دستخطی برای دلم

زخــمی بر پهلـویـــم است.روزگــار نمــک می پاشد و من پیــچ و تاب می خـورم و همـه گـمـان می کننـدکه می رقصـم."دکتر شریعتی"

عشقـــ پنهــان ...

مجسمــ ــ ــ ـه ایـــــ کــــه از عشــــــــــــق تـــــو ساختـــــه ام...
در وجـــ ـــ ـــ ـــ ـــودمــ پنهـــــــــانـــ خواهــــــد مــــــــــاند!!!

تـــــــــــــا مبـ ـــ ـــ ــــ ـــ ــادا...

بــا نگاهــ ـــ ـــ ــت...

شکستـــ ـــ ـــ ـــ ــــــه شـــــــود!!!

+ محجــوب نوشت ...

آپلود , آپلود عكس , آپلود سنتر , آپلود فایل , آپلود دائمی




[ پنجشنبه 9 آذر 1391 ] [ 08:19 ب.ظ ] [ MAHJOOBEH ] [ دست خط() ]


...

آپلود , آپلود عكس , آپلود سنتر , آپلود فایل , آپلود دائمی     


تـو میـرَوے وَ اینـْـهـآ میــمــانـَنـْב تــآ اَبـَـב

یـِـکـْـ بــُغـْـضــِ لـَـعْــنـَــتــے، یـِـکـْــ آهْـ ،

و یـــِـکـْـ سـُـوآلـِـ بـے جـَـوآبـْــ

هـَـنــوزْ گـآهــے בِلـَـتـْـ بـَـرآیـَـمـْـ تــَـنـْـگـْـ مـیـشَــوَבْ؟؟


[ جمعه 7 مهر 1391 ] [ 08:37 ب.ظ ] [ MAHJOOBEH ] [ دست خط() ]


از چه دلتنگــــ شدی؟دلخــــوشی ها کم نیستــــ ...

از چه دلتنگــــ شدیــــ ؟؟؟
دلــخوشیِـــ ها کمـ نیستـــ : مثلا اینــ خورشیــد
کودکـــ پســ فردا
کفـــتر آنــ هفتـــه.
یکـــ نفـر دیشبـــ مـرد
و هنـــوز ، نانــ گنـدمــ خوبــــ است.
و هنـــوز آبـــ میـریزد پایینــ ، اسبــها میــنوشنــد.
قـــطره ها در جریـــــان،
برفــــ بر دوشــ سکـــــــــــوت
و زمانــ روی ستونـــ فقـراتــــ گلــــ یاس...
 
"سهرابــــــ سپــــهری"





[ دوشنبه 27 شهریور 1391 ] [ 12:01 ب.ظ ] [ MAHJOOBEH ] [ دست خط() ]


صدایم کن...


صدا کن مرا.
صدای تو خوب است.
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می‌روید.

در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم.
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است.
و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش‌بینی نمی‌کرد.
و خاصیت عشق این است.

کسی نیست،
بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم.
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم.
بیا زودتر چیزها را ببینیم.
ببین، عقربک‌های فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردی بدل می‌کنند.
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی‌ام.
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را.

مرا گرم کن
(و یک‌بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد
و باران تندی گرفت
و سردم شد، آن وقت در پشت یک سنگ،
اجاق شقایق مرا گرم کرد.)

در این کوچه‌هایی که تاریک هستند
من از حاصل ضرب تردید و کبریت می‌ترسم.
من از سطح سیمانی قرن می‌ترسم.
بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است.
مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد.
مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات.
اگر کاشف معدن صبح آمد، صدا کن مرا.
و من، در طلوع گل یاسی از پشت انگشت‌های تو، بیدار خواهم شد.
و آن وقت
حکایت کن از بمب‌هایی که من خواب بودم، و افتاد.
حکایت کن از گونه‌هایی که من خواب بودم، و تر شد.
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند.
در آن گیروداری که چرخ زره‌پوش از روی رویای کودک گذر داشت
قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست.
بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد.
چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد.
چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید.

و آن وقت من، مثل ایمانی از تابش "استوا" گرم،
تو را در سرآغاز یک باغ خواهم نشانید.

تو را در سرآغاز یک باغ خواهم نشانید.

"سهراب"



[ دوشنبه 27 شهریور 1391 ] [ 11:22 ق.ظ ] [ MAHJOOBEH ] [ دست خط() ]