هی گایز!
امروز میخواهم تعریف نمایم خاطراتی از تولدهایم را!
حالا چرا تولدها؟
چون من امسال سه بار تولد گرفتم!
بار اول تو کلاس فرانسوی بود روز شنبه!
قرار شده بود تولد من و مادام مقیمیان (معلممون) که تو یه روزه رو با آرمیتی همکلاسیم که شهریور ماهی بود بگیریم!
خلاصه که آرمیتا و غزل بادکنک آورده بودن ولی غزل دیر رسید و همون یدونه بادکنکی که آرمیتا آورده بود و توشو پر از شرشره و خرتو پرت کرده بود تو هوا ترکوندیم :)
خودمم شیر کاکائو آورده بودم آرمیتا رولت و شربت آورده بود پانته آ هم فقط کادو برای مادام آورده بود غزل علاوه بر بادکنک برف شادی آورده بود آرمیتی هم قربونش برم هیچی نیاورده بود :/
مادام هم برامون شیرینی آورده بود :)
خلاصه که بعد از رسیدن همه جشنمونو با ترکوندن بادکنک شروع کردیم و وقتی نوبت برف شادی شد غزل اجازه داد که من بزنم و با توجه به این قضیه من از فرصت سوءاستفاده کرده و برف شادی رو زدم تو صورت همه :)
و اینگونه بود که جنگ برف شادی شروع شد!
چند دقیقه همه تو صورت همدیگه میزدن که ناگهان برف شادی تموم شد بعد هم خوراکیامونو خوردیم و یذره فرانسه خوندیم و رفتیم خونه :))
و اما جشن دوم که کوتاهترین بود
آخر کلاس انگلیسیم سه دقیقه اضافه آوردیم و منم که برای بچهها کیک آورده بودم و دو تا شمع هم روش گذاشته و روشن کردم و همهی بچهها از 12 تا 0 شمردن و من همون دو تا شمعی که آورده بودم رو فوت کردم ._.
بعدش با هم کیک خوردیم و نفری از خوشمزگی کیک دو سه تا برداشتن :) (دستپخت منهههههه) بعله... و اما جشن سوم که کاملا سورپرایزی بود!
شب تولدم خونهی عموم اینا دعوت بودیم و بابام از تو ماشین ادا در میآورد که یادش رفته کادوی تولد منو سفارش بده!
منم اعصابم حسااابی خورد شده بود و بابامم هی میگفت که صبوری کنم :/
وقتی که رسیدیم یکم گذشت و منم حوصلم به شدت پوکیده بود از بابام موبایلشو خواستم و اونم طبق معمول گفت ولم کن تو رو خدا منم گفتم حالا یه امروزو که تولدمه اجازه بده و بعله...ددی چان یهو دستمو بالا برد و داد زد راستی امروز تولد دخترمه!
همه هم دست زدن و هورا کشیدن و من خنگم فک کردم که هیچکس به غیر از مامان بابام و زن عموم یادش نبوده :(
و جالبتر اینکه مامانم هم ادا در آورد که یادش رفته کیک بگیره!
کلیییی ناراحت شدم و رفتم تو دبلیو سی زدم زیر گریه وقتی از دسشویی اومدم بیرون یهو سر و کلهی دخترعمو بزرگم کیمیا با یه کیک شکلاتی که روش نوشته بود سونیای عزیزم تولدت مبارک پیدا شد و بنده هم از این واقعهی زیبا اشک شوق ریختم:)))
همه هم برام کادو مانی مانی آورده بیدن البته به جز ددی!
ولی کادوی ددی چه بود؟ حدس بزنید!
.
.
.
.
.
.
.
.
اسمارت واچچچچچچچچچ
انقده ذوق کرده بیدم بعدشم شام و کیکو خوردیم و رفتیم به خانه :)))
و این بود داستان تریپل تفلد :)
تا درودی دیگر بدروووووووددددد