درباره وبلاگ خوشا به حال باران که روی شانه هایت آرام می گیرد خوشا به حال باران که دست هایت را به سویش دراز میکنی.... مدیر وبلاگ : ساحل مطالب اخیر آرشیو وبلاگ پیوندهای روزانه پیوندها نویسندگان آمار وبلاگ کل بازدید :
بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید این ماه :
بازدید ماه قبل :
تعداد نویسندگان :
تعداد کل پست ها :
آخرین بازدید :
آخرین بروز رسانی :
|
عشق بارونی
میان عاشقانه هایم قدم نزن اینجا نوشته ها انقدر بارانی اند که میترسم تمام لحظه هایت خیس شوند...
می دونی بدترین چیز چیه؟ بدترین چیز این نیس که غر بزنه شکایت کنه فحش بده داد بزنه سرت، بزنه تو صورتت... بدترین چیز اینه که هیچی نگه هیچی نمیگه بهم هیچی نمیگه هم من میدونم با اومدنم چه گندی تو زندگیش زدم هم خودش این داغونم میکنه ولی اون هیچی نمیگه دوس دارم باهام دعوا کنه دوس دارم سرم داد بزنه دوس دارم بهم فحش بده ولی بگه که تو گند زدی به زندگیم قبل تو همه چی خوب بود قبل تو همه چی آروم بود تو گند زدی به همه چی کاش بگه... نوع مطلب : برچسب ها : خیلی سخته تنها سنگ صبورت و تنها کسی که تو کل دنیا میتونی باهاش از ته دل حرف بزنی رفته باشه مسافرت و واسه اینکه روزای خوبشو خراب نکنی نتونی باهاش درد و دل کنی و تا چند روز چشات گود افتاده باشه خییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی خییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی خییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی نوع مطلب : برچسب ها : 1393/04/6 :: نویسنده : ساحل
لطفا این نوشته ها رو با آهنگ چشم من داریوش بخونید شده حالت از خودت به هم بخوره؟ شده هی گند بزنی هی گند بزنی هی گند بزنی؟ شده انقد احمق باشی که از حماقت خودت بالا بیاری و بیفتی به جون دست و پاتو انقد چنگشون بزنی که زخمی و خونی شی؟ شده هرچی بگی هیچکس نفهمه نتونی درست منظورتو برسونی و هی با خودت بگی چرا من انقد بی عرضه و ابلهم آخه؟ شده نخوای اونی باشی که بقیه می خوان؟شده بخوای خودت باشی؟خود ِ خود ِ خودت شده هر ساعت ِ روزو هر دقیقه و هر ثانیشو به این فک کنی آخه چرا هیچی اونجوری که باید باشه نیس؟چرا من همه جا اضافیم؟چرا پامو هرجا میذارم انقد همه چی خراب میشه و به هم میریزه که دلم میخواد فقط تو این وضع بمیرم و دیگه ادامشو نبینم؟ شده بدون اینکه حتی به چیزی فک کنی اشکات همین جوری واسه خودشون بریزن و اصن مغزت قفل باشه و حتی ندونی واسه چی داری گریه می کنی؟ شده بدونی خودت تنهایی می تونی زندگیتو بسازی اونم جوری که همه عالم و آدم از خوش بختیت انگشت به دهن بمونن ولی یه سری چیزا باشن که نذارن؟شده؟ شده از بس بهش فک کرده باشی بهترین روشی که میتونی خودتو باهاش بکشی انتخاب کرده باشی؟حتی انتخاب کرده باشی از کدوم جاده می خوای بری دریا و چقد می خوای بری جلو تا غرق شی و واسه آخرین بار کدوم آهنگو می خوای بشنوی؟ شده حالت از تنها بودن به هم بخوره حالت از بی کسی به هم بخوره دوس داشته باشی همیشه مهمونی باشه همیشه شلوغی باشه اما هرچی بگذره همه جا تنها تر و تنها تر بشی و دورت خالی تر بشه؟ شده اونقد خورد شده باشی اونقد له شده باشی که دیگه قدرت دفاع از خودتو نداشته باشیو با کوچیک ترین چیزی اشکات بریزن و صدات بلرزه و نتونی حرفتو بزنی؟ شده اونایی که تو دنیا واست بیشتر از همه چی ارزش دارن روزی هزار بار لهت کنن و هیچی ِ هیچی نتونی بگی؟ شده هی صبا که بیدار میشی واسه خودت انرژی مثبت بفرستی بگی همه چی عالیه همه چی بهترینه من چقد حالم خوبه روزتو با این حرفا شروع کنی و هرجا میری لبخند بزنی و انرژی مثبت داشته باشی و همه رو دوست داشته باشی ولی همه یه جوری گند برنن تو حالت که شب با گریه چشاتو ببندی؟ شده بالاخره اونی که می خوای و پیداش کنی. دقیقا همونی باشه که یه عمر آرزوشو داشتی. صداش حرفاش افکارش دنیاش همه چیزش همونی باشه که میخوای. اما از خودت نا امیدش کنی؟شده بدونی با اینکه خودشه. خود خود لعنتیشه. همونیه که تو قصه ها با اسب سفیدش میاد و همه چی رو سفید و قشنگ می کنه اما بدونی آخرش هیچی نیس آخرش سیاهیه آخرش جداییه آخرش دوریه؟ می دونی؟ واسه من شده. اینا که چیزی نیس اینا بهتریناشه هزار برابر بدتر از ایناش شده. کاش از این میهن بلاگ لعنتی هم بندازنم بیرون و همین یه جارو هم دیگه نداشته باشم تا حرف بزنم و همه چی برسه به یه دریا و تمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام دل هیشکی مثل من غم نداره مثل من غربت و ماتم نداره نوع مطلب : برچسب ها : سلام چقد دلم واسه وبلاگ نویسی تنگ شده 2 سال بود که به جای وبلاگم حرفامو تو فیس بوک می نوشتم اما هیچی جای وبلاگو نمیگیره توی وبلاگت که حرفاتو می نویسی وقتی واسش کامنت ثبت میشه ینی آدمایی که نه تا حالا دیدیشون نه از زندگی واقعیشون خبر داری هر چند وقت یه بار آدرس وبلاگتو اون بالا میزنن و میان چک میکنن ببینن آپدیت کردی یا نه اگه غیبتت طولانی بشه نگرانت میشن بعد از 2 سال که وبلاگو باز میکنی میبینی خیلیا سراغتو گرفتن خیلیا بودن که فراموشت نکردن حتی وقتی نبودیم هواتو داشتن. سال 88 این وبلاگو ساختم ینی 5 سال پیش چه روزایی بود چه خاطراتی چه دنیای کوچیکی داشتم چقد ساده بودم. 3 سال گذشت رفتم دانشگاه عاشق شدم یه سال گذشت عشقم عاشقم شد از اون موقع هم یه سال گذشت آیندمون روشنه همو میخوایم همو بیشتر از همه چی دوس داریم به هم میایم همه چی عالیه ولی می ترسم از همه چی میترسم از بازیای روزگار از اینکه تا فک میکنی همه چی اوکی شد هرجور شده بهت ثابت می کنه که اشتباه می کردی نمی دونم خسته شدم، از بازی کردن خسته شدم، دارم جا میزنم از زندگی بدم میاد فقط به امید خودش زندم فقط به خاطر اینکه بهش قول دادم بمونم قول دادم تنهاش نذارم وگرنه... می دونی، خیلی وقتا خواستن توانستن نیس خیلی وقتا هس که تو میخوای اونم میخواد اما بازم نمیشه شدم مثه شطرنج بازی که نزدیک مات شدنه و دوس داره بزنه زیر تخته ی شطرنج و همه چی از هم بپاشه مثه نقاشی که فقط چند تا خط و رنگ مونده تا نقاشیش تموم شه اما دلش بهش میگه یه قلموی سیاه برداره و کل نقاشیو سیاه کنه مثه ساحلی که همه میان پیشش که خوش بگذرونن اما دل خودش از بی وفاییه موجایی که هی میکوبن بهش و هی عقب میکشن پره مثه قصه ای که آخرش خوش نیس آخرش هیچ کلاغی به خونش نمیرسه آخرش هیچ عشقی بارونی نمیشه... همین نوع مطلب : برچسب ها : 1391/07/20 :: نویسنده : ساحل
گاهی وقتا یادت میره لیوان چایی روبه روت داره یخ میکنه
|
||