وَإِن یَكَادُ الَّذِینَ كَفَرُوا لَیُزْلِقُونَكَ
بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْر
وَیَقُولُونَ إِنَّهُ جْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِین
سلام
وقت همگی به خیر.....
ممنون از این که به وب من اومدین
اینجا بیشتر نوشته های خودمو میزارم....
اما اگه مطلبی نظرمو جلب کرد تو وب میزارم....البته با ذکر نام نویسنده....
ممنون میشم نظراتون رو بگین و نوشته هامو نقد کنین
ممنون!!!!
ای کاش به جای "إنَ مع العسر یسری"
خدا تو را به من عطا میکرد!!!!!!
جای دوری نرو.....حتی شد یک روز.....
هر روزیی که بروی یک فصل از سال است......
نمیدانم چگونه برایت بگویم....
تابستان روزها بس طولانی ست و من چگونه تاب اورم .......
زمستان .....
ای داد از زمستان و شب های بلند شده تا عرشش .....
و من باز چگونه تاب اورم بی تو بودن هارا در این شب هایی که همه یلداست بی تو....
این همه چشم به راهی را کجای دلم بگذارم؟؟؟؟
با این همه ایستگاه خالی و قطار خفته چه کنم؟؟؟
نه نرو...!!!!
گر بروی من مست و منگ بر زمین گام مینهم و با خود میگویم یعنی میشود برگردد؟؟؟؟
نکند تنهایم گذاشته تا .......
فاطمه . م
ادم گاهی اوقات یه چیزایی رو میبینه... میخونه..... میشنوه.....که یه جورایی براش باید میشه که از چیزایی که میخواسته بزنه....
از رویاهاش...از فکرایی که درمورد اون موضوع میکرده....از انتظاراتی که ازش داره........
فک میکردم وقتی جزوی ازش بشم حالم خوب میشه....
اما هنوز چند روزه ازش میگذره اما بهتر نشدم که بدتر شدم....
شاید من توقعم بالاست و فک میکنم همه چی ینی .......
درست مثل یه چینی میمونم....
هی ضربه خورد هی ضربه خورد......
شکست....
دووم اورد شکستنشو....خودشو وصله پینه کرد که سرپا بمونه....
اما خورد خاکشیر شد......
همش میپرسم چی شد؟؟؟؟
چرا به اینجا رسیدم.....
چرا دیگه من...من نیستم.....
چرا دیگه نیستم.....
چی شد اینجوریی شد.....
کجا بودم؟؟؟؟
الان کجام؟؟؟
شک دارم که قبلن خوب بودم یا من توهم میزنم که تو یه برهه ای خوب بودم و یه چیزی افتاد وسط خاله بازیهام....
وسط بازی های بچگیمو و یه شبه از یه دختر بچه موفرفری رسیدم به یه خاااانوم خسته.....
به یه زن .....
یه زنی که دیگه دنیا دیده شده......
همه چی رو فهمید...درک کرد.....درد کشید.....
دختر موفرفری با اون چشمای به قول همه معصوم شد یه گرگ بارون دیده.....
چی شد من به اینجا رسیدم...
ارزوهام کجا رفت؟؟؟؟
با چی از بچگی یهو پرت شدم به دنیای زنانگی؟؟؟؟
گاهی حس میکنم عقلم...روحم....هر چیزی غیر از کالبدمه... پیره....خیلی پیر....
شاید دختره راس میگفت .....من پیر شدم.....
من از وسط یه خاله بازی پیر شدم.....اونقدر پیر که ناهید دیگه پیشنهاد بازی هم نمیداد....
اونم فهمید دیگه از من گذشت.....
فرفری موهام گذشت......معصومیت چشمام گذشت......
من چی شدم؟؟؟
من کجام؟؟؟
من.....من اصلی کجاس؟؟؟؟
از کی سراغ خودمو بگیرم؟؟؟؟
یقه ی کیو بگیرم بگم منو بهم برگردون......موهامو برگردون....چشمامو برگردون.....بازیامو برگردون....
ناهیدو برگردون....آرینو برگردون.....
لعنتی هرکسی هستی برشونگردون.....
منو به من برگردون!!!
التماست میکنم!!!!
« وقتی واسه دلتنگیات چشمات تر شد....
وقتی سکوتت از خودت جذابتر شد....
حتی هوای تیر ماهم سرد میشه....
هر گرگ بارون دیده ای همدرد میشه!!!!! »
پ . ن
نیستم
گه گاهی میام پیشتون
تا وقتی زنده باشم میام.........نیومدم خبرم میاد......
پاییز امده است....
انار ترک خورده از عشق شهریور نیستم در دستان....
برگی زردم که اضطراب افتادن زیر پایت را دارم!!!!
فاطمه . م
این روزها در حرم .....
دست بر سینه بگذارید و با احترام با ایستید...
مادری دست به پهلو به حرم می اید!!!!!
پ .ن
نمیدونم این حسم درست یا نه...
محرم با تموم غمی که برام داره....
یه ارامش عمیق بهم میده.....
خیلی عمیق!!!!
زمستان.....
تن شهر عریان میشود.....
جامه ی غم مپوشانش!!!!!!!!
فاطمه . م
نمیدونم چرا ولی دوس ندارم این پاییز و زمستون بیاد....
عاشق این دو فصلم ولی نمیدونم امسال چرا حس خوبی نسبت بهشون ندارم....
هر وقت بهشون فک میکنم یه دلشوره ی عمیق میاد میشینه رو دلم...
انگار قراره یه اتفاق بدی بیوفته....
کاش همه ی حسام دروغ بگن.....
طاقت یه چیزی دیگرو ندارم!!!!
چند صباحیست که خاطراتمان قطره قطره ازچشم هایم و شعرهایم میچکد.....
دیشب را میهمان خیالم بودی.....
دیر امدی که زود بروی.....
و من بازهم روزهایت را غروب کردم....
اخر در خوابم گفته بودی ؛ کمی گریه نکن.....کمی بخواب....روزهایم را شبیه افتاب غروب کرده میکنی؛
که درخت انجیر یک سال است بهانه ات را میگیرد!!!!
فاطمه . م
صورتت شعر است .....
و هر پلکی که میزنی مصرع برگردانی ست....
دروغ میگویند خالق ترجیع بند سیستانی ست!!!!
فاطمه . م
قدیم ها با هر مشقتی بود جویای احوالت میشدم....
چه با نامه....
چه با نگاه کردن تو از پشت دیوار مدرسه ات....
اما این روز ها....
چقدر پرسیدن حال ساده ات بعید شده حالا!!!!
فاطمه . م
شاید چند سال دیگر که تو ار من یادی نمیکنی.....
به حیاط خانه ات نگاه میکنی نوه ات دخترت را صدا میکند که هم نام من است.....
و مثل هر بار صدا کردن دخترت.....
به نقطه ای دور خیره میشوی.....
ومن از چشم هایت چکه میکنم!!!!
فاطمه . م
پ . ن
این چند وقت دلم برای خیلیاتون تنگ شد با اینکه نبودن از این بیشترم داشتم ولی ایندفه خیلی دلم تنگ شد....
برای پلشت گفتنای صالی که قند تو دلم اب میشد برای این دیوونه ی دوس داشتنیم....
جیغ کشیدنای دوس داشتنی و پر انرژی پاییزکم....
بالام جان گفتنای لیلی که همیشه یه حس خوب تو دلم میزاشت....
عیال گفتن به عشق جانمان .....
پستای پر از حس خوب نگارکم.........
قند و نبات گفتنای مریمیییی که نمیدونم الان کجا غیبش زده
خلاصه که دلم پر میکشید براتون....
و دارم عشق میکنم الان که اینجام!!!!
؛اهنگ از عشق جانمان است ؛
بسییییییییییییییییییی بسیییییییییییییییی نقاشیمو دوس دارم....
بعد از چند وقت رنگی رنگی کار کردم....
وبا عرض پوزش من خیلی کثیف کار میکنم!!!!!
روزاتون رنگی رنگی....
عیدتونم خیلیییییییییییی مبارککککککککک
اهنگم بسییییییی دوسسسسسسسسسسسسسسس
چون عیده خواستم اهنگمم شاد باشه!!!!
نامه ام باید کوتاه باشد....
بی حرف از ابهام و درد....
تنها قطره اشکی کافیست برای این روزها !!!!
فاطمه . م
پ . ن
روبه روی من کسیه که دلش با من و تمام زندگیش منم....
روبه روت کسیه که توی وجودش میگردی دنبال عطر تنم!!!
«علیرضا طلیسچی»
حوصله ات که سر میرود .....
با دوست داشتنم بازی نکن....
من در بی حوصلگی هایم با تو زندگی ها کرده ام!!!!
فاطمه .م
چشمات یه حزب مستقلی داشت.....
دستات اصلاح طلب....
من و تو یه داستان ائتلاف داریم .....
که شاید چند سال دیگه قصه ی شب های یلدای مادربزرگ بشه....
اخر داستانم میشه « تو رفتی».....
ومن نتونستم جلوی تو رو بگیرم....
چون نه من توانشو داشتم نه تو گذاشتی....
ایستادن جلوی جمهوری تو کار یه ادم قوی بود....
تو نذاشتی من قوی بشم....
واسه روزی که بری و من نتونم جلوتو بگیرم .....
از من و تو فقط یه داستان ائتلاف موند!!!!!
فاطمه . م
انتظار بیشتری داشت
چون عشق باب اسفنجی بودم برام رفت از اینا خرید ک مثلا بعد از چند وقت از ته دل شاد بشم
نشست بعضی از استیکرارو روی گوشی و دفترم زد
ولی با یه قیافه ی وا رفته بهش لبخند زدم و گفتم وای مرسی خیلی قشنگن
چقدر امیر سرم داد کشید ک چه مرگت شده و از صب من و اون تو فکر این بودیم ک برات چی بخریم اخرم این شکلی میکنی قیافتو
حااااااااالم از خودم بهم میخورهههههههه
فاطمه . م
پ . ن
عکس کار خودمه
حتی اگر شب ها گریه کنی تا صبح شود....
حتی اگر صبح ها گریه کنی تا شب شود...
اگر در اخر هر واٰژه از دلتنگی هایت هم سه نقطه بگذاری.....
کسی نمی اید....
هیچ کس!!!!
فاطمه . م
پ.ن
عکس و نوشته ام باهم ضد و نقیضن!!!!!!
خوبم اما دیگه بلند نمیخندم....
خوبم اما دیگه جیغ نمیکشم.....
خوبم اما دیگه مثل همیشه روی سرامیکای خونه لیز نمیخورم و جیغ نمیکشم.....
خوبم اما دیگه از پشت بابا رو بغل نمیکنم و موهاشو نمیکشم....
خوبم اما دیگه پا رو زمین نمیکوبم....
خوبم اما دیگه دست بابا رو به زور نمیکشم و کلی ناز نمیکنم که برام تاب توی راهرو رو وصل کنه.....
خوبم این روزا ..... خیلی خوب.....
اما دیگه موهامو هر روز یه مدل نمیبندم....نمیبافم
دیگه نمیرقصم.....
خیلی وقته تو اینه نگاه نکردم......
دیگه صبح به صبح ارایش نمیکنم......
خوبم اما از تموم این 18 سال تنها چیزی که برام مونده و مداوم انجامش میدم لاک زدنه......
سهم این روزام از تموم این 18 سال فقط لاک زدنه.....
خوبم اما لاکمم یه رنگ میزنم و دیگه با هر مانتویی ست نمیکنم....
خوبم اما ............................................
حرف میزنی......
فاطمه . م
بو میکشم تمام حجم ان روز هایی که روی پاهایت مینشستم.....
پ . ن
یه هفته نیستم
مراقب دلتون باشین و همهیشه شاد باشین
اهنگم بگوشین
بر کوچه پس کوچه های دلت نام عشق را نوشتی.....
من معطوف شدم به تو.....
ندیدی.....
و من هرزه گرد قضا و قدر این کوچه ها شدم!!!!!
پ.ن
هرزه گرد قضا و قدر ینی کسی که بی هدف زندگی میکنه!!!!
باید حرف زد......حرف زد ....حرف زد.....
باید بگی.....
وگرنه کسی که از جنس تو دردتو نمیدونه....
شاید یه دوست بفهمه ولی اون نه.....
بازم باید حرف زد.....
باید بگی چرا توی بچگی حماقت کردی....
چرا پشتت خالیه.....
چرا نمیشه(( ادما رو تا کرد و تو جیب گذاشت یا توی شیشه هلشون داد))
باید بگی که چرا دنیا منیاتوریه....
بعد 3 سال گفت....نه همه چیرو اما گقت.....
باید بگی تا بتونی بعد 2 سال 3 بار بالشتتو عوض کنی....
چرا کسی که خود توا ..... تو رو نفهمید؟؟؟
باید حتما توی ماشینن داد زد و مردم ببینن؟؟؟؟
باید حتما جعبه ی تموم قرصا رو بهش هدیه کرد....
باید سرش داد کشید که تو این 3 سال هر کاری کردم ازین به بعدم میکنم.....
چرا باید دل خواستنامون یکی باشه و بعد بفهمی که اونارم باید بزاری توی جدول خاطرات.....
باید بزنی از درجه و یونیفرم و مافوق......تا بتونی با اون رویاتو واقعی کنی....
باهاش بری زاینده رود طی بکشی و بعد بالای کوه داد بزنی ای خداااااااااااااااااااااااااا
چرا باید لعنت بفرستیم به خالق کلمه [شاید].....
سازمان سنجش هم بازیش گرفته.....
از خودت.....
پ . ن2
چقدر چرت و پرت میگم این روزا....
اهههههههههههه
خنده هایش را دیدم.....
گاهی شاید ترجیح هایش من نباشم....
ارام شده ام.....خیلی ارام....
که حتی اوی غریبه هم میگوید ؛ تو شبیه سکوت نبودی!!!!
اما گاهی ترجیح ها تو نیستی....
بیخیال تمام خنده هایت شدم....
فقط ای کاش حریم بازوان دخترانه ات راست میگفت....
فاطمه . م