خوشبختی یعنی صبح زود از خواب برخاستن.
نه با صدای زنگ ساعت،
به شوق انجام کاری که به آن عشق میورزی.
نظر فراموش نشه
طبقه بندی: مطالب زیبا،
برچسب ها: خوشبختی،
اگر
به جای گفتن:
دیوار
موش دارد و موش گوش دارد، بگوییم:
"فرشته
ها در حال نوشتن هستند…"
نسلی
از ما متولد خواهد شد که به جای مراقبت مردم، "مراقبت خدا" را در نظر
دارد!
قصه از
جایی تلخ شد که در گوش یکدیگر با عصبانیت خواندیم:
بچه را
ول کردی به امان خدا !
ماشین
را ول کردی به امان خدا !
خانه
را ول کردی به امان خدا !
و
اینطور شد که "امانِ خدا" شد مظهر ناامنی!
مظهر
خدا امن ترین جاست اتفاقا،
فراموش نکنیم.
زیبایی ها را چشم می بیند
و مهربانی ها را دل
چشم فراموش می کند
ولی دل هرگز
پس بدان تا وقتی که دل زنده است
فراموش نخواهی شد
امروز روز توست... روز میلادت
دنیا تبسم کرده است امروز با یادت
امروز بی شک آسمان آبی ترین آبیست
چرخ و فلک همچون دلم درگیر بی تابیست
خدایا !!!!!!
بر صفحه تاریک دلم
با قلم الهی ات
نقشی بزن که تا زنده ام،
به مفید بودن در هستی بی پایانت
به خود ببالم...
ای رفته به چوگان قضا هم چون گوی
چپ می خور و راست می رو و هیچ مگوی
کان کس که تو را فکند اندر تک و پوی
او داند و او داند و او داند و اوی
<< حکیم عمر خیام نیشابوری >>
طبقه بندی: ادبی، مطالب زیبا،
برچسب ها: حکیم عمر خیام نیشابوری، او داند و اوی، چوگان قضا،
روزی در کنار کشتزاری از گندم ایستاده بودم، خوشه هایی از گندم که از روی تکبر سربرافراشته و خوشه های دیگری که از روی تواضع سر به زیر آورده بودند، نظرم را به خود جلب نمودند و هنگامی که آن ها را لمس نمودم، بسیار تعجب کردم.
خوشه های سربرافراشته را خالی از دانه
و خوشه های سر به زیر را پر از دانه های گندم یافتم.
با خود گفتم در کشتزار زندگی نیز چه
بسیارند
سرهایی که بالا رفته اند اما در حقیقت
خالی اند!
و کسانی که پر از خرد و دانش هستند
اما متواضعانه سر به زیر دارند!
ساعت را برداشتم
تا نکوبد ثانیه های نبودنت را ،
که حس نکنم چه قدر برای آمدنت دیر شده …
نشسته ام
و بین رفتن های تو و ماندنهای خودم مخرج مشترک می گیرم!
حاصلش فقط داغِ تو می ماند
روی دلم
بگویم
و بدانی یا نگویم و میدانی ؟؟؟
فاصله دورت نمیکند
در خوب ترین جای جهان
جا داری
جایی که دست هیچکس به تو نمیرسد
***********
بهار گلم
جای تو امن است ، اینجا در میان دل من
دلـــــم کــه میگیرد…
به خودم وعـــــده های روز خوب را میدهــــم
از همـــان وعده های خوبــی که:
سالهــــاست به امیــــد رسیدنشان
تقویـــم را خط خطی میکنم…
خدایا
یا نوری بیفکن یا توری
ماهی کوچکت از تاریکی این دریای طوفانی می ترسد . . .
نبودن هایی هست كه هیچ بودنی جبرانشان نمی كند
كسانی هستند كه هرگز تكرار نمی شوند
و تو...
همانی كه هیچ كس جایت را پر نمی كند
می نویسم از عمق تنهایی دلم
تا بدانی... بی تو روزهایم کابوس تلخی بیش نیست ...
بهار
عزیزم
در دلم با تو بودن را جشن می گیرم و ساده می گویم :
حس بودن دوباره ات مبارک . . .
فصل ها پشت سر هم می آیند می روند و تمام می شوند
اما تمام شدنی نیست
فصلِ رفتن تو و تنهاییِ من …
” ﺩﻟـﻢ ” ﺑﻬــﺎﻧﻪ ﯼ ” ﺗـــﻮ ” ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ !
ﺗــــﻮ ﻣﯽ ﺩﺍﻧــﯽ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﭼﯿﺴﺖ؟
ﺑﻬــﺎﻧﻪ ، ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﺐ ﻫﺎ ﺧﻮﺍﺏ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺧﯿﺲ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺩﺯﺩﺩ …
ﺑﻬــﺎﻧﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻣﯿـﺎﻥ ﺍﻧﺒـﻮﻫﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ …
ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﭘـــﯽ ﺗﻮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﺍﻧﺪ .
ﺑﻬــــﺎﻧﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺻﺒﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻟﺒﺎﻧﻢ ﺳﮑـــﻮﺕ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ؛
ﺗﺎ ﮔﻼﯾﻪ ﺍﯼ ﻧﮑﻨﻢ ﺍﺯ ” ﻧﺒـﻮﺩﻧﺖ “
ناگهان آیینه حیران شد گمان كردم تویى
ماه پشت ابر پنهان شد گمان كردم تویى
اى نسیم بی قرار روزهاى عاشقى
هركجا زلفى پریشان شد گمان کردم تویى
چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم
صفایی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی تو را هم آرزو کردم
طبقه بندی: مطالب زیبا،
سال ها گذشت و
من منتظر معجزه ام
معجزه ای که
نمی دانم در لابلای کدام سطر تقدیرم به خواب رفته است...