فاستر به سمت دری که طرف من بود رفت.من_عه فاسی وایستا منم بیام ^^
دنبالش رفتم.در رو باز کرد و وارد راهرو شدیمیم.به در سمت چپ من اشاره کرد و گفت _اونجا آشپزخونس.
وایستادم.سروصدایی از آشپزخونه میومد!
فاستر_هی الیـ..
در رو باز کردم و از وحشت جیغی کشیدم!!!!! یه موجود خاکستری شبیه انسان بود و دور و برش پر خون بود! اون چرخید به سمت من و پرید !فقط چشامو بستم و جیغی بلندتر کشیدم! ولی یهو دیدم جلوی پام افتاد و تبدیل به خاکستر شد!زبونم بند اومده بود!!فاستر با یه خنجر کوچیک کارشو ساخته بود !
فاستر _ الینا خوبی ؟!! چیزیت نشد ؟؟!
من_نـ...نه خوبم..اون چی بود ؟؟!!
خنجر رو در غلافش گذاشت و گذاشت تو جیب کتش _اون یه ومپیر بود.
من_ومپیر ؟ منظورت ومپایر یا همون خون آشامه ؟!!یعنی ___
فاستر_نه الینا ، ومپیر فرق داره.اونا ومپایر هایی بودن که حد خودشون رو درخوردن خون ندونستن و زیاده روی کردن و گرفتار این نفرین شدن.
من_اون..اینجا چیکار میکنه ؟!!
فاستر _احتمالا از زندان فرار کرده..باید به کوران ساما گزارش بدم.
من_فـ..فاستر نکنه این اتفاقا به خاطر اومدن من به آلفاست..میدونم وجود من اینجا جز آسیب چیز دیگه ای به ارمغان نمیاره..
فاستر دستش رو گذاشت رو شونه ام و گفت_ اتفاقا قبل از وجود تو و کوران ساما این خطرات همه رو تهدید می کرد و هروز کشته میدادیم..به خاطر خون اصیل شما الان آلفا در آرامش بیشتری به سر میبره!
اون داشت لبخند میزد!!
من_هی فاسی ^^ ! با لبخند خیلی خوشگل تر میشیا میدونستی ^0^؟
فاستر_اههی از دست تو :/...بیا بریم میستوریا پیش کوران ساما.
من_خب ^^
وقتی رسیدیم گفتم_هی فاسی تو خیلی دوست خوبی هستیا ^^...
فاستر _ من دوست نیستم الینا.
من_چی:/؟ دایه بگم خوبه ؟
خندید_ من نمی تونم دوست تو باشم. تو یه اصیل زاده ای و از همه مهم تر ملکه میستوریا.من فقط وزیر تو و کوران ساما هستم و وظیفه محافظت از تون رو دارم.
من_فاسی من از این چرت و پرتا حالیم نیست بیا بریم بابا تو رفیق منی ^^
فاستر _ از دست تو...
من_فاسی ^^من الان یه خون آشامم ^^ ؟
فاستر _اوهوم.
من_بزار خونت ر وبخورم ! رو به رو من زانو زد و قشنگ دکمه اش ر وباز کرد و گردنش کاملا نمایان بود !
من_بابا پاشو خل و چل شوخی کردم :/ خون کیلو چنده..شوخی بود:///
فاستر_واقعا؟
من_داداچ به قیافه من میاد خونخوار باشم :/ ؟
بلند و گرد و خاک لباساشو پاک کرد سر و روش رو مرتب کرد.
من_فاسی رفته بودی تو فازش ها ://... ؟!!!
فاستر _ خب میدونی از اونجایی که من خادم تو هستم و تو هم اصیل زاده و ملکه ، موظفم همه دستوراتت رو اجرا کنم.حتی اگر تو خون ازم بخوای و در دسترس نباشه باید خون خودم ر وبهت بدم.
من_زرشــــک -_______- یه شوخی هم نمیتونیم بکنیما...
فاستر _ خب قانونیه که از قبل وضع شده و کسی نمیتونه تغییرش بده. جز ملکه و پادشاه.
من_مطمعن باش اگر ملکه شدم اولین کاری که میکنم اصلاح کردن این قوانین مسخره تونه -_-!
فاستر_خیله خب ، رسیدیم.
و در گنده طلایی رنگ رو هل داد باز کرد. اونجا فرشته بود..کاین بود..خون آشام بود..! کوتوله بودن! واییی خدا^^!
رو زانو هام رو به رو کوتوله نشتم_وایی خدایا چنقذه شما کیوتین آخههههه ^^ !
کوتوله _#$@&*#%@!
و کمی خم شد!
من_متوجه نشدم^^! فاسی این کیوتی چی میگه ^^ ؟
فاستر _ داره بهت ادای احترام میکنه ، ملکه آلفا :// !...
من_وایی^^ ! مرسی کیوتی جونم! فعلا!
و با اون دستای کوچولوش دست دادم^^!
کوتوله _@#$%*&#!
من_فاسی ^^ !
فاستر _ تو خجالت زده اش کردی . میگه باعث افتخارشه که با ملکه آلفا صحبتی داشته و تونسته باهات دست بده.
من_ای جانم ^^ ! لطف داری کیوتی جونم^^ ! به خانواده سلام برسون ^^! خداحافظ!
کوتوله_ @#$%!
فاستر هم به زبان اون یه چیزی گفت و بلند شدیم.دستم رو به نشانی خداحافظی تکون دادم و رفتیم.
من_فاسی چی گفتی بهش^^ ؟
فاستر_خداحافظی.
من_اها...
از پله ها بالا رفتیم و به یه سالن بزرگ و تقریبا خیلی با کلاس رسیدیم. میتونم کل رنگ وسایل سرسرا رو در طلایی و سفید و قرمز خلاصه کنم.
من_واو.0. ! نگفته بودی همچین جایی هم دارید !
فاستر_الینا با دقت حواستو جمع کن وقت شیطنت نیست.
من _ خب فقط سوال پرسیدم-_-!
فاستر _اینجا محلیه که بزرگان هر قبیله از سرتاسر میستوریا جمع میشن اینجا تا جلسه ای داشته باشن.
من_خب ریم ساما الان اینجاست؟
فاستر_ اول باید به سر و وضعت برسیم چون به قول خودت الان هیچ فرقی با دخترای غاز چرون نداری!
و خندید.
من_خب ببخشید که مثل تو جذاب وخوشگل نیستم-_-!
به خندیدن ادامه داد و گفت_بیا از اینطرف.
پشت دیواری رفتیم وپرده مخملی قرمز رو کنار زد.باورم نمیشد!!
من_آخ قلبـــــــــم*^*!
پر از لباسای مدل عصر ویکتوریایی خوشگل که تن مانکن ها بودن !!واییییییی !!
فاستر_ دخترا معمولا اینجور چیزا رو دوست دارن.تو کدوم رو دوست داری ؟البته چون کوران ساما معمولا قرمزو مشکی میپوشه بهت رنگ___الینا-_-!
لباس رو از جایی که شبیه رگال بود ورش داشتم و اومدم سمت فاستر_ من اینو میخوام لطفا ^^ !لطـفا فاسی^^ !!!
فاستر _ تو هر چی بگی ناچارم بخرم-_- ولی دوساعت پس رو هوا حرف میزدم.
من_نه^^ ! هم گوش میدادم و انتخاب میکردم^^!
یه خانمی رو بهم معرفی کرد.یه خانم حدودا میانسال.خیلی فان به نظر میومد._. و خیلی پر حرف بود.یه خون اشام معمولی بود.اون لباس ر وتنم کرد و گفت_حالا وقت ظاهرتونه^^!
اروم زیر لبی گفتم_برگام ریخت-_-..! فاسی چرا این لباس انقدر یقه اش بازه -_-؟ چرا سرشونه هام تو لباس نیست-_-؟ چرا شبیه لباس سیندرلا میمونه-_-؟
فاستر که داشت از خنده می ترکید گفت_ شرمنده تا جایی که یادمه ملکه ها هودی وشلوار جین نمیپوشن!
و اون خنده دیوانه وار تبدیل شد به یه لبخند ملیح_باور کن این لباس بهت میاد الینا !
من_خیله خب -_-.
و بزور اون خانمه رو راضی کردیم که یه شنیون ساده بکنه و به یه میکاپ ساده راضی بشه.
فاستر لبخندی از سر رضایت زد_عالیه.حالا بریم.
من_بریم ^^!
وارد سرسرا شدیم که سروصدایی توجه مونو جلب کرد....
**************************************************************************************************
نظر یادت نره ^^ !
آخرین ویرایش:
سه شنبه 5 آذر 1398 07:18 ب.ظ
دیدگاه ها ()