|
|
|
دختر كوروش با پیروی از آیین پیشینیان، همه نژادها، گروه ها، زبانها، کیش ها و آیین ها و در یك واژه همه مردمان را ارج می نهد و با مهر پذیرای همگان است. این خانه با آشتی و دوستی برپا شده است، باشد كه بدین گونه آیین نیاكان مان و یادگار ارزشمندی كه برای ما برجای نهاده اند هرچه پاک تر و پیراسته تر به فرزندان مان باز رسد.
مدیر وبلاگ:
نازیلا محمدپور
|
|
|
|
|
|
|
نویسندگان :
آمار بازدید :
:: تعداد مطالب : [cb:stat_total_post]
:: تعداد نویسندگان : [cb:stat_total_author]
|
|
|
|
|
|
زندگینامه كامل كوروش بزرگ (قسمت سوم) |
|
مرتبط با :
● حمورابی
هنگامی که حمورابی تکیه بر تخت سلطنت بابل می زد کشوری به نسبت کوچک را از
پدرش ( سین – موبعلیت ) به ارث بده بود که تقریباً هشتاد مایل درازا و بیست
مایل پهنا داشت وحدود آن از سیپار تا مرد ( از فلوجه تا دیوانیه ی کنونی )
گسترده بود. در آن زمان پادشاهی های به مراتب بزرگتر وقدرتمندتری کشور
بابل را پیرامون گرفته بودند. سرتاسر جنوب تحت سلطه ی " ریم سین " ( پادشاه
لارسا ) بود ؛ در شمال سه کشور ماری ، اکلاتوم و آشور در دست " شمشی عداد "
و پسرانش بود و در شرق " ددوشه " ( متحد عیلامیان ) بر اشنونه حکم می
راند.
پادشاه حمورابی اگر چه همچون پدرانش از همان نخستین روزهای سلطنت مشتاق
گسترش مرزهای کشورش بود ، لیکن با نظر به قدرت همسایگان مقتدر خویش ، پنج
سال درنگ کرد و چون پایه های قدرتش را مستحکم یافت از سه سو به کشورهای
همسایه حمله ور گشت ؛ ایسین را تصرف کرد و در امتداد فرات به سوی جنوب تا
اوروک پیش رفت.
در اموتبال بین دجله و جبال زاگرس جنگید و آن ناحیه را متصرف شد و سرانجام
در سال یازدهم از سلطنت خود توانست پیکوم را به اشغال درآورد. از آن پس
بیست سال از سلطنت خود را صرف ترمیم معابد و تقویت استحکامات شهرهای تصرف
شده کرد . در بیست و نهمین سال از پادشاهی حمورابی ، کشور بابل هدف تهاجم
مشترک ائتلافی متشکل از عیلامیان ، گوتیان ، سوباریان ( آشوریان ) و اشنونه
قرار می گیرد که با دفاع ارتش حمورابی این تهاجم ناکام می ماند. سال بعد
حمورابی در تهاجمی شهر لارسا را متصرف می شود.
در سال سی و یکم همان دشمنان قدیمی دوباره متحد می شوند و به سوی بابل لشکر
می کشند. اینبار حمورابی نه تنها تمامی سپاهیان انان را تار و مار می کند
که تا نزدیکی مرزهای سوبارتو تیز پیش روی کرده ، تمامی بین النهرین جنوبی و
مرکزی را متصرف می شود و سرانجام در سال های سی و ششم و سی و هشتم از
سلطنت خود موفق می شود به سلطه ی آشور بر بین النهرین شمالی پایان دهد و
تمامی مردم بین النهرین را بصورت یک ملت واحد تحت سلطه ی خود در آورد.
برای اداره ی چنین کشوری که ملت ها و نژادها و مذاهب گوناگون را در بر می
گرفت ، حمورابی دست به یک سری اصلاحات اداری ، اجتماعی و مذهبی زد و آنها
را تحت یک « مجموعه ی قوانین » مدٌون کرد. اگرچه با بدست آمدن قوانین قدیمی
تر از پادشاهانی چون « اور – نمو » و « لیپیت – عشتر » دیگر نمی توان
حمورابی را « نخستین قانونگزار تاریخ » نامید ولی هنوز هم می توان او را به
عنوان یک پادشاه قانونمدار و عادل ستود. برای رفع اختلافات مذهبی و نیز
برای مشروعیت بخشیدن به سلطنت خود و بازماندگانش ، حمورابی در این قانون ،
مردوک خدای بابل را که تا آن زمان یک خدای درجه سوم بود در راس خدایان دیگر
قرار داد و البته با نهایت زیرکی مدعی شد که این مقامی است که از سوی «
آنو » و « انلیل » به مردوک تفویض شده است. کاهنان سراسر کشور به امر شاه
تقدم و تاخر خدایان را تغییر دادند و قصه ی آفرینش را از نو نوشتند تا نقش
اصلی را به مردوک واگذارند.
● بختنصر
پادشاهان پس از حمورابی به علت فساد اخلاقی و مالی خود و درباریانشان هرگز
نتوانستند عزت و شوکت کشور خود را آنگونه که حمورابی برایشان به ارث گذاشته
بود حفظ کنند تا آنکه پس از گذشت سالیان دراز و در دوران حکومت « بختنصر »
کشور بابل دیگر بار عظمت و اقتدار خود را بازیافت و تبدیل به بزرگترین و
زیباترین شهر آن دوران شد. ولی این بار چیزی در این عظمت بود که آنرا از
عظمتی که این کشور در دوران حمورابی داشت متمایز می ساخت ؛ نام بابل دیگر
با نام یک پادشاه قانونگذار و عادل درنیامیخته بود ؛ مردم کشورهای دیگر با
شنیدن این نام ، تصویر یک پادشاه خونخوار ، خشن و بی رحم را در ذهن مجسم می
کردند ، تصویری که براستی شایسته ی بختنصر بود.
در همین زمان بود که یهودیان كشور یهودا از دادن خراج امتناع کردند و سر به
شورش برداشتند. بختنصر با سپاه بی کران خود به آنان حمله ور شد ، اورشلیم
را آتش زد و مردم آن سرزمین را به اسارت به بابل برد. پادشاه یهودا در
مقابل چشمانش دید که چگونه سربازان بختنصر ، پسرانش را می کشتند و پس از آن
بختنصر با دستان خود ، چشم های او را از حدقه درآورد. در همین حال بابلیان
، دیوانه وار و مست از بوی خون ، زیباترین اسیران خود را بر می گزیدند تا
زبانشان را از بیخ برکنند ، چشمانشان و امعاء و احشایشان را بیرون کشند و
پوستشان را زنده زنده از تن جدا کنند ! اورشلیم دیگر وجود نداشت و از میان
یهودیان ، آنانکه هنوز زنده بودند ، ناچار شدند که باقی عمر را در اسارت
اهالی بابل سر کنند.
● نبونید
باری ، بختنصر با همه ی قدرتش در سال ٥٦١ پیش از میلاد از دنیا رفت و پس از
او پسرش « آول مردوک » به سلطنت رسید. او بسیار ضعیف و ناتوان بود و پس از
آنکه تنها دو سال سلطنت کرد بدست دسته ای شورشی که از شوهر خواهرش « نرگال
سار اوسور » فرمان می گرفتند ، از تخت شاهی به زیر آمد. سلطنت نرگال سار
اوسور نیز چندان به درازا نکشید زیرا او بیمار بود و بزودی در گذشت. پس از
وی پسرش « لاباسی مردوک » شاه شد. او نیز چند ماهی بیش سلطنت نکرد و
فرمانده ی یک گروه شورشی به نام « نبونید » در سال ۵۵۵ پیش از میلاد ( یعنی
تنها پنج سال پیش از آنکه کوروش در ایران به پادشاهی برسد ) بر تخت وی
تکیه زد.
نبونید در سال ۵۵۴ پیش از میلاد پس از برگزاری جشن سال نو به شهر صور می
رود تا در آنجا هیرام – پسر ایتوبعل سوم و برادر مربعل - را به عنوان خدای
آن شهر مستقر سازد. در سال ۵۵۳ پیش از میلاد ادومو و تایما را به تصرف در
می آورد. نبونید با تصرف تایما رؤیای بختنصر را دنبال می کرد و می خواست که
مرکز حکومت خود را به آنجا منتقل کند. شاید به این خاطر که می خواست از
بابل در برابر حمله ی احتمالی مصریان حمایت کند. به هر روی ، او در سال ۵۴۸
پیش از میلاد درآنجا اقامت گزید و حکومت بابل را به پسرش « بالتازار »
واگذاشت.
سالها بعد ، آنچه نبونید را وادار به بازگشت کرد ، شنیدن خبر عزیمت سپاه
ایران به سوی بابل بود. با شنید ن این خبر ، نبونید به سرعت به بابل برگشت
تا شهر را برای دفاع در برابر هجوم پارسیان مهیا سازد. وضع سوق الجیشی هیچ
درخشان نبود. نبونید چون از سمت مشرق و از سمت شمال در محاصره افتاده بود
راه گریزی بجز از سمت مغرب ، یعنی به سوی سوریه و مصر نداشت ؛ و تازه از آن
طرف هم بجز احتمال شورش مردم سوریه و بجز وعده های بی پایه ی دوستی از
جانب مصر چیزی عایدش نمی شد.
سلطان باستانشناس مذهبی که به حق از انتقال قدرت از دولت ماد به پارسیان
هخامنشی نگران شده بود و می دانست که این انتقال قدرت موجودیت بابل را
تهدید می کند کوشید تا همه ی فرماندهان لشکری را با نیروهای تحت فرمانشان
گرد هم آورد و انگیزه ی جنبش ملی خاصی بشود که بتواند سدی خلل ناپذیر در
برابر مهاجم اشغالگر ایجاد کند. لیکن کاهنان که مواظب اوضاع بودند سلطان را
به باد ملامت می گرفتند از این که برای پرداختن به سوداگریهای بی قاعده و
به انگیزه ی کنجکاوی های باستانشناسی اندک کفر آمیزش از رسیدگی به امور
سیاسی و کشوری غافل مانده است .
آنان در ایفای وظایف مقدس خود اهانت دیده و جریحه دار شده بودند ، و هیچ در
پی این نبودند که خشم و کینه ی خود را پنهان بدارند. بدین جهت اعتماد لازم
به او نشان ندادند تا بتواند عوامل مقاومت در حد فراتر از کامل را به دور
خود گرد آورد. بحران قدرت شوم و بدفرجام بود. در آن هنگام که بیگانه در
مرزهای کشور توده می شد و کسی نمی توانست در تشخیص مقاصد او تردیدی به خود
راه بدهد متصدیان مقامات روحانی فکری بجز این در سر نداشتند که ولو در صورت
لزوم با حمایت دشمن هم که باشد امتیازات خود را برای همیشه حفظ کنند.
آنان بی آنکه اندک تردید یا وسواسی به خود راه بدهند حاضر بودند برای
انتقام گرفتن از پادشاهی که مرتکب گناه دخالت در امور ایشان شده بود به
میهن خویش هم خیانت بکنند. عامل دیگر بی نظمی داخلی ناشی از روش خصمانه ای
بود که یهودیان بابل مصممانه در پیش گرفته بودند. وضع یهودیان در بابل
براستی سخت و اسف انگیز بود. از آن جا که بر اثر پیشگویی های حزقیل و
یرمیای نبی ، مشعر بر اینکه دوران اسارت ایشان به سر خواهد رسید و عصر
نوینی همراه با عزت و سعادت برای اسرائیل پیش خواهد آمد ، یهودیان با نذر و
نیاز تمام خواهان ظهور منجی آزادی بخش موعود بودند ، کسی که مقدر بود
اورشلیم را به ایشان باز پس بدهد و برای ایشان کوروش همان منجی آزادی بخش
بود.
کوروش از جانب خداوند لایزال مأموریت یافته بود که قوم یهود را از آن زندان
زرین بیرون بکشد. حزقیل که به یک خانواده ی روحانی تعلق داشت و در تبعید
اول یهودیان به بابل آورده شده بود مبشر والای امیدواری آنان بود. او دومین
پیشگویی است که به هر سو ندا در می دهد کوروش عامل خداوندی نجات یهودیان
خواهد بود.
در همه جا شایع می کند که کوروش شکست ناپذیر است. و اسرائیل رویای جاودانگی
خود را دنبال می کند.« شاید هم دیدن پیشرفتهای سریع ایرانیان که در کار
مطیع کردن همه ی کشورهای خاور نزدیک و گردآوردن همه ی آنها زیر لوای یک
امپراتوری وسیع تر و با اداره شدنی بهتر از اداره ی همه ی کشورهای گذشته
بود که به پیغمبر بنی اسرائیل الهام بخشیده بود دست خدایی در کار است. »
بدین گونه حزقیل که با شور و شوق تمام گناهان اورشلیم را برشمره بود ،
اکنون با دادن وعده ی بازگشت به وطن به تبعیدیان ، آن هم در آتیه ای نزدیک ،
روحیه ی ایشان را تقویت می کرد. و بدین گونه پس از اعلام سلطه ی آتی
خداوند بر بابلی که آن همه خدا داشت احساس تفوق جامعه ی اسیر یهودی را
تقویت می کرد و از او می خواست که ویژگیهای نژادی خود را در محیط بیگانه
سالم و دست نخورده نگاه دارد و خطر تحت تاثیر تمدن بابل قرار گرفتن و مشابه
شدن با بابلیان را به ایشان گوشزد می کرد.
در مورد آنچه کوروش پس از فتح بابل انجام داده است ، سند ی به دست آمده که
به استوانه ی کوروش معروف است. استوانه ی کوروش در خرابه های بابل پیدا شده
و اصل آن در موزه ی بریتانیا نگهداری می شود. این استوانه را باستانشناسی
به نام هرمزد « رسام » در سال ۱۸۷۹ میلادی پیدا کرده است. بخش بزرگی از این
استوانه از بین رفته است ولی بخشی از آن که سالم مانده است سندی مهم و
تاریخی است مبنی بر رفتار جوانمردانه ی کوروش با مردم شهر تسخیر شده ی بابل
و نیز یهودیانی که در اسارت آنان بودند. گوینده ی خط های آغازین این نوشته
نامعلوم است ولی از خط بیست به بعد را کوروش بزرگ گفته است.
● شفقت کوروش بر گرفته از کتاب یهودیان باستان اثر ژوزف فوکه
در دنیای باستان رسم بر آن بود که چون قومی بر قوم دیگر فائق می آمدند ،
قوم مغلوب ناچار می شدند که به دین مردم پیروز درآیند و از باورهای مذهبی
خود دست بکشند. چه بسیار مردمی که به خاطر سر باز زدن از پذیرش دین بیگانه ،
بدست اقوام پیروز تاریخ به خاک افتاده اند و چه بسیار معابدی که توسط
فاتحان با خاک یکسان گشته اند. در چنین دنیایی بود که کوروش پرچم آزادی
ادیان را برافراشت و مردم را ( از ایرانی و انیرانی و از بت پرست و خورشید
پرست و یکتا پرست ) در انجام فرائض دینی خود آزاد گذاشت و حتی معابدی را که
در جریان جنگهای مختلف آسیب دیده بودند از نو ساخت. بهترین نمونه های این
جوانمردی را در جریان تسخیر بابل می بینیم.
در حالی که مردم بابل خود را برای دیدن صحنه های ویران شدن معابدشان به دست
سپاهیان پارسی آماده می کردند ، کوروش در میان آنان حاضر شد و در مقابل
چشمان حیرت زده ی آنان ، مردوک خدای خدایان بابل را به گرمی ستود و فرمان
آزادی مذهبی را در سراسر کشور بابل صادر کرد. این فرمان از جمله شامل
یهودیانی می شد که بختنصر همه چیزشان را گرفته بود ، کشورشان را در شعله
های آتش ویران کرده بود و خودشان را به اسارت به بابل آورده بود. اندکی پس
از ورود به بابل ، کوروش به یهودیان اجازه داد تا پس از هفتاد سال زندگی در
اسارت و بندگی به فلسطین بازگردند و درآنجا به بازسازی اورشلیم بپردازند.
کوروش به خزانه دار خود « مهرداد » دستور داد تا هر چه از ظروف طلا و نقره و
اسباب و اثاث مذهبی که در دوره ی بختنصر از معابد اورشلیم غارت شده و در
معبد های بابل باقی مانده است را به یهودیان بازگرداند و او نیز همه ی آن
اثاث را که مشتمل بر پنج هزار و چهارصد تکه بود به آنان مسترد داشت. سپس
کوروش از مردمانی که یهودیان در میان آنان می زیستند خواست تا آذوقه و
خواربار و مواد لازم برای سفر را برایشان فراهم آورند و آنان نیز چنین
کردند. باری ! هزاران یهودی پس از صدور فرمان آزادیشان از جانب کوروش ، به
سوی شهر و دیار خود روانه شدند و با کمک ایرانیان موفق شدند شهر خود را از
نو بسازند و حیات ملی خود را احیا کنند.
به خاطر این محبت بزرگ و ستودنی ، از کوروش در کتاب های مقدس یهودیان به
نیکی یاد شده است. این ستایش چنان است که تورات کوروش بزرگ را « مسیح خدا »
نامیده است. بدین صورت از دیر باز کودکان یهودی از همان نخستین روزهای
زندگی خود از طریق کتب مذهبی با این ابر مرد بشر دوست آشنا گشته و مردانگی و
فتوت او را می ستایند. مسیحیان نیز که به گمان بسیاری پایه و شالوده ی
دینشان ، تورات یهود است ، کوروش را فراوان احترام می کنند و مقامی بالاتر
از یک پادشاه و یک کشورگشای بزرگ برای وی قائلند. در قرآن مجید نیز چناکه
به پیوست آمده است از کوروش کبیر ( یا همان ذوالقرنین ) به نیکی یاد شده و
بدین ترتیب کوروش تنها پادشاهی است که در هر سه کتاب آسمانی مورد ستایش
پروردگار قرار گرفته است.
● ازدواج کوروش
به گفته هرودوت كوروش در طول زندگی خود فقط یک زن
اختیار کرد و او کاساندان نام داشت. بانو کاساندان دختر فرناسپه از شاهدختان خاندان هخامنشی بود. وی از تبار
هخامنشیان بود و از اصالت ایرانی برخوردار بود. او همسر و همراه و همفکر
همیشگی بزرگ مردی به نام کوروش بود. پس از کورش بزرگ او نخستین شخصیت قدرتمند کشور بزرگ ایران بود. کاساندان
ملکه 28 کشور آسیائی بود كه کورش بزرگ بر آنها پادشاهی می کرده است. مورخین
یونانی و گزنفون از وی با نیکی و بزرگ منشی یاد می کرده اند.
كوروش و كاساندان ۵ فرزند با نام های کمبوجیه ، بردیا ، آتوسا ، رکسانه و ارتیستونه داشتند.
پسر بزرگ کاساندان و کورش، کمبوجیه دوم، جهانگشایی کرد و مصر را به
امپراتوری هخامنشیان افزود. بردیا نیز مدتی کوتاه بر تاج تخت نشست. اما
آتوسا را بیشک باید با دیدی دگر نگریست. چرا که دختر کورش بودن چنان
«جایگاه ویژه ای» به او بخشید که داریوش بزرگ او را به همسری خویش برگزید. و
فرهیختگی و درایت آتوسا در تمام طول تاریخ زبانزد شد. بی شک کاساندان مادری بزرگ بود که چنین فرزندان بزرگی پرورش داد که هر یک
نامی نیک در تاریخ دارند. وی همچنین همسری نمونه بود چرا که در همه مراحل
سخت دوشادوش کوروش بزرگ حضور داشت و همراه همیشگی او بود.
کاساندان قبل از کورش درگذشت و بعد از او کورش در اندوهی فراوان ماند و
برای همیشه و به احترام همسرش تنهایی را برگزید. کوروش کاساندان را بسیار
دوست میداشت. نوشته های تاریخی نشان می دهد كه كوروش نه تنها در امور سپاهیگری دارای
نبوغ نظامی و در جهانگشایی و كشور داری بسیار انسان دوست و نوع پرور بوده
بلكه در امور خانوادگی نیز یكی از وفادارترین مردان روزگار بوده است.
هنگام مرگ کاساندان در بابل ۶ روز عزای عمومی اعلام شد. در مرگ این بانوی
بزرگ همچنان اختلاف نظر وجود دارد برای نمونه آقای غیاث آبادی آورده اند که
:
درگذشت کاساندان، بانوی کورش: 21 اسفند ایرانی، 26 آدار آرامی، 19 مارس
میلادی، . (شماره این روز را به دلیل تخریب متن کتیبه نمیتوان خواند. اما
به احتمال در روز پیش از آغاز سوگواری بوده است که با شش روز سوگواری، یک
دوره هفت روزه تکمیل میشده است).
هرودوت و چند تن ار تاریخ نویسان مشهور می نویسند :
(مصریان به منظور این كه شكست خود را از ایرانیان به نحوی جبران كنند شهرت
دادند كه كوروش دختر آماژیس فرعون مصر را برای ازدواج خواستگاری كرده است
اما فرعون مصر بجای آمازیس دختر زیباروی اپرس فرعون سابق مصر به نام نی
یتیس را كه خود او برانداخته بود برای كوروش فرستاد و كمبوجیه از نی یتیس
متولد شده است. اما داستان مذكور را مصریان برای دلخوشی خود جعل كرده بودند تا از شدت خفتی
كه بر اثر شكست بوسیله ایرانیان تحمل كردند كاسته باشند. زیرا اولا همه
می دانستند كه ولیعهد ایرانی باید پارسی و از خاندان سلطنتی باشد و ثانیا
همه آگاه بودند كه مادر كمبوجیه كاساندان هخامنشی بوده است.)
● درگذشت کوروش
مرگ کوروش نیز چون تولدش به تاریخ تعلق ندارد. هیچ روایت قابل اعتمادی که
از چگونگی مرگ کوروش سخن گفته باشد در دست نداریم و لیکن از شواهد چنین
پیداست که کوروش در اواخر عمر برای آرام کردن نواحی شرقی کشور که در جریان
فتوحاتی که او در مغرب زمین داشت ناآرام شده بودند و هدف تهاجم همسایگان
شرقی قرار گرفته بودند به آن مناطق رفته است و شش سال در شرق جنگیده است.
بسیاری از مورخین ، علت مرگ کوروش را کشته شدنش در جنگی که با قبیله ی
ماساژتها ( یا به قولی سکاها ) کرده است دانسته اند. ابراهیم باستانی
پاریزی در مقدمه ای که بر ترجمه ی کتاب « ذوالقرنین یا کوروش کبیر » نوشته
است ، آنچه بر پیکر کوروش پس از مرگ می گذرد را اینچنین شرح می دهد :
سرنوشت جسد کوروش در سرزمین سکاها خود بحثی دیگر دارد. بر اثر حمله ی
کمبوجیه به مصر و قتل او در راه مصر ، اوضاع پایتخت پریشان شد تا داریوش
روی کار آمد و با شورش های داخلی جنگید و همه ی شهرهای مهم یعنی بابل و
همدان و پارس و ولایات شمالی و غربی و مصر را آرام کرد. روایتی بس موثر هست
که پس از بیست سال که از مرگ کوروش می گذشت به فرمان داریوش ، جنازه ی
کوروش را بدینگونه به پارس نقل کردند.
شش ساعت قبل از ورود جنازه به شهر پرسپولیس ( تخت جمشید ) ، داریوش با
درباریان تا بیرون شهر به استقبال جنازه رفتند و جنازه را آوردند.
نوازندگان در پیشاپیش مشایعین جنازه ، آهنگهای غم انگیزی می نواختند ، پشت
سر آنان پیلان و شتران سپاه و سپس سه هزارتن از سربازان بدون سلاح راه می
پیمودند ، در این جمع سرداران پیری که در جنگهای کوروش شرکت داشته بودند
نیز حرکت می کردند. پشت سر آنان گردونه ی باشکوه سلطنتی کوروش که دارای
چهار مال بند بود و هشت اسب سپید با دهانه یراق طلا بدان بسته بودند پیش می
آمدند.
جسد بر روی این گردونه قرار داشت. محافظان جسد و قراولان خاصه بر گرد جنازه
حرکت می کردند. سرودهای خاص خورشید و بهرام می خواندند و هر چند قدم یک
بار می ایستادند و بخور می سوزاندند. تابوت طلائی در وسط گردونه قرار داشت.
تاج شاهنشاهی بر روی تابوت می درخشید ، خروسی بر بالای گردونه پر و بال
زنان قرار داده شده بود – این علامت مخصوص و شعار نیروهای جنگی کوروش بوده
است. پس از آن سپهسالار بر گردونه جنگی ( رتهه ) سوار بود و درفش خاص کوروش
را در دست داشت. بعد از آن اشیا و اثاثیه ی زرین و نفایس و ذخایری که
مخصوص کوروش بود – یک تاک از زر و مقداری ظروف و جامه های زرین – حرکت می
دادند.
همین که نزدیک شهر رسیدند داریوش ایستاد و مشایعین را امر به توقف داد و
خود با چهره ای اندوهناک ، آرام بر فراز گردونه رفت و بر تابوت بوسه زد ؛
همه ی حاضران خاموش بودند و نفس ها حبس گردیده بود. به فرمان داریوش دروازه
های قصر شاهی ( تخت جمشید ) را گشودند و جنازه را به قصر خاص بردند. تا سه
شبانه روز مردم با احترام از برابر پیکر کوروش می گذشتند و تاجهای گل نثار
می کردند و موبدان سرودهای مذهبی می خواندند.
روز سوم که اشعه ی زرین آفتاب بر برج و باروهای کاخ باعظمت هخامنشی تابید ،
با همان تشریفات جنازه را به طرف پاسارگاد – شهری که مورد علاقه ی خاص
کوروش بود - حرکت دادند. بسیاری از مردم دهات و قبایل پارسی برای شرکت در
این مراسم سوگواری بر سر راهها آمده بودند و گل و عود نثار می کردند.
در کنار رودخانه ی کوروش ( کر) مرغزاری مصفا و خرم بود. در میان شاخه های
درختان سبز و خرم آن بنای چهار گوشی ساخته بودند که دیوارهای آن از سنگ
بود.
هنگامی که پیکر کوروش را به خاک می سپردند ، پیران سالخورده و جوانان دلیر ،
یکصدا به عزای سردار خود پرداختند. در آرامگاه مسدود شد ، ولی هنوز چشمها
بدان دوخته بود و کسی از فرط اندوه به خود نمی آمد که از آن جا دیده
بردوزد. به اصرار داریوش ، مشایعین پس از اجرای مراسم مذهبی همگی بازگشتند و
تنها چند موبد برای اجرای مراسم مذهبی باقی ماندند.
برچسب ها :
زندگینامه كوروش بزرگ-
|
|
|
|
|
|
نوشته شده توسط
نازیلا محمدپور در دوشنبه 11 مرداد 1389
|
|
|
|
|
|
|
|
|