My Crazy Memories

جستجوگر سایت
پست ثابت
سلام به همگی!
من سونیا هستم و توی این وبلاگ خاطراتم، فانتزی‌هام، داستانام و... رو میذارم!
نویسنده نمی‌پذیرم ولی نویسنده‌ی هر وبلاگی میشم!
آهنگ وبلاگو پخش کنیییییییید!
دکمه‌ها:

در نظر سنجی شرکت کنید و در آخر...
خوش باشید!

یکشنبه 9 تیر 139806:00 ب.ظسونیا سجودیcomments ()
توجه توجه!
دوزتان وب منتقل گشت! بپاچین این یکی! : http://soniasmemories.blog.ir/

شنبه 31 خرداد 139902:39 ب.ظسونیا سجودینظرات ()
I.AM.BAAACKKKK
سلام ب همگی! 
من زنده ام xD 

دوشنبه 1 اردیبهشت 139901:01 ب.ظسونیا سجودینظرات ()
خاطرات دیوانه وار من این قسمت: بستنی 3 اسکوپی و سپس 4 اسکوپی!
شلام شلام صد تا شلام!
واقعا مرسی از همتون که تو چالش قبلی شرکت کردین :|
من وقت میذارم پست میذارم اونوقت شما تنبلیتون میاد یه نظر بذارین :|
مدارس رو مغزتون تاثیر گذاشته 
خب امروز اومدم که بگم جای همگیتون خالی، چهارشنبه ما رفتیم خرم آباد!
شب رسیدیم و پنجشنبه هم خواهرامو با پرستاراش بردیم ده ده P:
تو مسیر یه سه اسکوپ بستنی هم خوردیم :) (صد البته که به پیشنهاد من بود )
شب هم با علی نشستیم یکم فیلم دیدیم :))))))
فردا عصرش من و خاله صدف (دخترخاله‌ی مامانم) و علی رفتیم تا دریاچه کیو 
وسط راه یه نیمچه شهر بازی مخروبه دیدیم :|
درست کنار دریاچه کیو یه شهر بازی دیگه هم بود و اینگونه شد که منو علی رفتیم شهر بازی 
اول رفتم بنجی جامپینگ :)
ینی انواع و اقسام حرکات آکروباتیکو اونجا در اوردم xD
بعد هم همگی با هم رفتیم واقعیت مجازی!
یارو هی گیر میداد جیغ بزن جیغ بزن :/
جیغم نمیومد ولی مجبور بودم دیگه :|
بابامم واقعیت مجازیو برای اولین بااار امتحان کرد!
سی ثانیه نگذشته بود بابام داد زد بسههه دیگه xD
بچه‌ها هم هی بیدار میشدن میخوابیدن کار دیگه ای نداشتن بکنن :|
آخر سر هم رفتیم بستنی نعمت!
یعنی انقد طعمای متفاوتی داشت سه اسکوپ برام کم بود چهار تا سفارش دادم!
علی هم دقیقا همون چیزایی که من سفارش دادم سفارش داد با یه اسکوپ طعم متفاوت!
خیلی خوشمزه بید ^-^
ولی بابام می‌گفت بستنی سنتی‌های اصغر قناد (قنادی همسایمون :/) بعض سنتی‌های نعمته
درست هم میگفت! بستنی سنتی فقط اصغر قناد 
و همین بود خاطرات من در خرم آباد!
تا درودی دیگر سایوووووووووووووونارا! 


دوشنبه 29 مهر 139803:06 ب.ظسونیا سجودیcomments ()
چالش!:مسخره ترین خاطره کلاس اول :|
یو گایز!
بنده خواستم پستی بگذارم جهت خاک نخوردن وبلاگم در طول سال نحس تحصیلی 
خب از اونجا که دیگه همه وبلاگ نویسا و وبلاگ خونا حال و هوای مدرسه گرفتن بنده خواستم یه چالش بذارم تحت عنوان:
مسخره ترین خاطره کلاس اولتون چی بوده؟
اول از همه چی خاطره خودم: زنگ علوم بود و معلممون داشت مارو با مشاهده آشنا می‌کرد.گفت بریم حیاط و یه سری از چیزایی که می‌بینیمو مشاهده کنیم و بعد تو کلاس تعریف کنیم. منم که کودکی بودم خرد و نادان :| از اونجا که درکم از مشاهده استفاده از تمامی حواس پنجگانه روی هر چیزی برای مشاهدش بود، یه تیکه برگو مثلا جهت مشاهده گاز زدم خوردم :| xD
جوابا رو حتماااااا تو کامنتا بنویسید :))))
و اینکه تا درودی دیگر بدروووووووووووووووووووووووووووووووود

شنبه 13 مهر 139808:46 ب.ظسونیا سجودیcomments ()
خاطرات دیوانه وار من این قسمت: نبود من چگونه گذشت!

گودااااااااااااااااا!
های بر گاااااااااااااااااایزززززززززززز
بعد میلیارد‌ها ساااااااااااااال برگشتممممممممممممممممممم
با یک عالم خببببببببررررررررررررررررررر
منتظر چی نشستی؟ بپر ادامههههههههههه

#ادامه_همینجاست:))))

یکشنبه 31 شهریور 139806:18 ق.ظسونیا سجودینظرات ()
خاطرات دیوانه وار من این قسمت: و باز هم عروسی!

هی گاااااایز!
بعد میلیاردها سااااال با یه پست درست درمون برگشتم!
جای همتون خالی، چهارشنبه درست بعد کلاسم با خاله و پسرخالم رفتیم خرم‌آباد!
صبح روز بعد خیلیییی عادی گذشت تا زمانی که با مامانم رفتیم آرایشگاه مردونه تا موهامو برا عروسی کوتاه کنم!
صاحب آرایشگاه یه طوطی داشت که اسمش فندق بود.
طوطیه اولش ساکت بود تا زمانی که به قول صاحب آرایشگاه یخش آب شد و شروع کرد به بلبل زبونی کردن!
هی با اون صدای قورباغه طورش می‌گفت فندووووووووغغغغ!XD
منم موهامو آلمانی زدم از نوع فکل دارش XD
بعد هم مامانم رفت آرایشگاه و خالم اومد منو رسوند خونه :)
وقتی مامانم اومد دیگه کم کم شروع کردیم به حاضر شدن و رفتیم به عروسییییییی!
و اما...
دوباره فاطمه رو ملاقاتیدمممممممممممم!
انقدر با هم حرف زدیم:)))
کلی هم با اکیپش که شامل بهار (ناگفته نماند کی_پاپره ^_^) و مبینا و ثنا و فائزه که خواهرش بود عکس انداختیم و رقصیدیم :)
فردا ظهرش تو راه برگشتن با خالم و پسرخالم کلی حرف زدیم :) وقتی رسیدیم نزدیک قم رفتیم به کراش بابام XD مجتمع مهر و ماه :)
وقتی خواستیم تو فود کورت ناهار بخوریم از همون اول چشمم افتاد به غرفه آنجلو!
حالا چرا؟
چون دلستر بشکه‌ای داشتتتتتتتتت!
ینی جلو چشم خودم از تو بشکه ریخت تو لیوان!
ناهارم یه مرغ سوخاری زدیم بر بدن :) و بعدش دیگه رفتیم تا تهران :)
ببخشید که این پست کوتاه بود :( و تا درودی دیگر بدروووووووووووووووووووووووووووووددددد 

جمعه 8 شهریور 139810:18 ب.ظسونیا سجودیcomments ()
نتایج نظر سنجییییی
هاییییی!
باز هم آمدم با نتایج!
هیچکس هیچ علاقه‌ای به ظهر نداره ها :/
جغدای شب هم که ریختن اینجا :))))
فعلا:)

دوشنبه 28 مرداد 139802:29 ب.ظسونیا سجودیcomments ()
وبلاگ جدیددددد
سلام بر همگان!
خواستم بگم که من و دخترخالم یه وبلاگ مسابقه‌ای باحال زدیم که برای ورود بهش بکیلیک! 

سه شنبه 22 مرداد 139807:16 ب.ظسونیا سجودیcomments ()
خاطرات دیوانه وار من این قسمت: تولد 3x؟؟؟؟

هی گایز!
امروز میخواهم تعریف نمایم خاطراتی از تولدهایم را!
حالا چرا تولدها؟
چون من امسال سه بار تولد گرفتم!
بار اول تو کلاس فرانسوی بود روز شنبه!
قرار شده بود تولد من و مادام مقیمیان (معلممون) که تو یه روزه رو با آرمیتی همکلاسیم که شهریور ماهی بود بگیریم!
خلاصه که آرمیتا و غزل بادکنک آورده بودن ولی غزل دیر رسید و همون یدونه بادکنکی که آرمیتا آورده بود و توشو پر از شرشره و خرتو پرت کرده بود تو هوا ترکوندیم :)
خودمم شیر کاکائو آورده بودم آرمیتا رولت و شربت آورده بود پانته آ هم فقط کادو برای مادام آورده بود غزل علاوه بر بادکنک برف شادی آورده بود آرمیتی هم قربونش برم هیچی نیاورده بود :/
مادام هم برامون شیرینی آورده بود :)
خلاصه که بعد از رسیدن همه جشنمونو با ترکوندن بادکنک شروع کردیم و وقتی نوبت برف شادی شد غزل اجازه داد که من بزنم و با توجه به این قضیه من از فرصت سوءاستفاده کرده و برف شادی رو زدم تو صورت همه :)
و اینگونه بود که جنگ برف شادی شروع شد!
چند دقیقه همه تو صورت همدیگه میزدن که ناگهان برف شادی تموم شد
بعد هم خوراکیامونو خوردیم و یذره فرانسه خوندیم و رفتیم خونه :))
و اما جشن دوم که کوتاهترین بود
آخر کلاس انگلیسیم سه دقیقه اضافه آوردیم و منم که برای بچه‌ها کیک آورده بودم و دو تا شمع هم روش گذاشته و روشن کردم و همه‌ی بچه‌ها از 12 تا 0 شمردن و من همون دو تا شمعی که آورده بودم رو فوت کردم ._.
بعدش با هم کیک خوردیم و نفری از خوشمزگی کیک دو سه تا برداشتن :) (دستپخت منهههههه)
بعله... و اما جشن سوم که کاملا سورپرایزی بود!
شب تولدم خونه‌ی عموم اینا دعوت بودیم و بابام از تو ماشین ادا در می‌آورد که یادش رفته کادوی تولد منو سفارش بده!
منم اعصابم حسااابی خورد شده بود و بابامم هی می‌گفت که صبوری کنم :/
وقتی که رسیدیم یکم گذشت و منم حوصلم به شدت پوکیده بود از بابام موبایلشو خواستم و اونم طبق معمول گفت ولم کن تو رو خدا 
منم گفتم حالا یه امروزو که تولدمه اجازه بده و بعله...ددی چان یهو دستمو بالا برد و داد زد راستی امروز تولد دخترمه!
همه هم دست زدن و هورا کشیدن و من خنگم فک کردم که هیچکس به غیر از مامان بابام و زن عموم یادش نبوده :(
و جالب‌تر اینکه مامانم هم ادا در آورد که یادش رفته کیک بگیره!
کلیییی ناراحت شدم و رفتم تو دبلیو سی زدم زیر گریه 
وقتی از دسشویی اومدم بیرون یهو سر و کله‌ی دخترعمو بزرگم کیمیا با یه کیک شکلاتی که روش نوشته بود سونیای عزیزم تولدت مبارک پیدا شد
و بنده هم از این واقعه‌ی زیبا اشک شوق ریختم:)))
همه هم برام کادو مانی مانی آورده بیدن
البته به جز ددی!
ولی کادوی ددی چه بود؟
حدس بزنید!
.
.
.
.
.
.
.
.
اسمارت واچچچچچچچچچ
انقده ذوق کرده بیدم
بعدشم شام و کیکو خوردیم‌ و رفتیم به خانه :)))
و این بود داستان تریپل تفلد :)
تا درودی دیگر بدروووووووددددد





جمعه 18 مرداد 139812:39 ب.ظسونیا سجودیcomments ()
تفلدم مبارک :)
خب از اونجا که فردا تولدمه مادر گرام اجازه دادند که بیشتر پای کامپیوتر بنشینم D:
از الان همه دارن میزنگن تبریک میگن:))))
فردا هم می‌خوام کیک دستپخت خودم ببرم برای کلاس زبان :)))
ددی هم قراره بهم یه چیز خوف و خفن کادو بده :)
مامانم هم پول ریخت به حسابم ولی ازم قول گرفت که باهاش طلا بخرم :/
ببینم شما چه می‌کنید(چه انتظاراتی دارم من :/)

موضوعات: اندر احوالات ،
دوشنبه 14 مرداد 139807:53 ب.ظسونیا سجودیcomments ()
نتایج نظر سنجییییی
خییییلی علاقه دارم بدونم چرا بازدید می‌زنید تو نظر سنجی درست حسابی شرکت نمی‌کنید :/
یه ماهه گذاشتمش کلا 15 نفر شرکت کردن :/
چه میزان قابل توجهی واقعا 
حالا بریم سراغ نتایج:
پرچم اتک که حسااابی بالا بوده :)
خادم سیاه کلا 2 تا رای اورد :(
خلاصه که بسی امیدوارم تو نظر سنجی بعدی بشرکتید 
تا درودی دیگر بدروووووددد
عاشقان شیطانی 3
خادم سیاه  2
نوراگامی  0
اتک آن تایتان 
 جنگیر آبی
کلاس آدمکشی 
 توکیو غول1
Free!
هیچکدام 
اصلا انیمه چی هست ؟ 2 

یکشنبه 13 مرداد 139812:58 ب.ظسونیا سجودیcomments ()
کوییز!
دوستان سلام!
گفتم یه کوییز بزنم ببینم چقد منو میشناسین :)
برای ورود بهش بکلیک

موضوعات: اندر احوالات ،
پنجشنبه 10 مرداد 139802:33 ب.ظسونیا سجودیcomments ()
و باز هم دلتنگی :/

این سری دیگه قرار نیست رمانتیک بنویسم :/
ناموسا من خیلی تو انتخاب دوست خر شانس تشریف داشتم!
یکی از دوستامو که صد سال بود ندیده بودمش و باهاشم قهر بودم رو تو آپارات ملاقاتیدم!
خلاصه که اولش یذره بحث کردیم و اونم از تجربیاتش تو آپا گفت و منم گفتم که دلم براش تنگ شده و تهش به یه جایی بهم گفت که خوبه که خوشحالم و منم کلی ذوق کرده بیدم D:
کلی هم واسم عکس فرستاد که یکیشو در بالا مشاهده نمودید :)
بعله... و دلم برای این دوست که نسترن نام داشت هم تنگیده :/
(امیدوارم شخص شریف خودش دوباره گند نزنه به احساساتم :/)

موضوعات: اندر احوالات ،
پنجشنبه 10 مرداد 139811:52 ق.ظسونیا سجودیcomments ()
آآآآی خبر خبر خبر!
های بر دوستان!
بنده تصمیمی گرفتم اجق وجق!
یک عدد چت روم زدم که برای ورود بهش بکیلیک!

دوشنبه 7 مرداد 139811:04 ق.ظسونیا سجودیcomments ()
خاطرات دیوانه وار من این قسمت: نیمه ایران مال!

(بله...در تصاویر بالا سلفی‌های مرا مشاهده می‌فرمایید)
هی گایز!
جای همگان خالی... جمعه رفته بودیم ایران مال!
طبقه همکف و اولش اصلا دیدن نداشت :/
ولی طبقه دوم به بعد یک چیزی بود که نگم براتون...
یه آبنمای خفن تحت عنوان باغ دیدار بود که هیچ تعریفی ازش ندارم جز اینا:
     

خیلی خوب بووودددددد
طبقه‌ی بالاتر که طبقه سوم بود به مزخرفی طبقه همکف و اول نبود ولی اونجا رو که داشتیم می‌گشتیم به چنین چیزی برخوردیم:

بعله... وقتی هم که از دو طرف واردش شدیم (به همراه نمایی از سقف) :
   



در دیگر سوراخ سنبه هاشم به یه همچین چیزایی برخوردیم که تو یه سری فروشگاه بود:




البته!
چیزی بسیااااار زیبا و مفهومی نیز در مغازه‌ی شیرینی فروشی نیز دیدم تحت عنوان:

#یزدی_ها_پرچم_بالا
خلاصه که بسی جالب بود
همونطور که داشتیم می‌رفتیم به یه سری جاها بر خوردیم که شبیه پاریس و دیزنی لند و هزار جای دیگه درستش کرده بودن و اسمشو گذاشته بودن «محل تفریحات خانوادگی»!:





نمایی از سلفی‌های دل انگیز بنده در شبه دیزنی لند بسی تاریک و سوت و کور:

بعله...نا گفته نماند که اونجا سینما هم داشت!
و جالبتر اینکه داشت تو غرفه‌ها فیلم هم پخش می‌کرد!
و بسی جالبتر اینکه دیواراشو با چه تابلو‌هایی تزئین کرده بودن!:


گاد فادر اون کنارو دارین؟!
بعدم رفتیم به سمت فلش‌هایی که مارو می‌برد به سوی «باغ ماهان»!
و اما تصویری از باغ ماهان رو مشاهده فرمایید:

یه نکته‌ی جالب!
به نظر می‌رسید که درختاشو از صد سال قبل کاشته بودن چون همشون سر به فلک کشیده بودن!:

#یا_مادر_طبیعت :/
رفتیم و رفتیم که یهو رسیدیم به رستوران هانی پارسه!
یه جوجی زدیم بر بدن و راه افتادیم به سمت میدان جمهوری!
البته ناگفته نماند که تو پاساژ بانک هم داشت اونم با این تعداد ای تی ام! :

آخه ای تی ام قحطه؟!؟!؟!
و بازهم ناگفته نماند که اونجا یه کتابخونه‌ی غول آسا بود که موفق نشدم ازش عکسی بگیرم!
هعی...
خلاصه که بعدش رفتیم میدان جمهوری و برای نی‌نی‌ها لباس خریدیم!
خودم هم یه شلوار خوشگل گرفتم
و این بود خلاصه‌ای از داستان بنده در ایران مال!
تا درودی دیگر بدرووووووودددددد!






شنبه 5 مرداد 139804:02 ب.ظسونیا سجودینظرات ()
آخرین مطالب
صفحات سایت

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات