بیت آخر

نوشته شده توسط :امین
جمعه 15 اردیبهشت 1396-01:15 ب.ظ

همیشه با خداحافظی مشکل داشتم رفیق.

اون روزی که این وبلاگ رو افتتاح کردم، هدفم این بود نامه‌هایی که برات مینویسم رو توش بذارم. از اون روز 5 سال میگذره، هرچند که عمر دوستی ما خیلی بیشتر از پنج ساله. شاید الان اگه یکی این نامه رو بخونه اعتراض کنه که باید بگم عمر دوستی ما خیلی بیشتر از پنج سال «بود». اما خب ما که هنوز دوستیم، مگه نه؟

اینجا از همه چی نوشتم، خیلی از نامه‌هام رو هم اینجا نذاشتم و فقط خودت خوندیش. نامه‌هایی که نشانه‌ی دوستی عمیق من و تو بود. اون روز اول آشناییمون رو مگه میشه یادم بره؟ توی تموم این سال‌ها برام یه رفیق خوب بودی، یه رفیق همراه، اما از همون روز اول میدونستم که هر سلامی یه خداحافظی داره. حالا این خداحافظی رو کی میگه؟ دست سرنوشت من و تو رو جدا میکنه یا خودمون به این دوستی پایان میدیم؟ من زودتر میرم یا تو؟ سوالاتی بود که از همون روز اول توی ذهنم بود.

خیلی قبل بهت گفتم که وقتی به وبلاگ‌ها سر میزنم و میبینم وبلاگی که قبلا به شدت فعال بوده، الان دیگه نابود و سوت و کور شده دلم میگیره. هنوزم همینطوره، اما برای باز بودن یه وبلاگ باید دلیلی باشه. از روز اول گفتم اینجا «حکم صندوق پستی رو داره واسه نامه های من به رفیقم» و حالا که دیگه نیستی، حالا که من رو گذاشتی و رفتی فعال بودن این وبلاگ (که این اواخر هم فعالیتی نداشت) چه فایده‌ای داره؟

شاید یکی بپرسه الان که دیگه نیست چرا این نامه رو مینویسی؟ مینویسم چون میدونم میخونه. چون میدونم هنوزم دوستیم و میدونم که یه روزی من هم میام پیشت.

زندگی ادامه داره رفیق. از ازل رسم این بوده که آدم‌ها بیان و روی خاکستر خاطرات نسل‌های قبلی برای خودشون خاطره‌سازی کنن. سرنوشت خاطرات من و تو هم همینه. کسانی میان که تاریخ رو باز تکرار میکنن. میدونم. ایمان دارم بهش.

حالا که چند ماه از رفتنت میگذره، تونستم دست به کیبورد بشم و این نامه رو تایپ کنم. نامه‌ای که بر خلاف نامه‌های دیگه قرار نیست به کسی ارسال بشه و توی همین وبلاگ به پایان میرسه. میگن زمان دردها رو التیام میده اما من نمیدونم درد رفتن تو چقدر زمان برای التیام یافتن احتیاج داره.

میدونم اینجا دیگه اونقدر سوت و کور شده که هیچکی احتمالا از اینجا رد نمیشه تا این مرثیه نصف و نیمه‌ای که من برای مرگت نوشتم رو بخونه. شایدم اینجوری بهتره. همیشه خلوت رو به شلوغی ترجیح میدادی.

خداحافظ رفیق. هرچند که شاعر میگه: «تو این نقطه از زندگی مرگ هم، نمیتونه از من بگیره تو رو...»



این تیم نمی‌خواهد قهرمان شود!

نوشته شده توسط :امین
چهارشنبه 15 دی 1395-09:58 ب.ظ

از وقتی که خاطرم هست، از وقتی که فوتبال رو دنبال کردم، طرفدار آرسنال بودم. مثل خیلی از طرفدارهای بارسا و رئال و بایرن نبوده و نیستم که به خاطر یه بازیکن ستاره یا به خاطر قهرمانی‌های زیاد یه تیم طرفدارش بشم (البته نمیگم همه طرفدارهای این تیم‌ها این‌ طوری‌ان! اما باید قبول کنیم یه عده شون هستن رفیق). آرسنال رو از همون موقع که توی اوج بود دوست داشتم و همه این سال‎‌ها طرفدارش بودم. حتی توی اون ده سالی که حتی یک جام هم نگرفت.

لیگ انگلیس رو واقعا دوست دارم. بهترین لیگ فوتبالی دنیاست. تنها لیگیه که نمیتونی اصلا نتیجه هیچ بازی رو حتی از وسط بازی به بعد پیش‌بینی کنی. اینجا همون لیگیه که لستر از دسته پایین میاد قهرمان میشه یا بورنموث که بیشتر بازی رو 3 بر صفر از لیورپول کلوپ عقب بوده، توی دقایق آخر 4 بر 3 میبره. اینجا احتمال برد هر تیمی بر هر تیمی وجود داره. همه تیم‌ها به اندازه هم بزرگن، همشون طرفدار دارن و ورزشگاه‌ها رو پر میکنن و همین جذابش میکنه. لیگ انگلیس هر هفته برات غافلگیری داره. مثل بوندسلیگا یا لالیگا تک، دو یا نهایتا سه قطبی نیست.

اما آرسنال رو چرا دوست دارم؟ آرسنال بازی زیبا رو ارائه میده. فلسفه فوتبال رو به نمایش میذاره. مثل بایرن و رئال نمیاد میلیون میلیون خرج کنه که ستاره‌ها رو بخره و تیم‌های دیگه رو هم تضعیف کنه. هنر آرسنال توی کار کشیدن از بازیکن‌های جوون و بی نام و نشونه. خیلی از بازیکن‌ها اینجا ساخته شدند. بعید میدونم هیچ وقت از طرفداری این تیم دست بردارم.

آرسنال این چند سال اخیر غیر از دو قهرمانی FA Cup هیچ عنوان دیگه‌ای به دست نیاورده. توی چمپیونزلیگ چندین فصله که میخوره به بارسا و بایرن. حتی این فصل که بایرن توی گروهش دوم شد و آرسنال اول باز هم خوردن به هم! (باور کن رفیق من که میگم یه دست‌های پشت پرده‌ای تو کاره! مثل قضیه بلاتر و فسادهاش و اینکه گوی‌های قرعه‌کشی رو داغ میکرده و گروه‌ها رو مدیریت می‌کرده. بعدا گندش در میاد) با این وجود همیشه قدرتمند ظاهر شده. اون فصل که بایرن با یوپ هانکس تونست سه گانه رو فتح کنه، آرسنال تنها تیمی بود که تونست توی آلیانز آرنا این تیم رو ببره. اونم 2 بر هیچ. این نشون دهنده جنگندگی آرسناله و این روحیه رو دوست دارم.

این چند فصل اخیر چند عامل دست به دست هم داده که آرسنال نتیجه نگیره. مصدومیت دیگه به یک جزء جدانشدنی از آرسنال تبدیل شده. توی ده سال اخیر این تیم بیشترین میزان مصدومیت بین تیم‌های لیگ جزیره رو داشته و اکثرا توی مواقع حساس فصل این مصدومیت‌ها دست ونگر رو خالی کرده. چند فصل بود که آرسنال بازیکن خوب نمی‌خرید که البته به نظرم این فصل خریدهای خوبی داشته و نمیشه به ونگر آنچنان انتقادی وارد کرد. آرسنال اکثر فصل‌ها تا اواخر فصل توی رده‌های اول و دوم جدوله و آخر فصل چهارم میشه! یه جای کار میلنگه.

به نظرم مهم‌ترین دلیل نتیجه نگرفتن آرسنال نداشتن شخصیت و روحیه قهرمانیه. بازی دیشب آرسنال بورنموث خیلی جذاب بود. توی 20 دقیقه بازی سه بر صفر باخته رو سه سه کردن. واقعا دمشون گرم اما اون لحظه‌های آخر بود که حرص من رو در آورد. ژیرو که گل زد یه جور خوشحالی کرد که انگار الان گل قهرمانی تیم رو زده. ونگر یه جور خوشحالی کرد که انگار سه امتیاز با ارزش رو گرفته! اما نه. یک امتیاز جلوی بورنموث وقتی که با صدر جدول 8 تا 11 امتیاز فاصله داری، یعنی فاجعه. حتی اگه بازی ده صفر رو ده ده هم بکنی، باز هم یه امتیاز میگیری و از کورس عقب میمونی. آرسنال روحیه جنگندگی داره اما عطش قهرمانی نداره. آرسنال به روحیه سانچز نیاز داره که بعد تموم شدن بازی دستکش‌هاش رو با عصبانیت پرت کرد روی زمین و بدون حرف رفت به رختکن. سانچز درک کرده که یک امتیاز توی این بازه فصل از هر بازی‌ای که باشه، یعنی دور شدن از قهرمانی. ونگر و ژیرو هم مطمئنا اینو میدونن، اما هیچکدومشون مثل سانچز دنبال قهرمانی نیستن. اگه سانچز و اوزیل تردید دارن که قراردادشون رو تمدید کنن، گرچه منو ناراحت میکنه، اما بهشون حق میدم. اونا قهرمانی میخوان و توی آرسنالِ امروز روحیه جنگندگی برای قهرمانی وجود نداره. سقف خواسته‌های آرسنال شده گرفتن سهمیه فصل بعد لیگ قهرمانان.

مقصر کیه؟ نمیشه کسی رو صد در صد مقصر دونست اما توی این زمینه‌ها بیشترین تاثیر رو مربی داره. ونگر روحیه قهرمانی رو به تیم تزریق نمی‌کنه و همین میشه که بیشتر از ده ساله قهرمان لیگ نشدیم. من از چلسی متنفرم اما چلسی کونته رو ببین رفیق! واقعا ستودنیه. چلسی حتی اگه این فصل قهرمان نشه (بعید میدونم البته) یک بازگشت فوق‌العاده داشته و این رو مدیون کونته است. مربی‌ای که ذاتا جنگجوست و صرفا گرفتن سهمیه لیگ قهرمانان راضیش نمیکنه.

اگه ونگر بره کی جاش بیاد؟ واقعا هیچ ایده‌ای ندارم رفیق. انتخاب مربی خوب خیلی مهمه وگرنه به بلای منچستر بعد از فرگوسن دچار میشیم. با این حال به نظرم دیگه وقتشه اولویتهای باشگاه عوض بشه.



بعضی حرفا...

نوشته شده توسط :امین
جمعه 19 آذر 1395-01:32 ب.ظ

  میدونم رفیق که خیلی وقته برات ننوشتم. میدونم که بیشتر مکالماتمون به صورت گفت‌و‌گو در اومده و دیگه مثل قبل روی کاغذ نمیارمشون اما میخوام بدونی که از این موضوع راضی نیستم. میدونستم آخرین نامه‌ای که برات فرستادم مال خیلی وقت پیشه، اما الان که وبلاگ رو باز کردم و دیدم آخرین نامه مربوط به تبریک سال 95 عه، شوکه شدم. جدا شوکه شدم.

 میدونم اینجا یه خونه متروکه است، هیچکی نمیخونش. شاید هر از گاهی یکی گذرش بیفته و یه نگاهی بهش بندازه اما مخاطب ثابت نداره. این عیبش نیست، این مزیتشه. بعضی حرفا رو لازمه آدم بنویسه که هیچکی نخونش. بعضی حرفا و افکار هم گاهی بهتره اصلا از داخل ذهن آدم بیرون نیان. خوبی اینجا، این نامه‌های نوشتاری من برای تو، اینه که میتونم این حرفا رو بنویسم. بگم از هرچی میخوام.

 راستش رفیق دلم برای اینجا تنگ شده بود. برای این خونه دنج. میدونم واقعا وقت نمی‌کنم بشینم و اینجوری بنویسم اما باید یه وقتی رو خالی کنم براش. گاهی خیلی کمک میکنه.

بیرون داره برف میاد و منم از برف اینش رو دوست دارم که فقط بشینم و سفیدی‌هاش رو بببینم. فکر اینکه فردا توی این سرما و برف از سر صبح تا شب باید راه بیفتم و برم بیرون پشتم رو می‌لرزونه.

جمعه هم که هست و مگه میشه جمعه بشه و آدم دلش نگیره؟ یه عالمه کار دارم اما دست و دلم به کاری نمیره. نمیدونم چیه اما حس میکنم یه اتفاق بدی به همین زودی میفته برام. خدا میدونه فقط.

همین برای شروع دوباره نامه‌نویسی‌هامون خوبه، نه؟


باید برای زندگی جنگید

نوشته شده توسط :امین
یکشنبه 1 فروردین 1395-08:56 ق.ظ

هر سال اسفند که میشه همه جا بوی بهار میگیره. خیابونا شلوغ میشن و مردم میریزن توی مغازه‌‌ها. درختا شکوفه میدن و حتی بارون هم بوی بهار میگیره. هر سال اسفند ادم هوایی میشه و نمیتونه کاری بکنه و البته همیشه اون اخر سال قراره به خاطر همه کارای نکرده و ناتموم مونده جونت بالا بیاد. من این حس و حال رو دوست دارم. بهار رو دوست دارم. زنده شدن دوباره طبیعت رو دوست دارم. همین که آدما به خودشون میفتن که کاراشون رو جمع و جور کنن، بدو بدو های آخر سال و حتی خورشید کم جون اخر اسفند رو دوست دارم.

اما اینا بهم حس عید رو نمیده رفیق. اره همشون دوست داشتنی ان اما بهم نمیفهمونن عید اومده. فقط وقتی میتونم رسیدن عید رو باور کنم که ویژه‌نامه‌های نوروزی مجله‌ها رو بگیرم دستم. اون موقع است که دیگه باورم میشه جدی جدی سال داره عوض میشه! امسال هم از این قاعده مستثنی نبود. درسته که فرصت مطالعه مجله‌ رو کمتر از قبل دارم اما دلیل نمیشه روزای اخر اسفند هر روز به دکه روزنامه فروشی سر کوچمون سر نزنم و کلافه اش نکنم که فلان مجله اومد؟ فلان ویژه‌نامه رسید؟

94 تموم شد. برای من 94 سال بسیار بسیار پر اتفاقی بود. داشتم نامه‌ای که آخر سال 93 نوشته بودم رو میخوندم. میدیدم واقعا امسال همون بهترین سال زندگیم بوده ( گوش شیطون کر). همون سالی که خودمو آتیش زدم و یه ققنوس جدید متولد شد. زخم؟ بدون زخم هم مگه میشه زندگی؟ اما خب یه مرهم هایی هست که زخم‌ها رو از یادت میبره. 94 رو توی خاطرم ثبت میکنم. شاید اگه عمر کردم، 30 سال یا 40 سال دیگه روی یک صندلی نشسته بودم توی ایوون خونم و چایی میخوردم و به منظره رو به رو نگاه میکردم ( آرزو بر جوانان عیب نیست رفیق :دی)، وقتی داشتم خاطره این 50 یا 60 سال عمرم رو مرور میکردم از 94 به عنوان یکی از نقاط عطف زندگیم یاد کنم. خدا امسال ادمایی رو بهم داد که برام عزیزن. مثل خانواده حتی بعضا بیشتر. تنها چیزی که توی سال جدید از خدا میخوام اینه که سال 95 ازم نگیرشون. نه 95 و نه سال‌های بعدش.

زندگی بالا و پایین داره رفیق. هی یه کاری میکنی و میکنی و میکنی و نتیجه نمی‌گیری. اما این دلیل نمیشه که از کارت دست برداری. تو باید ادامه بدی. باید برای زندگیت بجنگی. برای راحتی و اسودگی توی این دنیا نیومدیم که بخوایم همه چیز رو به راحتی بدست بیاریم. باید زخمی بشی، خون ازت بره، مجروح بشی تا بتونی به اون چیزی که میخوای برسی. اون وقتی که به هدفت میرسی - حتی اگه کل بدنت پر از درد و زخم های راه باشه - همه چیزو فراموش میکنی. امیدوارم بهم انگ شعاری بودن نزنی.

پارسال برنامه‌‌های زیادی داشتم. خیلی هاش عملی شد، خیلی هاش حذف شد، خیلی برنامه های جایگزین اومد جاش و در کل اصلا مسیر زندگیم عوض شد. الان به چیزهایی فکر میکنم که یک سال پیش همین موقع توی مخیله ام هم نمی گنجید. ادم همین قدر تغییر پذیره.

امسال هم برنامه دارم برای سال جدیدم و امیدوارم بتونم کنار عزیرترین‌‌هام به یه جایی برسونمش. سال 95 قراره سالی پر از خبرای خوش باشه، انشاالله.
95 رو با امید بسیار آغاز میکنم و ایمان دارم که خدا هم ناامیدم نمیکنه.

و در پایان: هرچی که باید اتفاق بیفته، میفته یه روز. نگران نباش. سال نوت مبارک رفیق.


حرکت پر سرعت تقویم

نوشته شده توسط :امین
سه شنبه 29 دی 1394-08:43 ب.ظ

از کجا شروع کنم ؟ اوووم.
یک سال دیگه به عمرم اضافه شد رفیق. به همین سرعت یک سال گذشت. یک سال پر از اتفاقات زیاد.
امسال شاید پر اتفاق ترین سال زندگیم بود. قضایایی برام پیش اومد که شاید به اندازه چندین و چند سال بهم تجربه اضافه کرد. سال عجیبی بود. همیشه با خودم میگفتم بعیده سالی بیاد و آخرش برگردم بهش نگاه کنم و یه لبخند رضایت آمیز بزنم.
امسال دیوانه وار شروع شد. دو ماه ابتدایی که به افسردگی و غم گذشت، اما از اواخر زمستون ورق برگشت. ادم هایی داشتن تو زندگیم پر رنگ می شدن که فکرشم نمیکردم الان به جرئت بگم جزو عزیزترین هامن. ادم هایی که جلوه قشنگ تری از زندگی رو نشونم دادن.
امسال خیلی عجیب بود. دقیقا چیزهایی که اصلا حتی تصورش هم نمی کردم برام اتفاق افتاد. یادته پارسال برات نوشتم حس میکنم خدا برام برنامه داره؟ اون موقع دعا میکردم برنامه های خوبی باشه. بود رفیق. خیلی خوب. فوق العاده.
خدا توی لحظه لحظه زندگیم بهم لطف داشته، حتی وقتایی که ازش برگشتم. همیشه اطرافم بوده و همیشه لطفش شامل حالم، اما شاید اون قدر ها به نظرم نمی اومد. ولی امسال یه کاری کرد  باهام که دیگه دهنم کامل بسته شد. که دیگه نمیشه حتی به انکارش فکر کرد! امیدوارم نا امیدش نکنم.
3 تا ادمی که اومدن و یه جون دیگه به زندگی بی رمق و تکراری و از نفس افتاده من دادن. بی نهایت خدا رو به خاطرشون شکر میکنم و امیدوارم همیشه دلشون آروم باشه.
نمیدونم چی بگم. واژه ها قاتل احساساتند و نمی تونم احساساتم رو هیچ رقمه بیان کنم رفیق.
یک سال دیگه به عددهای عمرم اضافه و از فرصت زندگیم کم شد. امیدوارم سال جدید هم به کیفیت امسال و بهتر از امسال باشه.
ترانه خواجه امیری رفته تو مخم: همه دنیا بخواد و تو بگی نه، نخواد و تو بگی آره تمومه/ همین که اول و آخر تو باشی، به محتاج تو محتاجی حرومه
همین...


جلوه رحمت خدا

نوشته شده توسط :امین
شنبه 5 دی 1394-02:18 ق.ظ

رفیق دور و برت رو نگاه کن، همه جاش نشانه های رحمت خدا رو میبینی. از بارون و برف و گل و بلبل بگیر تا همین سلامتی و عقل و هوشی که بهمون داده. اما اگه به من بگن بزرگترین رحمت خدا چیه؟ هیچکدوم از اینا رو انتخاب نمی کردم.
به نظر من بزرگترین لطف خدا در حق بشریت چیزیه که اگه نبود به جرأت میگم دنیا یک لحظه قابل زندگی نبود. بشر نمیتونست سختی های زندگی رو تاب بیاره. بزرگترین لطف خدا اون چیزیه که دقیقا روح خدا توش موج میزنه. اگه مادرا نبودن جهان هر لحظه از هم می پاشید.
مادرا اون نهایت نهایت نهایت تجلی خدا روی زمینن. اگه توی هیچ چیزی خدا رو نبینی، توی مادرا نمیتونی خدا رو نبینی. مادرا این فرشته هایی که شاید خودشون هم ندونن چقدر فرشته ان و چقدر برای بچه هاشون ارزشمندن و ندونن چقدر عزیزن. ندونن که الکی نیست بهشت زیر پاشونه و شاید حتی ندونن جهان روی سر انگشتشون میچرخه.
اون بزرگوار یه چیزی میدونست که میگفت دختر رحمته. دختری که قراره در آینده تبدیل بشه به مادری که همه چیز بچه هاشه. از الگوی زندگی بگیر تا یار و غم خوارش.
توی اطرافیانم دارم دوستانی که مادرشون رو از دست دادن و واقعا امیدوارم اون روزی نیاد که زبونم لال زبونم لال زبونم لال مرگ مادرم رو ببینم. امیدوارم من زودتر از اون بمیرم و اون روز رو نبینم. گرچه این اتفاق ممکنه بیفته هر آن ولی تنها چیزی که شاید ترجیه میدم بهش فکر نکنم همین یک موضوعه. من و مادرم شاید در خیلی موارد تفاوت سلیقه و عقیده داشته باشیم، شاید دنیامون از هم دور باشه ولی همینکه نگاش میکنم که اروم خوابیده ارامش میگیرم، ته دلم یه نور امیدی جرقه میزنه. همین که تا اینجا رسیدم، بعد خدا مدیون مادرم هستم.
من ادم احساساتی هستم رفیق و خیلی چیز عجیبی نیست موقع نوشتن این نامه دارم اشک میریزم. ازت میخوام تا زمانی که مادرت هست، تا زمانی که میتونی ببینیش و بغلش کنی، حتما بغلش کن، بوسش کن و قدرش رو بدون. هر لحظه رو باید غنیمت دونست. مگه چقدر عمر میکنیم؟

اگه دست من بود به آسمون میگفتم که ستاره هاشو دور سرت بریزه / دنیامو میدادم پای چشات بفهمی، یه نگاه سادت چقدر برام عزیزه

همین.


ولی دل به پاییز نسپرده ایم

نوشته شده توسط :امین
جمعه 8 آبان 1394-11:17 ب.ظ

امروز سالگرد فوت قیصر بود و من حتی وقت نکردم براش چیزی بنویسم.

سراپا اگر زرد و پژمرده ایم، ولی دل به پاییز نسپرده ایم

همین


خش خش...

نوشته شده توسط :امین
چهارشنبه 1 مهر 1394-12:23 ق.ظ

خش خش ... صدای پای خزان است یک نفر
در را به روی حضرت پاییز وا کند...





درباره وبلاگ:



نامه های گذشته:


طبقه بندی:


آخرین نامه ها:


دوستان وبلاگ نویس:


وبسایت های دوست:


نویسندگان:


ابر برچسبها:


آمار وبلاگ:


Amin's bookshelf: read

The Amulet of Samarkand
3 of 5 stars
اول که شروع به خواندن این کتاب کردم،در همان صفحات آغازین،حس کردم که کتاب چندان خوبی نیست.کتابی دیگر راجع به دنیای جادوگران که باز با همه جادوگرانی که میشناختیم تفاوت دارند و قوانین خاص و غیره و غیره. خب اگر کتاب های اینچنینی زیاد خوانده ...
Appointment with Death
3 of 5 stars
آغازش متفاوت بود با سایر کتابهای کریستی. بد نبود.
Murder on the Orient Express
4 of 5 stars
ایده قتل در قطاری که توی برف گیر کرده و با هیچ جا ارتباط نداره واقعا نو بود. شخصیت ها و جزئیات بسیاری داشت داستان(که من داستان با شخصیت زیاد رو انقدرها دوست ندارم) و برای اولین بار از پایان بندی کریستی لذت نبردم. قضیه اون چاقوی خونی توی ...

goodreads.com


2014 Reading Challenge

2014 Reading Challenge
Amin has read 5 books toward his goal of 40 books.
hide







The Theme Being Used Is MihanBlog Created By ThemeBox
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات