زایشی نو با استاد هادی ضیالدینی
چه زیبا امشب به بالین من ویرانه آمده ای و با چشمان نافذ نگاهت را
با نگاهم گره زدی؛ اما دیگر این نگاه صلابت گذشته را ندارد . آزردن دردیست که هنوز
واکسنی ندارد. اگر چه یادت در طول زمان اندکی کم رنگ نشده است اما سینه
ای آکنده از غم این سالها را با من زیسته و در سیر و سلوک غمناک قلبی به کسی
رسیده ام که مدام هست و هست و نه دل می رنجاند و نه روی برمیگرداند. به عشقش آنچنان
مبتلا گشته ام که در احوالات خودم؛ هر آن با او هستم و هستم .آری همه چیزم یعنی او؛او ...
******
دوست دارم با تندیس جدید استاد هادی ضیاالدینی که در کوه آبیدر به تازگی نصب شده احساسم را به اشتراک بگذارم و در پی زایشی جدید باز بر اوج قله ها بایستم ...
درد من
کشته شمشیر بلا می داند
سوزمن
سوخته داغ جفا می داند
مسکنم
ساکن صحرای فنا می داند
چاره من
کن و مگذار که بیچاره شوم
سرخود گیرم و از کوی تو آواره شوم
برچسب ها: استاد هادی ضیاءالدینی+++++،
ادامه مطلب