دوباره...چشمکــــ**ستاره...

★¸.•¨`*•.¸★شادمانی همه جا پشت دراست/درگشودن هنـــر است...!!★¸.•¨`*•.¸★

و این آخرین پست تابستان 93 است.....


تا جایی که یادمه هیچوقت از اومدن مهر ناراحت نشدم

حس می کنم مهر که میاد ، مدرسه که شروع می شه زندگیم می رو برنامه...

و الانم خوشحالم که دارم می رم سمت روال با برنامه زندگی...

امیدوارم امسال بهتر از همیشه باشم
 




طبق معمول فردا من باید سر صف شعر بخونم از همین رو با کمک خواهر محترمِ اینجانب شعری سروده شد که این پایین می بینینش:


به نام خداوندگار عزیز
خداوند فصل خوش برگریز

خدایی که پیداست در رنگ برگ 
خداوند باران خدای تگرگ 

خدایی که داده به ما مدرسه
ریاضی فیزیک شیمی و هندسه

خداوند برنامه صبحگاه
خدای صف و خنده ی قاه قاه

خداوند ناظم خدای مدیر
خداوند شاگرد و رب دبیر

خداوند درس و خدای کلاس 
خداوند شاگردک بی حواس

دوباره شروع می شود مدرسه
سر هفت و نیم تا حوالی سه

شروع می شود کشف هوش و نبوغ
شروع تقلب شروع دروغ

شروع کلاس و شروع تلاش
شروع مناجات و افسوس و کاش

که اس مهربان آفریننده ام
اگر تنبلم پاک شرمنده ام

خدای شب امتحان های سخت
خداوند شاگرد برگشته بخت

تو یاری رسان بر من ناتوان 
خصوصا سر ساعت امتحان

بیاور تو رحمی به قلب دبیر
که تا هی نگردد به من سختگیر

و ناظم مزا دوست دارد به جان
دقیقا به اندازه ی مادران

مدیرم کند هی به من افتخار
دگر بچه ها را نماند قرار

خلاصه چنان کن که فرجام کار
مرا هم کنی چهره ی ماندگار






+ شاگردک تو حلقم



+ نوشته شده در دوشنبه 31 شهریور 1393 ساعت 08:50 ب.ظ توسط مه *|  چشمک ها()