.,
شنبه 1399/09/8 05:26
لحظاتی هست ک متوجه میشی ناامیدیات از امیدواری هات بیشتر میشن و تمام وجودتو میگیرن. میفهمی داری توی سیاهی وجودت غرق میشی اما حواست نبوده. میترسی ک قبول کنی اعماق وجودت ی ادم افسرده هست ک فقط یکم ازت کوچیکتره و داره تغذیه میشه ک گنده تر از خود تو بشه. تورو بفرسته گوشه اما جلوشو گرفتی و بهش زورگویی میکنی.
و خب لحظاتی هست به این فکر میکنی با وجود ادمای دورت تو واقعا.... تنها نیستی؟ نزدیک ترین ادمها بهت چقد ازت فاصله دارن؟ اونا میفهمنت؟
چند درصدشون وقتی فقط حوصلشون سر میره یا بهت نیاز دارن سراغتو میگیرن. و چند درصدشون واقعا هواتو دارن؟ یا اینک توام مث من... خالی هستی؟
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: - -
مخلص
یکشنبه 1399/08/25 16:01
اما بیا بپذیریم که من و تو پیر شدیم و دیگر این یاوه گویی هارا از هم نمی پذیریم. اگر تو قول بدهی من هم قول می دهم که پایان این بازی را اعلام کنم. چنانکه که وقتی خواب هستم میدانم که بیدار نیستم و وقتی بیدارم شک میکنم کدام مسیر بود که باید می رفتم اما نرفتم. اما حالا که بیدارم و در مسیر خود باقی بگذار که محبتم را ابراز کنم به تو و تمام تو هایی که هزار شکل عوض کردید اما باز هم شناختمتان. که قابل نیست هزار نام و یک نام کافیست تا بخوانمتان. که گر لب گشودی و لب ببستم. که گر چه دریغ کردم و دور نشستم. کوچک شما هستم. مخلصتان
دیدگاه ها :
نظرات
آخرین ویرایش:
- -
دل پًره
سه شنبه 1399/06/18 02:05
تو دلم یههههههه عالمه شاپرک دارن اینور اونور میپرن
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: - -
تن لاغر
جمعه 1399/06/14 02:37
و تو هنوز فکر میکنی که
من گذشتم
که ادامه دادم
که رفتم
و من هیچ کدومو انجام دادم
من فقط بی تو تر شدم
و بی من تر
و لاغرتر
.
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: - -
ستاره ای برای پیدا کردن نموند
شنبه 1399/06/8 01:42
با بغض فرو می خوری ام
در گلویت سر میخورم
به چشمانت جلا میدهم
میترکی
با هر تکه ات ترک ترک می شکنی ام
از قلب سنگینم بگو
در چشمانت پرواز کردم؟
سراپادردم بگو
از قرار نامعلوم بگو
فضای مرگ الود نوشته هایم
می بخشی ام؟
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: - -
تلخند
جمعه 1399/04/13 04:09
این روزا میخندم
اما چشام ازم تبعیت نمیکنه.
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: - -
نگاش
جمعه 1399/04/13 04:02
از نگاش بود
هر چقدم که سعی میکرد با خنده غمشو پنهون کنه
حتی اگه قهقهه سر میداد
فایده نداشت
انگار اون چشما مستقیم وصل بود به وسط سینش
که اینجوری لوش میداد
انگار وقتی غم داشت
چشاش نمیتونست دست رو دست بزاره
پیش خودم میگفتم
کی گفته چشما نمیتونن حرف بزنن
میتونن
ولی هیچ وقت نمیشه بهشون دروغو یاد داد.
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: جمعه 1399/04/13 04:05
هیچی
جمعه 1399/04/13 04:01
تو چشمام نگاه میکنه میگه
تو هیچی نیستی
میگم من هیچی باشم
تو چی میشی؟
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: - -
مترسک
جمعه 1399/04/13 03:49
دستمو میگیره میگه بگو که هستی
میگم من هستم که تو هستی
ولی من اگه نپیچم تو ژاکتمو بزارم که یخ بزنم چی
من اگه کلافه نشم حواله ندم به تو
اگه نگم راحتم بزار
من اگه غم نگیرم بغلم
راه نرم با صدتا غصه
صبر نکنم سکوت نکنم
اگه پای پرتگاه ها پاهام بلغزن چی
اگه کلمه هام تموم بشن
اگه خلاف عادتم بگم خدافظ
اگه هیچکی منظورمو نفهمه
من اگه یخ دیوارارو نشکونم
من اگه پیشونی ماهو نبوسم
اگه "اونا" دیگه دلتنگم نشن چی
دستمو میگیره
میگه بگو
که هستی.
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: جمعه 1399/04/13 04:00
Lose
جمعه 1399/03/23 03:08
من ذوب تر میشدم و میشنیدم ک مرده ها پشت من حرف میزنن
منی ک قرار بوده زنده باشم
ولی در رگ هایم مذاب پر شده بود
باد از پنجره به اتاق نفس میداد
اما من در برزخ گیر سال های بر باد بودم
از من گذشته بود
دیر شده بود
من گوشه ای از اتاق دیگر زنده نبودم.
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: جمعه 1399/03/23 03:08
نفرت
سه شنبه 1399/01/12 22:13
نفرت
تمام تنم آکنده از نفرت می شود
دلم میخواهد من را از تنم بکنم
بیندازم که دریا ببلعد
نفرت
تمام تنم آغشته به نفرت می شود
دلم میخواهد من را در تنم بخشکانم
بیندازم که خورشید بسوزاند.
ولی
حتی آن زمان هم
از ستاره های آواز خوان متنفرم.
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: - -
یادگاری
شنبه 1399/01/9 09:01
انگار که از اول فقط یک یادگاری بودم
یادگاری از روزهای خوب
روزهایی که می شد عاشق حرکت برگ خشک پاییزی را که روی باد سوار است ، بود
روز هایی که می شد نفس کشید بی آنکه این از کار افتاده ها از نفس کشیدن تو خسته شوند
و به فکر غمبادی به زیر گلویت شوند
درد در سینه ات خانه کنند
و این یادگاری مانند تمام یادگاری ها به کنجی خزید
تا انتظار یک یاد را بکشد
از زمانی که تو مرا بین تمام مشغولی ها و دل مشغولی ها گم کردی
و انتخاب من این بود که بگذارمگم شوم
پس یاد من بخیر.
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: شنبه 1399/01/9 09:05
Wake up
یکشنبه 1398/12/18 07:57
در خود بخواب و در من بیدار شو
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: - -
Is it me?
یکشنبه 1398/12/18 07:56
اینجا کسی مریض است و مدام سوپ نیکوتین و کافئین طلب دارد از من.
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: - -
A little more words
سه شنبه 1398/12/13 05:29
روز، شب
شب، روز
خوابیدن، بیدار شدن
بیدار شدن و خوابیدن
این کلمات بارها تکرار شده اند
در حالی که از نوشتن کلمات جدید عاجزم
این کلمات را ضجه میزنم
در این لحظه از من و از واقعیتی که در آن قرارگرفته بیزارم
سینه هایم پف کرده
سرم سنگینی میکند
در خودم جا نمیگیرم
و به تنم زار میزنم
از حالا ببعد کسی باید باشد
که من را به من یادآوری کند
آن یک نفر تو هستی
ولی قبل از آن
این هم سالاد کلمات
میل کن.
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: - -
بسته
یکشنبه 1398/12/11 18:26
من بستگی دارد به تو.
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: - -
مسافت
جمعه 1398/11/25 03:40
تو دوری
و این فاصله درست توی صورتم میخنده.
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: - -
سرانجام
پنجشنبه 1398/11/24 21:45
سرانجام روزی من
از این دیار ناباقی
خواهم رفت
از زیر تمام فشار ها
سنگینی ها
شانه خالی خواهم کرد
سرانجام روزی من
شب می شوم
شمع می شوم
روی تمام بذر های مرده
سنگ های یخ
می چکم
باران می شوم
سرانجام روزی من
منم را می یابم
ما می شوم
به جنگ شما
خواهم امد
خون می اندازم
راه به راه بیراه
سرانجام روزی من
سقوط می کنم
دور می شوم
دور می شوم
سرانجام من
روز نیست
شب است
تماما شب
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: - -
باتواَم
دوشنبه 1398/11/21 14:00
بدون تو همه چیز همان است. فقط کمی بسیار بی رمق تر...
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: - -
Value
یکشنبه 1398/11/6 13:53
هر کلمه ای که به زبان آورده میشود، بی ارزش میشود. بخصوص که آن کلمه از دل بیرون بیاید و بخصوص که آن شنونده ارزش آن را نداند. که اغلب اوقات چنین است. حتی این کلمات نیز از قبل معنا و ارزش خود را از دست داده اند.
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: - -
Don't kill me
دوشنبه 1398/10/30 04:05
من از مرگ برگشتم
که تو به زندگی برگردی
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: - -
Dance with me
دوشنبه 1398/10/30 04:03
سرشار از احساساتی هستم ک تا به حال نداشته ام
شاید کور بوده ام
اما کور بودن کافی نیست
هیچ کدام از حواس من تا بحال آنطور که باید کار نمی کرده اند.
سرشار از توهم هستم
شاید از دیدگاه بقیه توهم باشد
چه کسی میداند توهم چه شکلی میتواند داشته باشد
شاید توهمی وجود ندارد
شاید توهم یک واقعیت است و واقعیت توهم.
با اینحال خودم را مدیون می یابم
مدیون خودم و مدیون اطرافیان و نزدیکانم و مدیون آنها که مدیون من هستند. دینی که جبرانی در آن نیست. پیغام من به تمام آنها این است: بیایید با من برقصید.
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: - -
وهم
چهارشنبه 1398/08/15 02:07
وجودت با اینکه باعث قوت قلب است
ولی تو یک وهم هستی
و یک وهم چطور میتواند مرهم باشد
توافق بین ما
مانند دوستی دو نویسنده خواهد بود
که همیشه دشمنی ضمنی بینشان وجود دارد.
و بند آغوشت زمانی که حرف از آزادی می زند
درست مانند پرواز در قفس می ماند
می دوم
اما نمیرسم.
بال میزنم
اما نمی پرم.
فقط خسته می شوم.
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: - -
با من همراه شو.
شنبه 1398/06/9 03:02
میخواهم برقصم
آواز بخوانم
ساز بنوازم
نقاشی کنم
شعر بگویم
میخواهم تمام هنر های دنیا
و تمام زبان های زنده دنیا را بیاموزم
میخواهم تمام کتاب های دنیا را از بر باشم
به تمام جاهای دنیا سفر کنم
میخوام با هر خط با هر نت با هر زبان در هر زمان در هر مکان
تنهایی ام را بشناسم.
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: - -
بلع ازدحام
شنبه 1398/06/9 02:58
من دیدم سرما ریشه کرد
من دیدم تاریکی زبانه کشید
من دیدم تمام آینه ها گریه کردند
من دیدم ازدحام هجوم آورد
من در خونِ خود غریبه بودم
من در پوست خودم شکستم
هیچ کس اهمیت نداد
من دیدم...
حتی فرشته ها هم آشغال می ریزند.
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: شنبه 1398/06/9 03:02
at midnight
پنجشنبه 1398/06/7 17:10
یکی اونور پیاز خورد میکرد.
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: پنجشنبه 1398/06/7 17:11
let's die
دوشنبه 1398/05/28 03:13
به او بگویید
برایش میمیرم
خودش را کشت!
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: - -
نیمه ی راه بودم
دوشنبه 1398/05/28 03:11
در پایین ترین میزان هوشیاری ام
روی چهل ستون حافظه ام نقش بست
پررنگ
با هاله ای به رنگ سرخ
نیمی وهم
نیمی زعم
وقتی که در پایین ترین میزان هوشیاری ام بودم
ضربدری قرمز بود بر تمام پندارها
قدم به قدم پیش میرفت
یک قدم به جلو
یه قدم به عقب
حرکت می کرد
اما تکان نمیخورد
هیچ وقت نمی رسید
دستانش را حمل می کرد
پاهایش را می کشید
هیچ وقت به هیچ کجا نرسید
من نیمه هوشیار بودم اما
تمام هوش من
او را به یاد می آورد.
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: - -
عابر
جمعه 1398/05/25 21:11
اون زیادی شبیه تو بود
ولی تو با اون هیچ فرقی نداشتی
فقط یک عابر
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: - -
21
جمعه 1398/05/25 21:07
حالا تو به این جا بازگشتی
من هم
نه تو میدانستی ، نه من
همه چیز عجیب و غیر منتظره
هر دو ما میدانیم هیچ چیز ماورایی وجود ندارد
عادی! شاید به طرز زننده ای عادی!
هیچ وقت نخواهم فهمید چطور به عنوان یک انسان میتوانم شاد باشم
در حالی که قلبا ناراضی و سرکش هستم.
چه کسی می داند؟
دیدگاه ها : نظرات
آخرین ویرایش: دوشنبه 1398/05/28 02:58
تعداد کل صفحات : 7 1 2 3 4 5 6 7