جمعه 30 آذر 1397 :: نویسنده : پگاه بانو
ببین سیاهی بخت و مپرس از نامم من از قبیلهی عشاق بی سر انجامم به آن دقایق پر درد زندگى سوگند که بی تو یک نفس ای هم نفس نیارامم مکش ز دامن من دست با فراغت دل که آفتاب غروبی به گوشهی بامم مرا که این همه توفان طبیعتم، دریاب که من به یک سر موی محبتى رامم ز عمر شکوه ندارم که خامهی تقدیر نوشته بود در آغاز نامه فرجامم مرا امید رهایی ز قید هستی نیست که با تمام وجودم فتاده در دامم به هرکه دل بسپردم ز من چو سایه رمید مرا ببین که شوریده بخت و ناکامم چگونه پای نهم در حریم حضرت دوست؟ هنوز دست ارادت نبسته احرامم هوای خواندن افسانهام مکن اکنون ورق ورق شده دیگر کتاب ایّامم "رحیم معینی کرمانشاهی"
نوع مطلب : برچسب ها : رحیم معینی کرمانشاهی، معینی کرمانشاهی، اشعار عاشقانه رحیم معینی کرمانشاهی، اشعار رحیم معینی کرمانشاهی، اشعار معینی کرمانشاهی،
جمعه 2 آذر 1397 :: نویسنده : پگاه بانو
بنشین برایت حرف دارم در دلم غوغاست شاعر بدون شعر یعنى لال! یعنى گنگ آدم که شاعر مى شود تنهاست یا تنهاست هرکس که شعرى گفت بى تردید مجنون است هر دخترى را دوست مى دارد بدان لیلاست هر شاعرى مهدى ست یا مهدى ست یا مهدى ست هر دخترى تیناست یا ساراست یا رى راست پروانه ها دور سرش یکریز مى چرخند از چشم آدم ها خل است از دید من شیداست در وسعتش هر سینه داغ کوچکى دارد دریا بدون ماهى قرمز چه بى معناست دنیا بدون شاعر دیوانه دنیا نیست بى شعر، دنیا آرمانشهر فلاطون هاست من بى تو چون دنیاى بى شاعر خطرناکم من بى تو واویلاست دنیا بى تو واویلاست تو نیستى وآه پس این پیشگویى ها بیخود نمیگفتند فردا آخر دنیاست تو نیستى و پیش من فرقى نخواهد کرد که آخر پاییز امروز است یا فرداست یلداى آدم ها همیشه اول دى نیست هرکس شبى بى یار بنشیند شبش یلداست "مهدی فرجی" نوع مطلب : برچسب ها : مهدی فرجی، اشعار عاشقانه مهدی فرجی، آذر، اشعار مهی فرجی،
چهارشنبه 25 مهر 1397 :: نویسنده : پگاه بانو
من خیس ِ باران باشم و در را برویم وا کنی عطر ِ تمشک و پونه را با خنده ات معنا کنی مانند ِ برگ و شبنمی، سرد از هوای ِ نم نمی در خود بلرزم تا کمی در دستهایم "ها" کنی بگذاری آن سو صندلی، محو ِ هوای ِ مخملی با چوبهای ِ جنگلی شومینه ای برپا کنی کتری و رقص ِ شعله ها، آویشن و هِل در هوا یک سینی از عشق و صفا سهم ِ من ِ تنها کنی فنجان پُر از چایی شود، از من پذیرایی شود عصرم تماشایی شود وقتی سری بالا کنی یک عمر زن باشی ولی، غرق ِ سخن باشی ولی دلتنگ ِ من باشی ولی با خنده ای حاشا کنی حالی به حالی جای ِ گل، رقص ِ شمالی جای ِ گل بر روی ِ قالی جای ِ گل، نقش ِ نگار ایفا کنی آیینه ای بگذاری و دل بر دلم بسپاری و آن شانه را برداری و با تار ِ مو غوغا کنی مو جنگلی ِ تا کمر! با روسری ِ مِه به سر ای وای اگر چشمت خزر، لب را قزل آلا کنی با مزه ی ِ توت ِ ملس، با شعر ِ حافظ همنفس رقص ِ الا یا ایها الساقی ادر ودکا کنی ای جویبار ِ زمزمه! ای مستی ِ بی واهمه! اصلن که گفته اینهمه آیینه را زیبا کنی؟ جرم ِ من عاشق بودنم، شلاق ِ مویت بر تنم بهتر که این حد خوردنم را زودتر اجرا کنی چیدی گل ِ مهتاب را، تا پشت ِ پلک ِ خواب را سهم ِ هزاران قاب را تصویری از رویا کنی من صبح شعری خوانده ام، شاید تو را گریانده ام تا جای ِ خالی مانده ام یک شاخه گل پیدا کنی "شهراد میدری"
نوع مطلب : برچسب ها : شهراد میدری، میدری شهراد، اشعار عاشقانه، اشعار عاشقانه شهراد میدری، اشعار عاشقانه میدری،
چهارشنبه 4 مهر 1397 :: نویسنده : پگاه بانو
عاشقت بودم و این عشق به جایی نرسید تو خودت ماندی و من! کار به مایی نرسید دوستت دارم و تو عشق چه میدانی چیست؟ قصه حتی به گل و سینی و چایی نرسید جزوه میخواستی و عشق گرفتی از من منتها عقلِ تویِ خنگِ خدایی نرسید شهرزاد تو شدم تا بشوی فرهادم که به چاوشی و آهنگ کجایی نرسید ماجرا ختم شد از اول و صحبت به پدر مادر و خاله، عمو، عمه و دایی نرسید بچه خرخوان کلاسی، چه توقع از تو خوب شد عشق من این عشق به جایی نرسید "طاهره اباذری هریس" نوع مطلب : برچسب ها : عاشقانه، سال تحصیلی جدید، اشعار عاشقانه، اشعار عاشقانه طاهره اباذریه، طاهره اباذریه هریس، اشعار طنز، طنز،
جمعه 23 شهریور 1397 :: نویسنده : پگاه بانو
هر که در بادیهٔ عشق تو سرگردان شد همچو من در طلبت بیسر و بیسامان شد بی سر و پای از آنم که دلم گوی صفت در خم زلف چو چوگان تو سرگردان شد هرکه از ساقی عشق تو چو من باده گرفت بیخود و بیخرد و بیخبر و حیران شد سالک راه تو بی نام و نشان اولیتر در ره عشق تو با نام و نشان نتوان شد در منازل منشین خیز که آن کس بیند چهرهٔ مقصد و مقصود که تا پایان شد تا ابد کس ندهد نام و نشان از وی باز دل که در سایهٔ زلف تو چنین پنهان شد "عطار" نوع مطلب : برچسب ها : عطار، اشعار عارفانه عطار، اشعار عطار،
پنجشنبه 1 شهریور 1397 :: نویسنده : پگاه بانو
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت، سرها در گریبان است. کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را. نگه جز پیش پا را دید نتواند، که ره تاریک و لغزان است. و گر دست محبّت سوی کس یازی، به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛ که سرما سخت سوزان است.
نفس، کز گرمگاه سینه میآید برون، ابری شود تاریک. چو دیوار ایستد در پیش چشمانت. نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم ز چشمِ دوستان دور یا نزدیک؟
مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهنچرکین! هوا بس ناجوانمردانه سرد است... آی... دمت گرم و سرت خوش باد! سلامم را تو پاسخگوی، در بگشای!
منم من، میهمان هر شبت، لولیوشِ مغموم. منم من، سنگِ تیپا خورده رنجور. منم، دشنام پست آفرینش، نغمه ناجور.
نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگِ بیرنگم. بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم. حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد. تگرگی نیست، مرگی نیست. صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است.
من امشب آمدستم وام بگزارم. حسابت را کنار جام بگذارم. چه میگویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟ فریبت میدهد، بر آسمان این سرخیِ بعد از سحرگه نیست. حریفا! گوشِ سرما برده است این، یادگار سیلی سرد زمستان است. و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده، به تابوتِ ستبرِ ظلمت نُهتوی مرگاندود، پنهان است. حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است.
سلامت را نمیخواهند پاسخگفت. هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان، نفسها ابر، دل ها خسته و غمگین، درختان اسکلت های بلورآجین، زمین دلمرده، سقفِ آسمان کوتاه، غبارآلوده مهر و ماه، زمستان است. نوع مطلب : برچسب ها : وطن، آزادی، اخوان ثالث، مهدی اخوان ثالث، آزادی وطن،
شنبه 27 مرداد 1397 :: نویسنده : پگاه بانو
هر لحظه مزن در،که در این خانه کسی نیست بیهوده مکن ناله،که فریاد رسی نیست شهری که شه و شحنه و شیخش همه مستند شاهد شکند شیشه که بیم عسسی نیست آزادی اگر می طلبی،غرقه به خون باش کاین گلبن نو خاسته بی خار و خسی نیست دهقان دهد از زحمت ما یک نفس اما آنروز که دیگر ز حیاتش نفسی نیست با بودن مجلس بود آزادی ما مَحو چون مرغ که پابسته ولی در قفسی نیست گر موجد گندم بود از چیست که زارع از نان جوین سیر به قدر عدسی نیست هر سر به هوای سر و سامانی ما را در دل بجز آزادی ایران هوسی نیست تازند و برند اهل جهان گوی تمدن ای فارس مگر فارس ما را فرسی نیست در راه طلب فرخی ار خسته نگردید دانست که تا منزل مقصود بسی نیست "فرخی یزدی" نوع مطلب : برچسب ها : فرخی، فرخی یزدی، اشعار فرخی یزدی، ادبیات مشروطه، اشعار مشروطه،
سه شنبه 2 مرداد 1397 :: نویسنده : پگاه بانو
می پرستم گل چسبیده به موگیرت را گیسوان به کمرگاه سرازیرت را دکمه ی واشده ی آخر تنپوش تو و عطر برخاسته از پیرهن زیرت را سیب هایی که تمنای رسیدن دارند طپش منتشر از انبه و انجیرت را تو همان مریم پاکی که به یک چرخش چشم می نشانی وسط قلب خدا تیرت را .. ! شعله دادی تو به خونمردگی رگهایم کیست انکار کند قدرت شمشیرت را .. !؟ بست با تو چمدان سفرش را این شهر تا که اثبات کند عشق فراگیرت را بعد از آن نیز که من باشم و ویک شهر سکوت می فشارم به بغل جای تو تصویرت را "محمدرضاحسینی" نوع مطلب : برچسب ها : محمدرضاحسینی، اشعار عاشقانه محمدرضا حسینی، اشعار عاشقانه، اشعار، عاشقانه،
جمعه 8 تیر 1397 :: نویسنده : پگاه بانو
زمستان را فقط
"عباس صفاری" نوع مطلب : برچسب ها : عباس صفاری، عاشقانه های عباس صفاری، عاشقانه، اشعار عاشقانه عباس صفاری، زمستان، زمستان عباس صفاری،
یکشنبه 2 اردیبهشت 1397 :: نویسنده : پگاه بانو
من به مردی وفا نمودم و او پشت پا زد به عشق و امیدم هر چه دادم به او حلالش باد غیر از آن دل که مفت بخشیدم دل من کودکی سبکسر بود خود ندانم چگونه رامش کرد او که می گفت دوستت دارم پس چرا زهر غم بجامش کرد اگر از شهد آتشین لب من جرعه ای نوش کرد و شد سرمست حسرتم نیست زآنکه این لب را بوسه های نداده بسیار است باز هم در نگاه خاموشم قصه های نگفته ای دارم باز هم چون به تن کنم جامه فتنه های نهفته ای دارم... او که از من برید و ترکم کرد پس چرا پس نداد آن دل را وای بر من که مفت بخشیدم دل آشفته حال غافل را 'فروغ فرخزاد"
نوع مطلب : برچسب ها : فروغ، فروغ فرخ زاد، اشعار فروغ، اشعار فروغ فرخ زاد، |