نقاش اسب را كه زمینگیر می كشد
یا چهره ی عموی مرا پیر می كشد
بی آب، مشك را و علم را بدون دست
یا چشم را حوالی یك تیر می كشد
از لا به لای نیزه و از لا به لای تیر
كفتار را به سینه ی یك شیر می كشد
موضوع قصه چیست چه خوابی است دیده ام؟
احساس می كنم كمرم تیر می كشد...
باید كه خون گریست زمین ناله می كند
یك دشت را برای تو پُر لاله می كند
پیشانی ات نگاه مرا خیره می كند
آبی آسمان مرا تیره می كند
با مشك روی دوش به ما فكر می كنی
با دست و سر به دین خدا فكر می كنی
یا فكر می كنی كه حسین است و بعد از آن
تنها، علی میان حنین است و بعد از آن
این شام آخر است و صلیب است و بعد از آن
صد خنجر است و حنجر سیب است و بعد از آن
باید كه خون گریست زمین ناله می كند
یك دشت را برای تو پُر لاله می كند
رفتی عمو كه خیمه ی مان بی عمود شد
رفتی قیام عمه، عمو جان، قعود شد
دشمن چه كرد بعد تو، خط و نشان كشید
رفتی عمو كه گونه ی خیسم كبود شد
مردی كه ترس نام تو را داشت، بعد تو
مردی كه گوشواره ی ما را ربود شد
در قلب خسته خون تو جریان گرفته است
آغاز قصه رنگ ز پایان گرفته است
باید كه خون گریست زمین ناله می كند
یك دشت را برای تو پُر لاله كی كند
گاهی پای کسی میمانی ....
که نه دیدی اش .... نه میشناسی اش .......
فقط حسش کرده ای .... تجمسمش کرده ای....
پشت هاله ای از نوشته های مجازی روی پیج مجازی اش ...
که هر روز میخوانی و در جوابش میگویی ....
لایک ....
کار دست همیشه مشت شدن نیست .....
دست که فقط برای این کار ها نیست .....
گاهی دست میبخشد .....
نوازش میکند ..... احساس را منتقل میکند .....
گاهی چشمها به سوی دست توست .....
دستت را دست کم نگیر ........
زندگی رو با ختی دل من
مردمو شناختی دل من
تا به کی سر تا پا حقیقتی؟
تا به کی خراب محبتی؟
همنشین اینو اون شدی
خسته و پریشون شدی
دشت بخت تو کویر شده
مرغ آرزوت اسیر شده
روبه روت سراب پشت سر خراب
ساکت و صبوری دل من....
چقدر سخته كه یك دنیا بها باشی نتونی كه رها باشی
چقدر سخته كه بارونی بشی هر شب، نتونی آسمون باشی
چقدر سخته كه زندونی بمونی، بی در و دیوار، نتونی همزبون باشی
چه بدبخته قناری كه بخونه اما رویاش حس بیرونه...
چه بدبخته گلی كه مونده تو گلدون غمش یك قطره بارونه...
چقدر سخته كه چشمات رنگه غم باشه ولی ظاهر پر از خنده
چقدر سخته كه عشقت تو آسمون باشه، ولی آسون بگن چنده
چقدر سخته كلامت ساده پرپر شه نتونی ناجی اش باشی
چقدر سخته كه رفتن راه آخر شه نتونی راهی اش باشی
چقدر سخته كه تو خونه عین مهمون شی، بپوسی، خسته بیرون شی
چقدر سخته دلت پر باشه ساكت شی، ولی تو سینه داغون شی
چقدر سخته كه یك دنیا صدا باشی، ولی از صحنه خوندن جدا باشی
شب از مهتاب سر میره
تمام ماه, تو آبه
شبیه عکس یک رویاست
تو خوابیدی, جهان خوابه
زمین دور تو میگرده
زمان دست تو افتاده
تماشا کن, سکوتِ تو
عجب عمقی به شب داده
تو خواب انگار طرحی از
گل و مهتاب و لبخندی
شب از جایی شروع میشه
که تو چشمات و میبندی
تو را آغوش میگیرم
تنم سر ریز رویا شه
جهان قد یه لالایی
توی آغوش من جا شه
تو را آغوش میگیرم
هوا تاریکتر میشه
خدا از دستهای تو
به من نزدیکتر میشه
تمام خونه پر میشه
از این تصویر رویایی
تماشا کن, تماشا کن
چه بیرحمانه زیبایی…”
تورو به خدا برا من مواظب خودت باش
گریه نکن آروم بگیر به فکر زندگیت باش
غصه ام میشه اگه بفهمم داری غصه میخوری
شکایت از کسی نکن با این که خیلی دل خوری
دلت نگیره مهربون عاشقتم اینو بدون
دلم گرفته میدونی از هم جدا کردنمون
دل نگرونتم همش اگه خطا کردم ببخش
بازم منو به خاطره تموم خوبیهات ببخش
منو ببخش منو ببخش..
اصلا فراموشم کن و فکر کن منو نداشتی
این جوری خیلی بهتره بگو منو نخواستی
برو بگو تنهاییو خیلی زیاد دوسش داری
آخه تو تنها بمونی با کسی کاری نداری
دلت نگیره مهربون عاشقتم اینو بدون
دلم گرفته میدونی از هم جدا کردنمون
دل نگرونتم همش اگه خطا کردم ببخش
بازم منو به خاطره تموم خوبیهات ببخش
طبقه بندی: وب عاشقانه،
باران مهر و ماه و آئینه باران شعر و شبنم و شبدر
باران که می بارد تو در راهی از دشت شب تا باغ بیداری
از عطر عشق و آشتی لبریز با ابر و آب و آسمان جاری
غم می گریزد، غصه می سوزد شب می گدازد، سایه می میرد
تا عطرِ آهنگ تو می رقصد تا شعر باران تو می گیرد
از لحظه های تشنه ی بیدار تا روزهای بی تو بارانی
غم می کشد ما را و می بینی دل می کشد ما را تو می دانی
طبقه بندی: وب عاشقانه،
آن شب من از فراقت چون ابر گریه كردم
با یاد خاطراتت چون یاس ناله كردم
آن شب تو رفته بودی اما نه از دل من
گر چه تو ترك كردی با گریه منزل من
آن شب میان گریه رفتم سراغ قرآن
با یك بغل اقاقی رفتم به سویش نالان
آن شب در آرزوی دیدار زلف و رویت
رفتم كنار دریا تا پر زنم به سویت
آن شب گذشت و دیگر نیامدی سراغم
با آن سكوت غمگین در باغ خاطراتم
آن شب و شب های دگر گذشت با خاطراتت
اما هنوز گلها هستند در انتظارت
برگرد نفس...
طبقه بندی: وب عاشقانه،
دلتنگی چشمای بیقرارت هنوزم دارن باهام حرف میزنن.......حالا
چطور بگم تنهام؟؟چطور بگم تو نیستی؟؟چطور بگم با من
نیستی؟؟ آره! خودت میدونی....میدونی كه همیشه با
منی....میدونی كه تو،توی لحظه لحظه های من جاری
هستی....آخه...تو،توی قلب منی...آره! تو قلب
من....برای همینه كه همیشه با منی.. . برای همینه كه
حتی یه لحظه هم ازم دور نیستی...برای همینه كه
میتونم دوریت رو تحمل كنم...آخه هر وقت دلم برات تنگ
میشه...هر وقت حس میكنم دیگه طاقت ندارم....دیگه
نمیتونم تحمل كنم...دستامو میذارم رو صورتم و یه نفس
عمیق میكشم....دستامو كه بو میكنم مست
میشم...مست از عطرت. صدای مهربونت رو
میشنوم ...و آخر همه ی اینا...به یه چیز میرسم.....به
عشق و به تو.....آره...به تو....اونوقت دلتنگیم بر طرف
میشه...اونوقت تو رو نزدیكتر از همیشه حس
میكنم..اونوقت دیگه تنها نیستم...
حالا من این تنهایی رو خیلی خیلی دوسش دارم.. به این
تنهایی دل بستم...حالا میدونم كه این تنهایی خالی
نیست...پر از یاد عشقه یاده ... پر از اشكهای گرم عاشقونست..
طبقه بندی: وب عاشقانه،
اگر این شانس رو در زندگی داشتی که یک سوال از خدا می پرسیدی که جوابش رو
می شنیدی ازش چی می پرسیدی
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام دوستای گلم
امروز میخوام یه سوال بپرسم جواب سوالم رو تونظرات بدین
اگه یه روز یکی بهتون خیانت کنه چکار میکنین؟
خیلی دوست دارم عکس العملتون رو بدونم
منتظره جوابتون هستم