تاریخ:چهارشنبه 24 شهریور 1395-12:18 ق.ظ
♚In the name of god♚
♚ WELCOME ♚
ســلام به همگى
#^_^#
♚لیـــانـا♚هستم و همراه خواهرم ♚دیـــانـا{دافنه}♚
میخوایم ایده هامون رو به صورت رمان بنویسیم
♚✔قوانـــین✔♚
♚لئونورا:كـــپــى ممنــوع♚حتى شما دوست عزیز♚
♚دنیلا:نظـــر بدیـد♚مارو خوشحال میكنید♚
♚ملودی:تــوهــین و مســخــره كردن ممــنوع♚انتقاد ازاده ولی با احترام اگه نه از وب ما گت_اوت #آرشی♚
♚رزیتا:تبــادل "لیـنـكـ و لوگــو "هم فقط با دختـــرا♚جاست گرل_پسرا اصن نیاین داخل♚
♚ماریا:درخواست بودن توى رمان هارو ندید♚به شدت معذوریم، تعداد زیاده زیاااد...♚
♚رز:دلمون اصلااا هوو و رقیب عشقی نمیخواد، والله، بگرد واسه
خودت شوهر پیدا كن ♚
♚دافنه:میدونم كه میدونید اصلا سخت نبودن و بازهم میدونم
که میدونید من هکر ماهری هستم پس؟رعایت کنید♚
♚مایكل:تو نظر سنجیا هم شركت كنید ♚
تو از كجا پیدات شد؟-_-||
ببخشید داداشم احساس صمیمیت زیادی داره -_-
بهش اهمیت ندین-_-#
♚اینجانب:فحش بدین فحش میخورین -_-اونم نه از یه نفر
بلكه از 32 نفر O_o دیگه میل خودتونه ∩__∩♚
♚⇩نكـــات⇩♚
♚بیشتر رمان ها قالب طنز داره،از حرفامون ناراحت نشید♚
♚بعد از شروع شدن مدارس اخر هفته ها پست میزاریم ♚
♚درضمن, تمام اسامی و شخصیت ها و رمان ها
ساخته ذهن اینجانب و خواهر گرام دافنه اس تهمت نزنید♚
♚اگه میخواید راحت متوجه بشید كى رمانا گذاشته میشه، توی چنل جوین بشید♚
♚بیوگرافى و معرفى رمانها ⇦صفحات جانبى ♚
♚⇩ادرس كانال⇩♚
t.me/MAYERGIRLS@
#^_^#مرسی كه خوندیدL.M #^_^#
تاریخ راه اندازی وب♚1395/06/24♚
ⓜⓐⓨⓔⓡⓖⓘⓡⓛⓢ
تاریخ:جمعه 12 آبان 1396-04:34 ب.ظ
سلااااام
من برگشتممم
میدونم خوشحالید
قلبتون تالاپ تولوپ میزنه
نیشتون با بناگوش بازه
کلا دارید از سکته میکنید
و البته کنجکاو هم هستید که چرا برگشتم
جان شما خودمم نمیدونم
یهویی بعد مدتها گفتم بزار یه سر بزنم وبم ببینم چه خبره
ینی خاک تو سر بی غیرتتون
پشه پر نمیزدااا
حسابی هم خاک گرفته بود
گفتم بزار یه پست بزارم شوک بهشون وارد کنم
هرچند اصرار های ریوکام هم بی تاثیر نبود
وسوسه ام کرد،کثافتا گوووولم زدنننن
حالا خدایی بگید دلتون برام تنگ نشده بود؟
(خودم میدونم نشده،شما برا دلخوشی بگید شده:/)
حالا جدا از اینا
یه معذرت خواهی به دوستانی که اندر رمانشون بودم
ولی نظر نذاشتم بعد از رفتن بدهکارم
خودم میدونم چه دردی داره بی نظری
در کل اومدم بگم که شاید رمان گذاشتم
اما متاسفانه شخصیت نمیپذیرم
یکم این موقعیت سخته چون نظر نمیزارید
و اگه از همون اول به این قانونی که خودم گذاشتم
عمل میکردم شاید اصلا نمیرفتم
درکل رمان "golden voices" همینجوری پایانش باز میمونه
اون دوتا قبلی هم رمان دافنه رو ادامشو میزارم
ولی رمان خودمو ادامشو نمیزارم
یکی جدید میزارم
امیدوارم که یه خورده درک بنمائید
دقت کردید هروقت مدارس شروع میشه
من میام پست میزارم؟
مریضمااا-_-
خب دیگه وراجی تموم شد
منتظر باشید ببینم کی حسش پیدا میشه رمان بزارم
زت زیات
تاریخ:یکشنبه 18 تیر 1396-02:34 ب.ظ
درووووووددد
اومدم خبر بد بدم
البته واسه خودم که خوبه واسه شمارو نمیدونم
احتمالا نمیتونم رمانو ادامه بدم
وب رو هم نمیدونم شاید اصلا حذفش کردم
یا فعالیتی نداشت
قبلا که میخواستم وب رو ببندم یه خبرناگوار میزاشتم
بعد حذفش میکردم و با دافنه کلی میخندیدیم
البته شایدم فعالیت داشتم ولی رمان رو نمیدونم
چون ایده ای ندارم و حوصله فکر کردن هم ندارم
و نمیرسم تمومش کنم...
خلاصه ببخشید دیگه
هرچی فحشم دادید خودتونید
با دافنه همفکری میکنم یه کاری میکنیم
فعلا
تاریخ:جمعه 9 تیر 1396-08:23 ب.ظ
سلام نکنم دیگه؟نه؟
خبببب فکر کنم دو قسمت قبل بود
رفته بودیم پارک
داخل رمانو میگماااا
یک عدد عکس گذاشتم اینستا
اینم عکسش
شرافتن نامردید اگه نظر ندین
خوبه بازم عکس بدرستم؟
تاریخ:جمعه 9 تیر 1396-07:45 ب.ظ
هلووو اوری بادییی
حال کردین یهو از "درود" رسیدم به چی؟
خبببب با رمان آمدم خوش آمدم...
این قسمت:|
خوبه بد نیست...^_^
جرات داری بگو بده دماغتو میارم پایین-_-
من زحمت میکشم که بگی بده؟؟؟؟
خب مشخصه قاطی کردم نه؟؟؟
امروز امتحان ورودی داشتم...
ینی اگه یه کلمه فهمیده باشم...
مثله..
نگاه کردن فیلم چینی بدون زیرنویس بود
در این حد ینی...
البته همه گند زدن،تازه من به خودم امیدوارم فکر میکنم خیلی خوب دادم
اصلا من چرا دارم برا شما تعریف میکنم؟
برید ادامه شلغما
رمان رمان رمان
تاریخ:شنبه 27 خرداد 1396-08:50 ق.ظ
دروووود
چالشی که کاترین گفته بووود
کارنامه اینجانب
رمان هم سعی میکنم زود بزارم...
اون ردیف رو ول کنید
ردیف اخر مهمه...معدل مهمه...
تبریک بگید ترکوندم
تاریخ:سه شنبه 16 خرداد 1396-11:07 ق.ظ
دروووووود
چطورین یا نه؟
منکه خوووبممم
امتحانارو دادم فارق شدم
الان باید واسه کارنامه عذا بگیرم
اینم عکسمون
نظرتون راجب قیافه ها چیه؟؟؟^_^
خیلی معلومن برا همین پرسیدم
بادمجونم خودتونیدداااا
تاریخ:یکشنبه 14 خرداد 1396-09:03 ب.ظ
درووووووود
عشقتوووون اومددددد
میدونم چقد دلتون برام تنگ شده
نمیخواد بگین
امتحاناتونو چطور دادددین؟؟
تموم شدن یا نههه؟؟
منکه هنوز یکی دیگه دارم
یکیشون کنسل شد دوباره میخوان بگیرن نکبتا
خببب
اومدم با قسمت سوممم
برید گمشید بخونید نکبتا
راستییی
ما دوتا کاترین داریم تو رمان
(اینم از شانس قشنگه منه:/)
البته کاترین سالواتور هنوز نیومده تو داستان
کاترین سالواتور_کتی
کاترین واتسون_کاتی
البته کاترین واتسون وبشو حذفیده،نظرم فکر نمیکنم داده باشه
اگه نده که طی یک عملیات خفن از رمان حذف میشه
اگه کسی باهاش در ارتباطه بگه هااا
این مدتم انلاین بودمااا...ولی حسش نبود به کسی سر بزنم...
کلا ناراحت نشید خسته بودم...هرچند خودتونم سر نزدید:/
قسمت بعدمنمیزارم تا همه کسایی که اعلام شخصیت کردن نظر بدن
چهل تا بزارید خیرشو ببینید
برید بخوننننییید دیگهههه...
رمان رمان رمان
تاریخ:سه شنبه 19 اردیبهشت 1396-11:23 ب.ظ
این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.
تاریخ:یکشنبه 10 اردیبهشت 1396-06:40 ب.ظ
درووووود#^_^#
امدم با قسمت بعدییییی...>_<¦¦¦
نمیدونم میشه نظر گذاشت یا نه-_-!
پس كلا به كسی سر نمیزنم...→_→
امتحانام كه دیگه شروع شده ~>_<~
بعدا به همه سر میزنم ∩__∩
وقت نوشتن هم ندارم O_o
ولی بعد میزارم قسمت سه رو•﹏•
خب بخونید ببینم چیكار كردم *^▁^*
╮ ⇩برای نظر دادن اون پایین پایینا میرید
داخل كادر "من رباط نیستم" لعنتی:/
یه مربع هست میزنی، تیك سبز میشه
بعدش نظرو میتونی ارسال كنی
كشفیات میس مایر نصفه شبی:/
میزنمتون اگه گفتین زودتر كشف كردینااا...⇩╰
رمان رمان رمان
تاریخ:چهارشنبه 30 فروردین 1396-01:55 ق.ظ
درووووود *^▁^*
حالا همه جیییییغ دست هوراااااا*^O^*
با قسمت اول اومدم•﹏•
این مدتم داشتم خر میزدم ∩__∩
با نظر سنجی مشخص شد كه رمانای قبلی منتفی میشن ::>_<::
خیلیم قشنگ بودن اونا بیشورا T_T
زندگی خونی اولین رمانم بود بی احساسا T_T
خو خز بازی بسه -_-
خب بگم كه فعلا هیچی معلوم نیستO_o
نه تنها برای شما، بلكه برای منم معلوم نیست O_o
فقط شاید قسمت بعدی با یه دعوای بزرگ رو به رو باشید#^_^
روحیه بدید من بتونم بنویسم ناموسن...-_-!
نظر و ایده هم پذیرا میباشیم ≧﹏≦
⇩این نقشاتون داخل گروه⇩
شینوا:نوازنده اصلی، رقصنده
ریوکام:وکال
دیمون:وکال اصلی
کاترین:وکال
فورا:رقصنده اصلی،وکال،نوازنده
نانامی:وکال اصلی
یویا:وکال
خوبه دیه؟ براساس بیوتون نوشتم
كسی كه جا نمونده ان شاءالله؟؟؟؟؟؟ -_-
زیاد به بالایی توجه نكنید بیشتر برا خودم نوشتم
منكه نمیام كل اجرا یا كنسرتو بتوضیحم -_-#
خو دیه
بپر ادامههههه...
(البت زیاد ننوشتم فحش ندیداااا :/)
رمان رمان رمان
تاریخ:پنجشنبه 17 فروردین 1396-01:28 ق.ظ
دادا دادامممممممممممم
درووووووووووود
لیانا مایر وارد میشوووووووود
امیدوارم تعطیلات خودتونو ترکونده باشید
همچنین شروع شدن دوباره مدارس رو تسلیت میگم
غم اخرتون باشه
دقت کردین چه بدموقع پست گذاشتم؟
بیخی خب میخواستم بگم تو نظرسنجی شرکت کنید
هرکی شرکت نکنه خره
فعلاااا
02:33
*____________*
اینم از نتایج
مرسی که نظردادید
|
---|
ادامه رمانهایی که داخل وب گذاشتم رو بزارم! | 10 درصد | (1 رای) |
---|
بیخیال دوتا رمان بشم و رمان جدید رو بزارم! | 60 درصد | (6 رای) |
---|
هرسه رو باهم بزارم! | 10 درصد | (1 رای) |
---|
یکی از رمان های قبلی و رمان جدید رو بزارم! | 20 درصد | (2 رای) |
---|
شرکت کنندگان | 10 نفر |
---|
حالا منتظر باشید تا رمانو بنویسم^_^
فعلا هم امتحان دارم وقت ندارم^_^
همون اول هم قرار بود تابستون باشه!@_@
البت یکم نوشتم ولی حسش نیست بزارم
بعدم بینش فاصله میوفته^__^
تاریخ:دوشنبه 30 اسفند 1395-03:21 ب.ظ
سلامممممم*^▁^*
عیدتون مبارککککککک#^_^#
امیدوارم سال خیلی خوبی براتون باشهههه∩__∩
به همه چیزایی که میخواین برسییییننننن....O_o
فقط اومدم تبریک بگم و برممم...•﹏•
داستان عیدو بعدا اگه تونستم توی همین پست میزارم+_+
اینم عکس سفره ما:)
⇩ وضعیت خانواده مایر قبل از تحویل سال ⇩
لئونورا:تو یه دستش انجیل و تو دست دیگش قرانه و همزمان درحال تفسیر همه ایه ها و جملاته...
لیانا:داره اهنگ "عید امسال" تتلو رو به شرح زیر میخونه:
عید امسال من تنها همینجا می مونم...{چیلیک}هیچ جا نمیرم اینجا تو خونم…{چیلیک}ولی به تو خوش میگذره میدونم...{چیلیک}بازم چشمامو مثله همیشه بستم{چیلیک} تو خیالم میبینم پیشت هستم {چیلیک}
رزیتا:با خودش فکر میکنه که عایا نباید اینه رو تو سر یکی خورد کنه؟
رز:اینه روی سفره رو چندثانیه یه بار برمیداره و خودشو نگاه میکنه و میگه"اخه لامصب چرا اینقد خوشگلی؟"
دافنه:هربار که رز اینه رو برمیداره و میرینه تو تزییناتی که با سلیقه انجام داده،میزنه پس سرشو غرغر میکنه...
ماریا:عینک شنا گذاشته هی سرشو میکنه داخل تنگ ماهی و با ماهیا صحبت میکنه...
ملودی:پوکر فیس نشسته و هربار که ماریا سرشو میاره بیرون و ازش میپرسه "امسال چه سالیه؟ "به مسیح اشاره میکنه و میگه "سال این خروس نفهم"
دنیلا:داره از گوشی لئونورا برنامه سامان گلریز رو که قبلا دانلود کرده بودو نگاه میکنه و سعی میکنه سبزی پلو با ماهی رو درست کنه درستش کنه...
داناتلو: عین بچه های خوب یه گوشه سفره نشسته و لبخند ملیییح میزنه بلکه بهش عیدی بدن...
لورنزو:داره واسه نوشتن اهنگ جدید فکر میکنه اما هرچی سعی میکنه نمیتونه رپشو بنویسه و همش یه چیزی تو مایه های "بوی عیدی, بوی نو... بوی کاغذ رنگیییی... با اینا زمستونو سررر میکنمممم..."میاد توی ذهنش...
دنیل:نشسته سر سفره هی همه چیو انگولی میده...
رافائل:پوکر فیس به همه نگاه میکنه و بعضی مواقع هم سرش به نشونه تاسف تكون میده و تیكه میندازه...
ریشارد: داره اجیل میخوره کاری به کسی نداره...
مایکی:به حد مرگ خوشحاله و سر از پا نمیشناسه, ولی سعی میکنه زیاد تکون نخوره و یه جا بشینه مبادا خشتکش به طرز عجیبی پاره بشه...
مسیح:چون خروس نداشتن به عنوان خروس گذاشتنش وسط سفره...
لئوناردو:هربار اینه رو از دست رز میگیره، با لیانا سلفی میگیره، سرماریا رو از تو تنگ در میاره، تو تفسیر به لئونورا کمک میکنه،به دنیلا تو درست کردن سبزی پلو با ماهی کمک میکنه، اجیلا رو از ریشارد دور میکنه، منجق و پولکای سفره که پشت مسیح رو اذیت میکنن در میاره...از دنیل و راف و مایكی و لورنزو میخواد دانی رو الگوی خودشون قرار بدن...
⇩وضعیت خانواده مایر بعد از سال تحویل⇩
مایکی دقیقا یه دیقه قبل از تحویل سال دسشوییش میگیره و سال رو توی دسشویی تحویل میکنه...
همه شروع میکنن به روبوسی و از اونجایی که لیانا بدش میاد شروع میکنه غر زدن و رز هم از عمد لج میکنه به جای لپش ل*اشو ببوسه که صدای جیغ و داد لیانا بلند میشه:نه کثااافددددد به عفتم تجاووووز کردیییی....
مسیح همچنان تو سفره نشسته و بقیه بعد از روبوسی دور سفره میشینن تا لئوناردو از بین انجیل و قران تراول های عیدیو دربیاره و بهشون بده
بعد از دادن عیدی ها پول خشکا تموم میشه و چندتا کاغذ مچاله شده نسیب مایکی میشه, لئونورا شروع میکنه به انجیل خوندن و تفسیر کردن که با فرو رفتن سیب روی سفره هفت سین توسط لیانا توی دهنش ساکت میشه...
دنیلا میزو میچینه و همه با چس کلاس دورش میشینن و شروع میکنن غرغر کردن ایراد گرفتن از غذا که یهو دنیلا حرصش در میاد و برای اولین بار در طول سالها حرف دلشو میزنه "عصن به چپ سامان گلریز, میخواید بخورید میخواید نخورید"
لیانا میگه "سال جدید و چیزای جدید, جلل جالب"
بقیه هم دیگه چیزی نمیگن و در سکوت کامل میشینن غذاشونو تموم میکنن که بعد از غذا ماندانا و اقای مایر باهاشون تماس تصویری میگیرن و بعد از ارزوی سالی پربرکت و بعدش قربون صدقه های ماندانا به پسرا و فحش های مثبت هیجده به دخترا بالاخره تماسو قطع میکنن...
بعدش هم همگی میشنن پای تلویزیون و باهم به احسان علیخانی میخندن...
*^▁^*
تاریخ:یکشنبه 29 اسفند 1395-02:51 ق.ظ
دروووود *^▁^*
خوبین یا نه؟ #^_^#
منکه خوبممم^_^¦¦¦
عیدتون پیشاپیش هپی مپیییی(لوسم عمته:/)
امدم با دوتا خبررر
اولیش نتیجه نظرسنجیه
که با دیدنش از خنده رفتم تو کماO_o
عاشق اون دونفری شدم که به اخری رای دادن #^_^
خیلی باحالین خدایی ∩__∩
خو اینم دومیش
بنر یا عكس یا هرچیه رمان-_-
دیه زشت بود یا خوشتون نیومد
به من ربطی نداره.. +_+
والا انگار شما باید خوشتون بیاد...O_o
دیدم همتون خواننده و رقصنده و نوازنده این
خانواده مایرم که همه هنرمندن(خودپسندم خالته:/)
گفتم باحال میشه یکم خوانندگی و اینا توش باشه +_+
عکساتونم شبیه نیست به من ربطی نداره•﹏•
میخواستین عکس بدین >_<¦¦¦
خو حالا عکسم زیاد مهم نیست ^_^¦¦¦
دیه حرفی ندارمممم
این پستم گذاشته بودم که یه اتفاقی افتاد
ر*ده شد توش 'بلانسبت البته:/'
راستی اون دونفرم بیان باهم اختلاط کنیم اشنا بشیم 。^‿^。
کابوسای رنگی ببینییییدددد (◕‿◕✿)
03:03
@_@
اینم دیمون جون درستیده برام
مرسیییی...
تاریخ:پنجشنبه 19 اسفند 1395-08:59 ق.ظ
این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.
تاریخ:چهارشنبه 18 اسفند 1395-01:10 ق.ظ
دروووووود
با بخش جدید امده ایم
برید ادامه مطلبببب...
چت چت چت