می کنند و مارک اتومبیلشان را عوض می کنند. تمام مدت. هر وقت که عشقشان بکشد
نمیدونم بقیه هم مثل من عملکرد ذهنشون اینطوریه یا نه،هر وقت با بقیه حرف می زنم یا کاری انجام میدم که بعدش پشیمون می شم تا خیلی وقت یادم میمونه و همش بهش فکر میکنم، به خودم میگم یعنی اون موقع درباره من چی فکر کرده طرف،نظرش درباره من تغییر کرده یا نه، اگر تغییر کرده خوب بوده یا بد و.....
میدونم که خیلی هم عملکرد مزخرفیه،چون باعث میشه همش به دنبال این باشم که بقیه ازم راضی باشن و نظرشون در مورد من خوب باشه اما این عملکرد توی مدرسه تاثیر خوبی داره و باعث شده درسخون بشم و همیشه معلما ازم راضی باشن و در واقع بشم سوگولیشون :/ البته هیچ وقت دلم نخواسته همش صدام کنن و توی مرکز توجه باشم، همیشه دلم میخواد خیلی معمولی باشم ولی نمیشه!
عجیبش اینه که خاطره بی اهمیت یادم میمونه ولی بهترین خاطراتم یادم نمیمونه !
کلاس دوم بودم، داشتیم درس فارسی رو روخونی میکردیم و من منتظر بودم نوبتم شه، یک نفر داشت خط های آخر درس رو میخوند، با خودم گفتم که الان این خط هارو میخونه و نوبت من میشه که از اول درس بخونم، پس صفحه هارو به اول درس برگردوندم ، خانممون گفت بخونم ، از اول درس شروع کردم به خوندن که یک دفعه بچه ها و معلممون گفت که صفحه های بعد و آخر درسه..
واقعا نمیدونم این اتفاق مسخره تا الان چطور یادم مونده ، چرا آخه باید این خاطره مسخره یادم بمونه آخه :|
با بازی : Dakota fanning . Alice Eve . Jessica Rothe . Toni Collette
6.7/10 IMDb
داستان فیلم :
در مورد یک دختر اوتیسمه که علاقه زیادی به سریال پیشتازان فضا داره و برای مسابقه پیشتازان فضا فیلم نامه ای مینویسه و از دست پرستارش فرار میکنه که اون رو به لس آنجلس ببره و در مسابقه شرکت کنه و....
من نه مرده بودم..نه رفته بودم زیر ماشین..دزدی ام نکرده بودم که برم زندان..عروس نشدم که شوهرم نذاره بیام وبلاگم ( آخه به این زودی؟ این چه فکریه..خوانندگان گرامی!)،سرطانم نگرفتم که تو بیمارستان باشم ( میدونستید سرطان نتیجه تقسیم سلولیه که بدن نیاز نداره؟برگرفته از عالم کتاب علوم هشتم..شیدا اسدی ) ، بابامم ( خدا نکنه ) نمرده که برم کار بجاش،مدرسه مون هم سختگیر نیست که نذاره وبلاگ بنویسم..وبلاگمم لو نرفته خدا رو شکر بین بچه های مدرسه مون،وبلاگ دیگه ای هم ندارم....فقط 1-حال نداشتم :| 2-لب تابم خراب شده و الان دارم با لب تاب بابام مینویسم...الان ولی حال دارم :|
( ت ) دوست پارسالیمون رفت ، من و ستاره توی یه کلاس نیستیم :/ ولی تو زنگ تفریح کلا باهمیم..بجز من و ستاره یه نفر دیگه به گروهمون اضافه شده که اسمش مانا ست :) دختر بانمک و خوبیه ، قیافش شبیه عروسک های فانتزیه :)
به جای معلم ریاضیمون،خانم اردستانی ماهمون ( معلم دینی )، خانم همتی معلم باحال عربیمون،خانم تهرانی معلم سوتی ده ادبیاتمون، معلمای جدید اومدن...معلم ریاضیمون خانم غ قبلنا معلم مدرسه مون بوده و خیلی خانم خوب و مهربونیه،خیلیم خوب درس میده..معلم دینی مون خانم آ ،جوون ترین معلم مدرسه مونه..روز اول که دیدمش فکر کردم شاگرد جدید مدرسه است،روپوش مدرسه رو نداره ! فک کنم کلا 24 سالش باشه،خیلیم خوشگل و نازه..خوبم درس میده ولی نه بهتر از خانم اردستانی،معلم عربی مون خانم م ف..خوب درس میده ولی مثه خانم همتی اصلا نمیشه..خانم همتی به قول خودش شیطون بود،خیلی باحال بود!..معلم ادبیاتمون..وای خدا..خانم ن..پدر مارو همون روز اول دراورد،خیلی سختگیر،خیلی بد امتحان گیر..یه بار یه کلمه رو تو دیکته تکرار نمیکنه و خیلی بد امتحان میگیره،خیلی مشق بده..و کلا خیلی غرغرو :/ به جای معلم تفکر پارسالمون خانم و که هم مشاورمون بود هم خیلی باحال بود یه معلم دیگه اومده..معلم بدی نیست ولی بیشتر بهش معلم دینی میخوره تا تفکر..ولی من دوسش دارم..
همون که خانم سرمست معلم عالی و پرفکت علوممون باقی مونده جای شکر داره :)
من توی کلاس 801 ام...کلاس ما از کلاس 802 شلوغ تره :| 28 نفریم..4 نفرمون جدیدن...بقیشون بیشتری ها از کلاس 702 که من بودم و باقیشونم از کلاس 701 اند..متاسفانه یا خوشبختانه بچه های شلوغ تو کلاس ما افتادن..خوبیش اینه که کلاسمون باحال تره،بیشر توش خوش میگذره :)
تو کلاس معمولا با نازنین،صدف،مهدیه و یکی از شاگرد جدیدامون که دوست ماست و اسمش شرمیلاست حرف میزنم،اسم مستعار شرمیلا ( شرمن) هه و ما با این اسم صداش میزنیم.
به جز شرمن،سه همکلاسی جدید دیگه داریم..صبا،ساحل و محیا....محیا هم که کلا پسر کلاسمونه..موهاش پسرونه است..لباسای حالت پسرونه ام میپوشه..صداشم که کلفته :)
تو سرویسمون هم باز ستاره با یه سرویس دیگه است...من و صدف و یک نهمی که اسمش ثناست و یه هفتی به اسم هانیه توی سرویسمونیم. چون ستاره نیست من و صدف رو از هم جدا کنه ما همش تو سرویس داریم باهم دعوا میکنیم..یا خیلی زیاد حرف میزنیم و بیچاره نهمی از دست ما خل شده.
اردو هم که مارو یه کاخ سعد آباد بردن..رفتیم یه دوتا کاخ دیدیم اومدیم...یه سه چهار تا توریست خارجی ام بودش که فک کنم از دست ما خل شدن..:/
اردو مشهدم بردن که من دیگه حال نداشتم برم..خوش میگذشت ولی به ریسکش نمی ارزید..
تو علوم هم سر درس 7 و 6 بچه هامون همش میخواستن از خنده بترکن،دوست داشتم بزنم پس کله شون بگم اینم درسه خب پلشت!
کلاسمون رو یه بار بردن همه رو دفتر مدیر و سه ساعت داشت نصیحتمون میکرد...تازه تعهد هم دادیم :|
ادبیات امسال تاحالا انقدر پایین نشده بودم...بیشترین نمره مون تو امتحان نیم ترم 17 بود که من شدم 15/25 :|
سرگروه نصف درسا من شدم و دارم خل میشم..سرگروه علوم،ادبیات،دینی،ریاضی،مطالعات :/
تیم والیبال مدرسه مون رفت مسابقه و باخت :|
و مهم ترین خبر که قبلا بهتون نگفته بودم :
داداشم بدنیا اومد
میدونم شکه شدید ولی بله،من بدبخت شدم..3 تا بچه :)
اسم نداره فعلا...الان 10 روزشه...اسم پیشنهادی دارین اعلام کنین :|
عکسشم بعدا میذارم...فعلا خداحافظ که من برم واسه امتحان دینی بخونم :/
از این به بعدم سعی میکنم هر هفته پست بذارم :|
پی نوشت : فاز اینایی که به جای مدرسه مینویسن مد چیه؟ نوشته بود وای بدبخت شدیم مد داره شروع میشه..فک کردم نوشته مُد،3 ساعت داشتم فک میکردم چه مدی داره میاد که انقدر بدبختی میاره :/
فکر کنم چشمتتون زدم وقتی گفتم که ممنون از نظرات فراوانتون :|
وقتی مامان داشت کتابخونه رو مرتب میکرد،یه دفتر پیدا شد که بابام حرفایی که بچگی میزدم رو نوشته بود..منم گفتم بیام بنویسمشون،چون خیلی خنده دار و جالبن
قبلا که برنامه کودک میدیدم،وقتی که میکروفون رو میگرفتن و بچه ها میگفتن به نام خدا من یه چیزی میگرفتم جلوم میگفتم بنگام!
شیدا به عجیب غریب میگه » عجیب بریق «
وقتی میخواهد برخی از کارهایش را توجیه کند میگوید : آخه می دونی..
دلیلی برای وجود بابا! ( تیر 87)
سر به سر شیدا گذاشتم، به مامانش گفت بال بال ( به بابام میگفتم بال بال ) منو اذیت میکنه، مامانش گفت عصر میریم کنار رودخونه بال بال رو می اندازیم توی آب تا آب ببردتش اینقدر تورو اذیت نکنه. شیدا گفت: اون وقت تو می تونی برام سی دی بزاری؟
دیکشنری شیدا
کبردن : کمربند
باغ احش: باغ وحش
حلاط = حیاط
جوقه قیتی = جوجه تیغی
بنجنس = بدجنس
تنبیل = تنبیه
خرقزه = خربزه
لوزوبیا = زولوبیا
دسکات : دستکش
پیس : اسپری شیشه شور
شهرند = فروشگاه شهروند
مامان یه قدی بیا : بعضی وقتها که با مامانش کار دارد این جمله را به معنای یه دقیقه بیا میگوید.
مامان بابا منو شوت کرد : وقتی بغلش می کنم و پرتش می کنم روی تشک تخت برای شکایت از من این جمله را با گلایه به مامانش می گوید.
خانم های قطاری : شیدا در خانه یکی از اقوام در یکی از کانال های ماهواره ای فشن لباس زنانه دیده که خانم ها به ترتیب با لباس های مختلف و پشت سرهم از جلوی جمعیت رد می شده اند چون مثل قطار به دنبال هم میرفتند، شیدا به آنها می گوید خانم های قطاری
شیدا دوتا اسکناس درشت برداشته بود و می خواست در صندوق صدقه بیاندازد مامانش گفته بود ، برای چی می اندازی تو صندوق؟ شیدا گفته بود آخه خدا خیلی دوست داره پولدار بشه!
مامانم برای اینکه من برم دستشویی میگفت که اگر نری دستشویی کیسه صورتی توی دلت میترکه و به جاش کیسه سیاه میذارن!
( نشر پرتقال هم این کتاب را با اسم شاید عروس دریایی و ترجمه آرزو قلی زاده منتشر کرده )
خلاصه نوشته شده پشت کتاب :
سوزی بهترین دوستش فرنی را از دست داده است. فرنی در دریا غرق شده،در حالی که همه می دانند بهترین شناگر مدرسه بوده است. سوزی نمی تواند این حادثه را بپذیرد و پذیرش جریان زمانی برایش مشکل تر می شود که به آخرین روز های دوستی شان و دلخوری فرنی فکر می کند.
آیا ممکن است مرگ بهترین دوستش علت دیگری داشته باشد که همه از آن بی خبرند؟
توضیحات و خلاصه خودم :
سوزی از زبون مادرش میشنوه که فرنی در دریا غرق شده،فرنی در روزهای آخر دوستیشون با اون خوب نبوده و با چند نفر دیگه دوست شده بوده،سوزی بعد از اون اتفاق حرف دیگه نمیزنه و براش عجیبه که چطوری فرنی با مهارتی که توی شناکردن داشته غرق شده...به نظر اون مقصر مرگ فرنی عروس های دریایی هستند..
خیلی کتاب قشنگیه،حتما بخونیدش!
خلاصه از سایت 30 بوک:
رمان، یکی از برترین رمانهای نوجوان سال ۲۰۱۵ و برندهی جایزههای «ای.بی.وایت» و «سرزمین سبز»؛ با امتیاز ۴٫۵ از ۵ از سایت آمازون
بهترین دوست«سوزی» که یکی از بهترین شناگرهای مدرسه بود توی دریا غرق شده اما سوزی فکر میکنه که مرگِ دوستش «فرنی» دلیل دیگهای داره. اطرافیانش بهش میگن راهی برای فهمیدن دلیل مرگ فرنی نیست و اینکه غرق شدن اون یه اتفاق بوده. ولی سوزی مطمئنه که باید یه دلیل قانعکننده تر وجود داشته باشه. اینجائه که ماجراجوییها و خیالپردازیهای سوزی برای فهمیدن دلیل ماجرا شروع میشه.
کتاب «عروس دریایی» عنوان پرفروشترین کتاب ۲۰۱۵ مجلهی نیویورک تایمز رو داره و عناوین زیادی رو هم توی سال ۲۰۱۵ به دست آورده.
ساعت 8 بصیرا و پارسا اومدن بریم شهربازی،چون چهارشنبه بود شهربازی خیلی خلوت بود و به آدم مزه نمیداد یعنی مثل اون شهربازی قبلیه نشد..چون من وقتی حال میکنم برم شهربازی که شلوغ باشه،بعضی از وسیله های شهربازی هم فقط گروهی حال میده،مثلا کشتی پرنده رو ما 3 تا فقط توش بودیم،یا تو تاب من تنها بود :| ولی خوب بازم خوش گذشت :) بعدم رفتیم پیتزا خوردیم و من چون بصیرا و پارا قارچ دوست نداشتن قارچ هاشونو میخوردم :|
روز بعد صبح رفتم کلاس آشپزی و چند مدل فینگر فود یاد گرفتم و خیلیم کلاسش طول کشید :/ دیگه آخراش داشتم میمردم :| از ساعت 9:30 تا 1 ظهر! بعدم از اونم بدون هیچ استراحتی رفتم خونه اون مامان بزرگم،عمو مجتبی هم اومده بود :| بعد غذا خوردن سر همه عمو هامو با هری پاتر و خون آشام ها خوردم :| فک میکنم اگر میتونتن یه آجر میزدن تو سرم که انقدر حرف نزنم :| در مورد انواع خون آشام ها،ولدمورت،گروه بندی هاگواترز،فواید معجون مرکب پیچیده،چرا هری پاتر خوبه،خانواده ویزلی و اسم پسر هری پاتر یه سخنرانی مفصل کردم :) بعدم برای اینکه حرفامو ادامه ندم،با عمو علی ام یه انیمیشن دیدیم که الان اسمشو یادم نیس و وقتی خواستم معرفیش کنم اسمشو میپرسم،اخه خیلی قشنگ بود :)
فردا صبحش که من از قبلش چمدونم رو بسته بودم رفتیم سمت قم :| حالا چرا قم؟ واسه اینکه دایی سعیدم داره دوماد میشه و ما میخواستیم بریم قم عقد ببندیم :) عروسم میشه دخترعمه بابام :) مهشیدم که تو مهمونا باهم بازی میکردیم هم میشهد خواهر عروس و ما دوتا انقدر ذوق میزدیم که نگو :) بابام و دایی حسینمم از تهران و کاشان اومدن قم و شبش رفتیم تو حرم حضرت معصومه عقد بندون :) بعدم رفتیم رستوران سنتی و شام خوردیم و چون اتاق ما پنج تا تخت داشت من و بابام رفتیم خونه عمه فاطمه ام که قمه خوابیدیم و صبح هم اونا راه افتادن برن رفسنجان و من و بابا و مامانم و مانا هم رفتیم به سمت تهران :)
تو این مدت که تهرانم،رفتم دفترامو خریدم،یه کتونی آل استار فوق العاده دلبر و شاد اینترنتی سفارش دادم که دیروز رسید،از رنگی رنگی هم برای دفترای ساده و لب تاپم استیکر و برای کیفمم چهار تا پیکسل سفارش دادم که اونا هم دیروز رسید :) کتونی هامو از این سایت سفارش دادم کلیک،اینم عکسشون :
راستی میدونین اسم دیگه من خون آشام چادریه :) وقتی این نظرو خوندم داشتم از خنده زمین رو گاز میزدم :)
یه خبر دیگه ام دارم که باید خیلی وقت پیش میگفتم :| خانواده مون به این زودی داره 5 نفره میشه :| بله یک نی نی دیگه :| آذر به دنیا میاد :)
پریروزم با مامانم رفتم اداره و مامانم برای اولین بار اجازه داد از اداره خارج بشم تنهایی برم لوازم التحریری خیلی بزرگی که نزدیکای اداره است،انقدر ذوق زدم که نگو :| آخه مامانم تا سر کوچه هم نمیذاره تنهایی برم :/ رفتم اونجا یه جامدادی طرح کاشی،چندتا خرت و پرت مدرسه و دوتا کتاب گرفتم :) بعدم که کار مامانم تموم شد رفتیم هفت تیر مانتو بخریم،آخر های تابستون مانتوهای تابستونه حراج میشن،چهارتا مانتو خریدیم و اومدیم خونه :|
الان حوصله ندارم کتاب معرفی کنم..فردا معرفی میکنم :)
راستی خیلی ممنون از کامنت های فراوان! الان باید برم تاییدشون کنم و بهشون جواب بدم :)
متاسفم،ولی شیدای قبلی نیمتونست پست بذاره..چرا؟..چون اون مرده بود :|
( برگرفته از یه آهنگ جدید از یه خواننده ی خارجی که اول اسمش تی داره :| )
بعد از اینکه مانتوم رو با آموزش های مامان رویا شماره دوزی کردم و کتابای مزخرف مدرسه رو ثبت نام کردم و مانتو و شلوار زشت و وزغ مانند رو گرفتم،اومدم رفسنجون :|
مانتو و شلوار مدرسه وزغ مانندم بازم مثه پارسال قهوه ای بود،سورمه ای بود خیلی بهتر بود،تنها تفسیری که میتونم در موردش بکنم یه کلمه بی تربیتی دو حرفیه :| کلمه شو خودتون کشف کنین دیگه :|
یکی از کارهای تو تهران این بود که بریم خیاطی چادر و شلوار کردی مزخرف مدرسه مونو کوتاه کنم :| نشسته بودیم تو خیاطی،یه زنه اومد توی خیاطی که بگه که مانتوش کی آمده میشه :| یه رژلب اکلیلی صورتی جیغ زده بود که یکمشم رفته بود روی دندوناش،هم رنگ رژلبش زشت بود هم خودش به بدترین وضع ممکن اون رژلب کوفتی رو زده بود :/ والا خواهرم داری اشتباه رژلب میزنی :|
تازه با بابام ( 3 شهریور ) رفتیم نمایشگاه صنایع دستی،تو نمایشگاه پته هم میفروختن ولی هیچکدوم پته رفسنجان نبود و همشون مال کرمان بودن :| یه غرفه هم بود که طراحای زیورآلات چیز هایی که طراحی کرده بودنن به نمایش گذاشته بودن و میفروختن،به نظرتون آدم طراح زیورآلات باشه جالبه؟ من از اونجا واسه خودم یه انگشتر و دستبند گلدوزی شده و یه انگشتر که روش با کاشی کوچولو کار شده بود خریدم،برای بصی و سارا و خودمم سه تا دستبند که فقط رنگاشون و کمی هم طرح گل هاشون فرق داره گرفتم :) یه جا هم بود که سینی هایی میفروخت که توش با کاشی های سنتی کار شده بود سینی هاش گرون بودن ولی ما چون خوشگل بود یکی واسه خونمون گرفتیم!
همه کتابام رو هم خوندم،فقط مونده معرفی شون که بعدا رفتم خونه مینویسم :|
آهنگ های جدید خارجی رو گوش دادین لامصب بعضیهاشون محشرن و بعضیاشونم خوبن :|
یه بارم به سرم زد که فیلم ترسناک ببینم،آنابل رو دیدم...تا یه هفته از عروسک های خواهرم میترسیدم :| یه سریال انیمه هم به نام شوالیه خون آشام دیدم،باحال بود :) یه جاهایشم صحنه داشت که به من ربطی نداره :|
توی رفسنجان یه شب با بصی،سارا و بشری رفتیم جشن خیریه کوثر،یه نفر رو اورده بودند میتونست صدای همه خواننده هارو در بیاره،آهنگ های غیرمجازم میخوند :| حتی آهنگ اون خواننده مزخرف،ساسی مانکن تتلو هم خوند :| 25 باند هم خوند! :| ادای خواننده های زنم میتونست در بیاره :| کم مونده بود از خواننده های خارجی هم بخونه :/
الان 3 روز متوالی خون دماغ حسابی میشم :| پریروز 2 بار،دیروز 3 بار،امروزم یه بار صبح و یه بارم همین یه ربع پیش! شدم شوالیه خون دماغ :| فک کنم نصف خون بدنم رو از دست دادم..برم سازمان انتقال خون بزنم واس خودم :/
رفتم کلاس آشپزی،فعلا دو تا غذا یاد گرفتم: بیف استرو گانوف و گراتن پاستا و مرغ..ماشالا از هر انگشتم هنر میباره،بترکه چشم حسود
راستی در جواب یه دوست که گفتن قیافت مظلومه،باید بگم من تو مدرسه بسیار مظلوم جلوه میکنم و اصلا به روی خودم نمیارم هیچی رو، ولی از قدیم گفتن فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه :)
ببخشید مطلب نذاشتم آخه میدونین رفته بودم سفر قطب جنوب :| قطب جنوب چیه،فقط حال نداشتم پست بذارم :|
تو این مدت :
برای عروسی لباس خریدم،خودم به نظرم خیلی خوشگله ولی مامانم هی میگفت این لباس چیه گرفتی،چرا اینجاش اون طوریه،چرا اونورش اون مدلیه :| لباسم مشکی بود و روی بالا تنش گل های رز قرمز بود و خیلیم از نظر خودم خوشگل بود و بهم میومد ولی مامانم هی میگفت چرا مشکی گرفتی :|
اومدم تهران و رفتم عروسی، خیلی تو راه بودیم و ساعت 10 رسیدیم عروسی :| یعنی من از بس عروسی نرفته بودم فکر میکردم چه عروسیه فوق العادی است :| نمیگم بد بود ولی فوق العاده ام نبود و ما چون دیر رسیدیم فقط شام خوردیم اومدیم :/ یعنی اگر نمی اومدیمم مشکلی پیش نمیومد :/
با بابام رفتیم باغ کتاب تهران تا من کتاب بخرم :) خیلی جای باحالی بود و البته اصلا گرمم نبود :) اولش رفتیم طبقه بالا موزه علوم نوجوان،توش چیزای خیلی جالب و خفنی بود! مثلا یه اهرم بلند بود که میشد باهاش یه پیکان رو بلند کرد،چنگ لیزری شم خیلی چیز باحالی بود،یه چندتا آینه خفنم بود که آدم مثل کوتوله و بابا لنگ دراز میکرد :| یه نمونه واقعی از اسکلت نهنگم داشتن :| بعدم رفتیم کتاب بخریم که متاسفانه و بدبختانه کتابای هری پاتر تموم شده بود :/ ولی به جاش دو جلد آرتمیس فاول رو خریدم :|
کلا 8 تا کتاب خریدم که نام میبرم : سوسک طلایی پرواز کن،عروس دریایی ( خوندمش و معرفی میکنم بعدا )،آرتمیس فاول و گروگان گیری ( تا نصفه خوانده شده )،آرتمیس فاول و ماجرای شمال،یک سال بدون او ( خوانده شده و بعدا معرفی میشه )،فعلا خوبم ( خوندمش و معرفی میکنم بعدا )،مطلقا تقریبا ( تا نصفه )،کاش یکی قصه اش را می گفت ( خونده شده )..وقتی داشتم پول کتابارو حساب میکردم فهمیدم تا الان چادرم برعکس بوده :| میبینید چه چیز ضایعی هستم من :|
اونجا مجسمه های بعضی از شخصیت های کتابارو داشتن،مثلا جودی ابوت،ژان والژان،شازده کوچولو،شرلوک هلمز و واقعا نمیدونم چرا مجسمه هری پاترو نداشتن :( من با همشون تقریبا عکس گرفتم..بعدم رفتیم ساندویچ خوردیم اومدیم خونه :| این یکی از عکسای باغ کتابه؛بقیه رو تو ادامه مطالب گذاشتم :)
رفتم خونه رویا اینا :) یه عالمه همو بقل کردیم :| من دو تا لیوان و پیکسل هری پاتری سفارش دادم و یه لیوان و یه پیکسل رو به علاوه یه کوله پشتی گل گلی آبی به رویا تقدیم کردم! میدونین که رویا هم خیلی هری پاتر دوست داره :) اونم کادوی تولدم رو داد :) بعد رفتیم تو اتاقش و یه عالمه حرف زدیم در مورد مدرسه،هری پاتر،کتاب،معلمامون،آرتمیس فاول،آهنگ و خیلی چیزای دیگه :) چند روز بعدشم رویا اینا اومدن خونمون و من از مامان رویا شماره دوزی یاد گرفتم و بعدشم رفتیم تو اتاقم و با قلم مو و شال گردن ادای سکانس های فیلم هری پاترو در میاوردیم و ادای خون آشاما،دختر لوس کلاس نقاشی رو هم دراوردیم :|
بشقاب میناکاریم رو اوردن ولی هرکار میکنم نمیتونم کنم عکس رو از موبایل مامانم بریزم روی کامپیوتر :/
سلام رفقای گرامی :)
به وب من خیلی خوش اومدید
من شیدام 13 سالمه و وبلاگ نویسی از 8 سالگی شروع کردم و عاشق وبلاگمم :)
تو وبلاگم همچی مینویسم.. خاطراتم،ماجراهام،عکس نقاشی هام و معرفی کتاب،انیمیشن،فیلم،موزیک و...
امیدوارم از وبلاگم لذت ببرید رفقای گرامی :)
.
.
تاریخ تولد وبلاگ : 20 تیر