تاریخ : شنبه 5 دی 1394 | 01:35 ب.ظ | نویسنده : مهرنوش. ..

مثل همیشه قسمت های قبلی رو میتونید تو طبقه بندی رمان بخونید


- اشكان جان دوباره چند هفته مرخصی بگیر بیا، می خواییم بریم مشهد.

- نه مامان خانم، دیگه به این زودی به من مرخصی نمیدن، خودم دوست داشتم بیام مشهد ولی قسمت نبود ان شاءا... دفعه بعد. اگه رفتین به مهشاد سلام برسون و از طرف من و مهنام هم زیارت كنید.

مادر آنها را بوسید وگفت:

- باشه عزیزم از طرف هردوتون دعا می كنم.
ادامه مطلب

طبقه بندی: رمان،
برچسب ها: رمان، مهرنوش،

تاریخ : دوشنبه 11 آبان 1394 | 08:49 ب.ظ | نویسنده : مهرنوش. ..



مثل همیشه قسمت های قبلی رو میتونید تو طبقه بندی رمان بخونید


یك روز در اتاق نشسته بودم و با صبا بازی می كردم كه اشكان زنگ زدسلام كرد وگفت:

- ده روز مرخصی گرفتم تا بیام دامغان دلم برای همتون تنگ شده.

- ما هم دلمون براتون تنگ شده حالا مرخصیت از كی شروع می شه؟

- از سه روز دیگه. راستی خبرهای جالب ولی ناراحت كننده ای برات دارم.

متعجب گفتم:

- ناراحت كننده؟ در مورد كیه؟


ادامه مطلب

طبقه بندی: رمان،

تاریخ : جمعه 11 اردیبهشت 1394 | 02:09 ب.ظ | نویسنده : مهرنوش. ..

عام‌ترین تعریف از سرانه مطالعه میانگین مدت زمان مطالعه یک نفر در یک شبانه‌روز است اما لزوماً همیشه این تعریف صادق نیست و می‌توان به جای مدت زمان از تعداد کتاب‌های خوانده شده یا تعداد صفحات خوانده شده در طول روز نیز برای تعریف سرانه مطالعه بهره جست.

در ساده‌ترین حالت می‌توان میزان مطالعه همه افراد یک جامعه را با هم جمع نمود و بر تعداد افراد آن جامعه و تعداد روزهای در نظر گرفته شده تقسیم نمود برای اندازه‌گیری، متوسط مطالعه در یک جامعه آماری محاسبه نموده و به تمام جامعه تعمیم می‌دهند. البته عوامل دیگری نیز همچون تیراژ کتاب‌ها بر اندازه‌گیری سرانه مطالعه اثر دارد. پایین بودن سرانه مطالعه بر تولیدات فرهنگی و نویسندگان نیز به صورت عرضه و تقاضا اثر می‌گذارد.

سرانه مطالعه در ایران

در ایران آمارهای متعددی گفته می‌شود و اندازه‌های اعلام شده از ۲ دقیقه تا ۷۶ دقیقه متغیر است.
زمانه‌های اعلام شده برای مطالعه هر ایرانی:

  • ۲ دقیقه (بدون زمان خواندن قرآن، مفاتیح و روزنامه) و اگر زمان درس خواندن را هم به آن اضافه کنیم ۶ دقیقه
  • ۷ دقیقه (در سال ۸۱)
  • ۱۸ دقیقه و ۱۲ ثانیه (سال ۱۳۸۸ برای یک جامعه آماری با افراد ۱۲ سال به بالا)
  • ۹۵ دقیقه
  • ۱۲۰ دقیقه

یکی از تحقیقات آماری انجام شده در زمینه سرانه مطالعه با عنوان کتابخانه‌های عمومی و سرانه مطالعه» سعی کرده است بر اساس آمار امانت، عضویت و دیگر شاخص‌های کتابخانه‌ای تخمینی از میزان سرانه مطالعه در ایران انجام دهد. این پژوهش به رابطه زیر میان سرانه مطالعه و میزان امانت از کتابخانه‌های عمومی رسده است.

FR=۱٫۳۳۷ L+۱۴٫۰۷۸

FR: مطالعه آزاد؛ L: امانت

بر این اساس و بر اساس آمار امانت کتاب از کتابخانه‌های عمومی کشور چیزی نزدیک به ۱۴ دقیقه در روز بوده است که شامل انواع مطالعه (کتاب، روزنامه، ادعیه و ...) می‌شود. یافته‌های پژوهش دیگری که توسط «شورای فرهنگ عمومی» و با عنوان «وضعیت گذران وقت مردم شهری و روستایی کل کشور» در سال ۱۳۹۰ به صورت گذران وقت انجام شده است به تخمین این پژوهش نزدیک است. بر اساس یافته‌های این تحقیق میزان زمان اختصاص داده شده توسط به مطالعه در میان مردم ایران ۱۲ دقیقه است (این زمان شامل مطالعه کتاب، روزنامه، ادعیه و ...) است.


تیراژ کتاب

تیراژ کتاب در ایران در سال‌های اخیر بسیار کاهش داشته. به طوری که تیراژ کتاب از ۳٬۰۰۰ در دهه ۵۰ و ۶۰ خورشیدی با وجود دوبرابر شدن جمعیت به ۵۰۰ عدد در دهه ۹۰ رسیده‌است

عوامل مؤثر بر سرانه مطالعه در ایران

یکی از عوامل کاهش مطالعه در ایران سانسور و سیاست‌های فرهنگی دولت عنوان می‌شود سانسور کتاب در موارد سیاسی، مذهبی و جنسی صورت می‌پذیرد. نمونه سانسور جنسی درخواست حذف «سینه» از جمله «دست رد به سینه‌اش زده‌بود» است. سانسور جلوی اظهار نظر خلاق و آزادانه را می‌گیرد و بدین صورت با بسته‌شدن زبان، زبان ذهن نیز بسته می‌شود..
همچنین عدم احساس نیاز به مطالعه در ایران از جمله عوامل پایین بودن سرانه مطالعه عنوان می‌شود
یکی از علت‌های دیگر آن عادت تاریخی ایرانیان به ادبیات شفاهی است



تاریخ : شنبه 5 اردیبهشت 1394 | 01:13 ب.ظ | نویسنده : مهرنوش. ..
چ حالی داشتم با رفتنت

سر بسته میگویم

شبیه حال مردی لحظه اعدام فرزندش....




تاریخ : یکشنبه 30 فروردین 1394 | 12:23 ب.ظ | نویسنده : مهرنوش. ..


مثل همیشه قسمت های قبلی رو میتونید تو طبقه بندی رمان بخونید

بعد از غذا دو ساعتی در آنجا ماندیم بعد هم به همراه مهنام به خانه بر گشتیم.

صبح مادر همه ی وسایل مورد نیاز اشكان را آماده كرد تا او با خود به تهران ببرد.اشكان هم همینطور كنار دستش نشسته بود ودستور می داد:

- مامان لطفا خوراكی زیاد بده.


ادامه مطلب

طبقه بندی: رمان،

تاریخ : چهارشنبه 5 فروردین 1394 | 05:16 ب.ظ | نویسنده : مهرنوش. ..
پناه میبرم به شاهکار های ادبی دنیا ،
به کتاب هایی که میدانم
هرچقدر هم تلاش کنند ، ورژن دست و پا بسته و ضعیفی از توصیف زیبایی های تو نخواهند شد !


تاریخ : جمعه 19 دی 1393 | 10:48 ب.ظ | نویسنده : مهرنوش. ..
مثل همیشه قسمت های قبلی رو میتونید تو طبقه بندی رمان بخونید

اشكان هنوز زنگ نزده؟

نه عزیزم، حتما الان یه جایی خوابیدن، تو بیا صبحونتو بخور .

- باشه مامان.

دست وصورتم را شستم ، صبحانه را هم خوردم و بعد دو ساعت دیگر هم منتظر تلفن اشكان شدم. نگران و مضطرب به مادر گفتم:

- مامان چرا تلفن نزده می ترسم اتفاقی افتاده باشه؟

خاله جواب داد:

- به دلت بد راه نده عزیزم. من مطمئنم كه زنگ می زنن.




ادامه مطلب

طبقه بندی: رمان،

تاریخ : دوشنبه 10 آذر 1393 | 12:40 ب.ظ | نویسنده : مهرنوش. ..
مثل همیشه قسمت های قبلی رو میتونید تو طبقه بندی رمان بخونید

اما تو زندگی جدیدی رو شروع كردی، فكر می كنی انسان برای چی به وجود اومد، برای اینكه زندگی كنه شكست هارو هم جبران كنه، نباید با نا امیدی زندگی كنی این نا امیدی باعث می شه كه شكست های بعدی رو هم متحمل بشی. درسته تو زندگی با حامد رو از دست دادی ولی زندگی با صبا وبقیه رو ازدست ندادی.

اشكان حرف میزد و من همچنان به حرفهایش گوش می كردم.

- این طوری هم نشاط رو از صبا می گیری هم از خودت.

با نوك انگشتش اشكهایم را پاك كرد و گفت:

- حالا بلند شو از اتاق بیا بیرون دیگه هم به این آلبوم دست نزن.




ادامه مطلب

طبقه بندی: رمان،

تاریخ : دوشنبه 28 مهر 1393 | 01:46 ب.ظ | نویسنده : مهرنوش. ..


مثل همیشه قسمت های قبلی رو میتونید تو طبقه بندی رمان بخونید


- اشكان؟

- جانم.

- تو فكر می كنی اینكه دوباره حال مامان بد شده تقصیر منه؟

- این چه حرفیه كه می زنی؟ تو كه مامان رو می شناسی به خاطر همه چی خودش رو ناراحت می كنه، اون باید زود تر از این عمل می شد همون روزی كه برای پیمان حالش بد شد. حالا بلند شو بریم.

- كجا؟

- خاله زهره برامون غذا درست كرده، روبروی بیمارستان یه پارك هست بیا بریم اونجا.

بلند شدم و به همراه اشكان به پارك رفتیم غذایمان را خوردیم و دوباره به بیمارستان برگشتیم.



ادامه مطلب

طبقه بندی: رمان،

تاریخ : دوشنبه 21 مهر 1393 | 12:40 ب.ظ | نویسنده : مهرنوش. ..
یك روز از پسِ یك اتفاق؛ بزرگ می شوی !
روز اول حالت سنگین می شود
گیج می شوی
هرلحظه گمان می كنی دنیا خراب می شود
وسط سرت
و تمام
روز دوم چشمهایت تب می كند؛ می سوزد
ولی حالت دیگر به سنگینی دیروز نیست
روز سوم
امان از روز سوم كه وقتی به نیمه می رسد
خودت را برمی داری
می روی گوشه ای
و می باری و می باری و می باری
به حال تمام خوش باوری هایت
به حال تمام رویاهایت
به حال خواستن هایی كه خواسته نشد
حرف هایی كه گفته نشد
و دلی كه دیده نشد
می باری و می باری و می باری
و بعد تمام
از پسِ تمام اشك هایت
بزرگ می شوی
گفته بودم
گاهی اتفاق ها درست می افتد
وسط خوش باوری هایت
گاهی خدا آنقدر دلش به حالِ
باورهایِ ساده ی ما می سوزد
كه زمین می زند ما را با همان باورها
و بعد كنارمان می ایستد
دستش را دراز می كند
و ما را از نو دوباره شروع می كند
با یك زخم
كه یادمان باشد
گاهی سادگی
درماندگی می آورد


تاریخ : شنبه 22 شهریور 1393 | 11:24 ق.ظ | نویسنده : مهرنوش. ..
سیاه پوشیده بود ، به جنگل آمد... من هم استوار بودم و تنومند!
من را انتخاب کرد.
دستی به تنه و شاخه هایم کشید ، تبرش را در آورد و زد و زد.....
محکم و محکمتر

به خود میبالیدم ، دیگر نمیخواستم درخت باشم،آینده خوبی در انتظارم بود.
میخواستم یک قایق باشم... شاید هم چیز بهتری...
درد ضربه هایش بیشتر میشد و من هم به امید روزهای بهتر توجهی به آن نمیکردم....
اما ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد، شاید او تنومند تر بود، شاید هم نه!
اما حداقل به نظر مرد تبر به دست ، آن درخت چوب بهتری داشت، شاید هم زود از من سیر شده بود و دیگر جلوه ای برایش نداشتم....
مرا رها کرد با زخم هایم و اورا برد....
من نه دیگر درخت بودم ، نه تخته سیاه مدرسه ، نه عصایی برای پیر مرد نه قایق.... خشک شدم....
میگویند این رسم انسانهاست ، قبل از آنکه مطمئن شوید انتخاب میکنید و وقتی با ضربه هایتان طرف مقابل را آزار میدهید او را به حال خودش رها میکنید...
ای انسان تا مطمئین نشدی تبر نزن...
تا مطمئن نشدی احساس نریز...
دیگری زخمی میشود... خشک میشود...



تاریخ : یکشنبه 29 تیر 1393 | 12:32 ب.ظ | نویسنده : مهرنوش. ..
مثل همیشه قسمت های قبلی رو میتونید تو طبقه بندی رمان بخونید

خودم را از آن حالت در آوردم وگفتم:

- این چه حرفیه خانم افراز، شما هركاری كه شوهرتون می گه انجام بدین. ما هم ناراحت نمی شیم مطمئن باشین.

مرا بوسید وگفت:

- قربونت بشم عزیزم، من باید برم به مامان سلام برسون.

خانم افراز خانه ما را ترك كردو من هم به اتاقم پناه بردم احساس عجیبی داشتم از ضربان قلبم شدید شده بود...

ادامه مطلب

طبقه بندی: رمان،

تاریخ : دوشنبه 19 خرداد 1393 | 10:57 ق.ظ | نویسنده : مهرنوش. ..
بالاخره در زندگی هر آدمی، یک نفر پیدا می شود که بی مقدمه آمده...مدتی مانده؛ قدمی زده و بعد اما بی هوا غیب ش زده و رفته...
آمدن و ماندن و رفتن ِ آدم ها مهم نیست...
اینکه بعد از پایان ِ رابطه، روزی روزگاری...در جمعی حرفی از تو به میان بیاید، آن شخص چگونه توصیف ات می کند مهم است...اینکه بعد از گذشت ِ چند سال، بعد از تمام شدن احساس تان به هم، چه ذهنیتی از هم دارید، مهم است...اینکه آن ذهنیت مثبت است یا منفی...اینکه تو را چطور آدمی شناخته، مهم است...
به عنوان یک آدم ِ خوب از تو یاد می کند یا بد؟...می گوید بچه ای و رفتارهای کودکانه داری، یا نه، منطقی هستی و می شود روی دوستی ات حساب کرد؟ می گوید دوست ِ خوبی بودی برایش یا مهم ترین اشتباه ِ زندگی اش...خاطرات ِ خوبی از تو دارد یا نه، برعکس...بدترین روزهای زندگی اش را با تو تجربه کرده؟
به گمانم ذهنیتی که آدم ها برای هم به یادگار می گذراند از همه چیز بیشتر اهمیت دارد...



تاریخ : جمعه 2 خرداد 1393 | 08:01 ب.ظ | نویسنده : مهرنوش. ..

مــن گــمان می کــردم،
رفتنــت ممــکن نیســت

رفتنــت ممــکن شــد،
بــاورش ممــکن نیســت

و تــو نمــی دانــی، نه!
...کــه چــه دردی دارد،

خــلاء جــای تــو را حــس کــردن
و همــین درد هــمه جــان مــرا می کــاهــد

و تــو نمــی دانــی، نه!



تاریخ : پنجشنبه 25 اردیبهشت 1393 | 11:29 ب.ظ | نویسنده : مهرنوش. ..
اگــــَر میدآنی دَر دُنیـآ کــَسی هست که بـآ دیدَنــَش…
رَنگ رُخســآرَت تغیـــیر میکنــَد،
و صــِدای قــَلبـَت اَبرویــَت رابه تــآراج میبــَرد،
مــهـم نیــست که او مـآل تــو بــآشــَد…
مــهــِم این است که فـــَقــَط بــــآشـَد،
زِندگی کــُند،
لــِذَت ببرَد…
و نــَفــَس بـــکشـد


تعداد کل صفحات : 12 :: 1 2 3 4 5 6 7 ...

  • paper | ترفند سرگرمی | سی پی
  • شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات