امیدوارم لحظات خوبی در این وبلاگ داشته باشید
یک تکه شعر از جنس یک تکه احساس به قلم خودم
لطفا از هیچکدام از اشعار کپی نشود
از استاد خوبم اقای زارعی ممنونم که که مشوقم بودند و
از استاد خوبم جناب غریبی ممنونم که همراهیم میکنن و نهایت لطف رو به من دارن.
لطفا از وبلاگ انجمن ادبی طلوع دیدن کنید شعرای زیادی هستند
که حتما از خوندنشون خوشتون میاد اینم ادرسش
http://notebook1367.mihanblog.com
و لطفا از وبلاگ دیگرم به اسم قصه های خودمانی که قصه های طنز است دیدن کنید
ادرسhttp://ghalameshisheei.blogfa.com/
ممنون
من همان قصه ی شبهای بلند
من همان شبنم روی گل سرخ
من همان دخترک دیوانه
پشت این پنجره ی تکرارم
یک تکه شعر از جنس یک تکه احساس به قلم خودم
لطفا از هیچکدام از اشعار کپی نشود
از استاد خوبم اقای زارعی ممنونم که که مشوقم بودند و
از استاد خوبم جناب غریبی ممنونم که همراهیم میکنن و نهایت لطف رو به من دارن.
لطفا از وبلاگ انجمن ادبی طلوع دیدن کنید شعرای زیادی هستند
که حتما از خوندنشون خوشتون میاد اینم ادرسش
http://notebook1367.mihanblog.com
و لطفا از وبلاگ دیگرم به اسم قصه های خودمانی که قصه های طنز است دیدن کنید
ادرسhttp://ghalameshisheei.blogfa.com/
ممنون
من همان قصه ی شبهای بلند
من همان شبنم روی گل سرخ
من همان دخترک دیوانه
پشت این پنجره ی تکرارم
نوشته شده در سه شنبه 7 مهر 1394 ساعت
10:04 ب.ظ توسط سمیرا امام قلیزاده نظرات | |
دلم بارران پشت پنجره می خواهد
همان جایی که شمعدانی نشسته است
وشیشه تب کرده است
و من مهمان دلتنگیشان شوم
و به تماشای خوش رقصی باران بنگرم
سکوت فریادهایشان
شمعدانی در حسرت گلدان باران خورده
شیشه در تب سردی احساس باران
باران بی اعتنا میبارد
نوشته شده در سه شنبه 18 خرداد 1395 ساعت
02:51 ب.ظ توسط سمیرا امام قلیزاده نظرات | |
گاهی به سراغم بیا
در نقاب بک غریبه
یا یک مسافر گمشده
من بر روی نیمکت خاطراتم نشسته ام
و قدمت دلتنگی هایم را چرتکه می اندازم
گوش هایم خش خش میکنند
و چشمانم کور رنگی گرفته اند
گاهی به سراغم بیا
و دنیای خاکستری مرا ببین
و به سنفونیک نفس های زنگ زده ام گوش کن
باور کن آمدنت مرا در خود غرق نمیکند
و نامم صدایت را به یاد نمی آورد
مانند موجی که در اعماق دریا غرق شده
و تنها آب لمس احساس اوست
و من روزگاریست که در خود گمشده ام
مانند کودکی در آغوش پدر
در گذشته های گذشته
و همبازی احساسم شاخه گلی ست
که بوی نفس های گذشته را میدهد
گذشته های نه چندان دور
نوشته شده در جمعه 7 اسفند 1394 ساعت
02:17 ق.ظ توسط سمیرا امام قلیزاده نظرات | |
یک قاب خالی
از نیمه پر خاطرات من
بر روی دیوار خیال آویزان است
درست بالای سر دلتنگی
من قبل از بیداری
قصه ی خواب باران را برای چشمهایم میگویم
و شب را به مهمانی تاریکی میروم
او مرا اهل روشنی میخواند
و نامم را ماهتاب مینامد
و مرا به نوشیدن شعر دعوت میکند
و من مهمان تنهایی او میشوم
و همنشین دلتنگی باران
در مرداب نگاه خیره ی ماه
فنجان شعر دستانم را گرم میکند
و نوشیدنش،دلم را
و من دلتنگ تنهایی تاریکی هستم
پشت نفس های شب
یک قاب خالی
یک رویای شبانه
و خواب هایی از جنس روشنی
بر دیوار زمان آویزان است
میان دلتنگی نور
و تنهایی ظلمت
چشمان من هنوز خواب میبینند
نوشته شده در جمعه 9 بهمن 1394 ساعت
01:08 ق.ظ توسط سمیرا امام قلیزاده نظرات | |
کوچه ای در انتهای تنهاییست
پشت بید های خسته
که صدای پای رهگذری را ،با گوشهایش می بلعد
و چشمانش را به گیسوان بید میدوزذ
تا دستی این دلتنگی را کنار بزند
و بوی آشنایی در نفس هایش بپیچد
و کسی باشد که تا انتهای تنهاییش قدم زند
خانه ای در انتهای کوچه ی تنهاییست
پشت دیوار های شکسته
که آجرهایش را با دلتنگی بند زده است
و در هایش را عریان ساخته
برای مسافری که دستانش خسته است
و کوله راهش سنگین
میزبان تنهایی یک مسافر غریبه
خانه ای در انتهای تنهاییست
پشت بید های خسته
که لطافت باران را در عمق ریشه هایش میابد
نوشته شده در سه شنبه 6 بهمن 1394 ساعت
01:30 ب.ظ توسط سمیرا امام قلیزاده نظرات | |
چراغ تنهایی شب بیدار است
درست بین تنهایی من و تنهایی خدا
تنهایی من اینجاست
پشت پنجره ای چوبی
که بند ماه را در چشمانم گره زده
و دستانم را ،به هم آغوشی خود واداشته
و نفسهایم را ،در گلبرگ های گلدان شیشه ایش اسیر کرده است
صدای خس خس جیرجیرک های سرما خورده
نفس های نامنظم بادهای ولگرد
و قدم هایی که در خیال چاله های آب فرو میروند
من میبینم که ماه، چگونه چهره از آب بر می چیند
و برق چشمان سیاه کلاغ
و شادی ستارگان خواب،
محرم عاشقانه های آب و ماه
و عشوه گری های تنهایی شب
ترس یک تنهایی دیگر
خنده ی خدا در کاسه ی چشمانم می ریزد
و چشمانم با طلوع روشنی میخندند
چاله ی آب دلش همچنان درگیر حیای ماه است
و خنده های من، بر روشنی چهره های گلگون شده ی آن دو
اینجا آسمان روز،روشن است
درست کنار تنهایی من و خدا
نوشته شده در جمعه 25 دی 1394 ساعت
08:21 ب.ظ توسط سمیرا امام قلیزاده نظرات | |
تاب تاب عباسی
نوشته شد هم بازی
دلم راتاب دادند
گفتند چرا میبازی
تاب تاب عباسی
زندگی شد یک بازی
گاهی فقط میبینی
گاهی بازیست تا بازی
تاب تاب عباسی
بخند دل ناراضی
چشمان من بیدارند
تا کی باید بسازی
تاب تاب عباسی
مرا پایین نندازی
اینجا زمینش سخت است
مرا ببر تاب بازی
نوشته شده در چهارشنبه 16 دی 1394 ساعت
12:08 ق.ظ توسط سمیرا امام قلیزاده نظرات | |
+
دنیا بر ما هم خورده میگیرد
مایی که با دستان خودمان دنیارا بزرگ کرده ایم
حال باید با همان دستان غبار از غرور او بگیریم
خسته ام
چشمانم خوابی از جنس روشنی میخواهند
با اندکی چاشنی بیخیالی
تا مرا ببرد
به رویایی که زنده است و زندگی میکند
دیگر یک جا ماندن از مد افتاده
بگذار واقعیت های مرده بمانند بیخ ریش خودشان
تنم شکسته است
روزی را تعیین کن تا به خواب روم
و تو در روشنایی مرا ترمیم کن
بگدار خوابهایم از جنس روشنی باشند
ونفسهایم از جنس بلور
گریه هایم سهم سکوت
وخنده هایم زندگی
مسیر طولانیست
اندکی برای رفع تنهایی بایست
تا آبی بیاورم
و خستگی ات را سیراب کنم
بگذار دنیا فرمانروایی کند
من خیلی وقت است شب کارم
روزها را فروخته ام
تا تکه نانی بیابم
وآرامش شب راسیر کنم
تو با من بمان
اینجا شهر شبهای رنگین است
بگذار درآغوش زندگی پلی بسازیم
از جنس رنگین کمان
و پرواز را بهانه کنیم
برای با هم بودن
بیا
اینجا تاریکی رنگین است
نوشته شده در سه شنبه 15 دی 1394 ساعت
06:56 ب.ظ توسط سمیرا امام قلیزاده نظرات | |
گاهی دلم میگیرد
برای چند جرعه آرامش
چند قطره احساس ناب
یا یک حرف در گوشی
گاهی دیوار ها را در هم میکوبم
فرسخ ها راه میروم
تا گلی یابم
که بوی خوبی دهد
تاوجودش را همراه دفترم کنم
و بویش را همنشین شعرهایم
خوابگاهش قلب من باشد
میعادگاهش دنیای احساسم
حال دلتنگی ام سیراب میشود
من با گوش دل میشنوم
بیا حرفی بزن
نوشته شده در دوشنبه 14 دی 1394 ساعت
11:59 ب.ظ توسط سمیرا امام قلیزاده نظرات | |
بار دیگر ستاره میچینم
از خیالی مبهم
در دنیایی گنگ
بوی عید می آید
آسمان تکانی نزدیک است
بگذار من گرد و غبار آسمان را بگیرم
اینجا ستاره ها را به دار کشیده اند
ماه را به دندان میگیرند
و پرستش باران را روزی میدانند
اینجا تنهایی از عمق شروع میشود
خوره ی بی کسی تن را میدرد
و در پایان، با بدرقه ی هزاران تن راهی گور میشود
پیله ای میسازم تا تنیده شود
عید نزدیک است
بگذار یک آسمان جدید زاده شود
نوشته شده در دوشنبه 14 دی 1394 ساعت
01:02 ب.ظ توسط سمیرا امام قلیزاده نظرات | |
سر در مغازه ای زده بودند
دل را به صورت شکسته و کادو پیچ شده حراج کرده ایم
اگر طالب زخم هستی وارد شو
نوشته شده در شنبه 12 دی 1394 ساعت
01:47 ب.ظ توسط سمیرا امام قلیزاده نظرات | |
حالا که دیگر جسمی برای پریدن ندارم
باد خیالم را به پرواز در می اورد
گاهی احساسم را قلقلک میدهد
و بالهایش را در دست میگیرد
حالا باد تمام دنیای من است
بگذار حواس زمین پرت باشد
اینجا آسمان است
نوشته شده در شنبه 12 دی 1394 ساعت
12:06 ب.ظ توسط سمیرا امام قلیزاده نظرات | |
رنگ چشمان همه یک رنگ نیست
آن یکی آبی است
دیگری سبز عجیب
یکی ظلمت نگاهش پی چشمانش است
آن یکی برق نگاهش لای چشمانش است
چه شود کرد در این رنگ نگاه؟
از کجا باید جست،
راز این رنگها را
ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 11 دی 1394 ساعت
04:16 ب.ظ توسط سمیرا امام قلیزاده نظرات | |
گاهی برف چه سر سختانه پیر شدن را نشان میدهد
شاید هیچگاه نباید بدون چتر در انتظار برف بود
انتظار از برف سر سخت تر است
نوشته شده در جمعه 11 دی 1394 ساعت
03:48 ب.ظ توسط سمیرا امام قلیزاده نظرات | |
پاییز بهانه ایست
برای برگ هایی که هنوز زیر پا نمانده اند
زمستان عمریست برگ ها را زنده به گور می کندبه باران بگو ببارد
بهار میزبان روح برگ هاست
نوشته شده در پنجشنبه 10 دی 1394 ساعت
03:37 ب.ظ توسط سمیرا امام قلیزاده نظرات | |
نوشیدنی عشق میخواهم
به جرم یک فنجان زندگی
و به حجم یک دنیا آرامش
تا میل شود با یک حبه لبخند
به جرم یک فنجان زندگی
و به حجم یک دنیا آرامش
تا میل شود با یک حبه لبخند
نوشته شده در پنجشنبه 10 دی 1394 ساعت
02:41 ب.ظ توسط سمیرا امام قلیزاده نظرات | |
آخرین مطالب
Design By : RoozGozar.com |