دوشنبه 9 شهریور 1394 12:04 ب.ظ
نویسنده : مهشید
ســـــــ♥ــــلام
از این به بعد این پست ثابت میشه
پس برای بقیه ی آپام
به پست های پایینی برید
وبرای كسانی كه تازه به وبم میان باید بگم
با تبادل لینك و لوگولو كاملا موافقم
لینك كردید خبر بدید تا بلینكمتون
نظر بدی= دوبرابر جبران میشه
كپی= آزاد
اینم اون یكی وبم
mahshid472.blogfa.com
خب دیگه برید مطلبا رو بخونید
امیدوارم خوشتون بیاد
راستی اینم لوگولومه
كدشم پایینشه
مرســــــــــــــــــــــــــــــــــــــی از همتون
نظرای نازتون: لطفا پستای پایینی آخرین ویرایش: شنبه 30 مرداد 1395 03:08 ب.ظ
سه شنبه 23 مرداد 1397 10:35 ب.ظ
نویسنده : مهشید ارسال شده در: مناسبتی ،
سلامممممممممممم دوستای گلم
یه سال نبودم
واقعا دلم براا همتون تنگ شده بود
.
.
.
دوستای گلم برام دعا کنید
کنکوریم نظرای نازتون: نظرات آخرین ویرایش: سه شنبه 23 مرداد 1397 10:38 ب.ظ
جمعه 21 آبان 1395 04:02 ب.ظ
نویسنده : مهشید
سلام دوستای گلم
به خاطر حجم درس ها تا تابستون دیگه نمی تونم وب رو آپدیت کنم
اما دهمیای عزیز می تونند
ما رو با کانال دهمیا
در تلگرام دنبال کنند
کلیه گام به گام دروس
جزوه رشته ها
کلیپ های اموزشی
و....
مخصوص تمامی رشته ها
در کانال ما موجود است.
منتظرتون هستیم
نظرای نازتون: نظرات آخرین ویرایش: جمعه 21 آبان 1395 04:10 ب.ظ
یکشنبه 18 مهر 1395 08:34 ب.ظ
نویسنده : مهشید
حسین میا به کوفه ، کوفه وفا ندارد ...
ای به دل بسته ، قدری آهسته
کن مدارا با ، زینب خسته ...
یا حسین مظلوم ...
نظرای نازتون: نظرات آخرین ویرایش: پنجشنبه 4 آبان 1396 08:55 ب.ظ
پنجشنبه 15 مهر 1395 02:43 ب.ظ
نویسنده : مهشید
قیامت بی حسین غوغا ندارد"
شفاعت بی حسین معنا ندارد
حسینی باش كه در محشر نگویند"
چرا پرونده ات امضاء ندارد"
نظرای نازتون: نظرات برچسبها: Moharam95 ،
آخرین ویرایش: پنجشنبه 15 مهر 1395 02:45 ب.ظ
پنجشنبه 15 مهر 1395 02:35 ب.ظ
نویسنده : مهشید
نظرای نازتون: نظرات برچسبها: Moharam95 ،
آخرین ویرایش: پنجشنبه 15 مهر 1395 02:40 ب.ظ
شنبه 30 مرداد 1395 02:35 ب.ظ
نویسنده : مهشید ارسال شده در: آموزنده ،
* امروز منزل یکی از دوستان رفته بودم برای موضوعی… داشت از یکی از کانالهای خارجی ماهواره یه برنامه مستند حیات وحش رو پخش میکرد! نشون میداد یه گروه محقق یه سری لاشه مرغ رو داخل یه توری گذاشته بودن و چند گودال به فاصله های ۱۰-۲۰ متر از هم حفر کرده بودن! بعد از مدتی یه روباه اومد و کمی بو کشید و یه مقدار این لاشه مرغا رو جابجا کرد و رفت؛ کارشناس تیم رو به دوربین کرد و گفت این الان میره و بقیه گله و دوستاش رو میاره؛ و با استفاده از یه ربات جرثقیل توری رو جابجا کردن و اوردن تو گودال دوم و استتارش کردن و با یه مایعی که اسپری کردن اثر بو رو از مسیر از بین بردن!
* تقریبا نیم ساعت بعد روباه و ۷-۸ تا روباه دیگه اومدن سر گودال اول و هرچی گشتند مرغها رو پیدا نکردن هر چی زمین رو بو کردن فایده نداشت و اون ۷-۸ تا رفتن و این روباه اولی دوباره شروع به گشتن کرد! جالبیش اینجا بود که هی با سرعت میگشت و بعد سرشو بالا میاورد و به دوستاش که داشتن دور میشدن نگاه میکرد دوباره بو میکشید! اینها با استفاده از سیم کمی روی گودال دوم رو باز کردن تا حدی که روباه دید مرغا رو! این دفعه خیلی جالب بود! روباه یکی از مرغا رو با دندون گرفت و با خودش برد!
* این تیم کارشناس اومدن و دوباره همون کار رو تکرار کردن و توری رو به گودال سوم بردند! روباهها وقتی رسیدن هرچی گودالها رو گشتن و هر چی زمین رو بو کشیدن چیزی نبود و دوباره رفتن! روباه اول رو نشون داد که این بار دیگه جست و جو نکرد و رفت داخل گودال دوم دراز کشید و به حالت خوابیده موند یه چند دقیقه صبر کردن و دیدن خبری نیست نزدیکش رفتند و چک کردنش دیدن کاملا مرده!! جالب این بود که لاشه روباه رو به مرکز دامپزشکی بردن و کلی ازمایش کردن دیدن دقیقا عکسها و ازمایشات نشون میده این حیوون براثر یک شوک عصبی سکته کرده و مرده!! و….
* با خودم داشتم فکر میکردم وقتی قرآن میگه: اولئک کلانعام بل هم اضل! ماها خیلی خودمونو از این حد بالاتر میدونیم و اصلا تصور نمیکنیم این حرفا رو به ماها میگن همیشه فکر میکنیم روی سخن با بقیه س ماها خیلی شأنمون اجل از این حرفاست!
* روباه که نماد مکر و حیله گری در حیوانات هست وقتی احساس میکنه صداقتش بین دوستاش از بین رفته سکته میزنه و میمیره! ار خجالت میمیره. ولی چقدر این بشر دوپا احمق هست که میاد روزی هزاران دروغ به زبون میاره پشت تریبون بالای منبر سر کلاس بین دوستاش … بعد جالبیش اینه حتی وقتی دروغاش اشکار میشه راست راست میگرده و اصلا و ابدا هم خم به ابرو نمیاره و اسفناکتر اینکه باز هم تکرار تکرار تکرار! چقدر زشته که انسان به جایی برسه که حیوانات ازش در کرامت اخلاقی پیشی بگیرن!
* چقدر این مطلب و این تحقیق جالب بود. من داشتم فکر میکردم روباهه چقدر ناامید شده و این آزمایش یه کم بیرحمانه هم بوده ولی نتیجه بسیار جالب بود
نظرای نازتون: نطر نمیدی؟؟ برچسبها: آموزنده ،
آخرین ویرایش: شنبه 30 مرداد 1395 02:41 ب.ظ
جمعه 8 مرداد 1395 07:15 ب.ظ
نویسنده : مهشید ارسال شده در: آموزنده ،
داستان کوتاه در مورد خدا
سلطان به وزیر گفت ۳ سوال میکنم فردا اگر جواب دادی هستی وگرنه عزل میشوی.
سوال اول: خدا چه میخورد؟
سوال دوم: خدا چه می پوشد؟
سوال سوم: خدا چه کار میکند؟
وزیر از اینکه جواب سوالها را نمیدانست ناراحت بود.
غلامی فهمیده وزیرک داشت.
وزیر به غلام گفت سلطان ۳سوال کرده اگر جواب ندهم برکنار میشوم.
اینکه :خدا چه میخورد؟ چه می پوشد؟ چه کار میکند؟
غلام گفت؛ هرسه را میدانم اما دو جواب را الان میگویم وسومی را فردا…!
اما خدا چه میخورد؟ خداغم بنده هایش رامیخورد.
اینکه چه میپوشد؟ خدا عیبهای بنده های خود را می پوشد.
اما پاسخ سوم را اجازه بدهید فردا بگویم.
فردا وزیر و غلام نزد سلطان رفتند.
وزیر به دو سوال جواب داد ، سلطان گفت درست است ولی بگو جوابها را خودت گفتی یا از کسی پرسیدی؟
وزیرگفت این غلام من انسان فهمیده ایست جوابها را او داد.
گفت پس لباس وزارت را دربیاور و به این غلام بده، غلام هم لباس نوکری را درآورد و به وزیر داد.
بعد وزیر به غلام گفت جواب سوال سوم چه شد؟ غلام گفت: آیا هنوز نفهمیدی خدا چکار میکند؟! خدا در یک لحظه غلام را وزیر میکند و وزیر را غلام میکند.
(بار خدایا توئی که فرمانفرمائی،هرآنکس را که خواهی فرمانروائی بخشی و از هر که خواهی فرمانروائی را بازستانی)
نظرای نازتون: نظرات آخرین ویرایش: جمعه 8 مرداد 1395 07:19 ب.ظ
جمعه 8 مرداد 1395 07:06 ب.ظ
نویسنده : مهشید
سلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام دوستای خوبم
من بعد از مدتی دوباره اومدم
از دوستانی ک تویـ این مدتـــــ
برام کامنت گذاشتنـــــ واقعا ممنونمـــــــــــ
از این به بعد سعی میکنم زود به زود وبلاگ
رو آپ کنمــ
بایـــــــــــــ تا بعد
نظرای نازتون: نظرات آخرین ویرایش: جمعه 8 مرداد 1395 07:11 ب.ظ
دوشنبه 10 اسفند 1394 09:04 ب.ظ
نویسنده : مهشید سسسسسسسسسلام به همه ی دوستان گلم
مخصوصا ماندانا جون و سنا خانم كه تو این مدت تنهام نذاشتن
وبا نظراتشون شرمندم كردن
راستش دوستای گلم به كمكتون نیازمندم
اگه میشه به این یكی وبلاگم بروید وبرایم
نظر بگذارید آخه این یكی وبم ماله مدرسه است
ولی آمار بازدیدم كمه !!!!!!!!!!!
ممنون میشم اگه میشه تنهام نذارید
مرسی از همتونننننننننننننننن
اینم آدرسسسسسسسسسسسس
yazameneahoo1212.mihanblog.com
نظرای نازتون: نظرات آخرین ویرایش: دوشنبه 10 اسفند 1394 09:09 ب.ظ
چهارشنبه 28 بهمن 1394 06:21 ب.ظ
نویسنده : مهشید
اینم كلیپ من برای دیدن روی لینك زیر كلیك كنید
این پست رو تقدیم میكنم به مادرم و هچنین تمام پرستار های
زحمتكش كشورمان
از آسمان پرسیدم پرستار کیست؟
گفت: وسیع تر از من است
از کوه پرسیدم پرستار کیست؟
گفت: مقاوم تر از من است
از آینه پرسیدم پرستار کیست؟
گفت: پاک تر از من است
از آب پرسیدم پرستار کیست؟
گفت: زلال تر از من است
از مادر پرسیدم پرستار کیست؟
گفت: مهربانتر از من است
از پیامبر پرسیدم پرستار کیست؟
گفت: از تمام یارانم به من نزدیک تراست
ازخودش پرسیدم پرستار کیست؟
گفت: خادم خدا
نظرای نازتون: نظرات آخرین ویرایش: چهارشنبه 28 بهمن 1394 09:50 ب.ظ
پنجشنبه 22 بهمن 1394 08:29 ب.ظ
نویسنده : مهشید
چه مژده ای زیباتر از آمدن بهار در پی یک زمستان تار و طولانی؟! چه بشارتی شیرین تر از بشارت خورشید در پی یک شب سرد و تاریک؟! چه پیامی نیک تر از پیام زلال آب برای لبانی تشنه و خشکیده؟! چه نوایی برتر از بشارت «جاء الحق» و «زهق الباطل»؟! قسم به شب پوشیده! که روز خواهد درخشید و بهاری ترین روز هستی ، بر صحیفهی شب تار و طولانی ، مُهر پایان خواهد زد . فرا رسیدن دهه فجر انقلاب اسلامی مبارک
نظرای نازتون: نظرات آخرین ویرایش: پنجشنبه 22 بهمن 1394 08:31 ب.ظ
پنجشنبه 15 بهمن 1394 05:01 ب.ظ
نویسنده : مهشید
ســـــــــــــــلام
بالا خره امتحانا تموم شد
منم با یه آپ جدید اومدم!!
خطای دید
امید وارم لذت ببرید
نظر یادتون نره
به نقطه سیاه وسط خیره شوید
پس از تغییر عكس خواهید دید عكس رنگی است!!!!
به نظرتون چرا هرچقدر پله ها رو بالا میره تموم نمیشه|؟
نظرای نازتون: نظرات آخرین ویرایش: شنبه 17 بهمن 1394 02:20 ب.ظ
چهارشنبه 9 دی 1394 02:54 ب.ظ
نویسنده : مهشید
بچه ها این پست آخرمه
البته تا پایان امتحانات
نظر یادت نره
من : نه
من:۴
من:۳
من:۲
من:۳
من:۳و۶
من:۷
کامنت لطفا
نظرای نازتون: نظرات آخرین ویرایش: چهارشنبه 9 دی 1394 03:36 ب.ظ
یکشنبه 29 آذر 1394 12:09 ق.ظ
نویسنده : مهشید ارسال شده در: مناسبتی ،
سلام من اومدم با یک آپ یلدایی
اینم آجیل شب یلدا
امیدوارم دهنتون آب نیفته!!!!!!!
چل بار بگو:
چل تا چل رو چل بار چلوندم
و برای چل تا چل بفرست
تا شب چله یه خبر چل کننده چلت کنه
شب چله مبارک
نظرای نازتون: نظرات آخرین ویرایش: یکشنبه 29 آذر 1394 12:14 ق.ظ
سه شنبه 3 آذر 1394 10:28 ق.ظ
نویسنده : مهشید
بچه به نظرتون من چطور آدمیم؟؟؟؟
لطفا همه نظرای واقعیشونو بگن
ممنون
نظرای نازتون: نظرات آخرین ویرایش: شنبه 14 آذر 1394 10:21 ق.ظ
یکشنبه 24 آبان 1394 06:00 ب.ظ
نویسنده : مهشید
یارو میره داروخونه می گه: آقا دیب دارین؟
کارمند داروخونه می گه: دیب دیگه چیه؟
یارو جواب می ده: دیب دیگه. این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره.
کارمنده می گه: والا ما تا حالا دیب نشنیدیم. چی هست این دیب؟
یارو می گه: بابا دیب، دیب!
طرف میبینه نمی فهمه، می ره به رئیس داروخونه می گه.
ون میآد می پرسه: چی میخوای عزیزم؟
یارو می گه: دیب!
رئیس می پرسه: دیب دیگه چیه؟
یارو می گه: بابا دیب دیگه. این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره.
رئیس داروخونه می گه: تو مطمئنی که اسمش دیبه؟
یارو می گه: آره بابا.
خودم دائم مصرف دارم. شما نمیدونید دیب چیه؟
رئیس هم هر کاری میکنه، نمی تونه سر در بیاره و کلافه می شه.
یکی از کارمندای داروخونه میآد جلو و می گه: یکی از بچههای داروخونه مثل همین آقا زبونش میگیره.
فکر کنم بفهمه این چی میخواد. اما الان شیفتش نیست
.
رئیس داروخونه که خیلی مشتاق شده بود بفهمه دیب چیه، گفت: اشکال نداره. یکی بره
دنبالش سری برش داره بیارتش!!!
میرن اون کارمنده رو میارن.
وقتی می رسه، از یارو میپرسه: چی می خوای؟
یارو می گه: دیب!
کارمنده می گه: دیب؟
یارو: آره.
کارمنه می گه: همونی که این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره؟
یارو با خوشحالی میگه: آره، آره ! همونه!!
کارمند میگه: داریم! چطور نفهمیدن تو چی می خوای!؟
همه خیلی خوشحال شدن که بالاخره فهمیدن یارو چی می خواد.
کارمنده سریع می ره توی انبار و دیب رو میذاره توی یه کیسه نایلون مشکی و میاره می
ده به یارو و اونم می ره پی کارش.
همه جمع می شن دور اون کارمند و با کنجکاوی میپرسن: چی میخواست این؟
کارمنده می گه: دیب!
میپرسن: دیب؟ دیب دیگه چیه؟
می گه: بابا همون که این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره!
رئیس شاکی می شه و میگه: اینجوری فایده نداره. برو یه دونه دیب ور دار بیار ببینیم
دیب چیه؟
کارمنده می گه: تموم شد.
آخرین دیب رو دادم به این بابا رفت!
نظرای نازتون: نظرات آخرین ویرایش: یکشنبه 24 آبان 1394 06:05 ب.ظ
چهارشنبه 29 مهر 1394 02:27 ب.ظ
نویسنده : مهشید ارسال شده در: مناسبتی ،
بچه هادر آخر متن حتما روی لینك كلیك كنید
بر تمام خنده هایم خطی از ماتم بکش
پاک کن شادی ز دل جایش هزاران غم بکش
آنقدر وقتی نمانده تا محرم فاطمه
زحمت پیراهن مشکی ما را هم بکش . . .
ایام سوگواری امام حسین (ع) تسلیت باد
تا قیامت ز قیام تو قیامت برپاست
از قیام تو پیام تو عیان است هنوز
همه ماه است محرم ، همه جا کرب و بلاست
در جهان موج جهاد تو روان است هنوز
آغاز محرم و ایام سوگواری حسینی تسلیت باد
بچه ها دوست داشتید این رو ببینید
تسلیت من به شما روی لینك زیر كلیك كنید
http://ec.vizit.ir/NjMwNzM4
نظرای نازتون: تسلیت آخرین ویرایش: چهارشنبه 29 مهر 1394 06:16 ب.ظ
چهارشنبه 29 مهر 1394 02:06 ب.ظ
نویسنده : مهشید
سلام
خیلی عذر میخوام كه دیر به دیر سر میزنم
آخه حجم درسا زیاد شده
از همه اون هایی كه تو این مدت برا كامنت گذاشتن واقعا مرسی
لطفا ازم دلگیر نباشین
كه بهتون سرنمیزنم
هر وقت آپ كردید خبرم كنین
قول میدم در عرض ی هفته جبران میكنم البته دوبرابر
راستی كسایی كه وبشون رو تغییر میدن بهم خبر بدن
بازم ممنون
نظرای نازتون: نظرات آخرین ویرایش: چهارشنبه 29 مهر 1394 02:26 ب.ظ
دوشنبه 20 مهر 1394 09:30 ب.ظ
نویسنده : مهشید ارسال شده در: غنمناك ،
یک روز پسری با دختری آشنا میشه که از هر لحاظ دختر به پسر برتری داشت و چندین سال نیز از پسر بزرگتر بود…
دختر اونو بعنوان یه دوست خوب انتخاب میکنه و بعد از مدتی پسر عاشق دختر میشه
ولی هیچ وقت جرات نکرد که به اون ابراز احساسات کنه و بهش حقیقت رو بگه
یه روز دختر از دوست پسرش می پرسه که عشق واقعی رو برام معنی کن و پسر خوشحال میشه و فکر میکنه که دختر
هم به اون علاقه مند شده و براش حدود نیم ساعت توضیح میده
دختر به دوستش میگه: من دنبال یه عشق پاک می گردم یه عشق واقعی کمکم میکنی پیداش کنم، تا بحال هر چی
دنبالش گشتم سراب دیدم و همه عشقها دروغ و واهی بود …
پسر بهش قول میده تو این راه کمکش کنه، هر روز محبت و عشق پسر به دختر بیشتر میشد ولی دختر بی اعتنا می
گذشت و هر چی دختر می گفت پسر چند برابرش رو اجرا می کرد تا دختر متوجه عشق اون بشه…
تا اینکه یه روز که با هم زیر بارون تو خیابون قدم میزدند دختر به پسر میگه: میدونی عشق واقعی وجود نداره ؟ پسر
می پرسه چطور و دختر میگه: عشق واقعی اونه که واسه معشوقش جونش رو هم بده
و پسر گفت : ببین، به اطرافت با دقت نگاه کن، مطمئن باش پیداش میکنی و باید اول قلبت رو مثل آینه کنی.
دختر خندید و گفت : ای بابا این حرفا برا تو قصه هاست واقعیت نداره، بعد دختر خواست که با هم به رستوران برن و
چیزی بخورن، پسر نیز قبول کرد
در حالیکه از خیابون عبور می کردند یه ماشین با سرعت تمام به اونها نزدیک شد
انگار ترمزش برید و نمی تونست بایسته و پسر که این صحنه رو میبینه دختر رو به اونطرف هول میده و خودش با
ماشین برخورد میکنه و نقش زمین میشه
دختر برمیگرده و سر پسر رو که غرق خون بود تو دستاش میگیره و بی اختیار فریاد میکشه عشقم مرد……
آره اون تازه متوجه شده بود که اون پسر قربانی عشق دختر شده ولی حیف که دیگه دیر شده بود
دختر بعد این اتفاق دیگه هیچ وقت دنبال عشق نرفت و سالهای سال بر لبانش لبخند واقعی نقش نبست…
نظرای نازتون: نظرات آخرین ویرایش: دوشنبه 20 مهر 1394 09:47 ب.ظ
پنجشنبه 16 مهر 1394 08:56 ب.ظ
نویسنده : مهشید ارسال شده در: غنمناك ،
روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم .
شغلم را........دوستانم را.........زندگی ام را !
به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا صحبت کنم .
به خدا گفتم : آیا می توانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری ؟
و جواب او مرا شگفت زده کرد.
او گفت : آیا درخت سرخس و بامبو را می بینی؟
پاسخ دادم : بلی .
فرمود : هنگامی که درخت بامبو و سرخس راآفریدم، به خوبی ازآنها مراقبت نمودم .
به آنها نور و غذای کافی دادم . دیر زمانی نپایید که سرخس سر از خاک برآورد و
تمام زمین را فرا گرفت اما از بامبو خبری نبود .
من از او قطع امید نکردم .
در دومین سال سرخسها بیشتر رشد کردند و زیبایی خیره کننده ای به زمین بخشیدند
اما همچنان از بامبوها خبری نبود .من بامبوها را رها نکردم.
در سالهای سوم و چهارم نیز بامبوها رشد نکردند .
اما من باز از آنها قطع امید نکردم.
در سال پنجم جوانه کوچکی از بامبو نمایان شد.
در مقایسه با سرخس کوچک و کوتاه بود اما با گذشت 6 ماه ارتفاع آن به بیش از 100 فوت رسید.
5 سال طول کشیده بود تا ریشه های بامبو به اندازه کافی قوی شوند.
ریشه هایی که بامبو را قوی می ساختند و آنچه را برای زندگی به آن نیاز داشت را فراهم می کرد.
خداوند در ادامه فرمود : آیا می دانی در تمامی این سالها که تو درگیر مبارزه با سختیها و
مشکلات بودی در حقیقت ریشه هایت را مستحکم می ساختی .
من در تمامی این مدت تو را رها نکردم همانگونه که بامبو ها را رها نکردم .
هرگز خودت را با دیگران مقایسه نکن و بامبو و سرخس دو گیاه متفاوتند
اما هر دو به زیبایی جنگل کمک می کنند.
زمان تو نیز فرا خواهد رسید تو نیز رشد می کنی و قد می کشی !
از او پرسیدم : من چقدر قد می کشم .
در پاسخ از من پرسید : بامبو چقدر رشد می کند؟
جواب دادم : هر چقدر که بتواند .
گفت : تو نیز باید رشد کنی و قد بکشی ، هر اندازه که بتوانی
نظرای نازتون: نظرات آخرین ویرایش: پنجشنبه 16 مهر 1394 08:57 ب.ظ
تعدادکل صفحات : 6
1 2 3 4 5 6