من هرگز نتوانستم بافنده خوبی باشم؛ بدرود

مه رزه گیان جوابی کومنته که م دروس کرد ؛ یا خوا هه ر بژیت.
------------------------------------------------------------------------------------------------------------

آخرین لحظات همیشه هول انگیز است....

هراس از رفتنی که برگشتنی را نباید...

من می روم از بر چشمانت تا که دیگر ...

دنیایت را تیره وتار نکنم....

من هرگز نتوانستم بافنده خوبی باشم؛

تا دروغ ها را با راستی ببافم....

احساسم را شروع اینگونه نبود که حالا ...

نه حسود و نه طمع ؛ بدور از هر  ناروا....

اما دوستت داشتم ؛بی ریا واز ته قلب  تا اوج آسمانها..

اون بالا بالاها ؛ که میگن خانه خدا آنجاست...

دوستت دارم تا بی نهایت بشریت ؛ آن زمانهای آخر...

که دیگر موعد دمیدن به نفخ صورفرا رسیده باشد...

وهرکس هراسان بسویی میدود...

ومن با خنده تورا نگاه خواهم کرد ؛ چون

 دوستت دارم...

تا آن روز که روز حساب است و حسابرسی....

در وادی محشر که همه برگی در دست دارند ...

من قلبم را بدست خواهم گرفت...

که بجای نوشتن کلمات برآن ؛خون بچکد بر عرش خداوندگار...

که در تکرار مکررات این مکتوبه نقش ببنندد...

 دوستت دارم........

آنوقت است که راستی گفتارم را ؛ در خواهی یافت.

پس تا آنروز بدرود.

نمی گویم به خدا می سپارمت ؛ چون می ترسم....

میترسم که خدایمان بخواهد...

تا روز موعود عذابت دهد...

چون همیشه بدون اندیشیدن با گفته هایت...

عذابم دادی....

پس بدرود تا درودی.....

 از جنس روز جزا..... 



                           آپلود عکس


                                                           آپلود عکس

سلام خدمت ئامانج 
دلم میخواد این دلنوشته منو روی پست جدیدت بذاری تاهمه دوستانت بخونن...
-------------------------------------
من یک گنهکارم یک گنهکارواقعی 
کسی که بابی رحمی تمام عزیزترین کسی که تواین دنیا داشت ازخودش دورکرد...
من میخواستم به یکی کمک کنم که گذشته هاشو فراموش کنه وازغم فارغ بشه..
میخواستم مثل یه خواهرکنارش باشم واونم برام شد بهترین برادردنیا ..
شد عزیزترین کسی که میتونستم باهاش دردودل کنم شوخی کنم وخاطره هاموتعریف کنم...
اونم همین حسو به من داشت یا اینجور وانمود میکرد...
ولی نمیدونم یهویی چی شد..
چی شد که به درداش اضافه کردم...
چی شد که همه چی خراب شد..
من مادر ندارم مادرم منو به برادرم سپردورفت..
ولی برادرم گفت من نمیتونم دیگه امانت داری کنم ومنو اززندگیش بیرون کرد..
خواهرشوازخونه ای که هرروز بهش سرمیزد انداخت بیرون..
من میخوام به مادردوتامون شکایت کنم...
مادر خودم ومادر اون که منو به دختری قبول کرد ولی برادرحسودم نخواست تو داشتن مادرش من سهیم باشم..
باشه قبول ...
من فقط به خواب مادرم راضیم.. وبه سلامتی برادرم

همین و......

--------------------------------------------------------------------

دوستی سوالی پرسیده ؛ جوابش بله است و این هم یک شعر کوردی حسن الخطاب این محزون سرا . به نقل قول  یکی از عزیزانم خخخخخخخخ

ئه و دولبره شاراوه كه  روبه نی  هه ل دات

آن دلبری که روی خود ازما پوشاندونقابش را بردارد

سه د  وه عد ه یی  دامو له  سه ری  وعده  هه ر نات

صد وعده دیدار بما دادو سر یک وعده اش هم نیامد

هینده له دلم  كردوه جه ور و سته م  و خه م

آنقدر در حق این دل من جور وجفا کرده

باور نه كه م ئیتر ده لی من  له م خه مه هه ل كات

باور نمیکنم که دیگه قلب من از درد این غم توان زندگی داشته باشد

ئاواره كه سیكه دله كه ی چوو بی به تالان

 آواره کسی اسست که قلبش به غارت رفته باشد

هه ر كاتی به هیوای كه سیك حه یران و كش و مات

چون همیشه به امید دیدار مخاطب خاص؛ کیش ومات است

ئه م درده به سه ر هاتی كه  پیوانی نایه

این درد داستانیست که قابل قیاس و اندازه نیست

سه د عاله مو عاشق به شیه و له نجه یی ناكات

صد جهان عاشق و شیدای غمزه ایی از اوست

یا ره ب من وئه م درده هه زار ساله ژیاوین

بار رب من و این درد هزار ساله که با هم زندگی کرده ایم

ئه م پاییزه هیجره نه بهاری سه مه ری بات

این پاییز دوری بهاری ندارد که ثمری داشته باشد

سه خته به خوا سه خته ژیان بی له بی لعلت

سخته به خدا سخت است زندگی بدون لب لعلت

ئه یزنم بده ته نیا شوی بو سوژده له بالات

اجازه ام بده تنها یک شب  برای سجده از قدوبالایت

گه ر وعده بدات له و سه ره مرگیشه وه هه ر بیت

اگر وعده دهد که در هنگام جان دادن به بالینم آید

هه ر خوشه دلیم اوف دله كه م گییوه به ئاوات

  باز دلخوش میشم خواهم گفت آه که قلبم به آرزویش میرسد   

ترجمه تحت الفظی برای مهراسای عزیز و خوبان                      

                           آپلود عکس




ادامه مطلب
[ پنجشنبه 25 تیر 1394 ] [ 12:10 ق.ظ ] [ ئــــامـــانج ]
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات