عـــــشـــــــق Amin.M
تقدیم به کسی که دردل من است
نظرعزیزان
نظرتون درباره وبلاگم چیه؟؟؟؟؟؟







صفحات جانبی


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعكس، كد موسیقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

حتماایمیل بفرستید
Aminmohammadmazreali@yahoo.com         
Eshg_35@yahoo.com
[تصویر: nymgkzoypvqpy0l4rb2i.gif]








[ یکشنبه 2 بهمن 1390 ] [ 06:00 ب.ظ ] [ امین محمد مزرعه لی ]
حسی دارم ، اگـــــر بدانی بد نیست / شعری گفتم تو هم بخوانی بد نیست

الآن  خیلی دلم بـرایت تنگ است / در هــر صورت خبر رســانی بد نیست . . .

.

.

.

ای دل، دل سودا زده، سامانم کـو؟ / ای کالبد تهی شده جـــــــانم کـو؟

امـــروز که از همیشه مشتاق ترم / ای خانه ی سوت و کور مهمانم کو؟

.

.

.

نسبت به تو  حس  کور  میـلی دارم / دور و بـــــــر خود  هـــزار  لیـلی دارم

من نــاز نمی خرم  شما هم نفروش / چون عاشق کشته مرده خیلی دارم . . .


ادامه مطلب

طبقه بندی: چیستان ، اس ام اس ، سوال، 
[ جمعه 22 اردیبهشت 1391 ] [ 11:54 ق.ظ ] [ امین محمد مزرعه لی ]

کی می خواد مثل تو باشه ،مثل تو که بی نظیری

مثه تو که با نگاهت ، منو از خودم می گیری

کی می خواد مثل تو باشه ،مثل تو که تکیه گاهی

تو به داد من رسیدی،توی تردید و سیاهی

همه چی از تو شروع شد،همه چی با تو تمومه

چرا دنیارو نبینم ، وقتی چشمات روبرومه

عشق تو پناه آخر ، واسه قلب نیمه جونه

کی می خواد مثل تو باشه ، کی مثه تو مهربونه

وقتی که چشای خیسم، دیگه جایی رو نمی دید

جزتوهیچ کس تو دنیا، حال وروزمو نفهمید

همه چی از تو شروع شد،همه چی با تو تمومه

چرا دنیارو نبینم ، وقتی چشمات روبرومه



طبقه بندی: داستان های عاشقانه و پندآموز، 
[ پنجشنبه 17 فروردین 1391 ] [ 10:53 ب.ظ ] [ امین محمد مزرعه لی ]

مدت زیادی از زمان ازدواجشان می‌گذشت و طبق معمول زندگی فراز و نشیب‌های خاص خودش را داشت.
یک روز زن که از ساعت‌های زیاد کار شوهر عصبانی بود و همه چیز را از هم پاشیده می‌دید، زبان به شکایت گشود و باعث ناامیدی شوهرش شد. مرد پس از یک هفته سکوت همسرش، با کاغذ و قلمی‌در دست به طرف او رفت و پیشنهاد کرد هر آنچه را که باعث آزارشان می‌شود را بنویسید و در مورد آن‌ها بحث و تبادل نظر کنند.

زن که گله‌های بسیاری داشت بدون اینکه سرخود را بلند کند، شروع کرد به نوشتن.
مرد پس از نگاهی عمیق و طولانی به همسر، نوشتن را آغاز کرد.
یک ربع بعد با نگاهی به یکدیگر کاغذ‌ها را رد وبدل کردند. مرد به زن عصبانی و کاغذ لبریز از شکایت خیره ماند…
اما زن با دیدن کاغذ شوهر، خجالت زده شد و به سرعت کاغذ خود را پاره کرد.
شوهرش در هر دو صفحه این جمله را تکرار کرده بود: ”دوستت دارم عزیزم”




طبقه بندی: داستان های عاشقانه و پندآموز، 
[ سه شنبه 8 فروردین 1391 ] [ 04:15 ب.ظ ] [ امین محمد مزرعه لی ]
وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمی*توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتی که او تمام کرد
من شروع کردم
وقتی که او تمام شد
من آغاز کردم
چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است
مثل تنها مردن
                                                                                                                                 دکتر علی شریعتی


طبقه بندی: داستان های عاشقانه و پندآموز، 
[ جمعه 4 فروردین 1391 ] [ 11:41 ق.ظ ] [ امین محمد مزرعه لی ]
اگه عاشقی، سعی کن به عشقت برسی چون وقتی بره دیگه رفته.

 اگه عاشق نیستی پس تلاش نکن که طعمش رو بچشی.

چون تلخترین شیرینی روزگاره




طبقه بندی: داستان های عاشقانه و پندآموز، 
[ جمعه 4 فروردین 1391 ] [ 11:29 ق.ظ ] [ امین محمد مزرعه لی ]
عشق یعنی اینکه وقتی یه اس ام اس ازش میاد حتی قبل اینکه بدوونی چی نوشته لبخند میاد روی لبت،

همینکه یه لحظه بهت فک میکرده واست اندازه یه دنیا می ارزه




طبقه بندی: داستان های عاشقانه و پندآموز، 
[ جمعه 4 فروردین 1391 ] [ 11:26 ق.ظ ] [ امین محمد مزرعه لی ]

عشــق اگــر خـط مــوازی نیسـت،چیسـت؟ 

یــا کتـاب جملــه ســازی نیســت،چیسـت؟! 

عشـق اگــر مبنــای خلــق آدم اســت 

پـس چــرا ایـن گـونـه گنــگ و مبهــم اسـت؟ 

پـس چــرا خـط مـوازی مـی شـود!!! 

از چـه رو هــر عشـق،بــازی مـی شــود؟!




طبقه بندی: داستان های عاشقانه و پندآموز، 
[ جمعه 4 فروردین 1391 ] [ 11:20 ق.ظ ] [ امین محمد مزرعه لی ]

هر که آید گوید:
گریه کن، تسکین است
گریه آرام دل غمگین است 

چند سالی است که من می گریم
در پی تسکینم 

ولی ای کاش کسی می دانست
چند دریا
بین ما فاصله است
من و آرام دل غمگینم




طبقه بندی: داستان های عاشقانه و پندآموز، 
[ جمعه 4 فروردین 1391 ] [ 11:19 ق.ظ ] [ امین محمد مزرعه لی ]

حرف کمی نبود قرار ومدار عشق 

اما چه فایده – 

که نفهمیم یار را! 

ای روح های ناب ! 

دوباره به پا کنید 

قدری برای اهل زمستان 

بهار را !




طبقه بندی: داستان های عاشقانه و پندآموز، 
[ جمعه 4 فروردین 1391 ] [ 11:14 ق.ظ ] [ امین محمد مزرعه لی ]
برداشتی آرزومندانه از یک روزنامه برای ظهورش
یعنی میشه ماهم این روزو ببینیم؟؟؟؟؟؟؟؟



یعنی میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟




[ پنجشنبه 25 اسفند 1390 ] [ 01:49 ق.ظ ] [ امین محمد مزرعه لی ]
فرا رسیدن سال

1391

بر همه شما ایرانیان مبارک باد



[ چهارشنبه 24 اسفند 1390 ] [ 11:59 ق.ظ ] [ امین محمد مزرعه لی ]

 


کوه باشی صخره هایت می شوم
اشک باشی دیدگانت می شوم
رود باشی چشمه سارت می شوم
دوست باشی دوست دارت می شوم
 


  

کوه باشی صخره هایت می شوم
اشک باشی دیدگانت می شوم
رود باشی چشمه سارت می شوم
دوست باشی دوست دارت می شوم




طبقه بندی: داستان های عاشقانه و پندآموز، 
[ پنجشنبه 11 اسفند 1390 ] [ 11:44 ب.ظ ] [ امین محمد مزرعه لی ]

بهت نمی گم دوسِت دارم،ولی قسم می خورم که دوسِت دارم بهت نمی گم هرچی که می خوای بهت می دم،چون همه چیزم تویی نمی خوام خوابتو ببینم، چون توخوش ترازخوابی اگه یه روزچشمات پرِاشک شد ودنبال یه شونه گشتی که گریه کنی،صِدام کن بهت قول نمی دم که ساکتت کنم ،اما منم پا به پات گریه می کنم اگر دنبال مجسمه سکوت می گشتی صِدام کن، قول می دم سکوت کنم اگه دنبال خرابه می گشتی تا نفرتتو توش خالی کنی ، صِدام کن چون قلبم تنهاست اگه یه روزخواستی بری قول نمیدم جلوتو بگیرم اما باهات میدوم اگه بیه روز خواستی بمیری قول نمی دم جلوتو بگیرم اما اینو بدون من قبل از تو میمیرم

 

چقدرعجیبه که تا مریض نشی کسی برات گل نمی یاره تا گریه نکنی کسی نوازشت نمی کنه تا فریاد نکشی کسی به طرفت برنمی گرده تا قصد رفتن نکنی کسی به دیدنت نمی یاد و تا وقتی نمیری کسی تورو نمی بخشه




طبقه بندی: داستان های عاشقانه و پندآموز، 
[ جمعه 5 اسفند 1390 ] [ 01:18 ب.ظ ] [ امین محمد مزرعه لی ]

سلام سلامی از قلب شکسته از قلبی دور افتاده همچون کبوتری سبکبال که دراسمان عشق به پروازدرامده است سلامی به بلندای اسمان و به زلال و خلوص چشمه ساران سلامی به لطافت گرمای بهاری سلامی همچو بوی خوش اشنایی سلامی بر خواسته از دل و نشسته بر دل

 

روز اول گل سرخی برام اوردی گفتی برای همیشه دوستت دارم روز دوم گل زردی برایم اوردی گفتی دوستت ندارم روز سوم گل سفیدی برایم اوردی و سر قبرم گذاشتی و گفتی منو ببخش فقط یه شوخی بود




طبقه بندی: داستان های عاشقانه و پندآموز، 
[ جمعه 5 اسفند 1390 ] [ 01:16 ب.ظ ] [ امین محمد مزرعه لی ]
بخواب پادشاه خوبان

بخواب تا نبینی آنچه در ایران تو میگذرد

ایرانت مهد تمدنت

آنجا که تو آن را به عرش رساندی اینک شده برهوتی بی آب و علف

دیگر حتی مردمانش اسم ایرانی ندارند

جای آرش و کوروش و مازیار و ...را ستار و جابر و قادر گرفته اند

ایرانی شده عرب صفت

همون اعرابی که ملخ خوراکشون بوده مارو به حساب برده ی در چادرشون هم حساب نمی یاورند

بخواب تا نبینی که ایرانت اینک صد پاره شده و آن امپراتوری مقتدر و گسترده اینک از بی لیاقتی جانشینانت شده قد یک کف دست !

بخواب تا نبینی که سرزمینی که تو آن را پر از نوع دوستی و لطف و محبت کرده بودی اینک پر شده از زجه های یتیمان و فقرا و اسیران...

بخواب پادشاه من

بخواب ای امپراتور آسمانی

بخواب تا نبینی که ایرانی که تو آن را سفیر صلح کرده بودی اینک به جنگ خود و به خونریزی و به کشتار خود میبالد

منشور حقوق بشر تورا اینک تمام دنیا بر یکدیگر میخوانند و نوع بشر به آن افتخار میکند اما اینک در کشورت ... !

کجاست آن شکوه و اقتدار ؟

بخواب تا نبینی که آثار تاریخت را خانه شیطان نامیده اند و نابود کردند

بخواب تا نشنوی که چه بیشرمانه تورا افسانه نامیدند

بخواب که میدانم اگر بیدار شوی و ایرانت را ببینی زبانم لال دلت در سینه خواهد ترکید

بخواب .....



طبقه بندی: داستان های عاشقانه و پندآموز، 
[ جمعه 5 اسفند 1390 ] [ 11:33 ق.ظ ] [ امین محمد مزرعه لی ]


خاطرات یه دختردانشجوی دم بخت !!!




برو ادامه مطلب بخونش عزیزم 




ادامه مطلب

طبقه بندی: داستان های عاشقانه و پندآموز، 
[ جمعه 5 اسفند 1390 ] [ 11:25 ق.ظ ] [ امین محمد مزرعه لی ]
وقتی سر كلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود كه كنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می كرد .
به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می كردم كه عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیكرد .
آخر كلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:”متشكرم”.

میخوام بهش بگم ، میخوام كه بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .
تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می كرد. دوستش قلبش رو شكسته بود. از من خواست كه برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینكار رو كردم. وقتی كنارش رو كاناپه نشسته بودم. تمام فكرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میكردم كه عشقش متعلق به من باشه. بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چیپس ، خواست بره كه بخوابه ، به من نگاه كرد و گفت :”متشكرم ” .
روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت :”قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد” .
من با كسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم كه اگه زمانی هیچكدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم ، درست مثل یه “خواهر و برادر” . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، كنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون كریستالش بود. آرزو می كردم كه عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فكر نمی كرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :”متشكرم ، شب خیلی خوبی داشتیم ” .
یه روز گذشت ، سپس یك هفته ، یك سال … قبل از اینكه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می كردم كه درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدركش رو بگیره. میخواستم كه عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی كرد ، و من اینو میدونستم ، قبل از اینكه خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و كلاه فارغ التحصیلی ، با گریه منو در آغوش گرفت و سرش رو روی شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشكرم.
میخوام بهش بگم ، میخوام كه بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .
نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میكنه ، من دیدم كه “بله” رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد. با مرد دیگه ای ازدواج كرد. من میخواستم كه عشقش متعلق به من باشه. اما اون اینطوری فكر نمی كرد و من اینو میدونستم ، اما قبل از اینكه بره رو به من كرد و گفت ” تو اومدی ؟ متشكرم”
سالهای خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه میكنم كه دختری كه من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند ، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه،دختری كه در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست كه اون نوشته بود:
” تمام توجهم به اون بود. آرزو میكردم كه عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم كه بدونه كه نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما …. من خجالتی ام … نمی‌دونم … همیشه آرزو داشتم كه به من بگه دوستم داره. ….
ای كاش این كار رو كرده بودم ……………




طبقه بندی: داستان های عاشقانه و پندآموز، 
[ جمعه 5 اسفند 1390 ] [ 11:23 ق.ظ ] [ امین محمد مزرعه لی ]

××××××××××××××××××××××××
وقتی کسی رو دوس داری،حاضری جون فداش کنی
حاضری دنیارو بدی،فقط یه بار نیگاش کنی
به خاطرش داد بزنی،به خاطرش دروغ بگی
رو همه چی خط بکشی،حتّی رو برگ زندگی
وقتی کسی تو قلبته،حاضری دنیا بد بشه
فقط اونی که عشقته،عاشقی رو بلد باشه
قید تموم دنیارو به خاطرِ اون می زنی
خیلی چیزارو می شکنی ، تا دل اونو نشکنی
حاضری که بگذری از دوستای امروز و قدیم
امّا صداشو بشنوی ، شب از میون دوتا سیم
حاضری قلب تو باشه ، پیش چشای اون گرو
فقط خدا نکرده اون ، یه وقت بهت نگه برو
حاضری هر چی دوس نداشت ، به خاطرش رها کنی
حسابتو حسابی از ، مردم شهر جدا کنی
حاضری حرف قانون و ، ساده بذاری زیر پات
به حرف اون گوش کنی و به حرف قلب باوفات
وقتی بشینه به دلت ، از همه دنیا می گذری
تولّد دوبارته ، اسمشو وقتی می بری
حاضری جونت و بدی ، یه خار توی دساش نره
حتی یه ذرّه گرد وخاک تو معبد چشاش نره
حاضری مسخرت کنن ، تمام آدمای شهر
امّا نبینی اون باهات ، کرده واسه یه لحظه قهر
حاضری هر جا که بری ، به خاطرش گریه کنی
بگی که محتاجشی و ، به شونه هاش تکیه کنی
حاضری که به خاطر ، خواستن اون دیوونه شی
رو دست مجنون بزنی ، با غصه هاهمخونه شی
حاضری مردم همشون ، تو رو با دست نشون بدن
دیوونه های دوره گرد ، واسه تو دس تکون بدن
حاضری اعتبارتو ، به خاطرش خراب کنن
کار تو به کسی بدن ، جات اونو انتخاب کنن
حاضری که بگذری از ، شهرت و اسم و آبروت
مهم نباشه که کسی ، نخواد بشینه روبروت
وقتی کسی تو قلبته ، یه چیزقیمتی داری
دیگه به چشمت نمی یاد ، اگر که ثروتی داری
حاضری هر چی بشنوی ، حتی اگه سرزنشه
به خاطر اون کسی که ، خیلی برات با ارزشه
حاضری هر روز سر اون ، با آدما دعوا کنی
غرورتو بشکنی و باز خودتو رسوا کنی
حاضری هر کی جز اونو ، ساده فراموش بکنی
پشت سرت هر چی می گن ، چیزی نگی گوش بکنی
حاضری هر چی که داری ، بیان و از تو بگیرن
پرنده های شهرتون ، دونه به دونه بمیرن
وقتی کسی رو دوس داری ، صاحب کلّی ثروتی
نذار که از دستت بره ، این گنجِ خیلی قیمتی
××××××××××××××××××××××××



طبقه بندی: داستان های عاشقانه و پندآموز، 
[ چهارشنبه 3 اسفند 1390 ] [ 07:20 ب.ظ ] [ امین محمد مزرعه لی ]

سئوگیلیم،عشق اولماسا،وارلیق بوتون افسانه دیر
عشقیــده ن محــروم اولان،انسـانلیغــا بیگــانه دیر
سئـوگی دیـر،یالنیــز محببتــدیر حیــاتین جـوهــری
بیر کونـول کی
عشق ذوقین دویماسا،غمخــانه دیر

عشق من,اگر عشق نباشد هستی افسانه ای بیش نیست
کسی که از عشق محروم باشد,با انسانیت بیگانه است
فقط عشق و محبت جوهر حیات هستند
دلی که عشق را درک نکند،غمخانه است




طبقه بندی: داستان های عاشقانه و پندآموز، 
[ سه شنبه 2 اسفند 1390 ] [ 12:14 ب.ظ ] [ امین محمد مزرعه لی ]


هر روز تکراریست

صبح هم ماجرای ساده ایست

گنجشکها بی خودی شلوغش می کنند


رد پاهایم را پاک می کنم

به کسی نگویید

من روزی در این دنیا بودم.

خدایا

می شود استعـــــفا دهم؟!

کم آورده ام ...!



آن شب ...


که مـــاه عاشـــقــانه هـــایمـان را ...


تماشا می کرد ...

آن شب که شب پره ها ..

عاشــقـــانه تر ..

نــــور را می جســـتند ...!

و اتاقم ..

سرشار از عطر بوسه و ترانه بود... !

دانستم..


تـــــو پـــژواک تمــــام عـــاشــقـانه های تاریخی...!



 خاطراتــــــ ـــ ـ کودکیـم را ورق می زنــــ ـــ ـم

و یک به یک ، عکسها را با نگاهــــ ــ ـم می نوشم

عکسهـای دوران کودکیــــــ ــــ ـم طعـــــم خوبـی دارنــد ....



طبقه بندی: داستان های عاشقانه و پندآموز، 
[ سه شنبه 2 اسفند 1390 ] [ 12:13 ب.ظ ] [ امین محمد مزرعه لی ]
I love my EYES when u look into them
I love my NAME when u say it
I love my HEART when u love it
I love my LIFE when u are in it

چشامو وقتی تو بهشون نگاه میکنی دوست دارم،

اسممو وقتی دوست دارم که تو صداش میکنی،

قلبمو وقتی دوست دارم که تو دوسش داشته باشی،

زندگیم رو وقتی دوست دارم که تو توش هستی . . .

.

.

.

The words are easy when the language is LOVE

See !

I love the y

i love the o

i love the u

put them together

وقتی زبانمون زبان عشق باشه کلمات خیلی ساده میشن!

نگاه کن؛

من Y رو دوست دارم

من O رو دوست دارم

من U رو دوست دارم!

حالا اینارو بزار کنار هم . . .




طبقه بندی: داستان های عاشقانه و پندآموز، 
[ سه شنبه 2 اسفند 1390 ] [ 12:12 ب.ظ ] [ امین محمد مزرعه لی ]

I get the best feeling in the world when you say hi or even smile at me because I know, even if its just for a second, that I’ve crossed your mind.


بهترین احساس زمانی به من دست می دهد که به من سلام می کنی یا لبخندی میزنی حتی اگر برای ثانیه ایی، چرا که می فهمم یرای لحظه ای به ذهنت خطور کرده ام





طبقه بندی: داستان های عاشقانه و پندآموز، 
[ سه شنبه 2 اسفند 1390 ] [ 12:08 ب.ظ ] [ امین محمد مزرعه لی ]

 

                                      محبت

              نام تو را آورده ام دارم عبادت می کنم

                                                                 گرد نگاهت گشته ام دارم زیارت می کنم

              دستت به دست دیگری از این گذشته کار من

                                                                 اما نمی دانم چرا دارم حسادت می کنم

              گفتی دلم را بعد از این دست کس دیگر دهم

                                                         شاید تو با خود گفته ای دارم اطاعت می کنم

              رفتم کنار پنجره دیدم تو را . بگذریم

                                                            چیزی ندیدم این چنین دارم رعایت می کنم

              من عاشق چشم توام تو مبتلای دیگری

                                                          دارم به تقدیر خودم چندیست عادت می کنم

              تو التماسم می کنی جوری فراموشت کنم

                                                              با التماس اما تو را به خانه دعوت می کنم

             گغتی محبت کن برو باشد خداحافظ ولی

                                                                رفتم که تو باور کنی دارم محبت می کنم

 

 

 

                                   خیال

                         دیشب دوباره دیدمت اما خیال بود

                                                                      تو در کنار من بشینی؟..... محال بود

                         هر چه نگاه عاشق من بی نصیب بود

                                                                          چشمان مهربان تو پاک و زلال بود

                         پاییز بود و کوچه ای و تک مسافری

                                                                        با تو چقدر کوچه ی ما بی مثال بود

                         نشنید لحن عاشق من را نگاه تو

                                                                          پرواز چشم های تو محتاج بال بود

                         سیب درخت بی ثمر آرزوی من

                                                                        یک عمر مانده بود ولی کال کال بود

                         گفتم کمی بمان به خدا دوست دارمت

                                                                       گفتی مجال نیست ولیکن مجال بود

                         یک عمر هر چه سهم تو از من نگاه بود

                                                                        سهم من از عبور تو رنج و ملال بود

                        چیزی شبیه جام بلور دلی غریب

                                                                        حالا شکست وای صدای وصال بود

                       شب رفت و ماه گم شد و خوابم حرام شد

                                                                            اما نه با خیال تو بودم حلال بود




طبقه بندی: داستان های عاشقانه و پندآموز، 
[ سه شنبه 2 اسفند 1390 ] [ 12:00 ب.ظ ] [ امین محمد مزرعه لی ]
لحظه دیدار نزدیک است 

باز من دیوانه ام ، مستم 


باز میلرزد، دلم، دستم


باز گوئی در جهان دیگری هستم


های! نخراشی بغفلت گونه ام را تیغ


های، نپرسی صفای رلفزم را دست 


و آبرویم را نریزی، دل 


ای نخورده مست 


لحظه دیدار نزدیک است

 




طبقه بندی: داستان های عاشقانه و پندآموز، 
[ سه شنبه 2 اسفند 1390 ] [ 11:57 ق.ظ ] [ امین محمد مزرعه لی ]

 

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net كلیك كنید

 


هر یه دقیقه ای که میگذره برام قدر یه ساله
گذشتن از تو و جدایی از چشمات برام محاله
میمیرم از غمت که با تو رفتنت گذاشتی تو دلم
نیستی ولی هنوز میبینمت تورو همش مقابلم

این لحظه های تلخ پس کی تموم میشن
کی مهربون میشی کی میرسی به من؟
این لحظه های تلخ پس کی تموم میشن
کی مهربون میشی کی میرسی به من؟
هر یه دقیقه ای که بی تو رد میشه مرگ آور برام
سخت برای تو باور اینکه من چقدر تورو میخوام
هر یه دقیقه ای که بی تو رد میشه پر از مصیبته
کز میکنم همه اش یه گوشه و چشمام خیره به ساعته

نیستی، نیستی.....

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net كلیك كنید

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net كلیك كنید

دلم می خواد دست تو رو بگیرم
دلم می خواد توی چشات بمیرم
بگو عزیزم بگو می شه یا نه ..
بگو عزیزم بگو می شه یا نه
اجازه ی یه روز تازه می خوام
تو عاشقی ازت اجازه می خوام
اگه بگی بمیر برات می میرم
هر چی بگی حرفات و می پذیرم

می خوام که چشمات و پرستش کنم
اگه هزار بار اینو خواهش کنم
به شوق اینکه با تو باشم خوشم
اگه نمونی خودم و می کشم ..
می خوام که اخمات و وا کنی
توی چشام عشق و تماشا کنی
چشای تو دار و ندار منه
اگه نمونی دل من می شکنه

 

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net كلیك كنید




طبقه بندی: داستان های عاشقانه و پندآموز، 
[ سه شنبه 2 اسفند 1390 ] [ 11:56 ق.ظ ] [ امین محمد مزرعه لی ]
به نام خدایی که غفور است و رحیم                        زندگی بی تو عذابی است وخیم

تقدیم
به امید زندگانی ام، تقدیم به شکوه شب و شکوه مهتاب، تقدیم به اشکهای
سوزان روی کوه گونه هایت ، تقدیم به خنده های دلنشینت و نگاه های پنهانت .


تقدیم به تو ای خیال من                     ای آسمان قلبم و ای سرچشمه ی الهام من


                                        تقدیم به تو ای محبوب ترین قلبم.


تقدیم به تو که یادت از فکر من ، عشقت در قلب من ، و نگاهت همیشه در ذهن من ماندگار و عطر مهربانیت همیشه در وجودم جاریست .


میدانی که طاقت دوری از تو را ندارم ولی جدایی با تو را دوست دارم.


                                                       می دانی چرا؟


چون با اینکه جدایی از تو بسی برایم دشوار  است ولی در عین حال دلپذیر هم هست   ، زیرا به خاطر تو دلتنگی به سراغم می آید .


پس بدان که دل تنگی ها هم بخاطر تو دوست دارم و تو از حال من خبر نداری .


بنابراین:


              هر که می خواهد من و تو ما نشویم مرگش باد و خانه اش ویران.


ای عشق من ، ای عزیزترینم:


                چه خوب شد که به دنیا آمدی و چه خوب شد که دنیای من  شدی .     


 پس:    


        برای من بمان و بدان که هیچ چیز با ارزشتر از عشق نیست و بزرگترین ویژگی عشق بخشایش است.


بنابراین:


           قلبم را که لبریز از عشق است به تو تقدیم می کنم و سوگند می خورم که تا ابد :


 


                                 عاشقانه دوستت بدارم .




طبقه بندی: داستان های عاشقانه و پندآموز، 
[ سه شنبه 2 اسفند 1390 ] [ 11:51 ق.ظ ] [ امین محمد مزرعه لی ]
ولنتاین

کارت پستال ولنتاین



ولنتاین كشیشی بود كه یك روز در دنیا رو به اسم خود ثبت كرد
روز ولنتاین مصادف با 25 بهمن ماه ( 14 فوریه ) است که روز عشق و محبت نامیده شده و در این روز دخترها و پسرها به همدیگر هدیه میدهند تا عشق و علاقه خود را به یکدیگر بهرنحوی ابراز کنند…
این هدایا فقط بین جوانها رد و بدل نمیشود بلکه در سرتاسر دنیا، انسانها این هدایا را به کسانی که دوستشان دارند، اعضای فامیل و … هدیه میدهند تا محبت خود را نسبت به آنها ابراز کنند،
روایات زیادی در باره ولنتاین وجود دارد که یکی از انها به قرن سوم میلادی در روم مربوط میشه! در آن زمان کلودیوس دوم امپراطور روم بود، او به این نتیجه رسیده بود که مردانی که ازدواج نکرده اند بهتر از مردان متاهل در جنگاوری میکنند و در حقیقت افرادی که خانواده ندارند سربازان بهتری هستند، به همین دلیل او ازدواج را در تمام امپراطوری روم برای مردان جوان ممنوع کرد.. و آنها كه نامزد كرده اند، فوراً نامزدی خود را به هم زده و نامزد خود را ترك كنند. در این دوران کشیشی به نام سنت ولنتاین پی به بی عدالتی کلودیوس برده و برای مبارزه با او در خفا و به طور پنهانی در کلیسا برای عاشقان جوان مراسم ازدواج را اجرا می کرد... گفته میشود که وقتی امپراطور پی به این عمل ولنتاین برد دستور داد تا او را به قتل برسانند...





ادامه مطلب

طبقه بندی: داستان های عاشقانه و پندآموز، 
[ سه شنبه 25 بهمن 1390 ] [ 08:23 ب.ظ ] [ امین محمد مزرعه لی ]
 روزی بزرگان ایرانی وموبدان زرتشتی از کوروش بزرگ خواستند که برای ایران زمین نیایش کند و ایشان اینگونه فرمود :

خداوندا ، اهورا مزدا ، ای بزرگ آفریننده این سرزمین بزرگ، سرزمینم ومردمم را از دروغ و دروغگویی به دور بدار…!

پس از اتمام نیایش عده ای در فکر فرو رفتند و از شاه ایران پرسیدند که چرا این گونه نیایش نمودید؟!

فرمودند : چه باید می گفتم؟

یکی گفت : برای خشکسالی نیایش مینمودید !

کوروش بزرگ فرمودند: برای جلو گیری از خشکسالی انبارهای آذوقه وغلات می سازیم…

دیگری اینگونه گفت : برای جلوگیری از هجوم بیگانگان نیایش می کردید !

پاسخ شنید : قوای نظامی را قوی میسازیم واز مرزها دفاع می کنیم…

عده ای دیگر گفتند : برای جلوگیری از سیلهای خروشان نیایش می کردید !

پاسخ دادند : نیرو بسیج میکنیم وسدهایی برای جلوگیری از هجوم سیل می سازیم…

وهمینگونه پرسیدند وبه همین ترتیب پاسخ شنیدند…

تا این که یکی پرسید : شاهنشاها ! منظور شما از این گونه نیایش چه بود؟!

کوروش تبسمی نمود واین گونه پاسخ داد :

من برای هر پرسش شما ، پاسخی قانع کننده آوردم ولی اگر روزی یکی از شما نزد من آید و دروغی گوید که به ضرر سرزمینم باشد من چگونه از آن باخبر

گردم واقدام نمایم؟!

پس بیاییم از کسانی شویم که به راست گویی روی آورند ودروغ را از سرزمینمان دور سازیم که هر عمل زشتی صورت گیرد ، اولین دلیل آن دروغ است…
 


طبقه بندی: داستان های عاشقانه و پندآموز، 
[ سه شنبه 25 بهمن 1390 ] [ 08:21 ب.ظ ] [ امین محمد مزرعه لی ]
دختری به کوروش کبیر گفت:من عاشقت هستم....

کوروش گفت:لیاقت شما برادرم است که از من

زیباتر است و پشت سره شما ایستاده،دخترک

برگشت و دید کسی‌ نیست. کوروش گفت:اگر عاشق

 بودی پشت سرت را نگاه نمی‌کردی



طبقه بندی: داستان های عاشقانه و پندآموز، 
[ سه شنبه 25 بهمن 1390 ] [ 08:19 ب.ظ ] [ امین محمد مزرعه لی ]

رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن                                                                     

                                                به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن

بزار بهت گفته باشم که ماجرای ما و عشق                                                                    

                                               تقصیر چشمای تو بود ‌‌‌، وگرنه ما کجا و عشق ؟ 

سرم تو لاک خودم و دلم یه جو هوس نداشت                                                                  

                                                بس که یه عمر آزگار کاری به کار کس نداشت

تا اینکه پیدا شدی و گفتی ازاین چشمای خیس                                                                

                                                       تو دفتر ترانه هات یه قطره بارون بنویس

عشقمو دست کم نگیر درسته مجنون نمیشم                                                                    

                                                    وقتی که گریه می کنی حریف بارون نمیشم

رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن                                                                 

                                              به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن


طبقه بندی: داستان های عاشقانه و پندآموز، 
[ شنبه 8 بهمن 1390 ] [ 06:09 ب.ظ ] [ امین محمد مزرعه لی ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

تعداد کل صفحات : 6 ::      1   2   3   4   5   6  

درباره خوده خوده من

امین محمدمزرعه لی
سن:18
رشته ی کامپیوتر
**************
ممنون که به وبلاگ من
سرزدین....
نظریادتون نره!!!!!!!!!
**************
این وبلاگ هرروز به روز میشه
مگه اینکه کاری پیش بیاد
نتونم...
**************
اگه چیزیم سفارش بدین درخدمتیم
I LOVE YOU
I LOVE YOU
I LOVE YOU
I LOVE YOU
I LOVE YOU
I LOVE YOU
I LOVE YOU
I LOVE YOU
I LOVE YOU
I LOVE YOU
I LOVE YOU
I LOVE YOU
I LOVE YOU
I LOVE YOU
I LOVE YOU
I LOVE YOU
I LOVE YOU
I LOVE YOU
I LOVE YOU
I LOVE YOU
I LOVE YOU
I LOVE YOU
I LOVE YOU
I LOVE YOU
I LOVE YOU
آمار سایت
  بازدیدهای امروز : نفر
  بازدیدهای دیروز : نفر
  كل بازدیدها : نفر
  بازدید این ماه : نفر
  بازدید ماه قبل : نفر
  تعداد نویسندگان : عدد
  كل مطالب : عدد
  آخرین بروز رسانی :
فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز

.

تصاویر زیباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

ابزار وبلاگنویسان
ابزار وبلاگنویسی
گفتمان دینی دات نت
همه چی
ابـــابیل

تبادل لینک

خرید بک لینک
Online User
پاتوق سرگرمی و دانلود
افزایش بازدید

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات