و غم انگیزست این عشق
زیرا که می دانم
قایق کاغذی رویاهایم
دیر یا زود
خواهد شد غرق در آب
بیگانه بمان عشق غریبم
هر گاه دلتنگ شدی
میهمان خیالم شو
و بسپار بوسه هایت را به باد
بدان بعد از تو
خانه ام بر باد است
یلدا سپهری
سکــوت من است اندیشیدن به تــو
یاد تــو شعریســت لطیــف
که می بــرد مرا تا اوج خــیال
اما صدافسـوس که همیشه
بارانیسـت انتهای این جاده ی خـیال
ای دورتریـن نزدیک وجــودم
تــو چه آسوده نشستــه ای به تماشای باران
ای کاش می دانستــی
من غــرورم را مدیــون بارانــم
تنــها یادگار عشقــت
نهال بغضیــست در گوشــه ی قلبــم
به ثمــر خواهد نشــست روزی این نهال
کاش آن روز هــم ببــارد باران
یلدا سپــهری
امشــب باز می نویســم تــو را
بیــن این همه شعــر یــخ زده
دیــگر کبریــت نمی کشــد خاطراتــت
بر ایــن همه رویای تلــخ
باز هم یلــدا شد و شبــی بلــند
و در این سـوز ســرد
زیر باران نشســته ام
دیــگر فــرق نمی کنــد
چنــد ساعــت است امشــب
وقــتی در این یلـداهای بی تو
من هر پلــی را
شـکسـ ـ ـته ام پشـــت سرم
این گــونه نگاهــم نکن
هنــوز همان دلسپــرده ام
اگر زیباتــر شــدم با رفتنــت
اگر خوش آب و رنــگ شد دنیایــم
اگر لبهایــم خــندان و
روزهایــم آفتابیــست
فقـط به خاطر توسـت این نقابهــا
تا سفــر کنی آســوده خیــال
آری رســم عشــق است سفــر
و تو انگشت گذاشتی بر ساده ترین راه
رفـتـ ــ ـن...
بعدِ رفتنـت تکــیه کرده ام به شــب
با صدایــت فکر میکــنم
و با یادت زنــدگـی
عاقبــت این رفتــن
مرا خــواهد بــرد
انصــاف نیســت
تو دود کنـی غـمــت را لای انگشتانت و
من بر چهــره زنم نقــاب
وای بـر روزی کــه
بیــفتد این نقـ ــ ـاب
وای بــر روزی کــه
بشـ ـــ کنـد ایــن بغـ ــ ــضِ
قصـه ی دلتنگیــم را
خوانـدم برای قاصـدک
تا برسانــد به کویــت
تا شایــد برای یــک بار
بیایــی به تماشا
تماشاییـست هر لحظه سوختنــم
از روزی که شــدی دنیایــم
دنیا شــد طعــنه ای بزرگ
بر تنهایـی و دلتنگیــم
نتـرس هنــوز هم عاشقــم
ولی مگــر نمی دانــی
عشــق میمیــرد در قفــس
چــون قاصدکهــای خیــسی
که هیــچ گاه نرســید به کویــت
خستــه ام از خواستنــت
دیــگر نمی خواهمــت
پــس چرا باز دلـ ــ ـم تنـ ـ ـگ اسـت
سالهاســت قهــراست آسمان
با مــن و رویای مــن
ابرهای تیــره ی دلتنــگی
آبستــن گناه بودنــم با اوســت
بــبار ای آسمــان
زیباســت ایــن تاوان
دوست دارم تاوان ایــن عشــق را
باکی نیــست که تاوان آغوشــت
جهنمــی است که میســوزم در آن
من هنــوز هم اسیــر افسانه ی گل سرخـم
گل سرخی خشکــیده در برهــوت انتـظار
هنــوز هم در کوچه باغ خاطراتــت
به انتــظار ایستــاده ام
با چشمــی بارانــی
وقلبـی گرم از ســـوختـ ـ ـن عاطفـ ـ ـه ها
سهــمِ من از تــو،
بــود انتــظار...
شمــردن ستاره ها تا طلــوع
چشــم به راهی و دلواپســی
خاطــرت هست قــرارمان
ما شــدن در فــرداها
فردایی که هیــچ گاه نیامــد زِ راه
سهــم من از تــو
مــردن بود و بــس
قلبی که مرد کـنار پنــجره
در انتــظار بوســه ای
که بیــاورد باد زتــو
گرفــته است دلــم
چون پنــجره ی باز رو به دیــوار
تنها میــراث به جای مانــده ات
خاکستریــست از عـشـ ــ ــق
و بغضیــست در گـلـ ــ ــو
زاده ی کـدام سرزمینـی
که هیــچ قــطاری
نمــی رساند مرا به تــو
تو هم دوری و مــحال
مثل تمام آرزوهایــم
یک اشــتباهِ دوستداشتــنی
در سرزمیــن رویاهایــم
دروغیســت شیرین عشقــت
سرابــسـت انتهای نگاهــت
از من چه میــخواهی ای عشــق
دیگر به خوابــهایم نیــا
در انتــهای خوابــهای مــن
خورشـیــدی طلـ ـ ــوع نخواهد کـرد
کاش ای صبـح نکنی باز طلــوع
خــم شد قامــت زیـنب
جهان پــر شــد زماتــم
از دلِ داغ دیــده ی مــولا
کاش ای آب بخشــکی
که چنیــن سنگــدلی
کــوزه پر ز آب و
پیــکر عباس بی دســت
کاش نبیــند زینــب
لحظــه ی پرپر شدنِ طــفل
بر دســتانِ پــدر
وای محشــری بر پا شــد
سوخــت خیمـــه ها و
نیــزه بدنِ ســرها شــد
وای بر تنهایــی زینــب
چه کند با غــمِ جانــکاهِ
راهی شدن طفــلِ سه ساله ز دنبال ِ پـدر
کاش ای صبـح نکنی باز طلــوع
باز هم عاشــوراســت
باز هم قبــله گهِ دلهــای عاشــق
صحرای پـر ز غــ ـ ـم ِ کربلاسـ ــ ــت
در قــمار دیرینه ی دل بســتن
باز باخــتم من
امشــب خیال همســفر دارم باز
باز خیـــس است چشمــانم
از غــزل های بارانــی
ببیــن بهانه میگیرد تمــام وجــودم
بهانه لازم نیســت برای از تــو ســرودن
دیــگر باورم شده چشمــهایم
اسیــر بارانســت
آگاهســت فقــط خــدا
از دل کوچــه گــردِ مــن
تــو را به آینــه سوگـــند
دیــگر نشــو میهمــان نگاهــم
برای صـید دلم لازم نیســت آب و دانه
پرواز میکــنم به سویــت کبوتــرانه
ای صیــاد کهنــه کار قلـــِب مــن
کاش میدانســـتی بی تاب تر از مــوج
و بی خــواب تر از دریا
نشســـته ام به انتــظارِ
شکســـتنِ سکـ ــ ــوتِ نگاهــ ـــ ــت
یلدا سپهــری