میتوان گفت که تقریبا همه ایرانیان تخت جمشید (پارسه شهر) را میشناسند.
همچنین میتوان ادعا کرد که همه ایرانیان بنوعی به آن مباهات میکنند. خیلی از
ایرانیان نیز دستکم یکبار بدیدن تخت جمشید رفته اند. در مورد تخت جمشید کتابهای بسیار نوشته شده و نیز کتابهایی هم کمابیش از سوی ما خوانده شده اند.
اما میتوان گفت کم هستند کسانی که نام
کاشفی را که خرابه های تخت جمشید را پس از سده های متوالی مدفون بودن، از زیر خاک
بیرون کشید و دوباره آنرا نه تنها به ایرانیان بلکه به تمامی جهان معرفی کرد، شنیده
باشند.
همچنین از آنهم کمتر سابقه او را دانستن است. ارنست امیل هرتسفلد Ernst Emil Hertzfeld
که در بیست و سوم ماه جولای سال 1879
در شهر سله واقع در ایالت نیدرساکسن آلمان بدنیا آمد و در بیست و یکم ژانویه سال 1948 در بازل
سویس چشم از دنیا فرو بست.
ارنست امیل هرتسفلد پسر پزشک ارتش پروس یوزف هرتسفلد و مارگارته روزنتال،
از نامی ترین باستان شناسان و متخصص امور شرق باستان و خط شناس و خط باستانی خوان آلمان بود. مارگارته روزنتال از پدر و
مادری یهودی زاده شده بود. تاثیر این امر در آخر کار هرتسفلد خود را نمایان میسازد
که در خاتمه این نوشته بنوبه خود میآید.
هرتسفلد پس از پایان دوره دبیرستانی در برلین نخست به تحصیل در رشته معماری
در دانشگاه عالی برلین پرداخت که در سال 1903 به پایان رساند. پس از آن هرتسفلد
جوان به فراگرفتن تاریخ آشوریان و تاریخ هنر در دانشگاههای مونیخ و برلین روی آورد.
او بهمراه شرقشناسان نامی آندوره آلمان
فریدریش دلیچ Friedrich Delitzsch
و والتر آندره Walter Andrae در حفاریهای باستانشناسی آشور
فعالانه شرکت کرد.
پس از آن هرتسفلد بمدت دوسال (1905 و 1906)
سفری تحقیقاتی اکتشافی به کردستان، لرستان، پارسه شهر و پاسارگاد داشت.
در لرستان هرتسفلد مطالعاتی در مورد قوم کاسی و حوزه پراکندگی آنها در
ایران داشت. او همانند بسیاری دیگر معتقد بود که واژه کاسپین، صورت مکثر و جمع کاسی
است.
هرتسفلد می نویسد اگر بنا باشد اسمی به سکنه ایران پیش از ورود آریایی
ها داده شود هیچ کلمه ای شایسته تر از واژه کاسپین نیست. ریشه این کلمه را می
توانیم در نام بسیاری از نقاط ایران مانند
کاشان، کوشک و غیره بیابیم و روشن تر از همه
دریای کاسپین است. او رد گسترش ریشه این نام و
پراکندگی مردمانش را تا نورستان (آنزمان کافرستان خوانده میشد) افغانستان و
هند پیگیری و دنبال کرده بود.
هرتسفلد در سال 1907 تز دکترای خویش را که در مورد پاسارگاد نوشته شده بود
به استادان خویش ادوارد مایر Eduard Meyer
و اشتفان ککوله Stephan Kekulé
عرضه نمود و به اخذ درجه دکترا نایل گردید. موضوع تز دکترای وی در همان سال
بصورت کتابی چاپ و منتشر گردید.
او بازهم پس از اخذ درجه دکترا بمدت دوسال (1907 و 1908) بهمراه فریدریش
ساره Friedrich Sarre که در سال 1905 با او آشنا شده بود، سفری به سرزمین میان رودان داشت.
آنزمان فریدریش ساره رئیس بخش تازه تاسیس
اسلامی در موزه کایزر فریدریش آلمان بود. ایندو میخواستند که تحقیقات وسیع صحرائی در مورد
بابل و آشور انجام دهند. برای این منظور آنها از شهر سامره
پایتخت عباسیان آغاز نمودند و به خاکبرداری و کاوش در این منطقه پرداختند. نتیجه
کار ایشان کشفیاتی بود که بیشتر آن به موزه کایزر فریدریش اهدا
گردید.
پس از بازگشت از این سفر در سال 1909 هرتسفلد موفق به اخذ درجه پروفسوری از
دانشگاه برلین در رشته جغرافیای تاریخی گردید و در همان دانشگاه بعنوان استاد آزاد
مشغول تدریس شد.
شهرت بین المللی او اما با کاوش دوباره در سامره میان سالهای 1911 تا 1913
آغاز گردید که با کشف گنج نبشت هخامنشیان در پارسه شهر از 1931 تا 1934 به نقطه عطف
خویش رسید. در حفاریهای تخت جمشید هرتسفلد را باستان شناس جوان فریدریش (فریتز) کرفتر Friedrich (Fritz)
Krefter همراهی
میکرد.
اگر نخواهیم بگوییم نخستین اما هرتسفلد جزو نخستین گروه از باستانشناسان و
شرقشناسان باختر بود که اعتقاد داشتند تمامی آنچه که از یونانیها در مورد ایرانیان
بما رسیده درست نیست. تعاریف یونانیها
برخوردار ازغرض ورزیهای سیاسی / اجتماعی / اقتصادی هستند که برخاسته از نگرشی است که مختص یونانیها در مورد
بازگویی وقایع، حوادث و مسائل مختلف بود.
سی هزار لوحه خشتی بازمانده تنها چیزهایی بودند که بر اثر سوخته شدن تخت جمشید
بدست اسکندر که در متون پارسی ازو بنام گجستک یاد میگردد، وضعیتی بهتر پیدا کردند و
از حالت خشت خام به صورت خشت پخته درآمدند و
تا زمان حال دوام آوردند. هرتسفلد پیوسته
از این الواح خشتی بنام حافظه تاریخی ایرانیان نام میبرد.
پس از یافتن این سی هزار لوحه خشت از گنج نبشت تخت جمشید که جزو بزرگترین
یافته هایی از ایندست در جهان بودند و هنوز نیز هستند، هرتسفلد با خواندن بخش بسیار
کوچکی از آن به دلیل و مدرکی دست یافت که حدس او را در مورد نوشته های یونانیان در
باره ایرانیان به یقین مبدل نمود. مخارج این
حفاریها را دانشگاه شیکاگو و پارسیان هند بگردن گرفته بودند. اما این الواح به
دانشگاه شیکاگو فرستاده شدند تا در آنجا مورد تحقیق و پژوهش قرار گیرند و کشف رمز
گردند، زیرا ظاهرا :
نخست - در ایران کسی و یا موسسه ای وجود نداشت که
از عهده انجام آن برآید و اصولا تخت جمشید برای ایرانیان و رهگذران خارجی چیزی جز
چند دیوار اسرارآمیز اما جالب برای نوشتن یادگاری بر روی آن نبود و اینرا حکاکیهای
یادگاری
بر روی دیوارهای تخت جمشید نشان میدهند که
از شاه قاجار گرفته تا اشراف و فرهنگیان و سیاستمداران غربی
که در حال گذر از ایران بسوی هند و دیگر جایها
بودند، برای ما بجای گذاشته اند.
دو : دانشگاه شیکاگو خود را محق میدانست که در
ازای پرداخت مبلغ یکصد و پنجاه هزار دلار مخارج حفاریها که بیشترش هم به کیسه
افرادی مانند تیمورتاش و فروغی سرازیر شد، اشیاء یافته شده را دستکم بنام کشف رمز به مملکت
خویش ببرد تا پس از خواندن، آنها را به ایران بازگرداند. از این سی هزار لوح تا
کنون تنها هفتصد عدد به ایران بازگشته اند و از تاریخ پیدا نمودن آنها تا کنون
هفتاد و پنج سال میگذرد!!!؟؟!! پارسیان هند
هم که با وجود دوری زمانی و مکانی از ایران،
با علاقه این خاکبرداریها را دنبال میکردند
اجازه
داشتند که تنها در فراهم نمودن مخارج سهیم باشند و
در این رابطه کسی از آنها حتی یاد هم نمیکند.
باری این الواح بیشتر زندگی روزمره مردم عادی و مقامات مختلف و همچنین
گزارشات عادی و سیاسی در دل خود نهفته دارند که انتشار آنها میتواند روشنگریهای
فراوانی را در مورد چگونگی پیدایش و دوام نخستین پادشاهی تاریخ جهان بهمراه آورد.
در این الواح همچنین اشاراتی گشته بودند که تنها این شهر، یعنی پارسه شهر، مقر
شاهان نبوده بلکه شهرهای کوچکتر ولی مشابهی وجود داشتند که شاهان برای سرکشی به
کشور پهناور خویش در فصول مختلف سال در آنها سکونت میگزیدند. گنچ نبشت تخت جمشید در کنار گنج نبشت آتشکده
آذربایجان که توسط اسکندر به یغما رفت تنها مراکز اسناد و بایگانی زمان هخامنشیان
در سطح وسیع بودند و بدینوسیله نامیدن حافظه تاریخی ایرانیان از سوی هرتسفلد اغراق
آمیز نمی نماید.
از شگفتیهای دیگر این حفاریات نیز پی
بردن به این واقعیت بود که شهرهای داخل ایران هیچکدام دارای دژ و بارو نبودند و این
نمایانگر آنستکه جنگ و جدال دائمی و کینه عمیق
میان این بخشهای درونی نمیتوانسته وجود داشته
باشد از آنرو نیز وجود دژ و بارو لازم بنظر نمیرسیده.
بازگردیم به سرگذشت هرتسفلد. او که با کشف این سی هزار لوحه برای دادن
گزارش از ایران خارج شده بود کارها را بدست دستیار جوان خود کرفتر گذارد. این سفر
برای این بود تا او بتواند هزینه های بعدی را نیز مهیا کند زیرا با وضعیت اقتصادی
که آنزمان در جهان پیش آمده بود بیم آن میرفت که حفاریها و کاوشها براثر نبود
پشتوانه مالی متوقف گردند.
بهنگامیکه هرتسفلد در تخت جمشید بود، کرفتر که همانند هرتسفلد در کنار دیگر
رشته ها در رشته معماری هم تحصیل کرده بود، جائی را پیدا کرد که بنا به آشنائی
دقیقی که از فن معماری علمی و منطقی داشت مایل
به حفاری در آن بود زیرا حدس میزد که بتوان در آنجا چیز ارزشمندی یافت اما هرتسفلد
هربار مانع میشد و میگفت آنجا احتمالا
باید محل منبعی برای ذخیره آب یا چیزی شبیه آن بوده باشد. با توجه به
کمبود وقت و پشتوانه مالی، بایستی ابتدا بدنبال چیزهای مهمتر رفت.
با رفتن هرتسفلد از ایران، کرفتر این موقعیت را پیدا کرد که به حفاری در
محلی که همیشه میخواست در آنجا تحقیق کند، بپردازد. پس از گذشت زمان اندکی در ژرفای
یک و نیم متری سطح زمین کرفتر موفق به یافتن
لوح زرینی گردید که زیر پایه نخستین بنای تخت جمشید قرار داده بودند.
او نخستین کسی بود که این لوح زرین را ساخته شده از 5 کیلو طلای ناب را که پیامی از داریوش
برای نسلهای بعد بهمراه داشت، پس از گذشت دو هزار و چهارصد سال دوباره در دست
میگرفت. نفر پیش از او که این لوح زرین را در
دست داشته و در آن محل کار گذاشته بود به احتمال زیاد خود شخص داریوش بزرگ بوده
است.
نوشته روی لوح با این جمله آغاز شده
بود : این داریوش است که سخن میگوید ..... در این لوح
داریوش به نسب خویش و بزرگی سرزمینهای زیر فرمانش اشاره کرده و اینکه بنای تخت
جمشید را او آغاز نموده است زیرا میخواست که پایتختی داشته باشد که متناسب با بزرگی
کشورش باشد.
توسط این مهر زرین ایران تنها و
نخستین مملکتی در جهان است که سند مالکیت دارد. از دید سیاسی و حقوقی این سندی
معتبر است. تنها راه گذشتن از سد این سند نیز تجزیه و نابود کردن این مملکت میباشد بطوریکه مالکی دیگر وجود خارجی نداشته باشد. این خود یکی از
علل آنچه در دویست و پنجاه سال گذشته بر ما رفته است میتواند باشد.
برای اولین بار مشخص شد که ایده نخستین ساختن پارسه شهر از چه کسی بوده
است. در پایان لوح زرین یافته شده، داریوش به اتباعش قول داده بود که تا پایان عمر خویش
از ایران مملکتی آباد و امن و با فرهنگی بزرگ که سرمشق دیگران باشد، بسازد و تاریخ
نیز درستی وفای به عهد آنرا ثابت کرد.
بهر حال پس از یافتن این لوح توسط کرفتر، رابطه میان او و هرتسفلد تیره گشت
بطوریکه ایندو کماکان با یکدیگر در زمینه های کاوشگری و علمی همکاری صادقانه
میکردند اما دیگر گفتگویی میان ایندو انجام نمیگرفت. هرگاه که مسئله ای مربوط به
کار پیش میآمد نامه ای توسط پیشخدمت ایرانی خود برای دیگری میفرستادند و جوابی
کاردانانه و بدون کین ورزی شخصی دریافت میکردند، هرچند که مقر اقامتهای ایشان بیش
از چند متری از هم فاصله نداشت.
در آخرین بخشهای کاوش، آلمانیها دو نفر دیگر را برای همکاری بیشتر به تیم
هرتسفلد – کرفتر روان کردند. یکی از ایشان دارای تمایلات نازیسم بود و دیگری یهودی.
معهذا ایندو نیز بخوبی با همکاری با یکدیگر و
با تیم هرتسفلد – کرفتر پرداختند.
هرتسفلد که حکومت رضاشاه اجازه فعالیتهای باستانشناسی دیگر به او نداده بود
و اجازه اقامت او را در ایران تمدید نکرده بود در سال 1935 ابتدا به لندن رفت زیرا خطر آن بود که در آلمان از سوی
رژیم این کشور تحت تعقیب قرار گیرد. پدربزرگ و مادربزرگ مادری وی یهودی بودند. درجات علمی وی را در این
کشور باطل اعلام کرده بودند. از لندن او به آمریکا رفت و در آنجا اقامت گزید و در
مقام استاد شرقشناسی دانشگاه پرینستون به کار پرداخت اما هیچوقت راضی از حال خود نبود.
سرانجام نیز هرتسفلد که بیشتر اهل کارهای میدانی و عملی بود تا کارهای
دفتری در سفری که به قاهره داشت، به بیماری
مالاریا مبتلا گشت و برای ادامه مداوا مجبور به ترک مصر گردید. او به سویس رفت و
اندکی پس از آن در شهر بازل سویس چشم از دنیا
فرو بست. از او تنها مقبره ای گمنام باقی مانده است.
پس از پایان پروژه تخت جمشید، کرفتر به آلمان بازگشت و در آنجا شرقشناس
مشهوری شد. بهنگام برگزاری جشنهای دو هزار و
پانصد ساله، محمدرضاشاه پهلوی از او دعوت بعمل آورد که در این مراسم شرکت کند و ماکت کوچکی از تخت
جمشید بنا به اطلاعاتی که باستان شناسان در اختیار گذاشته بودند، در اندازه یک به
هزار ساخته شد و به او اهدا گردید. این ماکت اکنون در موزه تاریخ کهن برلین
است.
نفرسوم الکساندرلانگسدورف به آلمان بازگشت.
نفر چهارم کارل برگنر نیز که یهودی بود و در آلمان دوران پیش از جنگ جهانی
دوم برای خود آینده ای نمیدید، در ایران با
شلیک گلوله ای به مغز خویش بزندگی خود خاتمه داد.
هرتسفلد که سفرهایی به افغانستان، ترکیه، عراق، سوریه و مصر داشت هم چنین
تحقیقاتی در مورد پارتها (اشکانیان)، ساسانیان و همچنین هنر و معماری اسلامی و
تمدنهای باستانی میان رودان انجام داد و رسالات و مقالات معتبری به نگارش در آورد.
فهرستی از برخی آثار وی در پایان این نوشته آورده شده است.
سامره، نقشه برداری و تحقیق در مورد باستان شناسی اسلامی.
برلین 1907.
سفر از میان لرستان. 1907
بهمراه فریدریش ساره، سفری باستانشناختی به ناحیه دجله و
فرات، 4 جلد، برلین 1911 تا 1920
بهمراه فریدریش ساره، سنگ نبشته های ایران. برلین
1920
در کنار دروازه آسیا، سنگ نگاره ها و سنگ نبشته های دوران
پهلوانی ایران. بهمراه 44 عکس، 65 نگاره برداری. برلین 1920
تزئینات دیواری بناهای سامره. برلین 1932
بناها و سنگ نبشته های دوران نخستین دودمان ساسانی. برلین
1924
نقاشیهای سامره. برلین 1927
کوزه گری و سفال سازی پیش تاریخی سامره. برلین
1930
مریاملیک و کوریکوس دو محوطه باستانی مسیحی در آسیای کوچک.
منچستر 1930
بناهای یادبود ایرانی. 4 جلد. برلین 1932
تاریخ باستانشناسی ایران. لندن 1935
سنگ نبشته های کهن ایرانی. برلین 1938
ایران، شرق باستان. مطالعات باستانشناختی دانشگاه آکسفورد.
لندن/ نیویورک 1941
زرتشت و جهان او. دو جلد. نیویورک 1947
تاریخچه شهر سامره. هامبورگ 1948
شاهنشاهی پارسیها. ویسبادن
1968منبع: http://farhangi-sanati.blogspot.com/2010/04/blog-post_21.html