Welcome ^...^
چهارشنبه 2 اسفند 1396 01:42 ق.ظ
سلعام دوستان:)
من غزل هستم:|
از بیکاری اینجا روزگارمو میتایپم=_=
قانون فقط اینکه چرتو پرت نگین اعصاب ندرم:|
خواستین با افراد خاطرات آشنا شین یه راس صفحات جانبی پلیز:)
نظرم بدین تایید کنم حوصلم سر نره:\
خوب دیگه کاری ندرم:|
بای*...*
دیدگاه : :)
آخرین ویرایش: شنبه 12 اسفند 1396 08:56 ب.ظ
:)
دوشنبه 25 شهریور 1398 05:14 ب.ظ
بیستون هیچ، دماوند اگر سد بشود چشم تو قسمت من بوده و باید بشود زده ام زیر غزل؛ حال و هوایم ابریست هیچ کس مانع این بغض نباید بشود بی گلایل به در خانه تان آمده ام نکند در نظر اهل محل بد بشود؟ تف به این مرگ که پیشانی ما را خط زد ناگهان آمد تا اسم تو ابجد بشود ناگهان آمد و زد، آمد و کشت ،آمد و برد - او فقط آمده بود از دل ما رد بشود- تیشه برداشته ام ریشه خود را بزنم شاید افسانه ی من نیز زبانزد بشود باز هم تیغ و رگ و... مرگ برم داشته است خون من ضامن دیدار تو شاید بشود... #kourushkianifar
دیدگاه : نظرات
آخرین ویرایش: - -
مطلب رمز دار : چرت پرت
یکشنبه 30 دی 1397 12:08 ق.ظ
این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.
دیدگاه : نظرات
آخرین ویرایش: - -
x21x(-_____________________________-)
شنبه 26 آبان 1397 08:04 ب.ظ
خپ صلاام>___<
بله دوبارع برگشتم^^
خوبین خوشین:)
خپ بزارین تعریف کنم چ اتفاقاتی از یک مهر افتادع...
ما معلمامون کلن عوض شدن:):
و واس علوم یه وحشی اومده..
درستع خاکی دیگه معلممون نیس:(((
اما باید معلم علوم جدید رو معرفی کنم او کسی نیست جز...-سوسپانسیوننن-ایشان تاکید بسیاری در غلیظ گفتن س دارند و اخلاقشان بسیار مضخرف است!
خپ حالا یادتونه چقد غر میزدم ک حضی گوزی بدع و کاش عوض شه..
خب عوض شد بجاش یه وحشیه دیگ اومده=|
او کسی نیست جز-بهی خالا-که فک میکنه من-تاکید میکنم فقط من-باباشو کشتم=|
قران وعربیمونم یه خانوم دیگه اومده ک بد نیس;/
ولی پیام های آسمان..نگم براتون از عنابییییی ک نابوده عصن:<
کاش میکی خاکی برگردن:)
ولی نمیشه:)
جالب اینجاس نگران بودیم شکی معلممون نشه ک شد=)
ولی پدر ایشون فوت کردع برا شادی روحش فاتحه بفرسین=|
حالا بعدا میام کلی چیزارم براتون تعریف میکنممم
فعلاااا
باعییی
دیدگاه : D;
آخرین ویرایش: شنبه 26 آبان 1397 08:18 ب.ظ
x20x(نتیجه نظرسنجی)
یکشنبه 17 تیر 1397 03:07 ق.ظ
کدام از دوستام بهتره عایا:||♡؟ (از صفحات جانبی کمک بگیرید و همچنین از پستا:|♡) | ||
---|---|---|
بیست و هشتم فروردین 97 ساعت 15:24:01 | ||
آی سا | (15 رای) | |
پرنیا | (69 رای) | |
ملینا | (1 رای) | |
حلیا | (2 رای) | |
آنیا | (0 رای) | |
سپیده | (0 رای) | |
مهنا | (10 رای) | |
سارا | (10 رای) | |
بیتا | (2 رای) | |
مونا | (1 رای) | |
شرکت کنندگان | 110 نفر |
خب خب برنده کسی نیست جزززززز...
پرنیااااا
مرسی ک شرکت کردین
ولی حلیا اونقدرم بد نی باش خوب شدم و مهربون شدع
کاری باریییی
بای بای
دیدگاه : تو نظرسنجی جدید شرکت کن:)
آخرین ویرایش: یکشنبه 17 تیر 1397 03:08 ق.ظ
x19x(اتفاقات مدرسه)
یکشنبه 17 تیر 1397 02:49 ق.ظ
سلامی دوبارع^-^
خب اولین امتحان ریاضی بود ک فک کنم خوب دادم..
خاکی یک تیپیزده بود..
من وسارا جزو کسایی بودیم ک خیلی زود تموم میکنن..
پس با سرفه بهم اطلاع میدادیم..
روزدوم امتحان قران بود و من خیلی دیر کردم پس نمفیدم چی نوشتم
راستش میکی زنگ زد گوشی بابام گف دیرکردم
قرانم بخیر گذش
بعد داری مدیرمون یه تیپ جدیدی زد
مانتو شلوار قهوه ای با کفش سفیددد@__________@
شلوارشم ک میکرد تو کفشش...
انقد خندیدیم
انقد خندیدیم..
بعد روز بعدی من وسارا افتادیم دنبال شکی@__@
بماند ک تو امتحانش لقبای اما رضا یادم نمیومد کلی کمک کرد...
رفتیم دنبالش خونشو تقریبا پیدا کردیم
بعد من امتحان اجتماعیو که تموم کردم باسارا دوییدم..
از سالن خاستم بپرم بیرون..
کیفم گیر کردبه دستگیره ی در بلکلللل کنده شد پخش زمین شد منم پرت شدم
اونم جلوی کییی؟میکیییی:/
اونم بروش نیاورد...
ولی من عابشدم حتی نرفتم کیفمو بگیرم
بعد بع شکیم بردم دفترچه دادم برام یادگاری نوشش
شاید سال بعد معلممون نباشه:(
بعد ک امتحانا تموم شد من یک جیغی کشیدمم که میکی میگف عاروم باشین عاروم باشین
همین میکی خانم ورداشته بود کتابه منو داده بود پرنی
بعد میگف غزل یادت باشه ازش بگیری عاخه پرنیا یادش میرع بعد زد رو شونم وکلی خندیدد
ولی تلخ ترین اتفاق..
شکی و بهشتی وارد شدن
من گفتم اوهه اوف جون:|
بعد بالا سرمو نگا کردم..
دیدم غفی دس به سینه بالاسرمه@___@
اخمو زل زده بود بهم:(
منم اب دهنمو غورت دادم سرمو مثه جغد بگردوندم بزارم رو دیوار دیدم روبروم یه مانتو قهوه ایقشنگ دماغم چسبیده بود بش ...
سرمو بالا عاوردم دیدم کرییییی@-@
هیچی دیگه سرمو برگردوندم محکم زدم به میزهمونجوری موندم:(
هعییی....
کلاسم که نقاشی میرم...
یه هفته پیش داشتم با دوستم میرفتم کلاس یه پسره برگش به ترکی گف عینکتو بده من:|
انقد خندیدم بادوستم کلیم سوژش کردیم..
فعلا کاری باری؟
یبا
دیدگاه : :)
آخرین ویرایش: یکشنبه 17 تیر 1397 03:02 ق.ظ
x18x(و بازگشت من...)
یکشنبه 17 تیر 1397 02:34 ق.ظ
سلااااممممممممم*___________*
مدیر وب وارد میشود=دی
نه نزنیدم میدونم خیلی وقته پست نمیزارم...
عاخه بالاخره برام ایپدو گدفتن و من متوجه شدم نمیشه باش پست متنی گذاشت:(
چراااااا:(
و بالاخره امشب ایپدمو ازم گرفتن و منم دل را به لبتاب زدم:دی
خوب چخبرا چها کردین؟
من که به شدت پاترهد شدم(قبلنم بودما ولی کم)
چنل خسرویست زدم:)
مدرسه رو تموم کردمممم:|)
جالبه بدونین بازم با ارشد دعوام شد ریدههه تو نمرممم همه بیست قراااان کمه فقط
زنیکه گاو
یبس
بعد دیروز رفتیم انزلی
منم کیک گرفتم با یخ دربهشتو بستنی به مناسبت تولدم(البته یه روز دیر تر جشن گرفتیم^-^)
بعد ازونجا رفتیم بازار منطقع ازاد مناینسری کم خرید کردم
یه اسلایم پفکی
یه کیف خیلی ناز لوازم عارایش
یه هدفون با طرح ماکارون
یه دستبند
یه شوکر
یه سوسک
یه کم خوراکی
و ام همینا
بعد ازونجا رفتیم پاچینی خوردیم ک پیشنهاد من بود چون خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
دوس دارممممم
بعدم برگشتیم خونهو البته پل قاضیانم رفتیم
راستی مادربزرگم برام کادو تولد یه عرس هلندی کوچولو گرفته که اسمش سانی هستش*-*
به زود عکسشو میزارم...
و اما از خاطرات مدرسع در دوران امتحانات در پست بعد...
دیدگاه : خوش برگشتی
آخرین ویرایش: یکشنبه 17 تیر 1397 02:47 ق.ظ
تولدم مبارک:)§~§
پنجشنبه 14 تیر 1397 02:10 ق.ظ
دیدگاه : :)
آخرین ویرایش: پنجشنبه 14 تیر 1397 02:10 ق.ظ
×17×(اردو♡■♡)
سه شنبه 25 اردیبهشت 1397 02:23 ب.ظ
صلاممممم:|||
خوبینننن:||¿
ببشید پست نمیزاشتم ن وقت داشتم ن حوصله:(
متاسفانه عموم فوت کرده:[
و اما...
خاطره ای که مربوط است به..
اردوی ما:●
که ۱۷ ام رفتیم(اردیبهشت)
خپ...
من ساعت شیشو نیم پاشدم آماده شدم ک هفت اونجا باشم:(
بزور پاشدم آخه مگ ساعت هفتم حرکت میشه؟؟؟؟
رفتم اونجا تقریبا همه مدرسه بودن..
گروه ماعم ک(می.پرنی.ساعرا.مهن.آیلار)تکمیل بوو:))♡
و مارو فرستادن اتوبوس شماره ۱:$
مسئولینمون عاولی از آب درومدن..
میکی و بابی(معلم ریاض هشتما که یه خانوم مهربونو معرکس)
+بابی مخفف فامیلیشع
بعد اومده دستشو گذاشته رو شونم میگه مواظب باش نیفتی اون تو
پله های میانی اتوبوسو میگف..
خندیدم میگم نه مواظبم^^
میکی ام مغنعه مدل شکری ای سر کرده بود:#
انقد تو راه رفتن رقصیدیم ک..
بعد مدتی رسیدیم ب مقصد:/
اردوگاه شهید نمیدونم چی چی انزلی:|♡
داشتم شادو خندان میزفتم به سوی دوستانم ک عبی صدام زد:$
گف کمکم کن یا زنبیلو وردار یا آشو:/
من گفتم خانوم آشو ورمیدارم:/
آشو ورداشتم دیدم یا خدا چقد سنگینه هیچیم نمیتونستم بگم:/
حالا من رفتم اونو رسوندم رفتم پیش بروبچ و بعله دیدم موفق شدن آلاچیق پیدانکنن و همه پر شدع-_____-
بعد تصمیم گرفتیم رفتیم پیش بهارع اینا نشستیم...
چون زمین پر لونه مورچه بودو من میترسیدم:(
اونجا چنتا غرفه بود ک من موفق شدم یه گردنبند بخرم و تعداد بالایی آب معدنی مصرف کنم:///
لباسامونم گذاشتن در بیاریم^-^
من تازه فهمیدم با میکی فامیلمو اونم بام همدردی میکرد از بابات عموم:/
بعد نشسته بودیم دیدیم یا خدا میکیو بابی اومدن
(محض اطلاعتون ما جامون دور ترین نقطه از معلما بود^^)
فک کنم داشتن قدم میزدن..
میکی برگشت گف غزل چیزی نمیخوای در خدمتیما..
اده من نابود شدم:|
خیلیه یه معلم بت بگه درخدمتم:||♡
منم گفتم نفرمایید من در خدمتم:|
خودمم از جوابم خندم گرف:|¤▪¤
بعد ناهارمونو دادن
جوجه کباب با برنج:/
ینی عق نابود بوداااا
انقد بد بود
من چن تا جوجه خوردم با یزره برنج:/
ماستشم موسیر نبود بد بود..
هممون برنجامونو(برا من تقریبا همش مونده بود)
ریختیم روهم گذاشتیم گوشه شاید ی گربه ای چیزی بیاد بخوره:/
آیلارم یه کار چندش کرد من تا خود شب عق میزدم:|
الانم یادم افتاد عق زدم:|
حتما میگین چیکار کرد؟؟
بله آشپزی:|
فک کنین جوجه رو ریز ریز کرد ریخت رو برنج روشون ماست ریخت قاطی کرد بعد مقداری نوشابه مشکی ریخت روش بعد کره آب شده روغنی را رو آن ریخت و گوجه خود را له و آب انرا داخل آن ریخت وبعد مقداری نوشابه زرد روی آن ریخت و پرنیا جان نیز زحمت کشید و چند تکه ریز دستمال کاغذی داخل غذای ساخته شده انداخت
و اما بدترین بخش ماجزا آیلار در حرکتی کوماندویی موهای پرنیا را کند چهار تار در غذا انداخت×______×
و هی با چنگال بالایش می آورد و ما عق میزدیم:|
و اماا..
قبل ناهار رفته بودیم پیش حلیاعینا:/
حلیا کلننننن خوابید اردورو:/
منم رفتم به پرنیان گفتم پرنیان..
گفت چیع:/
به عمت(میکی)میگی اینا(من)میخوان بات عکس بندازن:/
عمشو صدا زد:|♡
یا خدا اون گف چیع؟
پرنیانم توضی داد
بعد خندید برگش بم گف با چیه من میخواین عکس بگیری آخه
گفتم نه چون معلم خوبی هستین میخوام ازتون یه یادگاری داشته باشم:|♡
گف باشع بزا برم نمازمو بخونم میام میگیرم:|♡
هیچی دیگه عکس گرفتیم الانم رو دیفار اوتاقمه:||♡
بعد از اردوگاه با اتوبوس رفتیم بازار ساحللی:|♡
بعد من ازونجا یه دفترچه با ست خودکارش که با دست درست شده بود خریدم
یه تیشرت ک روش عکس بز داش:|☆
با یه انگشتر:/
یدونم ست انگشت جادوگر گرفته بودم
ک یادم افتاد مامانم ببینه خفم میکنه :/
یک هشتم قیمت اصلی فروختمش:/
بعد ازون یه گلم واس میکی خریدیم ک هیچوقت بش ندادیم و الان دسته منه:/
بعد سوار اتوبوس شدیم وسط راه نگه داشت هرکی میخواد پیاده شه هوا عوض کنع..
پیاده شدیم رفتیم یه مرغه بود پاش پر پر انگار شلوار دمپا گشاد پوشیده بود^^
بعد یکی از بچه ها داد زد وایییی خانوم دهقانیییی°~°
ینی کل بچه ها از خنده نابود شدن×_×
ولی واقن شبی بودااا:|^^
حلیا از بازار ساحلی واس خودش ی سیبیل مصنوعی گرفته بود:|
بعد ازش گرفتم زدم پشت لبم بعد میکیو بابی یهو جبوم درومون گفتن برین تو اتوبوس منو ک دیدن آقا از خنده منفجر شدن:|^^
بابی میگه همه سیبیلاشونو ور میدارن شما سیبیل میزارین:|^~^
بعد کلی خندعو اینا بالاخره اومدیم خونه^^
+راعستییی شمارع میکیو به دست آوردم:))
تو اتوبوس بمون داد تا اگع تو بازار گم شدیم بش بزنگیم:/
بعدم موقع عکس گرفتن بقلم کرد♡●♡
و اینکه تاریخ تولدشم یافتممم
همین^^
باییییییییییییی:)
دیدگاه : :)
آخرین ویرایش: سه شنبه 25 اردیبهشت 1397 03:45 ب.ظ
×16×(:|||||||||)
سه شنبه 4 اردیبهشت 1397 12:51 ب.ظ
های اوری بادی:/
هاواریو:/
آیم پوکر فیس:|
قاطی کردم-____-
خپ کجا بودیم؟:/
عاها:|
از شنبه شروع مینمایم.-.
خبر رسید ک اردو قراره بریم..
کی؟
هفدهم اردیبهشت:)
کجا؟
انزلی منطقه آزاد:)))))
کلی برنامه ریزی ام کردیم براش:)
خپ شنبه اتفاق خاصی نیفتاد:/
فقط یادمه خلی خندیدم:/
بتون گفتم مدرسمون شدع دوربین آباد:/؟
ینی پر دوربینه
بعدم ی کاغذ زدن نوشتن این مکان مجهز به دوربین مداربسته میباشد:|
یک شنبه امتحان عن ورزش دادیم-____-
بعدم خاکی مهربون شدید شده بود:)^^
دوشنبه صبحانه ی سلامت داشتیم:)
بع همین بهونه زنگ قرآن نصفش رفت:))))
بعد ما بروبچ اسم گذاشتیم برا خودمون:)
من:فرحناز
پرنی:مهناز
سارا:بهناز
مهنا:شهناز
آیلار:کهناز
خیلی باحاله^^
منو حلیا شرط بندی کردیم
اون میگف سیروان تو اینجا جای موندن نیس میگه تکو تنهایی باورم کرده
من میگفتم تنها تنهایی
سر اینکه هرکی باخت بره به میکی بگه دوسش دارع
بعد حلیا باخت
و اما امروز
باهم رفتیم چون خجالت میکشید
باهزار بدبختی گفتیم
اونم گفت مرسی منم شمارو خیلی دوس دارم
و ازون لبخندای معروفشو صدادار زد
بعد تو کلاس شکری همش لبخند معنا دار زد
اومدبم بیرون من سرمو برگردونوم یهو دیدم شکری پشتمه شوکه شدم داد زدم یا خدا
میگه ینی انقد ترسناکم همع ازم میترسن:/؟
میگم نه^^
خاکیم یزره سرحال نبود مریض بود فک کنم:(
ولی بازم بامزه بازی درمیاورد:)))
به منو مهن گف بریم ریه مصنوعیو از آزمایشگاه بیاریم
قابل توجهتون ما زنگ دوم سه شنبه هامون نصف با خاکیه
دستگیره درو باز کردم دیدم جلوم شکری دست به دستگیره:/
وای ینی یطوری شوکه شدم:/
اونم گفت من خیلی ترسناکم؟:|
این سری گفتم نه ولی همیشه یهویی میاین آدم شوکه میشه:/
زنگ بعد با گنجل بود:/
ماعم رفتیم پیش گیردنه یه کاری بمون بده
گف برین با گوشی من از اون بچه ها با کاراشون عکس بگیرین:)
ماعم کارمون کلی طول کشید..
بعد رفتیم از گنجل اجازه گرفتیم دوباره اومدیم پیش گیردنه:)
کلی کمکش کردیم بعد رفتیم نشستیم مشاوره هدایت تحصیلی:)
عاغا ما داشتیم حرف میزدیم..
ک یهو در باز شد میکی اومد
بعد پشتشم حدس بزنید کی اومد
غفی@___@
انقد با حرس نگامون میکرد اخماش قشنگ رفت توهم•~•
جالب اینه ک چند روز پیش رفتیم پیشش مشاوره:/
تا شاید از دلش دربیاریم:/
اصن خوب مشاوره نداد هم مثل همیشه خابالو بود هم عصبی:/
خپ فعلا کاری ندارین:/
بای"-"
پ.ن:راستیییی خبررر خوببب دهی کیفشو عوض کردههه:)
دیگه اون سبزرو ور نمیداره یه کرم قهوه ای ور میداره که بهتر از سبزس و متوجه شدیم که غفی هم یه کیف واقن ضایع داره:(((
ای بابا:(
دیدگاه : :)
آخرین ویرایش: سه شنبه 4 اردیبهشت 1397 01:18 ب.ظ
×15×(نظرسنجی:||)
یکشنبه 26 فروردین 1397 08:56 ب.ظ
کدوم معلممون به نظرتون بهتره(از صفحات جانبی کمک بگیرید)D: | ||
---|---|---|
سیزدهم اسفند 96 ساعت 18:57:12 | ||
خانم حضی گوزی | (1 رای) | |
خانم خاکی | (37 رای) | |
خانم شکی | (49 رای) | |
خانم غفی | (0 رای) | |
خانم ارشی | (0 رای) | |
خانم خدی | (0 رای) | |
خانم گنجل | (1 رای) | |
خانم بهی | (0 رای) | |
خانم میکی | (3 رای) | |
خانم دهی یا خانوم کری(دگ جا نبود) | (2 رای) | |
شرکت کنندگان | 88 نفر |
سلامی دوباره:|||
نتیجه نظرسنجیو آوردم براتون:||
خاکی از همه جلوتر بود که یهویی یکی اومد به شکی سی تا رای داد:|||
برا نظرسنجی جدید پیشنهاد بدین:||
مرسی بای:||
دیدگاه : :|
آخرین ویرایش: یکشنبه 26 فروردین 1397 09:01 ب.ظ
×14×(و دوباره خاک..:|♡)
یکشنبه 26 فروردین 1397 01:54 ب.ظ
سلام://
خلی وخ بود پست نزاشته بودم:/
حسش نبود خا:))
و اما مدرسه:||
سه شنبه ک اولین روز مدرسه بو زحمت کشیدم دیر کردم یه یه ساعتی://
بعد میکیم هیچی بم نگف://
خیلی دوزش دارم:///
بعدش شکری گف خوب زود میخابیدیو اینا ://
بعد زنگ بعدش با خاکی داشتیم اونم ملکه مهربانیها شده بود:))))
اصن برام جا سواله ک چطور گنجلم مهربون شدع:/
بعد منم ک گلمو نبرده بودم ://
گف اشکال ندارعو اینا:/
بعد چارشنبه هم ک به میکی گفتیم نپرسه نپرسید^~^
خیلی هم با مهربونی برخورد کرد:))
کری و دهی هم بخی باو..
بعد شنبش حضی گوزی کلی خندوندمون:/
اصن سال جدید همه نابود شدن://
بقیه زنگام ک هیچی..
عاغا ما میریم پیش گیردنه مشاورهD:
پیش غفی نمیریم:D
اونم با حرس نگامومون میکنه حتی به گیردنه گفته چرا دانش آموزای من میان پیش تو مشاوره پیشه من نمیان:((
آخه ما بیکار میشیم میریم مشاوره:||
اونم بمون گفت هیچوخ همو بغل نکنید:/
ینی مثلن من پرنیو بغل نکنم:|||
مگ میشع:(
مگ میشع وقتی آی سا رو بعد از مدت ها میبینم ندوعم و بغلش نگولم^-^
بعدم ک بهاری با توپ دوبار زد کمرم(شوخی):|
چارشنبه به میکی گفتیم نپرس امت ریاضی داشتیم بازم نپرسید:||
فقط من از دهی خیلی بدم اومد...
ینی خیلی...
بعدم من دل درد گرفته بودم تو مد انقد گریه کردم میکی میگف پنجا درصدش به خاطره امته:d
حالا اونارو بیخی
و اما امروز:||
کنفرانس علوم باید میدادیم ما:/
بعد دادیم خاکی خیلی خوشش اومده بود کلی فیلمو عکس گرف:*
خاکپورم اومد نشست جای من♡~♡
منم رفکم نشستم جا مهنا کنارش:)
ورقه هشتمارو دس میکرد میزاش جلوم
بعدم تو راهرو میگفت:
غزل اون هشتما کلاس ندادن علافن؟:/
غزل آیلارینا چرا پایینن و...
خیلی دوز داشتنیه♡■♡
بعدم تو کنفرانس
من یه قلب واقعی آورده بودم واسه تشریح که بعدش دادیم کلاس خانوم سعیدی اونم کارش تموم شد داد خانوم خاکپور:/
خانومم قراره ببره باقی جاها:"
به نظرتون خراب نمیشه:|¿
تو باشگاهم ک علاف بودیم:||
بعد دوشنبه قبلیی هم ک مهنا داش از دلدرد میمرد ارشدی ببرحمانه تو کلاس نگهش داشته بود-_-
سه شنبشم گلای فعالیت کارو فناوریمونو من مهنا سارا دادیدم میگی انقد خوشال شد به موسوی گفت ببین برام گل آوردن:||
همین:||
کاری ندرین؟:|
بای:||
دیدگاه : :|
آخرین ویرایش: پنجشنبه 6 اردیبهشت 1397 11:43 ق.ظ
x13x(کنسرت*-*)
جمعه 10 فروردین 1397 10:02 ب.ظ
صلام^-^
خوبینننننن؟؟؟
من ک...:)))
این خاطره برا روز 8 فروردینه+____+
صب ساعت دوازده از خاب پاشدم-____-
بعد یه راست رفتم حموم"-"
تو حموم خابالو بود به جا شامپو سر شامپو بدن زدم به موهام'-'
بعد اومدم بیرون از حموم با ملینا چت کردم^-^
قرار بود من ملینا و پرنی بریم کنسرت^-^
جای منم کنار پرنی بود:)))))
بعدش لباسامو پوشیدم:)))
تیشرت سفیدم با شلوار لندی آبی تیرم شال سفیدم و مانتو زیتونیم:))
بعد حول و حوش ساعت چار ک دیگه لاکمم زده بودم وآماده بودم و خانوادمم ک حاضر بودن زدیم بیرون://
توراه با پرنی وملینا حرف میزدم تو تلگ و برنامه ریزیو اینا میکردیم ک کی میرسیم ترافیک هس یا نعو ...
ساعت هشتو نیمینا رسیدیم اونجا:)
بعد گیر دادن های گشت محترم رفتیم تو و من درجا ملینارو
دیدم دوییدیمو بغلو اینا:~:
بعد رفتیم با پوستر سیروان عکس گرفتیم:)
داشتیم میرفتیم اونور ک ازون عینک شبرنگا بخریم ک یهو ملینا جیغ زد:||
نگاهشو دنبال کردم دیدممم امیرررررر♡●♡(گیتاریست سیروان)
دوییدیم سمتش گفتیم آقای دانایی میشه یه عکس بگیریم:((؟
اون داشت میومد ک یه حراست بیشور گفت آقای دانایی لازم نیست شما برید:((
اونم رفت:(((
بعد رقتیم نشیتیم جاهامون:))))
بعد مدتی بیشی بیشی طولانی پرنی اومدو بغلو اینا...
بعد تبلیغ اسمارت روی صفحه پشتی سیروان اومد^~^
بعد یه۱۲ تا از آهنگای باحالشو خوند:)))
منو پرنی هم ک همرو بلد بودیم بلند بلند همراهی میکردیم:))
بعد ک تموم شد گفتن ک آقای خسروی رفته:(
حالا ما به تمید بقیه رفتیم بک استیج:(
آقا فرهاد(مدیر برنامش:/)
رو یافتیم عکس گرفتیم^~^
بعد گفت آقای حَکَمی تو سالنن^---^
ماعم دوییدیم بزور رسیدیم به جا قبلیمون عکس گرفتیم با یاشا^--^
بمتند که به حَکَمی گفتم حُکمی://
یاشا هم پیانیست سیریه دیگه://
بعدم ک با هزار بدبختی امیرو یافتیم و عکس گرفتیم:))
همه این کارارو منو پرنی کردیم چون ملینا زودتر رفته بود:((
بعدم ک رفتیم تو انزلی پاچینی خوردیم پرنی اینام ک نبودن:((
ولی خیلی خوشمزه بود♡■♡
همین:))
بایییییییی://
دیدگاه : :)
آخرین ویرایش: یکشنبه 26 فروردین 1397 02:09 ب.ظ
12(ژییییییغ*-*)
یکشنبه 27 اسفند 1396 06:25 ب.ظ
های اوری بادی:)
حال احوال؟؟؟
من شدیدا سرما خوردم پس نیسم خوشحال:(
چرااا هستم خوشحال:)
با دوستام گروه زدیم دوباره^^
اسمشم مثل اسم قدیمیشه^^
تیمارستان شهید خسروی@_@
همه اونجا خلو دیوونن=_=
و خسرویست..
وای راستی بحث خسروی شد^^
8فروردین قراره برم کنسرت سیرواااااااااااان♡___________♡
ردیف سه اولویتa^^
ردیف دو و یک پر بود:((((
ینی اگرم مونده بود اون گوشه موشه ها بود و جای خانوادمونم قاطی پاتی میشد:(
ینی قشنگ سیروان جلوی منع:●
در کل کیف خواهد داد:))))))))
دلم برا آی سا خیلی تنگیده...
بعد رفتم بیرون ..
داشتم از خیابون رد میشدم یه ماشین سفید از جلوم رد شد:/
دهی توش نشسته بود•~•
همون لحظه عم داشتم به دهی قک میکردم و به کیفش...
زل زد بهم:((
خیلی بد نیگام میکرد://
به نظرتون حجاب براش مهمه :(؟
دوتا بچه داره:/
پسر..
بچن کوشولو:|
ایگرگ:/
دیروزم داریو دیدم با دخترش تو یه مغازه شلوغ بودیم من چسبیده بودم به داری-_-
موسیم از کنارش رد شدم همون لحظه نشست تو ماشین من ندیدمش مامانم دید:/
مغازه ی بابام بوده://
هعییی..
چه شانس گندی دارم:/؟
فعلا بای^^
دیدگاه : :)
آخرین ویرایش: یکشنبه 27 اسفند 1396 08:29 ب.ظ
x11x(^^)
سه شنبه 22 اسفند 1396 02:27 ب.ظ
سلعام دوزتان^^
وات د فاز؟:)
مای فازتان چارشنبه سوریتان:)
چارشنبه سوریتون مبارک:)
تروخدا امروزو چارشنبه سوزی نکنید حیوونا اذیت میشن خا:(
از شنبه تعریف کنم چ شد و چ نشد:/
شنبه زنگ اول غفی بمون یه کاغذداد ک مشکلاتمونو بنویسیم:/
ما هم نوشتیم چرا معلما مارو با فامیلی و خصوصیات ظاهری صدا میکنن و معلما بد اخلاقن:///
اونم جوابینا میداد...
بعد زنگ فارسی حضی استراحت داد بعد ریحانه پرسید:
خانوم خونتون کجاس؟ احساس میکنم همسایه ایم:/
بعد اونم آدرس داد منم گفتم:
خب خانوم آدرس خونتونم که دادید منو پرنیا میایم خونتون عید دیدنی یهو میبینین پشت آیفون دوتا دانش آموز واستادن*-*
بعد اونم محکم زد رو چشش وگفت قدمتون رو چشمم:)
به طور عجیب غریبی مهربون شده:///
بعد با دهی داشتیم که ورور کرد-___-
مکمل زبانم اصلا یادم نبود هیچی ورنداشته بودم:/
واما یه شنبه...
البته حضی گوزیم گفته بود از هفته بعد نیاین:/
خاکیم گف..
خاکیم شادوخندان درس داد..
بعد زنگ خدی خدی گف هر گروه برام یه نامه بنویسه و درباره کلاسم نظر بدع:/
من گفتم پرنی نوشت
گفتیم دسپختتون خوشمزستو اینا:/
و ما دوستون داریم امیدواریم شما هم دوسمون داشته باشین:))
و ناراحتیم ک قراره بازنشست بشین:(
حالا ما رفتیم دادیم موقع برگشت من حواسم نبود خانم بلند داد زد مواظب باش غزل ولی دیگه دیر بود..
کلم محکم خورد به پنجره-____-
زنگ ورزشم بهی راکت بدمینتونو گرفته جلو صورتم میخنده میگع شطرنجیت کردم:/
منم گفتم مرسیع واقن:$
بعد به شوخی با فاطمه منو ساراع جنگ میکردیم:/
منم با فنون کاراته داشتم خوب پیش میرفتم..
تا اینکه فاطمه محکم با زانو زد تو ساق پام..
هیچی دگ افتادم از درد به خودم میپیچیدم:/
اشک تو چشام جم شده بو ولی خا گریه نکردم:)
من از حتی کلاس اول واس بدترین دردا هم گریه نمیکنم..
خا خوشم نمیاد:/
بعد به زور بعد یه رب پاشدم:/
هنوزم پام درد میکنه:(
زنگ مکملم ک گذشت
و اما دوشنبه:/
زنگ اول حضی خوب بود اخلاقش:/
زنگ دوم ارشی عنتر امتحان گرفت واییی من اصن نمیدونستم امتحان داریم دیروزم وقتم رو تو کافی شاپ و بیرون سپری کردع بودم:/
بماند که یه مرده بم میخواس به زور چاقو بفروشه://
میگف بخر بده مامانت سر مادر شوهرشو ببره0_____0
اونیکیم میگف اگر هنوز به مادر شوهر خویش هدیه روز مادر نداده اید ازین چاقو ها بخرید:/
مرده ام تپل هیکلی با سیبیل چخماخی بود ازش بدجور میترسیدم.~.
وسوسه شدم واس معلما بخرم پشیمون شدم دگ:/
بعد میکی اومد گف باید کلاسامونو عوض کنیم(با حله اینا)چون اونا ب کلاس ما نیازمند عستند:/
بعد ارشی امتاحانای هفته پیشو داد...
از ۱۰ ۹ شدم:/
بعد زنگ ریاضی شد ک خانوم دهی گف امتحانارو تصحیح میکنه و درس نخوندیم*~*
حالا ما داشتبم اون پشت مشتا با گواش کثیف کاری میکردیم بعد رفتیم ازدهی اجز گرفتیم بریم دسامونو بشوریم:/
رفتیم پایین دیدیم یا خدا مدرسع پر پسره:/
ینی لبریز بودااااا:/
خیلی بد نگا میکردن منو آیلار مهی هم با سرعت نور رفتیم حیاط دسامونو بشوریم:/
شستیم ازونور اومدیم تو سالن میکی نگرم داش گف غزل جون میخواین برین مسافرت:)؟
من بعله ولی خا من نمیخواستم برم چون خانم خاک***گفته بودن سه شنبه بیایم و خانوم شک** هم قرار بود درس بدن:/
میکیم گف بیخیال درس بابا(ینی این جمله رو گف من مغزم هنگید ک یا خدا ببین کی داره اینو میگههه)قراره از هفته بعد درس ندن میگم یدونه فردارم ندن دیگه:)
بعد دستشو زد پشتم گف خوب دیگه برین بالا سر کلاستون:)
من چقد این زنو دوس دارم:/
چینقده مهربونه:/
بعدم دهی گفت چون میدونم وعضیت خونه هاتون چطوریه و خونه تکونیو اینا نفری یه نمرههه عیدی داد*-*
کی فک میکرد دهی اینقده خوب باشه*-*
و اومدم خونه متوجه شدم مامانم اومده بوده مدرسع با میکی حرفیده بودع:/
بعد با مهن دعوامون شد:/
بم ی چند تا فش بلند بلند داد و برخیزید رف پیش آیلار بنشست:/
بعدشم آشتی کردیم:/
من هم مث همیشه زیر بار منت کشی نرفتم:/
کلا دوستای خوبی هستیم:))
بعدشم شب اومدیم اردبیل:/
و اما الانم ک در خدمتتونم:/
یه نظری بدین بد نمیشه ها:/
بای:)
دیدگاه : :)
آخرین ویرایش: پنجشنبه 24 اسفند 1396 05:59 ب.ظ
x10x(میکی♡)
چهارشنبه 16 اسفند 1396 01:27 ب.ظ
سلاممممم:((
خا دیروز خانوم شکری یه مقدار حرفید لال شید گف کلاسش خوب بودو اینا
بعدم خانوم خاکپورم از دست بچه ها عاصی شده بود داد زد ولی سر من نه:))))
بعدش ملائک(ملیکا )گف مگ شمام عصبانی میشید:/؟
گفت مگه من آدم نیستم لازم باشه یامانم میگم:/
خوب بیچاره حق داشت بچه ها زیادی داد میزدن منم اعصابم خورد شده بود حتی:/
به کمرشم دس زدم:)
بعدم خانوم گنجعلی زاده از ۱۶ بمون۱۵ داد-______________-
بعد از ظهر رفتم خونه بیتا اینا ازونجا بریم خونع پیری واس کلاس:/
رفتم مامانش گفت رفته منم تنهایی رفتم گم گشتم:((((((
بعد هزار زحمت یافتم خونرو بد رفتم تو://
پیری زیرلب آواز میخوند منم بزور خندمو نگه میداشتم:)))
منم ضرب و تقسیمو جمعو منهاهارو ذهنی حل میکردم پیری کپ میکرد:/
بعد ازونجا رفتم خونه بیتاعینا یه دوساعتی موندم://
بعد اومدم خونه فهمیدم سرما خوردم:((((
ولی خوب حالا امروز:/
صب برخیزیدم و روانه ی مدرسه شدم://
رنگ اول با میکی داشتیم♡■♡
من کلا عربیرو دوس دارم ومیکیم ازم نپرسیدو بیشتر حال کردم:)))
میکی میگفت کسایی ک تو مدرسه تکونی کمک کنن نمره انضباط خوبی میگیرن:))
بعد زنگ بعدش کریم پور بود ک کل زنگ ورور کردو درس پرسید-____-
ما هم نظرسنجی کردیم ک کدوم معلمو بیشتر دوس دارین؟؟
خاکی با۱۹ رای برنده شد:)))))
بین معاونام میکی با ۲۰ رای:))))))
بعد ب موسوی نشون دادیم فک کرد ب معلما نمره دادیم کلی دعوام کرد
گفت ازت انتظار نداشتم
منم کلی گریه کردم...
بعد زنگ دهی موقعی ک چرتوپرتای خیلیی آسونو حل میکرد://
من واس موسی نامه نوشتم وتوجیهش کردم اونم خونده خندیده-___-
من داشتم هارهار زرزر میکردم اون میخندید://
رفتم به میکیم گفتم لبخند زدو با مهربانی گفت ببین...
من مشکلم این نیس ک رای گیری کردی
من میگم بچه ها فکر میکنن تو میگی این معلم بده اون خوب..
بعد برای تو پیش معلما بد تموم میشه..
بعضیت کوته فکرن اخه..
تو هم اصلا ناراحت نباش
منم گفتم اگه خانوم موسویم مثل شما با مهربونی رفتار میکرد الان من اینهمه گریه نمیکردم:))
اونم لبخند زدو رفت
هیچ وقت نمیتونم این خوبیشو جبران کنم خیلی با صحبتش حالمو خوب کرد:))
ما فکر میکردیم موسی مهربونه اما..
بعدم وقتی اومدیم بیرون دوباره گریم گرف
این اشک شوق بود..
پرنیام محکم بغلم کرده بود...
فهمیدم چقدر دوستام دوسم دارن وبراشون مهمم:))
سارا هم همش میخندوندم اونم وسط زنگ ریاضی:)))
بعدم زیر بارون برگشتم خونه:))
راستییی موسی هم کفش خریده:/
پوففف اینقد گریه کردم سرم داره از درد منفجر میشه:((
الانم قراره بریم اردبیل خونه مامان بزرگم-___-
همینننننن:)))
و اینکه خانوم میکا******خیلی خیلی خیلی به توان بینهایت دوست دارم:))))
بایییی:●
دیدگاه : :)
آخرین ویرایش: چهارشنبه 16 اسفند 1396 07:31 ب.ظ
تعداد کل صفحات : 2 1 2