ː̗̀☀̤̣̈̇ː̖́✿.☀ ː قـاصــבڪ ☀̤̣̈̇ː̖́ ̗̀☀✿̤̣̈̇ː

سهراب سپهری:

زندگی، 
شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر،
که مرا گرم نمود
نان خواهر،
که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست
که دریغش کردیم...


+ نوشته شده در یکشنبه 12 اردیبهشت 1395 ساعت 03:23 ب.ظ توسط ˙·٠•●♥ றàĦlà ♥●•٠·˙ | نظرات()

برای دختر عزیزم:

دخترکم برای کسی که برایت نمیجنگد نجنگ!!
چرا اشکهایت را هر روز پاک کنی؟کسی که باعث گریه ات میشود پاک کن..
دخترکم به سوی کسی که ناز میکند دست نیاز دراز نکن! بیاموز این تو هستی که باید ناز کنی...
دخترکم تو زیباترینی، همیشه با این باور زندگی کن..
خودت را فراموش نکن!
شاید گریه یا خنده ات برای بعضی ها بی ارزش باشد، اما به یاد داشته باش کسانی هستند که وقتی میخندی جان تازه میگیرند...
دخترک من هیچگاه برای شروع دوباره دیر نیست
اشتباه که کردی برخیز،اشکالی ندارد! بگذار دیگران هر چه دوست دارند بگویند...
خوب باش ولی سعی نکن این را به دیگران بفهمانی! کسی که ذره ای شعور داشته باشد خاص بودنت را در می یابد
زمستان است؟!
زیاد میشنوی هوا دو نفره است؟!
 به درک که دو نفره است تنها قدم زدن دنیای دیگری دارد...
دخترکم شاید شاهزاده را همه بشناسند اما باور داشته باش، برای من وپدرت تو ملکه هستی...
گریه کرده ای ؟
رنج کشیده ای ؟
سرت کلاه رفت ؟
اذیتت کرده اند ؟
عیبی ندارد ، نگذار تکرار شود، گاهی تکرار یک درد دردناک تر است...


+ نوشته شده در یکشنبه 3 آبان 1394 ساعت 12:33 ب.ظ توسط ˙·٠•●♥ றàĦlà ♥●•٠·˙ | نظرات()

سیمین بهبهانی:

ﻣﻦ ﺍﮔــﺮ ﻣﺮﺩ ﺑﻮﺩﻡ، ﺩﺳﺖ ﺯﻧﯽ ﺭﺍ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﻢ...
ﭘﺎ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﺶ ﻓﺼﻞ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻗﺪﻡ ﻣﻴﺰﺩﻡ، ﻭ  ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺩﻟﺪﺍﺩﮔﯽ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ.
ﺗﺎ ﻻﺍﻗﻞ ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎ
ﺍﺯ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻧﺘﺮﺳﺪ !

ﺷﻤﺎ ﺯﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﺎﺳﻴﺪ !
ﺯﻥ ﻫﺎ ﺗﺮﺳﻮ ﺍند. 
ﺯﻥ ﻫﺎ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻨﺪ !
ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ...
ﺍﺯ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ...
ﺍﺯ ﺩﯾﺮﻭﺯ...
ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍ...
ﺍﺯ ﺯﺷﺖ ﺷﺪﻥ...
ﺍﺯ ﺩﻳﺪﻩ ﻧﺸﺪﻥ...
ﺍﺯ ﺟﺎﻳﮕﺰﻳﻦ ﺷﺪﻥ...
ﺍﺯ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ ﺷﺪﻥ...
ﺍﺯ ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻥ...
ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻧﺸﺪﻥ...
ﻭ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻓﻊ ﺍﻳﻦ ﺗﺮﺱﻫﺎ،
ﻧﻪ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﭘﻮﻝ ﺩﺍﺭﯾﺪ،
ﻧﻪ ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ،
ﻧﻪ ﻗﺪﺭﺕ،
ﻧﻪ ﺯﻳﺒﺎﻳﯽ،
ﻭ ﻧﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﺎﺯﯼ...

ﻛﺎﻓﻴﺴﺖ ﻓﻘﻂ ﺣﺮﯾﻢ ﺑﺎﺯﻭﺍﻧﺘﺎﻥ، ﺭﺍﺳﺖ ﺑﮕﻮﯾﺪ !
ﻛﺎﻓﻴﺴﺖ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻭ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﺑﺎﺷﻴﺪ !

ﻋﺸﻖ ﻭﺭﺯﯾﺪﻥ ﻭ ﻋﺎﺷﻖ ﮐﺮﺩﻥ
ﻫﻨﺮ ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺍﯼ اﺳﺖ ..


+ نوشته شده در پنجشنبه 23 مهر 1394 ساعت 10:20 ق.ظ توسط ˙·٠•●♥ றàĦlà ♥●•٠·˙ | نظرات()

فریدون مشیری:

"" لذّت دنیا،
داشتنِ کسى ست
که دوست داشتن را بلد است؛
به همین سادگى ..! ""
این روزها
گفتن دوستت دارم، آنقدر ساده است که میشود آنرا از هر رهگذری شنید!
اما فهمش...
یکی از سخت ترین کارهای دنیاست
سخت است اما زیبا!
زیباست
برای اطمینان خاطر یک عمر زندگی
تا بفهمی و بفهمانی...
هر دوره گردی "لیلی" نیست...
هررهگذری"مجنون"...
و تو شریک زندگی هر کس نخواهی شد!
تا بفهمی و بفهمانی...
اگر کسی آمد و هم نشینت شد
در چشمانش باید
رد آسمان، رد خدا باشد
و باید برایش
از"من" گذشت
تا به
"ما" رسید...


+ نوشته شده در شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 03:09 ب.ظ توسط ˙·٠•●♥ றàĦlà ♥●•٠·˙ | نظرات()

حقیقت وجودی انسانها....

ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﻣﯿﺰﺍﻥ ﺣﻘﺎﺭﺗﺸﺎﻥ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ
ﺑﻪ ﻣﯿﺰﺍﻥ ﻓﺮﻫﻨﮕﺸﺎﻥ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ
ﺑﻪ ﻣﯿﺰﺍﻥ ﻫﻮﯾﺘﺸﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ
ﻭ ﺑﻪ ﻣﯿﺰﺍﻥ ﮐﻤﺒﻮﺩﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺁﺯﺍﺭﺕ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ.
ﻫﺮﭼﻪ ﺣﻘﯿﺮﺗﺮ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺗﺎ ﺣﻘﺎﺭﺗﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺟﺒﺮﺍﻥ
ﮐﻨﻨﺪ ...
ﻫﺮﭼﻪ ﻓﺮﻫﻨﮕﺸﺎﻥ ﻏﻨﯽ ﺗﺮﺑﺎﺷﺪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ.
ﻫﺮﭼﻪ ﻫﻮﯾﺘﺸﺎﻥ ﻋﻤﯿﻖ ﺗﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﺩﺭﻋﺸﻘﺸﺎﻥ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭﺗﺮﻧﺪ
ﻭ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺩﺭﮐﺸﺎﻥ ﻣﯿﻔﻬﻤﻨﺪ ﻭ
ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺷﻌﻮﺭﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎ ﻭ ﺣﺮﻓﻬﺎﯾﺸﺎﻥ ﻋﻤﻞ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ


+ نوشته شده در پنجشنبه 15 مرداد 1394 ساعت 07:43 ب.ظ توسط ˙·٠•●♥ றàĦlà ♥●•٠·˙ | نظرات()

پروفسور حسابی:

زنده بودن حرکتی است افقی
از گهواره تا گور ......
اما زندگی کردن حرکتی است عمودی
از فرش تا عرش......
زندگی یک تداوم بی نهایت اکنون هاست.
ماموریت ما در زندگی
"بی مشکل زیستن " نیست
"با انگیزه زیستن " است.
آدمهای منفی به پیچ و خم جاده می اندیشند
و آدمهای مثبت به زیباییهای طول جاده ...
عاقبت هر دو به مقصد می رسند ؛
اما یکی با حسرت و دیگری با لذت !!!..
از زندگی خود لذت ببرید و قدر ثانیه های خود را بدانید ...
زمان ارزشمند است و ما یکبار بیشتر زندگی نخواهیم کرد ..


+ نوشته شده در پنجشنبه 15 مرداد 1394 ساعت 12:33 ق.ظ توسط ˙·٠•●♥ றàĦlà ♥●•٠·˙ | نظرات()

گاهی باید خاطرات را هرس کنیم...

عمر عقاب 70 سال است ولی به 40 که رسید چنگال هایش بلند شده وانعطاف گرفتن طعمه را دیگر ندارد..نوک تیزش کندو بلند و خمیده میشود و شهبال های کهنسال بر اثر کلفتی پر به سینه میچسبد وپرواز برایش دشواراست.
آنگاه عقاب است و دوراهی: 
بمـیرد یـــــــا دوباره متولد شود. ولی چگونه ؟؟
عقاب به قله ای بلند میرود نوک خود را آنقدر بر صخره ها میکوبد تا کنده شودو منتظر میماند تا نوکی جدید بروید. بانوک جدید تک تک چنگال هایش را ازجای میکند تا چنگال نو درآید. و بعد شروع به کندن پرهای کهنه میکند.
این روند دردناک 150 روز طول میکشد ولی پس از 5 ماه عقاب تازه ای متولد میشود که میتواند 30 سال دیگر زندگی کند. 
برای زیستن باید تغییر کرد.
درد کشید.
از آنچه دوست داشت گذشت. 
عادات و خاطرات بد را هرس کرد و دوباره متولد شد...!!!!


+ نوشته شده در سه شنبه 13 مرداد 1394 ساعت 09:10 ب.ظ توسط ˙·٠•●♥ றàĦlà ♥●•٠·˙ | نظرات()

.....

اشکشو در نیار با اشکاش از چشمهاش میوفتی
ازش فاصله نگیر اگر سرد شه دیگه درست نمیشه
باهاش قهر نکن بی تو بودن رو یاد میگیره
تهدیدش نکن دعواش نکن میره پشته یکی دیگه قایم یشه
اون ادم پناهش میشه...
اگه دوسش داری همونجوری که هست دوسش داشته باش سعی نکن عوضش کنی 
اگه دوسش داری اشتباهاتش و به روش نیار ادم جایز الخطاست
اگه دوسش داری تو اوج تلخی ها سختی ها بدی ها از اغوشت بیرونش نکن.
آخه اگه زنی عاشق مردی بشه از خدا هم میگذره !!


+ نوشته شده در دوشنبه 18 خرداد 1394 ساعت 08:51 ق.ظ توسط ˙·٠•●♥ றàĦlà ♥●•٠·˙ | نظرات()

نوشته ای از " برد پیت" در مورد رفتار با همسرش :

همسر من مریض شد.
او 30 پوند از وزنش را از دست داده بودو بی اختیار گریه میکرد
 او  خوشحال نبود .از سردردوناراحتی اعصاب زجر میکشید
او تنها در روز کمی میخوابید و بسیار خسته میشد
رابطه ما در آستانه جدایی بود
او داشت زیباییش را از دست میداد
 من امیدی نداشتم و فکر میکردم که به زودی طلاق خواهیم گرفت.
ناگهان تصمیم گرفتم به عمل کردن.
میدانستم من زیباترین زن روی زمین را دارم 
او بت زیبایی بیش از نیمی از مردان و زنان روی زمین است.
ومن شروع به سرریز کردن او با گل و بوسه و عشق کردم و هر لحظه او را سورپرایز میکردم
من فقط برای او زندگی می کردم
 من در جمع فقط در مورد او صحبت میکردم
او را در مقابل دوستان مشترکمان ستایش میکردم.
او روز به روز شکوفا میشد . او هر روز بهتر میشد.
 وزن خود را به دست آورد، دیگر عصبی نبود ومن نمیدانستم که او تا این حد توانایی عشق دارد .
و پس از آن متوجه یک مطلب شدم :
** زن بازتابی از رفتارِ مَردش است**
   "عشق "  نیاز ب مراقبت دارد... !!


+ نوشته شده در سه شنبه 12 خرداد 1394 ساعت 10:33 ق.ظ توسط ˙·٠•●♥ றàĦlà ♥●•٠·˙ | نظرات()

لوییز هی در کتاب شفای درون میگه:

تمام بیماری ها از افکار سرچشمه میگیرند یعنی افکار ما هستند که بیماریها را تولید میکنند:
تیرویید:
وجود بغضی در گلو كه تركیده نمی شود
سرطان:
ناشی از نبخشیدن است
بیماری قند:
بخاطر افسوس گذشته ها را خوردن
سردرد:
انتقاد از خود وترس
زکام:
آشفتگی ذهنی
درد:
نیاز به محبت وآغوش گرم
فشار خون:
مشکل عاطفی دراز مدتی که حل نشده

ادامه مطلب

+ نوشته شده در دوشنبه 11 خرداد 1394 ساعت 08:50 ق.ظ توسط ˙·٠•●♥ றàĦlà ♥●•٠·˙ | نظرات()

دلتنگترم از همیشه ....

فضای اتاق سنگین
موزیک مثل سابق با طپش های دلم کوک نیست
خاطره ها یکی پس از دیگری خودی نشان میدهند
حس می کنم دارم از خود بی خود میشوم
صدایی در دلم پیچیده: نگران نباش تنها نیستی
اما با هر پوکی که به سیگار میزنم
از پژواک صدا کم می کند
و...
دلتنگ تر میشوم


+ لحظه های سکوتم پرهیاهوترین دقایق زندگیم هستند !! مملو از آنچه میخواهم بگویم و  نمیگویم !!




+ نوشته شده در یکشنبه 10 خرداد 1394 ساعت 08:14 ق.ظ توسط ˙·٠•●♥ றàĦlà ♥●•٠·˙ | نظرات()

شمس لنگرودی :

بی انکه بوی تو مستم کند
تا ده میشمارم...
انگشتانم گرد کمرگاه مدادم تاب می خورند
وترانه ای متولد میشود
که زاده ی دستهای توست -
شاعرم
به از تو سرودن معتادم


+ نوشته شده در سه شنبه 5 خرداد 1394 ساعت 10:31 ق.ظ توسط ˙·٠•●♥ றàĦlà ♥●•٠·˙ | نظرات()

یه دیالوگ قشنگ:

فامیل دور: کاشکی شعور هم مدرک داشت تا بعضیا به هوای مدرکش هم که شده میرفتن یادش میگرفتن!
همساده: آقو ایجوری که خیلی بدتر میشد
آقای مجری: همساده جان چطور مگه؟
همساده: آخه ایجوری بعضیا میرفتن مدرک جعلی میخریدن دیگه نمیشد بیشعور بودنشون رو ثابت کرد!
فامیل دور: من دیگه حرفی ندارم..!


+ نوشته شده در دوشنبه 4 خرداد 1394 ساعت 08:20 ق.ظ توسط ˙·٠•●♥ றàĦlà ♥●•٠·˙ | نظرات()

جملات زیبا و احساسی

آنکه با مرور خاطره اش
جانت میپیچد و میشکند
زخم توست نه عشقت ...
زخم را درمان نکنی
درد بی انتهایت میشود ...

ܓ❥ܓ❥ܓ❥ ܓ❥ܓ❥ܓ❥


ادامه مطلب

+ نوشته شده در شنبه 2 خرداد 1394 ساعت 08:34 ق.ظ توسط ˙·٠•●♥ றàĦlà ♥●•٠·˙ | نظرات()

آلبر کامو:

 گاهی خدا
 به انسان میگوید ::
من خانه هستم .. ، در بزن .
با هم چای میخوریم و گپ میزنیم 
تو سبُک میشوی ...
و ..
و من نظرم را در مورد تو عوض میکنم
و کاری میکنم تا دلت گرم شود .
لازم نیست سر سجادۀ نماز باشی 
می توانی همانطور که در حال چای خوردن هستی با من حرف بزنی
یا .. همانطور که در حال گوش دادن به موسیقی هستی 
منهم از موزیک خوشم می آید 
خودم به انسانها آموزش داده ام بنوازند
به بعضی از آنها الهام کردم چگونه ساز های متفاوت بسازند
و نغمه های شورانگیز از آن بیرون بکشند ، 
با رقص هم مخالف نیستم
ببین پروانه ها چگونه می رقصند
گُل در حال رقص است
ابرها درحال رقصند
به کودکان نگاه کن ، پاک و معصومند و مدام درحال رقصند.
گاهی خدا می گوید :
مزاحم نیستی 
در بزن با هم یک چای بنوشیم و گپ بزنیم ...
 ﺟﻠﻮﯼ ﻣﻦ ﺣﺮﮐﺖ ﻧﮑﻦ ﻣﻦ ﭘﯿﺮﻭﯼ ﻧﻤﯽﮐﻨﻢ
ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻣﻦ ﺣﺮﮐﺖ ﻧﮑﻦ من ﺭﻫﺒﺮﯼ ﻧﻤﯽﮐﻨﻢ
ﺗﻨﻬﺎ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﻗﺪﻡ ﺑﺰﻥ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺑﺎﺵ ...


+ نوشته شده در پنجشنبه 31 اردیبهشت 1394 ساعت 04:43 ق.ظ توسط ˙·٠•●♥ றàĦlà ♥●•٠·˙ | نظرات()

حوّای دلم ،آدم شدنی نیست ...

امشــــــب نہ هــــوا خـــراب است ...
نہ حـــواســــم پرتــــــ است ...
و نہ ڪسے دلـــم را شڪســــتـہ!!!
فقـــــط....
ڪمے از مــــن هـــواے ڪمـــے از "تــــــــو" را دارد...
تمام تو مـــــــــال من است ...
و من خودخواهم در مالـــــــکیت تو ...
من لجبازم در دوست داشـــــــــتنت ...
من مغـــــــرورم به احساست ...
چون " تــــــــــــــو " تنها تعلق معلــق در خــــــاطر منی
و این تمام داشتن من است ...
تو بغض کن ؛ من اشک می شوم
تو بخند ؛ من شوق می شوم
تو ببین ؛ من از نگاهت مست میشوم
بیا منصف باشیم...!!
تو برایم تب کن ؛ من برایت میمیرم
من این روزها صدای ثانیه ثانیه ی فراموش شدنم را میشنوم
من آنقدر با وسعت نبودن تو زیسته ام
که دیگر آمدنت دردی از من دوا نمیکند
نیـــــــــــا...!!
مدت هاست به "جای تو" ؛ با "جای تو" انس گرفته ام
بهشت لبانت چقدر هوس انگیز است ، بعضی وقتها هوس چیدن به سرم میزند
دست خودم نیست
 انگار که حوای دلم آدم شدنی نیست...

+ بعضی درد دلا گوش نمیخواد ،بغل میخواد ...


+ نوشته شده در چهارشنبه 30 اردیبهشت 1394 ساعت 11:56 ق.ظ توسط ˙·٠•●♥ றàĦlà ♥●•٠·˙ | نظرات()

سهراب سپهری :

http://s4.picofile.com/file/8171736726/fu6155.jpg
به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم میگذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهدماند..
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود،جامه اندوه مـپوشان هرگز…!!
زندگی ذره کاهیست،
که کوهش کردیم،
زندگی نام نکویی ست،
که خارش کردیم،
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار،
زندگی نیست بجزدیدن یار
زندگی نیست بجزعشق،
بجزحرف محبت به کسی،
ورنه هرخاروخسی،
زندگی کرده بسی،
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد، دوسه تاکوچه وپس کوچه واندازه یک عمر بیابان دارد.
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد در این فرصت کم…


+ نوشته شده در سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 ساعت 04:40 ب.ظ توسط ˙·٠•●♥ றàĦlà ♥●•٠·˙ | نظرات()

دوست داشتن اتفاقی ساده و زیباست ...

آن هنگام که دوست داری دلی را مالک شوی رهایش کن !!
پرنده در قفس  زیبا نمی خواند ، گرچه برایت تمام لحظه ها را نغمه خوانی کند ...
بگذار برود ؛ تمام افق ها را بگردد و آواز سر دهد .
صبور باش و رهایش کن ...
گفته اند : اگر از آن تو باشد باز می گردد و اگر نباشد ....
یادت باشد قفس ، آفریننده ی عشق نیست
گمان نبر که دانه های رنگارنگ دل ، طبیعت آزاد این پرنده ی زیبا را اسیر تو می کند !!
می دانم... می دانم... که رها کردنش رنج می آفریند
زیرا چه بسیار رهایی ها که به دلتنگی ها و گاه فراموشی ها می انجامد
اما ماندن بی آنکه صادقانه دل سپردنی باشد رنجیست دردناکتر
و در آن زمان که با کمترین خطایی روزنه ای در دل قفس باز شود میگریزد  ...!
آن هنگام را چه توانی کرد؟
تو می مانی و این همه روزهایی که رنج برده ای اهلی شدنش را
رهایش کن ... دوست داشتن را رهایی است که زیبا می کند 
پرنده ای که به تمام باغ ها سر می زند
به تمام گل ها عشق می ورزد
 و تمام سر شاخه های درختان تنها را لحظه ای میهمان می شود
و از تمام چشمه سارها می نوشد
و حتی می گذارد شیطنت کودکان، بال او را زخمی کند
ایا نگه داشتنش در قفس تو را شاد میکند؟
چه کسی گفت که عشق یعنی مالک شدن ؟
عشق یعنی درون قلب دیگری عظمت و جانی دوباره یافتن
وسعت عشق به اندازه ی دل آدمی است و همیشه عاشق والاتر از معشوق ...
از عشق زنجیری نساز که وجودی را به اسارت کشد
که ظالم ترینی نه عاشق ترین
اگر هوای تو دارد باز خواهد گشت
سینه سرخی خواهد شد با ارمغانی از ترانه ها و نغمه های زیبا ...
که تا همیشه برایت خواهد خواند
بی آنکه هراس از دست دادنی او را در قفس افکند ...
و شاید ققنوسی شود که حتی اگر به آتشش افکنی با جانی دوباره عاشق ترین باشد
ماه باید مجال خودنمایی بیابد تا عظمت خورشید از نگاهی پنهان نماند ...


+ دوست داشتن اتفاقی ساده و زیباست ! مثل شکفتن یک غنچه ، مثل تولد یک پروانه ...


+ نوشته شده در دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 ساعت 06:29 ب.ظ توسط ˙·٠•●♥ றàĦlà ♥●•٠·˙ | نظرات()

به گند نکشید دوست داشتن را ...

به گند نکشید دوست داشتن را !
وقتی هنوز تکلیفتان با خودتان که هیچ با دلتان هم معلوم نیست !
خانه خراب می شوید اگر حرمت نگه ندارید !
به یک باره می بینید نابود شد هر آنچه که به خیالتان ساخته بودید !
یاد بگیر عزیز من ...
به زبان اگر آوردی دوستت دارم را
حواست باشد که با تمام وجود می گویی ...
که چشمهایت جای دیگر نیست !
فکرت در کوچه ی معشوقه ای پرسه نمی زند !
حواست باشد که گاهی ...
اعتماد تمامِ چیزیست که از یک آدم می ماند !
که شکستنش یعنی مرگ !!!
یعنی نابودی ...
یادت باشد هم آغوشی با هر کس افتخار نیست !
که اگر ماندی پای آغوش یک عشق ؛ هنر کرده ای !
اگر ساختی دنیایت را میانِ بازوانِ مردی ...
اگر باختی تمامت را برای چشمان بانویی ...
هنر کرده ای !
به گند نکشید باورِ اینکه
می شود هنوز هم عاشقانه کسی را از چهاردیواری خانه راهی کرد !
و ایمان داشت که هیچکس
میانِ راه
با نگاهِ او آشنا نیست ...
جـــــــــــــــــز تـــــو ...


+ نوشته شده در یکشنبه 27 اردیبهشت 1394 ساعت 06:23 ب.ظ توسط ˙·٠•●♥ றàĦlà ♥●•٠·˙ | نظرات()

به همین زیبایی....

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻠﺒﻪ ﺩﻧﺠﯽﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﻘﺸﻪ ﺧﻮﺩ،
ﺩﻭ ﺳﻪ ﺗﺎ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ.... 
ﮔﺎﻩ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﻋﺠﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻬﯽ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ،
ﮔﺎﻩ ﺧﺸﮏ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻬﯽ ﺷﺮ ﺷﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﺍﺭﺩ،
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺮﺩ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮ ﻣﺮﮒ
ﺑﻪ ﺷﻔﺎﺑﺨﺸﯽ ﯾﮏ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ،
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺣﺎﻟﺖ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﺩﺭ آﻥ ﻗﻮﺱ ﻭ ﻗﺰﺡ ﻫﺎﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﺍﺭد،
ﺯﻧﺪﮔﯽ آﻥ ﮔﻞ ﺳﺮﺧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺑﻮﯾﯽ
ﯾﮏ ﺳﺮآﻏﺎﺯ ﻗﺸﻨﮕﯽ ﺍﺳﺖ، ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺩﺍﺭد....
 زندگی کن ﺟﺎﻥِ ﻣﻦ،ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ
ﺭﻭﻧﻖِ ﻋﻤﺮِ ﺟﻬﺎﻥ ،ﭼﻨﺪ ﺻﺒﺎﺣﯽ ﮔﺬﺭﺍﺳﺖ 
ﻗﺼﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﺎ ....
ﺑﺮﮔﯽ ﺍﺯ ﺩﻓﺘﺮ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍﺯ ﺑﻘﺎﺳﺖ
ﺩﻝ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ ....
ﮔﻞ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﺩ ....
ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﻍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﻧﮓ ﺧﺰﺍﻥ ﻣﻲ ﮔﻴﺮﺩ ....
ﻫﻤﻪ ﻫﺸﺪﺍﺭ ﺑﻪ ﺗﻮﺳﺖ؛
ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ !!
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻮﭺ ﻫﻤﯿﻦ ﭼﻠﭽﻠﻪ ﻫﺎﺳﺖ ....
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ...


+ ماهان عزیزم ،تولدت مبارک پسرم ...
از خدای مهربون میخوام همین الان پای همه ی آرزوهای قشنگتو امضا کنه ...


+ نوشته شده در یکشنبه 20 اردیبهشت 1394 ساعت 04:16 ب.ظ توسط ˙·٠•●♥ றàĦlà ♥●•٠·˙ | نظرات()

زندگی کوتاه است ..

چنان زندگی را سخت گرفته ایم گویی سال ها قرار است باشیم!
کاش یاد بگیریم،رها کنیم،بگذریم گاهی باید رفت...
دل به ساحل نبندیم باید تن به آب زد...

آی مردم...
ما به آرزوهایمان یک رسیدن بدهکاریم

آی مردم...
زندگی کوتاه است 
دست یگدیگر بگیریم تا شاید خاطراتمان به مهر یاد شود
لطفا لبخند بزنید...شاید
عکسی شود یادگاری بر روی طاقچه ای که هر روز گردگیری تان کنند!
ببخشید! 
بی منت ببخشید! 
زندگی کنیم تا روزی حسرت کارهای نکرده
گریبانگیر روزهایمان نشود بیایید لبخند بزنیم...!


+ نوشته شده در پنجشنبه 10 اردیبهشت 1394 ساعت 09:02 ب.ظ توسط ˙·٠•●♥ றàĦlà ♥●•٠·˙ | نظرات()

یه داستان کوتاه :

داستان معروفی از “تام واتسون” بنیانگذار شرکت بزرگ کامپیوتری i.b.m نقل می کنند که :
 یکی از کارمندانش اشتباه بزرگی مرتکب می شود و مبلغ ده میلیون دلار به شرکت ضرر میزند !
 این کارمند به دفتر واتسون احضار شده و پس از ورود میگوید :
تصور می کنم باید از شرکت استعفا دهم. واتسون در جواب پاسخ میدهد : شوخی می کنید ؟؟
 ما همین الآن مبلغ ده میلیون دلار بابت آموزش شما پول دادیم !


+ نوشته شده در شنبه 5 اردیبهشت 1394 ساعت 09:18 ق.ظ توسط ˙·٠•●♥ றàĦlà ♥●•٠·˙ | نظرات()

دنیای تو ....

دنیای تو همین جاست
کنار کسی که سوگند می خورد به حرمت دست های تو .......
کنار کسی که با خود قهر می

دنیای تو همین جاست
کنار کسی که سوگند می خورد به حرمت دست های تو
کنار کسی که با خود قهر می کند . با موهای تو آشتی
کنار کسی که حرام می کند خواب خودش را بی رویای تو
همان جایی که اگر تو را از من بگیرند
سرم را میگذارم تا بمیرم ......




+ نوشته شده در جمعه 4 اردیبهشت 1394 ساعت 12:25 ب.ظ توسط ˙·٠•●♥ றàĦlà ♥●•٠·˙ | نظرات()

پس از مرگ بر انسان چه میگذرد؟

رسول خدا (ص) : نماز مونس انسان در قبر است ( نصایح 369 ) 

انسان با فرا رسیدن زمان مرگش ، دو حالت پیدا میکند : 
حالات جسمی که ما آن را میبینیم ، و درک میکنیم  و با چشم قابل احساس و دیدن است ، این حالات عبارتند از : 

لحظات مرگ :

1 ﻗﻠﺐ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
.2 ﭘﻮﺳﺖ ﺳﻔﺖ ﻭ ﺭﻧﮓ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ
.3 ﻫﻤﻪ ﻋﻀﻼﺕ ﺷﻞ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ
.4 ﻣﺜﺎﻧﻪ ﻭ ﺭﻭﺩﻩ ﻫﺎ ﺧﺎﻟﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ
.5 ﺩﻣﺎﯼ ﺑﺪﻥ ﺑﻄﻮﺭ ﻣﻌﻤﻮﻝ 1.5 ﺩﺭﺟﻪ F ﺩﺭ ﺳﺎﻋﺖ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮐﺎﻫﺶ ﻣﯿﮑﻨﺪ . ‏( ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﺩﻣﺎﯼ ﻣﺤﯿﻂ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﻧﻈﺮ ﻗﻄﻌﯽ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺩﺍﺩ،
ﻣﺤﻘﻘﺎﻥ ﻭ ﭘﺰﺷﮑﺎﻥ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﻦ ﺭﻭﺵ ﻭ ﺑﺎ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺩﻣﺎﯼ ﻣﺤﯿﻂ، ﺯﻣﺎﻥ ﺩﻗﯿﻖ ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﺗﺨﻤﯿﻦ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ‏)

 30 دقیقه پس از مرگ :

.6 ﭘﻮﺳﺖ ﮐﺒﻮﺩ ‏( ﺑﻨﻔﺶ ‏) ﻣﯽ ﺷﻮﺩ .
.7 ﻟﺐ، ﺍﻧﮕﺸﺖ، ﻧﺎﺧﻦ ﻫﺎﯼ ﭘﺎ ﺑﺪﻟﯿﻞ ﻋﺪﻡ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﺧﻮﻥ، ﺭﻧﮓ ﭘﺮﯾﺪﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻔﯿﺪﯼ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺭﻧﮓ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ
.8 ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﯿﺮﯼ ﺑﺪﻥ، ﺩﺭ ﻗﺴﻤﺘﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﻥ ﺑﺪﻥ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ، ﺭﻧﮓ ﭘﻮﺳﺖ ﺗﯿﺮﻩ، ﺍﺭﻏﻮﺍﻧﯽ ﻭ ﺳﯿﺎﻩ ﺭﻧﮓ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ . ﺍﯾﻦ ﺭﺧﺪﺍﺩ ﺭﺍ lividity ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ.
.9 ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎﻫﺎ ﺑﻪ ﺭﻧﮓ ﺁﺑﯽ ﻣﺘﻤﺎﯾﻞ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ
.10 ﭼﺸﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺘﻦ ﺩﺭ ﺟﻤﺠﻤﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
11 بدن علائم حیاتی ندارد ، مغز به طور کامل از کار می افتد ، و فرد دیگر تنفس نمیکند ، او مرده است ....  


ادامه مطلب

+ نوشته شده در شنبه 29 فروردین 1394 ساعت 04:03 ب.ظ توسط ˙·٠•●♥ றàĦlà ♥●•٠·˙ | نظرات()

لوریس چکناواریان:

در صورت آدمی دو چیز مهم است.
یکی لبخند و دیگری عمق نگاهش.
این دو را هم هیچ جراحی نمی‌تواند به انسان بدهد.
لبخند آدمی اقیانوس صورتش است و چشم‌هایش آفتاب.
هر صورتی که آفتاب درخشان و اقیانوس مواج ندارد، یعنی هیچ ندارد.
نمی‌شود در جراحی‌های زیبایی دنبال اقیانوس و آفتاب گشت.
بخندید و شاد باشید




+ نوشته شده در پنجشنبه 27 فروردین 1394 ساعت 05:58 ب.ظ توسط ˙·٠•●♥ றàĦlà ♥●•٠·˙ | نظرات()

" پائولو کوئلیوا " :

"هیچکس"
سرش آنقدر شلوغ نیست
که "زمان" از دستش در برود
و شما را از  یاد  ببرد
همه چیز برمی گردد به "اولویت های" آن آدم
اگر کسی
به هر دلیلی
تو
را "یادش"رفت
فقط یک دلیل دارد
تو جزو اولویت هایش نیستی...!




+ نوشته شده در دوشنبه 24 فروردین 1394 ساعت 11:15 ق.ظ توسط ˙·٠•●♥ றàĦlà ♥●•٠·˙ | نظرات()

من زن هستم

1381410180634060.jpg
ﻣـــــﻦ ﺯﻥ ﻫﺴﺘﻢ
ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻣﺮﺍ ﺁﻓﺮﯾﺪﻧﺪ ﺍﺯ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﺩﻧﺪﻩ ﭼﭗ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ " ﺁﺩﻡ ...
ﺣﻮﺍﯾﻢ ﻧﺎﻣﯿﺪﻧﺪ ﯾﻌﻨﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ . . .ﺗﺎ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﺁﺩﻡ ﯾﻌﻨﯽ " ﺍﻧﺴﺎﻥ "ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻭ ﻫﻢ ﺻﺪﺍ ﺑﺎﺷﻢ
ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪﻣﯿﻮﻩ ﺳﯿﺐ ﺭﺍ ﻣﻦ ﺧﻮﺭﺩﻡ ...ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﮔﻨﺪﻡ ﺭﺍ
ﻭ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﻧﺰﻭﻝ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺯ ﺑﻬﺸﺖ ﻣﺤﻜﻮﻡ ﻣﯽ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪ..ﭼﺸﻤﺎنﺷﺎﻥ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﯾﺪ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﻣﺮﺍ
ﺩﺭ ﺑﺮﮒ ﻫﺎ ﭘﯿﭽﯿﺪﻧﺪ..ﺗﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﺭﺍﻩ ﻧﺠﺎﺗﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻌﺼﯿﺘﻢ ﭘﯿﺪﺍ ﻛﻨﻨﺪ ﻧﺴﻞ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺯﺍﺩﻩ ﻣﻨﺴﺖ..
ﻣــــــــﻦ " ﺣﻮﺍ " ﻓﺮﯾﺐ ﺧﻮﺭﺩﮤ ﺷﯿﻄﺎﻥ
ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻛﻪ ﺩﺭﺩ ﻭ ﺯﺟﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﻢ ﺯﺍﺩﻩ ﻣﻨﺴﺖ ﺯﺍﺩﻩ ﺣﻮﺍ
ﻛﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻋﺮﺵ ﻋﺎﻟﯽ ﺑﻪ ﺩﻫﺮ ﺧﺎﻛﯽ ﻓﺮﻭ ﺍﻓﻜﻨﺪ ﺷﺎﯾﺪ ﮔﻨﺎﻩ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﺪ
ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻧﺴﻞ ﺁﺗﺶ ﻛﻪ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﻭ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻓﺮﯾﺒﻢ ﺩﺍﺩ
ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻪ ﻛﻪ ﻓﺮﯾﺒﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ..ﺍﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﻛﻨﻢ ﺩﻟﯽ ﭘﺎﻙ،ﻣﻌﺼﻮﻣﯿﺘﯽ ﺍﺯ ﺗﺒﺎﺭ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ
ﻭ ﺑﺎﻭﺭﯼ ﺳﺎﺩﻩ ﺗﺮ ﻭ ﺻﺎﻑ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﺏ ﻫﺎﯼ ﺷﻔﺎﻑ..ﺟﻮﺷﻨﺪﻩ ﯾﻚ ﭼﺸﻤﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﺎ ﮔﺬﺷﺖ ﻗﺮﻥ ﻫا
ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺁﻣﺪﻡ..ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﺯﺍﺩﮤ ﻣــــــــﻦ ﺑﻮﺩﻭ ﺍﺳﻤﺎﻋﯿﻞ ﭘﺮﻭﺭﺩﮤ ﻣــــــــﻦ
ﮔﺎﻫﯽ ﺩﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﺯﻧﯽ ﺍﺯ ﺗﺒﺎﺭ ﻓﺮﻋﻮﻧﯿﺎﻥ ﻛﻪ ﻣﻮﺳﯽﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺍﻣﻨﺶ ﭘﺮﻭﺭﯾﺪ
ﮔﺎﻫﯽ ﻣﺮﯾﻢ ﻋﻤﺮﺍﻥ، ﻣﺎﺩﺭ ﺑﻜﺮﭘﯿﺎﻣﺒﺮﯼ ﻛﻪ ﻣﺴﯿﺢ ﺍﺵ ﻧﺎﻣﯿﺪﻧﺪ ﻭ
ﮔﺎﻩ ﺧﺪﯾﺠﻪ، ﺩﺭ ﺭﻛﺎﺏ ﻣﺮﺩﯼ ﻛﻪ ﻣﺤﻤﺪ ﺍﺵ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺪﻓﺎﻃﻤﻪ ﻣـــــــــــﻦ ﺑﻮﺩﻡ
ﺯﻟﯿﺨﺎﯼ ﻋﺰﯾﺰ ﻣﺼﺮ ﻭ ﺩﻟﺒﺎﺧﺘﻪ ﯾﻮﺳﻒ ﻫﻢ ، ﻣـــــــــﻦﺑﻮﺩﻡ
ﺯﻥ ﻟﻮﻁ ﻭ ﺯﻥ ﺍﺑﻮﻟﻬﺐ ﻭ ﺯﻥ ﻧﻮﺡﻣﻠﻜﻪ ﺳﺒﺎ ﻣــــــﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ
ﮔﺎﻩ ﺑﻬﺸﺖ ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯾﻢ ﻧﻬﺎﺩﻧﺪ ﻭﮔﺎﻩ ﻧﺎﻗﺺ ﺍﻟﻌﻘﻞ ﻭ ﻧﯿﻤﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ ﺧﻄﺎﺑﻢ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ
ﮔﺎﻩ ﺳﻨﮕﺒﺎﺭﺍﻧﻢ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ﻭﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﻧﺎﻣﻢ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﯾﺎﺩ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﺗﻨﺪﯾﺲﻣﻘﺪﺳﻢ ﺍﺷﻚ ﺭﯾﺨﺘﻨﺪ
ﮔﺎﻩ ﺯﻧﺪﺍﻧﯿﻢ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭﮔﺎﻩ ﺑﺎ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺣﻀﻮﺭﻡ ﺟﻨﮕﯿﺪﻧﺪ ﻭﮔﺎﻩ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻏﺮﻭﺭﻡ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ﻭﮔﺎﻩ ﺑﺎﺯﯾﭽﻪ ﺧﻮﺍﻫﺸﻬﺎﯾﻢ ﻛﺮﺩﻧﺪ
ﺍﻣﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﺭﺍﻭ ﻧﻘﺶ ﻋﻤﯿﻖ ﻛﻨﺪﻩ ﻛﺎﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﻫﺴﺘﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ
ﺑﺮ ﺑﺮﮒ ﺑﺮﮒ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻫﺮﮔﺰ ، ﻣﻨﻜﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ
ﻣﻦ "ﻣﺎﺩﺭ" ﻧﺴﻞ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﻡ
ﻣــــــــــﻦ . . .
ﺣﻮﺍﯾﻢ، ﺯﻟﯿﺨﺎﯾﻢ، ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﻡ، ﺧﺪﯾﺠﻪ ﺍﻡ ﻣﺮﯾﻤﻢ
ﻣــــــــــﻦ . . .
ﺩﺭﺳﺖ ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻛﻤﺎﻥ ﺭﻧﮓ ﻫﺎﯾﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﻭﺷﻦ ﻭ ﺗﯿﺮﻩﻭ " ﺣﻮﺍ " ﻣﺜﻞ ﺗﻮﺳﺖ ﺍﯼ " ﺁﺩﻡ "
ﺍﺧﺘﻼﻃﯽ ﺍﺯ " ﺧﻮﺏ " ﻭ " ﺑﺪ "ﻭ ﺧﻠﻘﺘﯽ ﺍﺯ ﺧﻼﻗﯽ ﻛﻪ ﻣﺮﺍ ﺩﺭﺳﺖ " ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ " ﺑﺎ ﺗﻮ ﺁﻓﺮﯾﺪ
ﺑﯿﺎﻣﻮﺯ ...ﻛﻪ " ﻣﻦ "ﻧﻪ ﺍﺯ ﭘﻬﻠﻮﯼ ﭼپتﺑﻠﻜﻪ
ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ، ﺭﺳﺎ ﻭ ﻫﻤﻄﺮﺍﺯ ﺑﺎ " ﺗﻮ " ﺯﺍﺩﻩ ﺷﺪﻡﺑﯿﺎﻣﻮﺯ ﻛﻪ ﻣﻦﻣﺎﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻫﺮﻡ
ﻭ " ﺗﻮ "ﻣﺜﻞ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺯﺍﺩﻩ " ﻣﻦ "


+ نوشته شده در جمعه 21 فروردین 1394 ساعت 07:15 ق.ظ توسط ˙·٠•●♥ றàĦlà ♥●•٠·˙ | نظرات()

یه دیالوگ قشنگ:

کلاه قرمزی: آقای مرجی شما میدونستی عباس آقا
غیر از شهین خانوم یه زن دیگه هم داره؟
مجری: زندگی مردم به ما چه ربطی داره!؟
کلاه قرمزی: بله منم دیدم به ما مربوط نمیشه رفتم
به یکی گفتم که بهش مربوط میشد
مجری: کی؟
کلاه قرمزی: شهین خانوم!
مجری: بچه مگه تو فضولی!؟ اگه زندگیشون خراب بشه میتونی خودتو ببخشی!؟
کلاه قرمزی: مگه من مثل شمام که پدر مارو درمیاری تا ببخشیمون!؟ 
سه سوت خودمو میبخشم تازه به خودم جایزه هم میدم!
مجری: اصلاٌ کی به تو گفته عباس آقا یه زن دیگه داره؟
کلاه قرمزی: امروز کله ی عباس آقا رو دیدم دوتا فرق داشت...
میگن هرکی سرش دوتا فرق داشته باشه دوتا زن میگیره
مجری: بچه این حرفا همش الکیه! 
کلاه قرمزی: اتفاقاٌ خودم هم شک کرده بودم 
اگه اینجوری بود که شما با اون فرقی که رو کله ت داری باید حرمسرا راه مینداختی! 


+ نوشته شده در دوشنبه 10 فروردین 1394 ساعت 12:07 ق.ظ توسط ˙·٠•●♥ றàĦlà ♥●•٠·˙ | نظرات()

توصیه های بسیار قشنگ پیکاسو:

تمام عددهای غیرضروری را
از زندگیت بیرون بریز!!!!
این عددها شامل:
سن، قد، وزن و سایز هستند....
با دوستان شاد و سرحال معاشرت کن....
به آموختن ادامه بده و همیشه مشغول یادگیری باش......
تا میتوانی بخند.....
وقتی اشک هایت سرازیر میشوند:
بپذیر!
تحمل کن!
و به پیشروی ادامه بده....
رنگ خاکستری را از زندگیت پاک کن....
احساساتت را بیان کن،
تا هیچ وقت زیبایی هایی را
که احاطه ات کرده اند را از دست ندهی.....
شادی ات را به اطرافت بپراکن.....
باحد و حصرهایی که گذشته به تو تحمیل کرده مبارزه كن.....
از بهترین سرمایه ات که سلامتی ات است؛ بهره ببر......
از جاده خارج شو و از شهر و کشورهای غریب دیدن کن.....
روی خاطرات بد توقف نکن....
هیچ فرصتی را برای گفتن دوستت دارم به آنهایی که دوستشان داری، از دست نده.....
همیشه به خودت بگو که،
زندگی تعداد دم و بازدم های مکرر نیست، بلکه لحظاتی است که قلبم:
بخاطر خنده،
بخاطر اتفاق های خوب غیرمنتظره،بخاطرشگفتی،بخاطر شادی،و بخاطر دوست داشتن های بی حساب، محکم می تپد....


+ نوشته شده در چهارشنبه 5 فروردین 1394 ساعت 11:46 ب.ظ توسط ˙·٠•●♥ றàĦlà ♥●•٠·˙ | نظرات()

سال نو مبارک

روزهای رفته ی سال را ورق میزنم .......
چه خاطراتی که زنده نمیشوند.......
چه روزهاکه دلم میخواست تا ابد تمام نشوند
وچه روزهاکه هر ثانیه اش یک سال زمان میبرد.......
چه فکرها که آرامم کرد و چه فکرها که روحم را ذره ذره فرسود.......
چه لبخندهاکه بی اختیار برلبانم نقش بست و چه اشک هاکه بی اراده از چشمانم سرازیر شد
چه آدم هاکه دلم راگرم کردند و چه آدم ها که دلم را شکستند
چه چیزهاکه فکرش را هم نمیکردم وشد و چه چیزهاکه فکرم را پرکردو نشد.
چه آدم هاکه شناختم و چه آدم هاکه فهمیدم هیچگاه نمیشناختمشان.
و سهم یک سال دیگر هم یادش بخیر میشود.
کاش ارمغان روزهایی که گذشت آرامشی باشد از جنس خدا.
آرامشی که هیچگاه تمام نشود...
اخرین لحظات سال به خوشی....


+ نوشته شده در شنبه 1 فروردین 1394 ساعت 01:56 ق.ظ توسط ˙·٠•●♥ றàĦlà ♥●•٠·˙ | نظرات()