"/> سکوت کوچه ها
سکوت کوچه ها
هرکس بر دانش خود می افزاید،بر اندوه خود افزوده است...
صفحه نخست         تماس با مدیر         پست الکترونیک        RSS         ATOM
8nlstdsgsv50es9pdtu2.jpg


نام وبلاگ برگرفته از اثری از کافکا به همین نام است...مهمان مردگان
به نظر من این اثر گرچه کوتاه پر از حرف است برای گفتن....


من پیش مرده ها مهمان بودم، مقبره بسیار بزرگ و تمیزی بود،
چندین تابوت در آن دیده می شد ولی هنوز جای بسیاری باقی بود...
....
سپس در زیر بالش ها به جستجو پرداخت و جامه ای بیرون کشید و گفت:
"این جامه ی مرگ من است ولی آن را تنم نمی کنم."


نکته مهم: دوستان عزیز و مخاطبان وبلاگ

بیشتر مطالب این وبلاگ دست نوشته های اینجانب است 
اگر مطلبی از نویسنده خاصی باشد من حتما در انتهای پست ذکر خواهم کرد....
اگر دلنوشته های من مورد پسند شما عزیزان قرار گرفت 
و پست را برداشتید خواهشا نام بنده در زیر پست ها فراموش نشود 

با تشکر
نگار _ مدیر وبلاگ




نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
شنبه 18 خرداد 1392 :: نویسنده : نگار

نمی دانم احساس چه معنایی دارد

ولی من از قماش آدمهایی هستم

که با یک نگاه جان می گیرند

با یک بی تفاوتی می میرند

و همه ی زندگیشان را

در کوچه خیابان های این شهر

به خاطره بازی مشغولند


باید این حافظه را بسپارم به دست باد

خیره سر است

فراموشی نمی داند

دستم را می گیرد

و میان بن بست ها و تردید هایم

مدام تو را بهانه می گیرد


نمی دانم احساس چه معنایی دارد

وقتی هر آنچه می خواهم

زندانی ست میان بازوانت





نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
چهارشنبه 8 دی 1395 :: نویسنده : نگار
شب جمعه
و موسیقی آرام 
و باران تند 
و یک عمر خاطره  بازی....






نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
سه شنبه 19 آذر 1392 :: نویسنده : نگار
پارسال همین روزا بود که تصمیم گرفتم یه وبلاگی درست کنم و دلنوشته هامو توش بزارم....
پارسال پر از روزهای شیرین و تلخ برام بود..روزایی که حاصلش شد همین دلنوشته هایی 
که تو وبلاگ با صبوری خوندید و نظر دادید...
نظرات خوشحالم می کرد و منو به نوشتن بیشتر تشویق می کرد...
چه آرامشی داره حرفاتو  تو قالب واژه ها بریزی و وقتی بقیه می خونن حستو درک کنن...
از بین همه پستام " کوچه ها " رو بیشتر از همه دوس داشتم....
اگر تمایل داشتید برام بگید از کدوم پست بیشتر لذت بردید و براتون تداعی خاطره کرد...
مدتیه کارام یکم زیاد شده کمتر می نویسم و پست میزارم...ببخشید که دیر به دیر بهتون سر میزنم....
تولد وبلاگم مبارک....
ممنون از همتون....




نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
سه شنبه 19 آذر 1392 :: نویسنده : نگار

مرا ببخش اگر بغض داشتی و من وقتی برای شنیدن حرفهایت نگذاشتم...

مرا ببخش اگر شبانه به صورتت نگریستم و فهمیدم با بغض خوابیدی و در دلم گفتم من از او دردمندترم...

مرا ببخش که سرم شلوغ بود و بهانه هایم زیاد برای فراموش کردنت...

مرا ببخش که وقتی نگذاشتم تا برایت دنیایم را شرح دهم تا بفهمی چقدر به تو نزدیکم....

مرا ببخش که حرفهایم را به زبان نیاوردم و از تو انتظار داشتم مرا بفهمی....

مرا ببخش که خودخواهیم را قربانی همه چیز کردم....

 

مرا ببخش که انتظار دارم نگفته های مرا بفهمی...

من هم از جنس همین مردمم همینهایی که دوست دارند نگفته،فهمیده شوند....

 





نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
پنجشنبه 16 آبان 1392 :: نویسنده : نگار

پاییز می آید

با تمام زیباییهایش

با آن خش خش برگهایش

با غروب دلگیرش

با تلالو خورشید از میان درختها

با احساسات بی نظیری که در ما ایجاد می کند

پاییز می آید تا بیش از گذشته تنهاییمان را به رخ بکشد

پاییز می آید تا بیشتر حسادت کنیم

تا بیشتر به یاد آوریم نداشته هایمان....

پاییز می آید تا روزهایمان را کوتاه کند و غم های شبهایمان را طولانی

و من امروز محو جاده ای شدم که برگهای پاییزی زیباترش کرده بود

محو جاده ای که مرا با خود می برد به دنیایی ناشناخته...

دنیایی سرشار از احساسات رنگارنگ....

و شاید دنیایی سرشار از تنهایی....





نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
جمعه 5 مهر 1392 :: نویسنده : نگار

روزت مبارک...

ای ستاره ای که وجودت در این سرزمین با ترس گره خورده...

روزت مبارک...

دختری که کودک درونت به دست افکار مردم این سرزمین نابود شده...

روزت مبارک...

فرشته ای که باید از تمام مردان سرزمینت بترسی چه روشن اندیش چه تاریک

روزت مبارک

دختری که باید برای مطالباتت اول از همه یقه خدا را بگیری....

دختر سرزمینم فراموش نکن

مردان این سرزمین روحت را نشانه گرفته اند...

با بهانه ها....

 

آخ...فراموش کردم

هیس..... دخترها فریاد نمی زنند......

 





نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
جمعه 15 شهریور 1392 :: نویسنده : نگار

امروز که از پشت پنجره اتوبوس 


به خانه های خاموش و روشن این شهر می نگرستم


تنها یک سوال،ذهنم را به خود مشغول کرده بود
....


آیا تنهایی مردم این شهر خسته،همچون تنهایی من عمیق و بی انتهاست.....؟!





نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
جمعه 15 شهریور 1392 :: نویسنده : نگار

کی می شود....

از کنار هر آنچه بوی رد پای تو را می دهد

عبور کنم و

بی قراری نکنم...

کی می شود...

انتقام تو را از تمام آدمها نگیرم...

...

من همیشه تصور می کردم

آدم انتقام نیستم...

تو آمدی و تمام باورهایم را بهم ریختی

ثابت کردی...

من انتقام گرفتن خوب بلدم...

حتی از خودم و احساسم...

من در نبود تو

شجاعت را برای خودم ترجمه می کنم...

تو رفتی

و خانه ای را ساخته ای

که تمام پنجره هایش رو به تنهایی باز می شود....

من از زمان رفتنت تازه  فهمیدم

چه رنجی می کشند...

خیابان های یک طرفه

جاده های یک طرفه

و تمام یک طرفه ها....

....

من از سکوت بی رحم خانه حرف می زنم

از درهای بسته...

از تماشای تنهایی پشت پنجره های خسته

...

من از زمان رفتنت تازه فهمیدم

زندگی آنقدرها هم با معنا

نیست....

 

پ ن 1: این مطلب مخاطب خاص ندارد..

پ ن 2: برداشت آزاد است....

 

 





نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
جمعه 15 شهریور 1392 :: نویسنده : نگار

آدمها

خودشان

به دست خودشان

خودشان را

از زندگی ما حذف می کنند...

با دروغ

با تظاهر

با خودبرتربینی

با افراط و تفریط

با درک نکردن ما

با گرفتن آرامش از ما

با عدم پذیرش تفاوتها

با گذراندن مرزها

با فراموش کردن ما در شرایط سخت

....

از این آدمها

باید تشکر کرد

که عدم شایستگی حضور در زندگی ما را

خودشان

به ما

ثابت می کنند....





نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
سه شنبه 29 مرداد 1392 :: نویسنده : نگار
شباهنگام
 دلم بهانه گیر می شود
 دلتنگ می شود
 برای آنهایی که به من می اندیشند بی آنکه لحظه ای به فکرشان باشم
 برای آنهایی که به یادشان هستم بی آنکه ذره ای در خاطرشان جایی داشته باشم
 برای آدمهای آپارتمان روبرویی که همیشه چراغ خانه شان خاموش است
 برای آدمهایی که فقط یکبار در دور دستها دیدمشان...
برای دختری که مجبور به فروختن ارزشهایش است...
برای دختری که مجبور به فکر فروشی ست...به تن فروشی ست...
برای مردی که نیمه های شب در خلوت خویش آهسته می گرید...
برای آدمهایی که گاه و بیگاه در هجوم تنهایی، خودشان را گم می کنند
 دلتنگی میکنم برای همه آدمهایی که می شناسمشان...
من شبی که از غروب می گذرد را دوست می دارم
 در طول روز هرچه احساس ماشینی بودن می کنم
 شب هنگام با دلتنگی و بی قراریش که یکباره به من هجوم می آورد
 به من یاداوری می کند...احساسات خفته و دفن شده را
 و اینکه هنور زنده ام....

من با خیابان های این شهر در سکوت ممتدشان
 با کوچه های غریب و ساکت
 با خانه های خاموش
 حرف می زنم و از دلتنگی های شبانه ام برایشان می گویم...
 ...
از شما چه پنهان 
 گاه با خود می اندیشم
 این دلتنگی های دور و نزدیک
 خیلی زود مرا از پای در خواهد خواهند آورد..بیش از موعد مقرر...





نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
پنجشنبه 17 مرداد 1392 :: نویسنده : نگار
هر شب زمان که از غروب می گذرد
به افق خیره می شوم 
و نگاه می کنم به عمق تمام حسرت ها
حسرت های کوچک و بزرک آدمها
دستمال نمناکی برمی دارم
و شروع می کنم به پاک کردن پنجره نگاهم
آرام آرام 
دقیق و ظریف
تمیز می کنم
شیشه ی پنجره ام را
ولی نمی دانم
دوباره که سر بر می گردانم
می بینم گل آلود شده این پنجره
و تمام زحمت هایم بر باد رفته...
 با این همه...
هنوز هم غرق شدن در زیبایی های افق
و نگاه کردن از پشت این پنجره به زندگی را
دوست می دارم....




نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
پنجشنبه 20 تیر 1392 :: نویسنده : نگار
می خواهم چاقویی بردارم
و جراحی کنم تمام زندگیم را
بشکافم تمام لحظه هایی را که زندگی نکردم
تمام مقایسه های ناجوانمردانه را
تمام دلتنگی های بی حساب را
تمام اضطراب های احمقانه را
تمام باریدن های بی صدا را
تمام بغض های نشکسته را
تمام انتظارات زیادم از آدمها را
تمام اشتباهات ناخواسته را
تمام حساسیتهای بی دلیل دخترانه را
تمام محکومیت های یک طرفه را 
و بشکافم
تمام احساسات مشترکی را که مشترک نبود...
و از نو بسازم باورهایم را
احساسم را
...
فقط دردم این است که من هرگز جراح خوبی نبودم...




نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
پنجشنبه 20 تیر 1392 :: نویسنده : نگار
  1. خدایا با تو هستم
    تو که آن بالا بالاها نشسته ای و نظاره می کنی بنده های دست سازت را
    روزی که در حال خلقشان بودی
    می پندارم نمیدانستی قرار است حیوان شوند و
    از ماهیت خود فاصله بگیرند....

    این بنده های دست سازت
    به دست خودشان باغ وحشی درست کرده اند
    پر از حیوانات درنده و خطرناک
    و تو آن بالا نشسته ای و نظاره می کنی
    ...
    پوسیدن آدمیانت را زیر این گنبد کبود که نه سیاه
    بندگانت خسته اند از این همه درد
    از این همه تحمل ...

    فقط کافی است تابلوی شهرمان را عوض کنیم و در ابتدای
    در ورودیش بنویسیم
    به شهر حیوانات خطرناک خوش آمدید
    مراقب باشید
    حیوانات این شهر، شبیه هیچکدام از حیواناتی که
    تا به حال دیده اید نیستند
    شبیه انسانند
    ولی مراقب باشید
    بسیار مراقب باشید
    این نقابها خطرناک تر از
    حیوانات حیات وحش اند...
    میدرند بی صدا
    می شکنند بی صدا
    می کشند بی صدا
    و در این بین
    آب از آب تکان نمی خورد

    هر که می خواهی باش
    در هر کجای این جهان
    در دنیای کنونی
    همه باخته ایم
    بی صدا....

    همانجاییکه ترسیدیم از یکدیگر
    از حرف زدن
    از اعتماد کردن

    و ما نسلی هستیم که کم کم از خودمان هم باید بترسیم....







نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
سه شنبه 11 تیر 1392 :: نویسنده : نگار

این روزها، روزهای جالبی ست...

همانقدر که آزارم می دهند، همانقدر هم خشنودم می سازند

درونم بسیار آشفته است ولی از این آشفتگی خرسندم

احساس می کنم دیگر خودم را نمی شناسم

از طرف دیگر حس می کنم تا به اکنون خودم را نمی شناختم...

نمی دانم هر چه هست من این احوالات را ارج می نهم

بدانم و آشفته باشم بهتر از آن است که

ندانم و آرام باشم

...




نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
دوشنبه 3 تیر 1392 :: نویسنده : نگار
من آدمی بودم که
نواختن را در میان همهمه مردم این شهر
فراموش کردم...
در میان رنگ عوض کردنشان...
در میان سستی باورهایشان...
در میان تیرهای نگاهشان...
و در میان فریب های نهفته در لایه های پنهان قلبشان... 

....
حس می کنم نیرویی در هستی جریان دارد که 
مسئول برقراری  تعادل در آن است
یعنی از عدالت خداوندی به دور است که
تمام شادی ها برای عده ای خاص باشد... 
و تمام غمها برای عده ای دیگر...
....
فراموش نکنیم ما مدام در جهان هستی جایگاهمان
را با یکدیگر عوض می کنیم...به جایگاه فعلیمان مغرور نشویم...





نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
دوشنبه 20 خرداد 1392 :: نویسنده : نگار


( کل صفحات : 4 )    1   2   3   4   
درباره وبلاگ


نترس...اینجا انقدرها هم وحشتناک نیست....ما به انچه در دور و برمان میگذرد چه کار داریم...
جامعه ای که در بلای مرگزای فقر روزگار میگذراند،متشکل از انسانها نیست،بلکه از تابوت های متحرک شکل گرفته است.(علامه جعفری)
اساسی ترین عامل شکست انسانیت در دوران ما به شوخی گرفتن و بی اعتنایی به موضوع "تعهد" است.(علامه جعفری)

چه میهمانان بی دردسری هستند مردگان...نه به دستی ظرفی را چرک می کنند و نه به حرفی دلی را آلوده ...تنها به شمعی قانعند و اندکی سکوت(حسین پناهی)

مردم همه روزه خدا را می بینند،فقط او را نمی شناسند.(پرل بیلی)

روحهای بزرگ را از 2 جا می توان شناخت:یکی نیازهای بیشترشان و دیگری دردهای بیشترشان.(شریعتی)

مبادا به کسی بگویی دوستت دارم و منظورت گرسنگی تن باشد و نه اشتیاق روح برای بخشیدن.(مسیحا برزگر)

آنچه هستیم نمی خواهیم و آنچه می خواهیم نیستیم
آنچه داریم دوست نداریم و آنچه نداریم دوست داریم
و عجیب است که هنوز امید به فردایی روشن داریم...!
ساعتها را بگذارید بخوابند...بیهوده زیستن را نیازی به شمردن نیست....(دکتر شریعتی)
مدیر وبلاگ : نگار
نویسندگان
جستجو

آمار وبلاگ
کل بازدید :
بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید این ماه :
بازدید ماه قبل :
تعداد نویسندگان :
تعداد کل پست ها :
آخرین بازدید :
آخرین بروز رسانی :


WEBIHA
....

كداهنگ برای وبلاگ

كداهنگ برای وبلاگ

فال حافظ سایت میلاد


                    
 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات