پاییز3-93 و شاید آخرین....
لیم ببوره لیم ببوره
در بی گذشت ایام و الفت بین من وپاییز مثل برق و باد یک ماه از روزهای
زیبایش آمد ورفت؛بی سر وصدا بدون آنکه کسی متوجه حضورش شود و چه غریبانه است این
پاییز که هیچ التفاتی به حالش نمی شود.ای پاییز ؛ ای مظهر زیبایی که آغازت با مهر
است وپایانت با روسفیدی!! بدان که من این روزا حالم خیلی بدتر ازتوست ؛ تو در هجر
و فراقی سالهاست از تاریخ مبهم ابتدا تا بی نهایت مبهم انتهایی دلتنگیهایت را هر
سال برای مردمان برمیخانی؛ اما من که دیگر وقتی برای گفتن ناگفته هایم ندارم که
هربار خواستم و کلمه ایی از آن به زبان جاری کردم روسیه تر از همیشه خود را دیدم.؛
آری پاییز مرا وقتی نیست تا حدیث این روح مست سیاه مست را برای آیندگان برخوانم و
فرصتم اندک تر از روزهای سپری شده امسال توست.آه پاییز ؛ یادت باشد ؛سال دیگر که
آمدی و اگر من نبودم ؛یادی از همراه همیشگیت نمایی و در شیونهایت قطره اشکی به یاد این دوست سوخته دل روزگارنت بیفشانی تا مگر آلامم زیر خروارها خاک
التیام یابد حتی به اندازه قطره ای از اشک تو ای پاییز عزیز.
نفس بی کسم ای زنده دلان قطع کنید
سینه ام چاک کنید
این غبار سیه از رخم پاک کنید
به چه کارم آید این چشمه خون
این تن مرده مرگ
که تن زنده من کرده چنین آواره
از کف سینه ام آرید برون
....ببرید
ببرید در بیابان سکوت
زیرمشتی لجن و سنگ سیه خاک کنید
.
.
.
این که چیزی نبود
هموطنان بدتر ازاین
عجب اینجاست که افتاده زپا چرخ زمان
کی فلک دیده به خود
فصل خزان بعد خزان !!!!
ادامه مطلب