هنگامه

سهم مــــــــن از تــــــــو
عشق نیست ، ذوق نیست ، اشتیاق نیست
هـــــمان دلتــــنگی ِ بـی پایانی ست
که روزها دیوانه ام می کند
و شب ها شاعر
گــرچه من شــعر نمی گویم
آنــــچه می خـــوانی
شکوه هایی ست که تاب را از دلــــم ربوده است




نوشته شده در پنجشنبه 7 خرداد 1394 ساعت 01:17 ب.ظ توسط هنگامه ... نظرات |

چه روز سخت و تلخیه 

وقتی حتی مغزم به هیچ حرفی دستور نمیده

وقتی بزور مینویسم

بزور نگاه میکنم

بزور راه میرم

بزور نفس میکشم


پ ن : بعد از بلاک شدن

استرس اور ترینه این مجازی

دیلیت اکانته...

پ ن ۲ : این حروف الفبا برام مفهوم ندارن

از تجربه قبلیم مینویسم والا دیگه بلد نیستم این حروف رو جمله کنم



نوشته شده در جمعه 30 تیر 1396 ساعت 10:15 ق.ظ توسط هنگامه ... نظرات |

Image result for ‫عکس غمگین‬‎


درد که به مرحله هشدار رسید

غم که از در و دیوار خانه بالا رفت

وقتی دل گوشه گیر شد

وقتی نگاه خیره شد به دیوار

وقتی دستهایم زانوهایم را در آغوش گرفت

وقتی نفس ها آهسته آهسته شد

وقتی دیگر صدای اعتراضی در من نبود

وقتی که آرام بودم از هر نوع اتفاق

فهمیدم بزرگ شده ام

چون دیگر صدای گریه های خودم را نشنیدم

چون دیگر چشمانم خیس نشد

فهمیدم بزرگ شده ام...




نوشته شده در سه شنبه 20 تیر 1396 ساعت 07:14 ب.ظ توسط هنگامه ... نظرات |



حتی اگر یک نفر در این دنیا باشد 

که دنیا را با نگاه تو ببیند

حتی اگر جنس مخالف تو باشد

حتی اگر تو در مکانی دور از عقل بشر با او باشی

حتی اگر محدودیتها را کنار بگذارند

حتی

حتی

حتی

نمیدانم هر چه که در ذهن است برای دو جنس مخالف

با وجود تمام عشق

حس

و و و

بااااز هم

لحظاتی دلت تنهایی ویژه ای میخواهد



پ ن : دلم تنهایی ویژه میخواهد..

فقط تنهاییست که تو در آن یک ترس داری

چگونه بمانم

غیر از آن هیچ نیس

با هرکسی که باشی

تکرار میکنم با هرکسی که باشی

با هر نسبتی

باز ترس از دست دادنی هست..

دلم تنهایی ویژه میخواهد..

نوشته شده در دوشنبه 15 خرداد 1396 ساعت 12:31 ب.ظ توسط هنگامه ... نظرات |

این دردا و مشکلات مزخرف و مسخره و پوچ هر روزه
که مثل سوهان میره و میاد رو عصاب و روانم
فقط دارن بدترم میکنن
سنگ ترم میکنن
سگ ترم میکنن
فقط تنهاترم میکنند

پ ن : از زندگی حال بهم زن حالم بهم میخوره
درست مثل اینکه کسی کنار گوشم غذا بخوره
و غذا بخوره و بخوره
و اصلا نفهمه
ک صدای مزخرف اون غذا خوردن
داره سگ ترم میکنه
بدترم میکنه
حال بهم زن ترم میکنه

متنفرم از همه چیز
زندگی حالم ازت بهم میخوره
درست مثل صدای دهن یه آدم

همونقدر حال بهم زن
همونقدر ....

بزار مودب باشم...



نوشته شده در شنبه 6 خرداد 1396 ساعت 09:42 ب.ظ توسط هنگامه ... نظرات |


خستم روزگار

همین اول راه

همین اول سال

خستم


پ ن : گفتنی نیست...



نوشته شده در جمعه 18 فروردین 1396 ساعت 07:52 ب.ظ توسط هنگامه ... نظرات |

Image result for ‫تولدمه‬‎


سال جدید شروع شد

و ۱۴  روزه به همین سادگی از ۹۶ عزیز میگذره

نمیدونم بگم ۹۶ جان تو دیگه خوب باش

چون فهمیدم 

ما آدمها هستیم که روزامونو میسازیم

گاهی با اشتباهاتمون خرابش میکنیم

گاهی با تصمیمات درستمون خوشگلش میکنیم

ولی به هر حال 

دنیا هم بیکار نمیشینه دیگه

..

۹۶ جان

تو سالی هستی که من توش ۲۵ ساله میشه

میدونی من تا ۲۵ سال رو دوس دارم

بعد از اون نمیدونم

حس میکنم دیگه از بچگی میام بیرون

و به معنای واقعی بزرگ میشم

دیگه نمیتونم بگم اشتباه کردم

چون طبیعتا دیگه بچه نیستم

۹۶ تو آخرین سال بچگی من هستی

و امیدوارم اخرین سال حماقت هام باشی

آخرین سال اشتباهاتم

حتی آخرین سال بی اعتمادی هام

۹۶ امیدوارم خوب تا کنی باهام

منم باهات راه میام

هر چند دیگه مثل گذشته پرشور و شلوغ نیستم

هرچند که کمی آروم شدم

اما

بیا دست به دست هم بدیم

بیا امسالو خوشگل باش

بیا مث دختر لوس و ننر بابایی

دوس داشتنی باش

برام بهترین باش




نوشته شده در دوشنبه 14 فروردین 1396 ساعت 11:00 ب.ظ توسط هنگامه ... نظرات |

کناریُ

اجاقیُ

هوای بارونیُ

یه متکا زیر دستُ

یاریُ

عشقیُ

آرامشیُ

غذای گرمی

کلبه ی کوچکی 

خواسته هایمان زیاد است یا رب؟

که گره نمیگشایی ؟



پ ن : گاهی حتی کوچکترین خواسته ها شدنی نیست

نوشته شده در دوشنبه 14 فروردین 1396 ساعت 07:42 ب.ظ توسط هنگامه ... نظرات |

نیازمندم

به چیزی

مانند 

کـُـــــــــــــــما

برای تسلی این روح فرسوده

برای اندکی بی وزنی مقابل تمام سنگینی های روی دوشم

پ ن : مطمعنم تو آنچنانی هستی

که بعد از دیدار روی ماهت

دیگر هیچ انگیزه ای برای زمینت نخواهم داشت..

نوشته شده در جمعه 13 اسفند 1395 ساعت 01:44 ب.ظ توسط هنگامه ... نظرات |

Image result for ‫لالایی عاشقانه‬‎

بودن با تو مثل اینه 

که خدا تو قرآنش گفته

برایتان در بهشت درختانی قرار دادیم که نهرهایی در زیر آنها 

جاریست

و غذاهایی فراوان

در بهشت نه اندوهی ست

نه اشکی

نه جدایی

نه غمی

برایتان حوریانی قرار دادیم...

اینجارو صبر کن..

من حوری نمیخام

برو خط اول

بودن با تو مثل بودن تو بهشته

همون قدر آروم

همون قدر شیرین

همون قدر سبک

بدون هیچ غمی

من حوری نمیخام

فقط منو از این خواب بیدار نکنید

من خواب این اندازه خوش هرگز ندیدم

خدایا ؟

چند تا حوری میخوای بدی

همه رو بزار کنار

این خواب منه

من میخوام همین یدونش باشه

همین یدونه بسمه

تو بیداری که نمیدیش

تو خواب جبران کن "لااقل تو خواب"



نوشته شده در یکشنبه 1 اسفند 1395 ساعت 05:22 ب.ظ توسط هنگامه ... نظرات |

اینکه بعد از یه سراشیبی تُند

یهو میندازتت تو شیب ملایم

دلیل نمیشه 

تو همون شیب ملایم قراره بمونی

نه جونم

فقط میخواد بهت بفهمونه

بعد از هر سختی آسایشی هست

قطعا بعد از هر سختی آسایشی هست

اینکه یه رابطه ی بد احساسی رو تجربه کردی تهش فهمیدی از اثاث پوچ بوده

بعد میزارتت تو یه رابطه ی فوق صادقانه .. پاک .. بی ریا .. و دو طرفه با عشق

باز دلیل نمیشه اون مال تو باشه یا بشه

ن جونم

فقط خواسته بهت بگه 

به همون اندازه که یه آدم میتونه شارلاتان باشه

تو دنیا هست آدمی که

به همون اندازه عالی هستش

اما خب به تو نمیدتش

حالا هی تو پا بکوب

هی موهاتو بکش

هی خود زنی کن

نِ می دِ

تو این دنیا اصل نرسیدنه

کلا بازی بازی میکنه دنیا باهات

تو و من هم گاهی یا بازی میکنیم باهاش

یا چهار زانو میشینیم

چونمونو میچسبونیم به جفت پاهامون

با دوتا دستامون بغلش میکنیم

فقط نگاه میکنیم

میگیم من بازی  نمیکنم

دنیا تو بتاز...

نوشته شده در یکشنبه 1 اسفند 1395 ساعت 05:13 ب.ظ توسط هنگامه ... نظرات |

تو این زمین گرد

تو این هوای برفی

من زمین خوردم.. کی فهمید

من زخم خوردم

من حس نداشتم

من شونه خواستم

من دل نداشتم؟

من عشق میخواستم

ارامش میخواستم

زمین که کم بود

زمین نخواستم

هوا میخواستم

هوا که بد شد

بارونم بارید

به صورتم زد

سر در آوردم

سر بالا بردم

ابرا سیاه بود

دلم خراب بود

دلم تباه شد

جوونی فنا شد

کی حالمو دید

کی منو فهمید

هوا که بد شد

برفا که بارید

سیلی که خوردم

از دل برفا

حالم خراب شد

تکیه میخواستم

شونه میخواستم

شونه کجا بود

شونه نداشتم

خدا کجایی

خدا کجاییییی

من حال ندارم

رمق ندارم

سینم پر از آه

بیا سرپناه

من طاقت ندارم

من

طاقت ندارم...


پ ن : بی سرو ته

اما پر از حرف برای من..

حالم خوب نیس

خدایا...

کمک کن...

به هر کسی که دلش گرفته

این پایین رو زمین خیلیا داغونن



نوشته شده در یکشنبه 1 اسفند 1395 ساعت 12:21 ب.ظ توسط هنگامه ... نظرات |

بعضی چیزا اصلا قابل بیان نیست

بعضی چیزا بیانش بسیار سخته

به سختی یک دقیقه نفس نکشیدن

معتقدم ما آدما

این قوانین رو گذاشتیم

که نتونیم هر جایی حرف دلمون رو رک و راست بزنیم

این روزا فکر میکنم ما آدما خودمون دور خودمون میچرخیم

و یه سری تفکرات یا درست یا غلط رواج میدیم بین هم

و هممونم قبولش میکنیم

چون معتقدیم باید همرنگ جماعت شد یا...

جامعه همینه و خودمونو باید وفق بدیم و برقصیم با سازش

البته نه هر سازی

معتقدم همونجوری

که در قدیم چادر مد بود بعد شد مانتو با دکمه و بعد بی دکمه

و الان شده تک کت

که در قدیم صورت یک مرد دست نخورده بوده

و الان گاهی خود منم تشخیص نمیدم زن هست یا مرد

البته بعضی ها نه همه..

که در قدیم ازدواج ها سنتی بوده

و اکثرا هم قبول داریم تا حدودی که اونها پایداریشون از ازدواج های الان

بیشتر بوده

که در قدیم تعهد وجود داشت الان نداره

که در قدیم ازدواج بود.. الان میگن از مد افتاده

که در قدیم هر کسی بدن یک زن رو نمیدید

الان در فضای مجازی چرا.. در واقعی... الله اکبر استغفرالله بیخیال

که در قدیم تعصباتی وجود داشته

الان اپن مایندی مد شده

و و و و ...

زیادن متاسفانه

خلاصه خودمون تموم اینارو ساختیم

خودمون برای خودمون قانون میزاریم بعد میگیم جامعه

خسته شدم

از این قانونای مزخرف..

دوس دارم واس خودم به عشق خودم زندگی کنم

نه جامعه..

ولی باز تهش کسی هست بهت بگه..

ببین هنگام...جامعه..

باشه بیخیال

ادامش نده

من خودم پرم

..


نوشته شده در جمعه 22 بهمن 1395 ساعت 06:00 ب.ظ توسط هنگامه ... نظرات |


Image result for ‫عاشقانه‬‎



و خداوند گاهی جفتت را نشانت میدهد

بی آنکه بگوید

و گاهی جفتت را نشانت میدهد

بی آنکه بدانی

و گاهی جفتت را نشانت میدهد

فقط محض نگاهی و سلامی و عبوری

و گاه بنده آنچنان محو تماشای یار خواهد شد

که گویی هرگز چون اویی نه با چشم دل دیده و نه شنیده

و بنده همچنان به خصلت کودکی

پا بر زمین میکوبد و آشفته و پریشان

سر به هوا برده

و طلب یار نو جسته از پروردگار میکند

و پروردگار هم به رسم دیرین خداوندگاری

دست وی از یار چنان کوتاه کرده

که نه خوانی امده و نه رفته

و در آخر..

میماند

یک خدا

یک یار

یک دل آشفته در گرو یار

و در این گیرو دار 

چه خواهد آمد بر سر این دل بیقرار

و باز هر چه گوید

تو خود خدایی

و تو خود صلاح بنده ها میدانی

چه گویم

که پای این دل یکبار ناخواسته به خطا رفت

و تو خود خوب میدانی

پروردگارا

اگر دست در دست یار مقدر نمیکنی

صبر در دست او بنه

که نه او را تاب و توانی ست

نه صبر و شکیبایی

آمین یا رب العالمین


دلنوشته : هنگامه


پ ن : نیمه ی گمشده

مال ما نیست همیشه ...

از آینده خبر ندارم...



نوشته شده در جمعه 22 بهمن 1395 ساعت 05:43 ب.ظ توسط هنگامه ... نظرات |

من اومدم

اوه اوه سیستمم خاک داره

نشون دهنده ی اینه که خیلی وقته نیستما

بلی نبودم

این مدت اتفاق زیاد افتاد

هم میشه گفت خوب هم میشه گفت نسبتا خوب هم بد هم خیلی بد

بهمن به عبارتی کولاک کرد

خیلی خوبش عروسی بهترین دوست و همراه ترین و ماندگارترین

دوست دوران دانشگاهم بود... الناز عزیزم

که دیگه خانمی شد واسه خودش ..الهی خوشبخت بشن

امروز دومین روز از زندگی متاهلیشه

خیلی بد هم بود..

اینکه ... یا شاید بهتر باشه ننویسمش..

نمیدونم..

امم

خب میگم چون به هر حال اینجا دفتر شخصیم هستش

خیلی بدش.. آشکار شدن تموم ارتباط قبلیم با فردی بود

که فهمیدم.. کلهمش جز چند چیز سطحی دروغ بوده...

و بیشتر از اینم نمینویسم که مخل آسایشم نشه..

و بد هم بیکار بودن همچنان بنده است

نسبتا خوبی هم وجود داره...

که ..

که...

که هیچی دیگه.. همه رو که نمیشه گفت..

خلاصه اینم به نوبه ی خودش خوب بوده...

نمیتونم ضفت عالی بهش بچسبونم..

ولی خوب بوده..

اهم

اینجوریاست..

شاد باشید..


نوشته شده در جمعه 22 بهمن 1395 ساعت 05:35 ب.ظ توسط هنگامه ... نظرات |

من از زخمام
گریم نگرفت
من لال شدم...

گاهی اونقد از دردات آه میکشی
تمومی نداره
زیر سقف آسمون 
نفس کم میارم
آه میکشم
میکشم
میکشم
راه میرم خیره به آسمون میشم
قدمام دیگه تند نیست
اروم اروم راه میرم 
نای حرف زدن ندارم
...
میخواستم بنویسم این دلنوشته رو اما نمیتونم
من واگذار کردم به خدا
اون بااااااید جواب بده
حلال نمیکنم
و نخواهم کرد هرگز



نوشته شده در پنجشنبه 7 بهمن 1395 ساعت 05:25 ب.ظ توسط هنگامه ... نظرات |

Design By : Pichak