پســـ ــ ـ ـ ـ ـت همیشه خونیـــ ــ ـ ـ ـن
1395/12/22 20:17
( ̄▽ ̄) نظرام : کاری داریــــــ ـــــ ــــ ــ ــ ـ ـ ـ؟!
آخرین باری که توش تغییر ایجاد کردم؟: 1398/03/30 14:34
:")
1398/12/17 00:14
سلام
بچه ها :(
حالم
خوب نیست :(
نمیدونم
چرا ولی احساس میکنم آدم افتضاحـــــــــــــــی ام!!!
چرا که
نمیتونم حرف بزنم،چرا که نمیتونم خودم تصمیم بگیرم،چرا که....
وللش... :")
میدونی
خیلی درد داره وقتی با شادی میای یه کاری رو شروع کنی اما شروع نشده باید تمومش
کنی
تو
آخرین پست گفته بودم میام میترکونم اما خب....انگار دنیا داره منو میترکونه
دقیقا
روز بعد اون پست مادر گرام بهم میگه الهام برای فردا آماده شو برو پانسیون*
*«پانسیون
مکانی مثل کتابخونس با امکانات بیشتر.مثل آشپزخونه،ناظر و....»
من فکر
کردم برای یه روزه اما دیدم نه!
ادامه
دارهههههه!
حالا
کجاست؟اصفهان!ما کجاییم؟شاهین شهر!مامانم حاضره من و خواهرم(که کنکوریه) رو ببره
اصفهان برای پانسیون
8 صبح
اونجام،بکوب میخوووووووووووووووووووووووووونم تا 10 شب.11 شب هم میرسم خونه
حتی
وقت ندارم لب تابو باز کنم یه سر بزنم
اینترنت
هم که پوکیده!
دیشب
واقعاً گریه کردم.تو رویاهام کنار تمام شخصیت هایی بودم که خلقشون کرده بودم.کنار
دوستایی بودم که هیچ وقت ندیده بودمشون.من تو رویام جایی بودم که شاد بودم...خودم
بودم... :(
حالا
امروز صبح خواهر و مادر گرام منو انداختن گوشه رینگ که باید اینطور درس بخونی،باید
اونطور درس بخونی!!!اون اینطوری خوند،این اینطوری خوند!
راستش
با این رفتارشون بیشتر آدمو از درس زده میکنن تا تشویق.درسته،خواهرم سه بار
کنکورشو گــــــــــــند زده!درست! اما اینطوری رفتار کردن هم درست نیست.
حداقل
طرفو در جریان بذارین،نه اینکه مثل عروسک خیمه شب بازی اینور و اونورش کنین!
حالا
اومدم خبر مرگم با 29 اسفند برنامه ریزی کردم،میگم مامان من این 13 رو درس
میخونم،تو عید هم درس میخونم اما دیگه تو عید پانسیون نمیرم و واکنش مادر:من یکی
رو میارم از درسایی که خوندی ازت امتحان بگیره،وای به حالت اگه نمره ای که من
میخوامو نیاری،میدونی که آدمشو دارم،اگه نیوردی از همه چی تحریمت میکنم.
مامان
تو منو از خودم تحریم کردی،از خــــــــــــــــــــــودم!!!!
الانم
که دارم تایپ میکنم بغض گلومو گرفته اما نمیخوام گریه کنم.مطمئنم نمیذارم شادیو
ازم بگیره.نوشتن رو از من بگیره،دوستامو ازم بگیره....رویامو ازم بگیره....
من
نیستم تا خود عید!عید هم نمیتونم نیام،اون موقع دیگه سکته ناقص رو میزنم!
ببخشید
که اینقدر طولانی شد،با خودمو تخلیه میکردم!وگرنه......وگرنه.....افسرده
میشدم؟!هه...افسردگی من میبینه میگه دووم بیار داداش!
آخییییییش
راحت شدم.بذار ببینم آدم مامانم چجوری میخواد امتحانم کنه!من خودمو آماده
میکنم،اونم بهتره خودشو آماده کنه!
خواهش
میکنم دوستای من.....دوستایی که بعد از خدا تو تنهاییم به شما پناه میارم.....منو
از یادنبرین.....
و!
و
نذارین هیچکس براتون تصمیم بگیره!من این اجازه رو دادم و مجبورم قبولش کنم چون
عزیزتر از مادرم کسی رو ندارم ........ولی بازم درد داره!نذارین حتی عزیزترین
کستون براتون تصمیم بگیره،بذارین دلسوزی بکنن اما تصمیم نه....تو عروسک نیستی که
بقیه حرکتت بدن....تو تویی!
:")
بای تا
1 فروردین
( ̄▽ ̄) نظرام : comment
آخرین باری که توش تغییر ایجاد کردم؟: - -
نترسین....کرونا نگرفتم!
1398/12/11 21:50
موضوع مطلب: Oтнєя ¡
کنیچیوا
میناسان
بالاخره
سرو کلم پیدا شد
میدونم
تو این مدت وقت داشتم بیام اما چندتا دلیل دارم که اگه بگم مو به تنتون سیخ میشه!
اول از
همه که نت ریـــــــــــــــــــــــــــــــده!!!!!
به
معنای واقعی جمله!جوری که با نت مامانم
دارم میام
مورد
دوم اینکه تو این مدت مادرم دهن منو با تمیزکاریای خونه صاف کرده!
مورد
سوم که بیشتر از همه مورد عذاب منه کلاسای آنلاینــــــــــــــــــــــــــه!!!!
میفهمی
یعنی چی؟!نه میفهمی ؟!!!!!؟!؟!؟!
دهن
منو بیشتر این مورد آخر سرویس کرده!
میگی
چرا؟!
این
عکسو ببین!خوب نگاه کن!به عمقش بنگــــــــــــــــر!
میفهمی
یعنی چی؟!
برای
هر درسی دارن گروه میزنن که یه وقت عقب نیوفتیم!
جالبیش
هم اینه درس نمیدن بعد برای درسای نداده تمرین میدن
خدایا منو از رو زمین بردااااااااااااااااااااااااررررر!
هــــــــــوف
خیلی
جیغ و داد کردم.قند افتاد!
خب این
از دلایل و بهونه های کاملاً به جا
حالا
بریم سراغ برنامه هامون
میدونم
تا حالا هرچی گفتم شعری بیش نبوده اما اینبار میخوام سرسختانه وارد
بشم(انشـــــــــــــــــاالله!)
خب اول
از همه که میخوام پست بارون کنم
بعد هم
تو این مدت یه مرور بر رمان میتایپم به همراه خود رمان
بعد
هم......
چیزی
به ذهنم نمیرسه.پیشنهادی دارین بگین!
تا
فردا شب به احتمال زیاد پست های فراوان پیدا خواهم کرد و با درصد احتمال کم میذارم
نمیشه
همه کارا رو یه جا کرد که
خب
دیگه....فعلا بای!
پ.ن(رفتم
دانشگاه پزشکی اصفهان.شعری بیش نبود ._.)
( ̄▽ ̄) نظرام : comment
آخرین باری که توش تغییر ایجاد کردم؟: 1398/12/11 21:55
...Katrina is loading
1398/11/14 06:58
موضوع مطلب: Oтнєя ¡
کاترین
در حال لود شدن...
*اتفاقاتی
در راه است*
( ̄▽ ̄) نظرام : comment
آخرین باری که توش تغییر ایجاد کردم؟: 1398/11/14 06:59
ایسامای قاتــــــــــــــــــــــــــــل
1398/09/21 16:40
موضوع مطلب: Ƒυη ¡
( ̄▽ ̄) نظرام : —(••÷[ coммeɴт ]÷••—
آخرین باری که توش تغییر ایجاد کردم؟: - -
جامعه پر گرگ؟خندم ننداز...
1398/09/21 16:39
موضوع مطلب: Ɗαяк Sєηтєηcє ¡
( ̄▽ ̄) نظرام : —(••÷[ coммeɴт ]÷••—
آخرین باری که توش تغییر ایجاد کردم؟: 1398/09/21 16:40
وضعیت ما مقابل دهه نودیا
1398/09/21 16:38
موضوع مطلب: Ƒυη ¡
( ̄▽ ̄) نظرام : —(••÷[ coммeɴт ]÷••—
آخرین باری که توش تغییر ایجاد کردم؟: 1398/09/21 16:39
عنوان تو ذهنته بوگو
1398/09/13 21:13
موضوع مطلب: Oтнєя ¡
های
های
برگشــــــــــــــــــــــتم
وایسا!مگه
اصن رفته بودم؟این طرز فکر کساییه که هنوز کاترینو نشناختن
دلم
براتون تنگ شده بود
این
اختشاشا و قطعی نت وحشتناک بود
و قبلش
هم که.......
خیلی
خب ....خیلی خب.....گشاد بازی درآوردم و نیومدم وب
نه
خدایی راستش اینه که خواهرم میره کتابخونه اصفهان درس میخونه و لب تابشم با خودش
میبره
تنها
راه ارتباطی منم با وبم این لب تابه پس تمام پل های ارتباطی بسته میشه برای من
خواهرم
صبح میره شب میاد.
ولی
نگران نباشین.تو فکر اینم صبحا زودتر بیدار بشم تا بتونم به وبم برسم.بالاخره که
باید با رفیقام در ارتباط بشم
درمورد
رمان هم که بگم خودم از دست خودم عاصی شدم.رمان تو ذهنمه اما کو لب تاب تا تایپش
کنم؟
اما
باز هم جای نگرانی نیس
تنها
خواهشی که دارم اینه که فراموشم نکنین
منم
مثل یاتو فوبیای فراموش شدن دارم
لطفاً....
دوستون
دارم
بای
( ̄▽ ̄) نظرام : —(••÷[ coммeɴт ]÷••—
آخرین باری که توش تغییر ایجاد کردم؟: 1398/09/13 21:14
آنو.....کنیچیــ....افـــــــــــــــــــــــرار!!!
1398/06/26 22:38
موضوع مطلب: Oтнєя ¡
سلام
بچــــــــــــــــــــــه ها
*دوستان
با گارد و شمشیر حمله ور میشوند*
صبر
کنین دوستان،میخواستم چیزی بگم.اول از همه معذرت میخوام که مدت طولانی نبود
مدت
طولانی پست نذاشتم
مدت
طولانی رمانو.......تایپ نکردم
میدونم
به عنوان یه نویسنده و وبلاگنویس و از همه مهمتر اوتاکو ناامیدتون کردم
رمان
عشق روی یخ،مرگ زمان و رمان عزیز دلم......قربانی سرنوشت
خودمم
زیاد بهم خوش نگذشته
همش
کتابخونه،همش درس،همش تست
ولی
همش این نیس
خبرای
خوب هم دارم
روزهای
پنجشنبه و جمعه....
مژده
میدم که قراره بترکونم
حالا
توپ و تانکو و تفنگو بذارین کنار
پنجشنبه
و جمعه اگه نیومدم اون موقع بیاین تو خواب خفم کنین اصن
فقط
میخواستم بگم
دلم
براتون خیلی تنگ شده....
دلم
برای یه نفر خیلی تنگ شده.....
خودم :")
( ̄▽ ̄) نظرام : —(••÷[ нorror coммeɴт ]÷••—
آخرین باری که توش تغییر ایجاد کردم؟: 1398/06/26 22:39
انیمه ناکجاآباد موعود
1398/06/8 12:23
موضوع مطلب: anime ¡
نام:the
promised neverland
زبان:ژاپنی
زیرنویس:دارد
تعداد
فصل:1
ژانر:علمی
تخیلی،ترسناک،رازآلود،روانشناختی،هیجان انگیز،پسرانه«شونن»
توضیح: اِما
و سایر بچه ها زندگی خوب و آرامی را در یتیم خانه گریس فیلد، جایی که در آن بزرگ
شدن دارند. با اینکه قوانین سخت گیرانه ای بر آنجا حاکم است ولی سرپرستشان، زن
بسیار مهربان و با ملاحظه ای می باشد. در این یتیم خانه تمام بچه ها با هم به
مانند خواهر و برادر می باشند. ولی سوال بزرگ داستان این است که چرا بچه ها اجازه
ی خروج از یتیم خانه را ندارند؟!
واقعاً
این انیمه عالـــــــــــــــیه!
شخصیتاش
الخصوص ری خیلی باحالن
برید
ادامه
ناکجـــــــــــــــــا آباد موعـــود
( ̄▽ ̄) نظرام : —(••÷[ нorror coммeɴт ]÷••—
آخرین باری که توش تغییر ایجاد کردم؟: 1398/06/8 12:40
میروم....
1398/05/27 23:12
موضوع مطلب: Oтнєя ¡
هـــــــــــــــــــــای
دوستان
اومدم یه خبری بدم
دارم
میرم سفر
هفته
آینده کلاً نیستم اما خودتون بهتر از من میدونین این یعنی چی
کلی
عکس میگیرم و میذارم تو وب تا همگی فیض ببریم
نظراتو
جواب میدم حتماً!
تو این
مدت وقت دارین تمام پستای فان و هرچیز دیگه رو ببینین و نظر بدین
منتظر
نظراتتون هستم
دوستون
دارم
:)
( ̄▽ ̄) نظرام : —(••÷[ нorror coммeɴт ]÷••—
آخرین باری که توش تغییر ایجاد کردم؟: - -
Dєαтн Oƒ Tιмє «17» ραят 3
1398/05/20 17:56
موضوع مطلب: Ɗєαтн Of Ƭιмє ¡
اگر بیدار بشه...
NOVEL
( ̄▽ ̄) نظرام : —(••÷[ нorror coммeɴт ]÷••—
آخرین باری که توش تغییر ایجاد کردم؟: 1398/05/20 18:02
Dєαтн Oƒ Tιмє «17» ραят 2
1398/05/20 17:53
موضوع مطلب: Ɗєαтн Of Ƭιмє ¡
هیچوقت
به زن فمنیست نگو
"ضعیفه"!
NOVEL
( ̄▽ ̄) نظرام : —(••÷[ нorror coммeɴт ]÷••—
آخرین باری که توش تغییر ایجاد کردم؟: 1398/05/20 17:57
Dєαтн Oƒ Tιмє «17» ραят 1
1398/05/20 17:44
موضوع مطلب: Ɗєαтн Of Ƭιмє ¡
بفرمایید
ادامه عزیزان دل
NOVEL
( ̄▽ ̄) نظرام : —(••÷[ нorror coммeɴт ]÷••—
آخرین باری که توش تغییر ایجاد کردم؟: 1398/05/20 17:53
آمدم...با دست پر آمدم
1398/05/20 17:32
موضوع مطلب: Oтнєя ¡
کنیچیــــــــــــــــوا
میناسان!
اومدم
با اخبار جدید
چطوره
با آزمون چند روز پیش شروع کنم،ها؟
خب
اینم نتایج
ها ها ها ها ها ها
فقط 4 تا پیشرفت تو تراز،چه بامزه!
فیزیکم
رو خدایی تست کار نکرده بودم،موقع ریاضی هم،واقعا مغزم نمیکشید.هنگ کرده بودم
ناجور
اما
ادبیاتم خیلی خوب شد.از 17 درصد رسیدم به 50
شیمی
رو هم خوب پیشرفت کردم
و اما
نظر فرمانده درباره این آزمون
"خوب
دادی اما ریاضی و فیزیکو گند زدی،در هر حال راضیم"
نه به
آزمون قبلی که اشکمو در آورد نه به حالا
راستش
این آزمون از خودم چنین درصدای پائینی انتظار نداشتم.خیلی کم بود.
نــــتم درست شد خدا روشکر اما یه چیزی که خیلی رو مخمه اینه!
این چه
وعضشــــــــــــــــــــــــــــــه؟!
من
گوگل قبلی رو میخوام،این یه ریدمانه واقعیـــــــــــه!
گوگل قبلی کجایی؟دقیقا کجایی؟کجایی تو بی من؟تو بی من کجایـــــــــی؟!
اهان
راستی خبر آخر....
رمان
مرگ زمان آماده خوانده شدن توسط شما عزیزان است!
( ̄▽ ̄) نظرام : —(••÷[ нorror coммeɴт ]÷••—
آخرین باری که توش تغییر ایجاد کردم؟: 1398/05/20 17:35
Red
1398/05/20 17:25
همه
چیو قرمز کن
*نمیخواد شما همه چیو قرمز کنی،به اندازه کافی سباس-چان رو قرمز کردی-_-*
( ̄▽ ̄) نظرام : —(••÷[ coммeɴт ]÷••—
آخرین باری که توش تغییر ایجاد کردم؟: 1398/05/20 17:36
بیا اینارم ببین: 37 1 2 3 4 5 6 7 ...