مزخرفترین مزخرفات محض یک مزخرف گو

درباره خودم و خودش

سلام ...خوش تشریف اوردین ...قدم رنجه کردین اومدین وبلاگم

این 5می یا6مین وب منه حالا بیخی باو زیاد اینش مهم نی...

میخوام کامل و دقیق

خودمو معرفی کنم خدمتون:

بنده آقا سهیلم 22سالمه عرض

شود بچه تهرونم(نارمک)...قدم تقریبا180وزنمو نمیدونم

...نه چاقم نه لاغر...پوستم

سبزه روشنه...موهام قهوه ای روشنه..چشمام  روشنه

..کلا عرض شود که ما چشمو دلمون روشنه دیگه(عکسمم که هست)

فکرکنم از اون پسرایی باشم که بهشون

میگن خوشتیپ حداقل دخترا اینطوری میگن(خودشیفتگی مزمن)

...دوتا خواهر دارم و بچه وسطیه و تک پسرم ...

این وبلاگ رو زدم تا توش حرفای دلم وخاطراتمو بزنم...

این وبلاگ رو زدم تا سرگرم بشم و با دوستای جدیدی

که پیدا میکنم زودتر فراموشش کنم ...آره

داداش ماهم...به قول شاعر که میگه خنده تلخ من...

خنده تلخ من چی؟.خنده تلخ من...یادم رفت..فقط میدونم

یه خنده تلخ توش داشت...ولی بدون شوخی

خداییش کمکم کنین  فکرشو از ذهنم بیرون ببرم...

بدجوری دلم شکسته جلف بازیامو نبینین

این پست ثابته ..امیدوارم بتونیم باهم کنار بیایم و بهمون خوش بگذره

...همین الان بهتون بگم آپ میکنین بهم خبر بدین وگرنه

ناراحت میشم قهرمیکنم گریه

میکنم میرم سیگارمیکشم معتاد میشم میمیرما اونوقت عذاب وجدان

میگیرین که خبرم نکردین

همتون رو دوست ندارم..عاشق همتونم...

فعلا بای تا های



[ شنبه 7 مرداد 1391 ] [ 03:33 ق.ظ ] [ soheil ] [ حرفاتون() ]



neW

Ye Shab Dashtam be yade tanhaeim mikhoondam :|

Sedamo zabt kardam K Haminjuri J Baad gOzashtam Ahange Webam shomaham LeZzat bebarin :))

Etemad Be nafsam tOO…oonet

p.n : adababmo faramOOshidam ehsas mikOnam

 



[ دوشنبه 17 تیر 1392 ] [ 10:27 ب.ظ ] [ soheil ] [ نظرات() ]



لثقلثقلفقل

 سام علکم به برو بکس عزیززززززز

دلم براتون اندازه پی پی مورچه شده بود درسو کار دیگه اذن نمیده
 
چند ماهه نمیام کسی امار داره؟

 خلاصه اومدم بگم ادما دو دستن دسته اول کسایی که تخمی بازی در میارن میان شمارشونو میذارن

 میگن بزنگ اخه  عسیسمممممممم ننه قربونت بره من سنم به تو نمیخوره طفل معصوم

دسته دوم اون تخمیایکه میان میگن رمان خوبی بود اخه تو اگه کیرشو داری بیا شمارتو بذار بت بگم رمانه یا نه اخه تو از اینا چه میفهمی؟

مگه زندگی ادما داستان نیس؟ شانس گهی منم این بود داستان زندگیم این باشه




[ دوشنبه 27 خرداد 1392 ] [ 09:45 ب.ظ ] [ soheil ] [ نظرات() ]



..

ریدن به این وبلاگ...
خیلی دیگه ت خ م ی شده
ببخشید که دیر به دیر میام
اصن من میام؟؟؟؟


[ چهارشنبه 23 اسفند 1391 ] [ 06:36 ب.ظ ] [ soheil ] [ نظرات() ]



سلام

به به ...
آقا سلام عرض شد
...
آقا محرم شوما تسلیت عرض شد
....
خوب هستین؟؟؟؟؟؟؟؟

دلتون برام تنگ شده بود نه؟
داشتین در فراق من میسوختین نه؟
گفتم محرمه..خوبیت نداره زیاد آفتابی بشیم شومارو بخندونیم
...
دهه....نیشتو ببند بچه مگه اومدی سیرک؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ببخشیدا نبودیم درگیرودار محرم بودیم ...به قول یکی از رفقا که میگه طرح محرم تا محرم
..
هی از این هیئت به اون هیئت
...
علنا تو 3تا دسته ُدهُل زدیم منو امیر...به خدا...یکی دسته مسجد خودمون...یکی دسته مسجد بابابزرگم اینا
.
..یکی دسته مسجد بابابزرگ امیر اینا
..
علنا نموده شدیم...ای سهیل بی تربیت نشو پسر
جدی..ولی به عشق امام حسین دسته و اینجورکارا که سهله جونمونم میدیم برا آقامون..حالا بقیه رو نمیدونم من که اینطوریم(ای تف تو ریا
)

خب ببینم دخترا شما چی؟خوبین؟
من که میدونم اَی شیطونا تو دسته مسته چندتا شماره گرفتین؟؟؟؟؟؟هاا؟؟؟زودباشین رو کنین...یالا...بدو بچه
من که مثه بچه ی خوب سرمو انداخته بودم پایین داشتم طبلمو میزدم...امیرو نمیدونم..حالا بگذریم این یه کم سرو گوشش میجنبه..هنو ادم نشده این بشر

سر دسته
:
امیر:سهیل سهیل این دختره رو نیگا ..کصافط بد مالیه
....
(دیدم یه دختر چادریه رو نشون میده داره با دوستش حرف میزنه...دختره باحجاب بودا نمیدونم چه مرگش شده بود دوباره این امیرعلی
)
بهش نگا میکنم بعد به امیر نگاه میکنم
امیر:سهیل من خیلی دلم میخواد همسر آیندم چادری  باشه
من:                            (این جای خالی یعنی دارم نیگاش میکنم
((=
امیر:وااااااااایییییی سهیل توروخدا ببین
.....
من
:                                              
امیر: داداشی برم بهش شمارمو بدم؟شاید زنگ زد
من
:                                                                         
امیر:سهیل اذیت نکن برم دیگه به خدا این اخریه خدارو چه دیدی شاید زد و رفتم خواستگاریش
من
:    
امیر:نرم؟
من
:            
امیر
: :|
من
:                                                                            
امیر:باشه داداش نمیرم منو چه به زن گرفتن

حال کردین ؟اینو میگن جذبه رفاقت فقط با نگاه بهش فهموندم خفه شه بشینه سرجاش اصلا این بچه ادم نمیشه جون جاستین

چرا این اینطوریه ها؟امروز یه سر زدم وبش دیدیم اینم مداحی گذاشته؟ها؟

چرا این انقد تقلیدکاره؟از اولشم همین بود تا من یه چی جدید میگرفتما اونم میرفت عین همونو فرداش میگرفت
....

ولی خداییش نمیدونم چه حکمتی تو کار بودا محرم امسال بدجوری صفا داد...تا3یا4صبح فقط بودیم هیئت خودزنی میکردیم..مارو اینجوری نبینینا

بچه هیئتی هستیم
..
یه شب اومدم خونه داشتم پیراهنمو عوض میکردم دیدم ابجی پریام یه جیغ کشید
میگم:چته بچه؟
میگه داداش پشتتو دیدی ؟
(
این بشر مغزش فقط تو درس و فیزیک فرمان میده وگرنه تو باقی موارد این دختر6میزنه اخه باهوش من چطوری میتونم پشتمو ببینم؟)

میگه بذار عکس بگیرم
..
عکس گرفت دیدم بععععللللللللللللللللللللللللللللللهههههههه تو هیئت لخت شده بودیم زنجیر میزدیم...خیلیم سوزش داشت
..
اومدم خونه که دیدم پشتم تمامش کبوده کبوده....فجیع شده بود(ای تف تو ریا
)

حالا امیر اس میده
:
سهیل در بهشتو رومون وا کردن
من:چطور
امیر:پشت منم بدجو ر کبوده میدونم پشت توهم کبوده
رفیقه ماداریممممممممممم؟


_____________________________________________________________





سره به دختری که تازه باهاش دوستشده بود میگه :
امروز وقت داری بیای خونمون؟
دختره : مامانم نمیذاره با چه بهونه ای بیام؟
پسره : بگو میخوام برم استخر...
دختره اومد خونه دوست پسرش.....

پسره : تو که اومدی استخر مثلا باید موهات خیس باشن،برو تو حموم موهاتو خیس کن!
وقتی دختره میره حموم،پسره به دوستاش زنگ میزنه...
پسره و دوستاش یکی یکی...
این آخری که رفت حموم ، نه 1ساعت نه2 ساعت ، موند تو حموم...
دیدن این دیر
کرد ، رفتن حمومو یهو دیدن دختره و پسره رگ دستشونو باهم زدند و گوشه حموم افتادن و روی دیوار حموم نوشته :
نامردا خواهرم بود...


[ پنجشنبه 16 آذر 1391 ] [ 09:04 ق.ظ ] [ soheil ] [ نظرات() ]



پیشنهاداتی برای عدم ترشیدگی دختران

http://www.beytoote.com/images/stories/fun/fu2185.jpg

- یقه اولین خواستگار رو بچسبید که شاید تنها شتر بخت شما باشه.

2- ناز و لفت و لیس رو بذارید کنار.

3- در معرض دید باشید، گذشت اون زمان که می‌گفتن: من اون دختر نارنج و ترنجم که از آفتاب و از سایه می رنجم.

4- سن ازدواج رو بیارین پایین، همون 17 یا 18 خوبه. بالاتر که برین همچین بگی نگی از دهن می‌افتین.

5- تموم دوست پسراتونو تهدید به ازدواج کنید، اگه موندن چه بهتر، نموندن دورشون رو درز بکشید.

6- دعای باز شدن بخت رو دور گردنتون آویزون کنید، یه وقت کتابشو دور گردنتون آویزون نکنید که گردن لطیفتون کج می‌شه.

7- پسر‌های فامیل بهترین و در دسترس‌ترین طعمه‌ها هستند، رو هوا بقاپیدشون.

8- رو شکل و شمایل ظاهری پسرها زیاد حساسیت به خرج ندید، پسرهای خوشگل، هستن دچار مشکل...!

9- توی اجتماع بر بخورید، با مردم قاطی شید، با ننه صغرا و بی‌بی عذرا نشست و برخاست کنید، همینا هستن که شادوماد می‌سازن واستون.

10- یه کم به خودتون برسید، منظورم آرایش و برداشتن زیر ابرو و ریمل و پودر و سایه و کرم شب و روز و ماسک خیار و فر مژه و خط لب و خط چشم و... نیست. حداقل قیافه یه آدم رو داشته باشید.

11- در پوشش دقت کنید، لباس چسب و کوتاه فقط آدمای بوالهوس رو دورتون جمع می کنه، یه پوشش سنگین و اندکی رنگین با حفظ معیارهای دوماد پسند بهترینه.

12- مهمون که میاد قایم نشید، چای ببرید، پذیرایی کنید، خلاصه یه چشمه بیاین که بعله ما هم هستیم.

13- سعی کنین از هر انگشتتون هفت نوع هنر بباره که مامانه بتونه جلوی در و همسایه قر و قمیش بیاد که دخترم قربونش برم اینجوریه و اونجوریه...

14- تا مامانه و باباهه می‌گن دخترمون دیگه وقته عروسیشه مثل لبوی نپخته سرخ نشین و در برید، در حرکات و سکناتتون این نظر رو تایید کنید و دنبالشو بگیرید.

15- بلاخره اگه خدای نکرده می‌خواین جزو اون یک میلیون و هفت صد هزار دختر بی شوهر نباشید (تازه اگه همه پسرای این مملکت دوماد شن، که نمی شن) هر چی دارید، رو کنید، منظورم اعضا و جوارحتون نیست منظورم کمالات و هنر مندیاتتونه.

16- و اینو بگم که از هیچ دوره زندگیتون به اندازه وقتی که با نامزد محبوبتون زیر سایه درخت توی یه پارک خلوت دارید لذت نخواهید برد، حالا به بعدنش کار ندارم.

17- ...و آخرین توصیه اینکه عوض اینکه توی جریانات عشقی خیابونی و زودگذر غرق بشید و مثل کبک سرتونو زیر برف کنید یه خورده به فکر زندگی آینده‌تون بشید و اینقدر از این دست به اون دست نرید چون کثیف می‌شید، می پکید ...



ترول


http://www.up.simafun.com/2012/07/troll9.jpg


http://www.beytoote.com/images/stories/fun/fu2228.jpg



http://www.beytoote.com/images/stories/fun/fu2226.jpg


http://www.beytoote.com/images/stories/fun/fu2224.jpg


http://uploadechizha.rozup.ir/ax/danesh_amooze_khodshirin.jpg


http://www.samenblog.com/uploads/m/myblog/69821.jpg


http://up.pnu-club.com/images/wr3uggk9z76d5ggae1k8.jpg


[ پنجشنبه 18 آبان 1391 ] [ 01:22 ب.ظ ] [ soheil ] [ نظرات() ]



سلام عرض شد

آقا سلام عرض شد..توروخدا ..خواهش میکنم اصلا راضی به زحمت نیستم

..بلند نشین...بشینین نشسته احوالپرسی میکنم..نه آقا توروخدا..این کارا چیه؟امضا نمیدم
..

.آقا دستمو ول کن..دستمو میخوای ببوسی؟ خجالت نده تو رو امام حسین...

آره آقا ما نامرد ما نالوتی ما بی معرفت نمیایم سر نمیزنیم...

آره آقا ما خزیم ..خزیت ازمون میباره..آهنگ خز و قدیمی میذاریم واسه وبمون....




http://uploadtak.com/images/o331_09366668772S.jpg





یه چیزی:

از این به بعد این وب دوباره زنده میشه....

فقط شاید خیلیم زود به زود نیام شاید هفته ایی یه بار...خبر دارین که از درس و دانشگاه و این خُزَعبَلات
 
دوره دپ بازیم خط قرمز کیشیدیم...ورود افسرده ها.منزویها.شکست عشقی خورده ها ممنوع.دیگه بسه همه باس شاد باشن

شادم نباشی شادت میکنیم
...اهاااااااااااا......بیاااااااا وسط..شله شله

اون سهیل غمگین و افسرده رفتتتتتتتت به سلامت...این سهیل شاد و شنگوله مثه همون سهیل چندسال پیش...


دیگه هم نمیخوام هرکی میاد اینجا چیزایی رو به من یاد آور بشه اوکی؟

به قول آجی ما بزن قدش بینیم


http://uploadtak.com/images/m7328_09111153162.jpg


[ چهارشنبه 10 آبان 1391 ] [ 07:43 ب.ظ ] [ soheil ] [ نظرات() ]



...

اینایی که تو پارک تنها یه گوشه میشینن و هندزفری تو گوششونه ! 


اینایی که تو خیابون همیشه سرشونو پایین میندازن و راه میرن ....


اینایی که تو تاکسی همیشه خودشونو میچسبوونن به در که کناریشون معذب نباشه !


اینایی که دلشون واسه هیشکی تنگ نمیشه .... اینا ... اینا ....


اینا رو خیـــــــــــــــــــلی مواظبشون باشین !

 

اینا هیچی واسه از دست دادن ندارن ...


قبلاً یه نفر هر چی داشتن رو ازشون گرفته ... !!!


آره ه ه ه.....

 



[ پنجشنبه 27 مهر 1391 ] [ 03:50 ب.ظ ] [ soheil ] [ نظرات() ]



...

هی خدا..بچه ها ببخشید که دیر به دیر اپ میکنم

 نظرات رو هم دیر به دیر تایید میکنم
  دیگه خسته شدم از این

فضای لعنتی..اصلا دیگه انگیزه زندگی هم از بین رفته من اگه بی معرفتی میکنم

 حوصلم نمیکشه بیام شما منو فراموش نکنین...چقدر بده که روز بعد از تولدت یه خبر بد

بشنوی...اصلا شادی به ما نیومده


نمیدونم تا حالا شده دلتون به امید کوچیکی خوش باشه و همش خدا خدا کنین چیزی این امید هرچند

ناچیزو ازتون نگیره

ولی تو اخرین لحظه ها تمام امیدت بشه  یه حسرت و از ته دل بسوزی

 حال و روزم الان همونه همون امیدی که الان تو حسرتش  موندم


بازم اشتباه کردم انقدر دست دست کردم که خدا دوباره اونو از من گرفت



[ یکشنبه 26 شهریور 1391 ] [ 10:59 ق.ظ ] [ soheil ] [ نظرات() ]



هیییییییی

امروز تولدمه

میخوام صدساله سیاه نباشه همیشه از روز تولدم بدم اومده ..فکرنکنم هیشکی یادش باشه چه برس
ه
اینکه بخوان تبریک بگن..اونی که یادش بود دیگه رفته...

خسته شدم..از همه چی...دلم میخواد بمیرم

اه دیگه حوصله نت نیست...



[ شنبه 18 شهریور 1391 ] [ 08:00 ق.ظ ] [ soheil ] [ نظرات() ]



اهم

اهم..اهم...

اینجا تهران است صدای مارا از اعماق نارمک میشنوید...

یـــــــــوووووووهــــــــوووو....

سلااااااااااامممممممممم..من آمدندی یعنی من اومدم..خوبین؟خوشین؟دماغا چاقه؟سرحالین؟(یعنی

الان احساس نکردین دارین


خاله شادونه میبینین؟)خب خداروشکر چیکارا کردین من

 

نبودم شیطونا؟ها؟

جاتون سبز رفته بودیم مسافرت... تهران تعطیل بود همه رفتن سفر ماهم گفتیم بریم یه آب و هوایی

عوض کنیم با خانواده

خودمون

و خانواده امیر علی اینا رفتیم شمال از اون

ورهم رفتیم  پیش امام رضا خعلی حال داد با...کصافط امیرعلی دوبار الان پشت سرهم میره شمال دارین شانس

 خیکیشو؟

عرضم به حضورتون  بابلسر خیلی فاز داد البته الان خیلی سوختم بعد شنا آفتاب مستقیم میخورد رو تن

بنده...خیلیم گرم و

مرطوب

بود ولی آدم به عشق دریا این چیزا واسش مهم نی  یه بار که از یک شب رفتیم تو آب تاااااااا 7 صبح

خیلی دوست داشتم عکسای شمالمون رو بذارم ولی خب همیشه باید پای موجود مزاحم و ریزه میز

ایی به نام  پریا درمیون باشه

..ایشون تو همه عکسای منو امیر حضور فعال دارن واس خاطر همین اگه یه عکس دونفره پیدایدم میذارم

بعد شمالم رفتیم مشهد... ای  حال داد..ای حال داد...قربون امام رضا برم چقد خاطرخواه داره خعلی

شلوغ بود مشهد اصن از

کله  ایران اومده بودن...حالا وایسین خاطره هامونو بگم:


نه دیگه باس برین ادامه مطلب:


ادامه مطلب

[ سه شنبه 14 شهریور 1391 ] [ 12:10 ق.ظ ] [ soheil ] [ نظرات() ]



دارم میرم...

سلاام به همه داداشیای گل و ابجی خانومای خل...شوخی کردم ابجیامم گلن توروخدا ببخشید اگه  اگه نمیام وبتوناصلا دیه حس نت نی..جاتون خالی دیشب رفتم هیئت خیلی خوب بود مداحش چنا ن پرسوز و گداز میگفت حسین که دل آدم میلرزید  منم خودمو حسابی خالی کردم اشک ریختم..

راستی یکشنبه میخوایم خانوادگی با امیرعلی اینا بریم شمال ناکس سر یه هفته دوبار رفت شمال

ترافیک نتمم داره تموم میشه فعلاهم پول تو دستوبالم نی بخوام شارژش کنم پریاهی بیچاره هم مجبوره جور منو بکشه نمیتونه بیاد نت

عکسامم تو ادامه مطلبه اندفعه بدون عینک


ادامه مطلب

[ چهارشنبه 1 شهریور 1391 ] [ 02:35 ب.ظ ] [ soheil ] [ حرفاتون() ]



سلام

سلام به همگی چطورین؟دلم براتون انقدهههههه تنگ شده بود هیچ جاییم دل آدمو گشاد

نمیکنن...ببخشید

به خاطر یه مسئله هایی که خودتون یکیشو میدونین نمیتونستم بیام ذهنم درگیر بود حال خوشی نداشتم

ولی الان خوبه خوب شدم اومدم پیشتون ...این امیرعلی نامردهم که مارو تنها گذاشت و رفت شمال ...

این آپو زدم از همه تشکر کنم همه آبجیا و داداشای گلم که خیلی خاطرشون رو میخوام خیلی کمکم

کردن خیلی راهنماییم کردن واقعا حرفاشون بهم امید و اعتماد به نفس میداد

ببخشید نبودم که حتی عید رو بهتون تبریک بگم...خب چیکارا میکردین؟ماه رمضون خوش

گذشت؟فیض بردین؟ایشالا که نماز و روزه هاتون قبول باشه (هرچنددیر شده)

خیلی خیلی دوستون دارم...ماروهم سر نمازاتون دعا کنین

یاحق



[ دوشنبه 30 مرداد 1391 ] [ 01:26 ب.ظ ] [ soheil ] [ حرفاتون() ]



...

سلام به همگی...نماز و روزه ها قبول

ببخشید دو روز نبودم....ینی اصلا نمیتونستم بیام....یه مشکلی واسم پیش اومده بچه ها که این چندروز بدجور رفته رو


مخم مریضم کرده اعصاب واسم نذاشته...میدونین چیه؟امروز پرینازو دیدم البته اون منو ندید خب بلاخره همسایمونه دیگه

 بعد از 3ماه دیدمش بعد از جداییمونم بازم چندبار دیدمشا ولی ایندفعه نمیدونم چرا دلم یهویی لرزید یه حسی بهم

دست

داد ..یه حسی که ازش دارم فرار میکنم..از آجی بزرگمم شنیدم که اون خواستگارشوهم رد کرده و الان فقط میخواد درس

بخونه....نمیدونم باید چیکار کنم؟ پارمیدا اون پیامو واسم فرستاد منم بهش عمل کردم دقیقا فرداش پرینازو

دیدم..خیلی میترسم سر دوراهیم یکی عقله یکی این قلب صاب

مردست..ینی من هنوز بعد این همه اتفاق بازم میخوامش؟.توروخدا..توروامام زمان تورو به جون عزیزاتون واسم دعا کنین از این بلاتکلیفی لعنتی نجانت پیدا کنم



[ دوشنبه 23 مرداد 1391 ] [ 07:56 ب.ظ ] [ soheil ] [ حرفاتون() ]



هییییی...روزگار

این آپ فقط و فقط مخصوص یه نفره... تقدیم به داداشم...همراه همیشگی

زندگیم..رفیق16سالم...امیرعلی

 

لواشک شیرین وآلوچه های ترش...فرفره های کاغذی وتیله های رنگی...برای گرم کردن سربچه

 هاست...مابزرگشده ایم...دیازپام میخوریم....وبااحساسات همبازی میکنیم

  ادامه مطلب

 

 



 

ادامه مطلب

[ پنجشنبه 19 مرداد 1391 ] [ 04:33 ب.ظ ] [ soheil ] [ حرفاتون() ]



شهادت حضرت علی (ع) پیشاپیش تسلیت

دوست دارم برم نجف کنارتربت علی

بنشینم گریه گریه کنم برای غربت علی

دوست دارم برم نجف تو صحن ایوان طلا

مثل شمعی بسوزم غرق مصیبت علی

قصه غربت او شعله به عالم می زند

شب شنید وچاه ونخلستان شکایت علی

کوفه ای شهر بلا ای خاک سرد فتنه خیز

شاهدی بر غصه های بی نهایت علی

مدینه تو هم بگو قصه تازیانه را

جرم فاطمه چه بود به جز حمایت علی

دستاشو بسته بودن به همسرش سیلی زدن

به خدا دل می سوزه از این حکایت علی

ناله فزت و رب الکعبه در محراب خون

در نماز واپسین ذکر شهادت علی


http://www.img4up.com/up2/12014831152523608237.jpg



[ چهارشنبه 18 مرداد 1391 ] [ 11:19 ب.ظ ] [ soheil ] [ نظرات() ]



.: تعداد کل صفحات 2 :. [ 1 ] [ 2 ]