درخشش نمک

1394/06/2 02:08نویسنده : For Share

 

درد دلی درباره دریاچه ارومیه ( اورمو گولو-Urmu Gölü ) :

اون روزا نه از فیس بوک خبری بود، نه از تویتر و اینستاگرام. کلا اینترنت نقش مهمی تو اطلاع رسانی نداشت، درعوض بازار روزنامه داغِ داغ بود. از کل روزنامه شانزده صفحه ای که هر روز از دکه نزدیک دبیرستان می خریدم فقط نیم صفحه سهم محیط زیست بود. که همیشه یه ستونش مربوط میشد به وعده وعید ها و ستون مقابلش هم مربوط بود به شکارهای غیر مجاز، تله گذاری و کشتار حیونایی که از روی گرسنگی به شهرها می اومدن...


 

درخشش نمک


اون روزا نه از فیس بوک خبری بود، نه از تویتر و اینستاگرام. کلا اینترنت نقش مهمی تو اطلاع رسانی نداشت، درعوض بازار روزنامه داغِ داغ بود. از کل روزنامه شانزده صفحه ای که هر روز از دکه نزدیک دبیرستان می خریدم فقط نیم صفحه سهم محیط زیست بود. که همیشه یه ستونش مربوط میشد به وعده وعید ها و ستون مقابلش هم مربوط بود به شکارهای غیر مجاز، تله گذاری و کشتار حیونایی که از روی گرسنگی به شهرها می اومدن. اون وسط هم مقالاتی با لحن ملایم و باری به هر جهت چاپ می کردن. البته گاه گاهی هم مقالات تکان دهنده ای از افراد بسیار با سواد و دلسوز منتشر میکردن، که اغلب اساتید دانشگاه، روشنفکران و اساتید ایرانی دانشگاه های اروپا و امریکا و فعالان محیط زیست بودن. اون سالها هر روز صفحات یکنواخت روزنامه، که پر بود از حوادث، وعده های سر خرمن، تبلیغات رنگی والبته فوتبال رو با سرعت ورق میزدم تا به صفحه محیط زیست برسم. خیلی از روزها تکراری و نا امید کننده بود. ولی با همون مقاله های رک و راستی که گاه و بی گاه چاپ می کردند، معتادم کرده بودن. اونقدر درباره طبیعت کتاب و مقاله خونده بودم که تقریبا از هر مبحثی با خبر بودم. اون زمان بیشتر نگرانی ها درباره سد سازی و تخریب مراتع و جنگل ها بود، ولی کسی گوشش بدهکار نبود. جالبه که سر هر آب باریکه ای اونم از نوع فصلی یه سد ساخته بودن که به قول خودشون بزرگترین سد در نوع خودش در جهان بود! سد سازها خطر سد رو کلاً تکذیب می کردن، ولی هر بار که به کوه میرفتم به وضوح عقب نشینی طبیعت رو می دیدم .
همون روزا دفتر روزنامه اعلام کرده بود که مقالات محیط زیستی مردم رو منتشر میکنه. وای که چه شوری داشتم. مصمم شدم چیزی بنویسم. یادش بخیر اون زمان از نوشتن نمی ترسیدم حتی فلسفه اسم مستعار رو هم نمی دونستم برعکس الان. روزها فکر می کردم که چطور بنویسم. راسته که میگن افکار آدم، هر قدر هم که تودار باشه به زبونش میاد. هر جا جمعی برای صحبت بود، بی اختیار از دغدغه خودم می گفتم. خوب یادمه که دوستان، همکلاسی ها وحتی بستگانم چقدر بد با این مساله برخورد می کردن. میگفتن: وقتی مردم تو امکانت اولیه زندگی موندن و به فردا امیدی ندارن، تو به فکر خرس و سیاه گوشی، که چی بشه؟ راستی سیاه گوش تو همون سال ها تقریباً منقرض شد!
وقتی با اصفهونیا از دریاچه ارومیه می گفتم، بی تفاوت بودن، آذری ها هم با زنده رود. اهالی سیستان هم چشم امیدشون فقط به هامون بود، تهرونیام فقط تو فکر ترافیک بودن. خیلی دلسرد کننده بود حتی یک نفر هم با من سمپاتی نداشت. ده سال پیش بحث خشکیدن دریاچه ارومیه همونقدر که بین طبیعت دوستا مهم و حتمی بود، بین خیلی از مردم بعید و دور از ذهن بود. باید چیزی می نوشتم که همه به فکر باشن. یه بار وقتی با یکی از بستگانم صحبت از خشکیدن دریاچه ارومیه کردم، به تمسخر خندید و گفت: "مگه دریا خشک میشه!؟" هیچ وقت اون حالت عاقل اندرسفیحش یادم نمیره، آخه بین ما همیشه احترام بود. البته این عادت ما ایرانیاست که وقتی چیزی رو برا اولین بار می شنویم مسخرش می کنیم، از فَرگَشت گرفته تا حقوق حیوانات، همینطور از سفر بی بازگشت به مارس گرفته تا برابری مرد و زن. به هر حال خیلی ناراحت بودم با خودم گفتم اینا که دوستا و فامیلای منن، مسخرم می کنن وای به حال بیگانه ها. حقیقتش از چاپ مقاله تو اون روزنامه، نا امید شدم. نوشتم رو پاره کردم تا کسی نبینه. همین اشتباه من بود. شاید اگه ده سال پیش به سهم خودم به وظیفه ام درباره دریاچه ارومیه عمل می کردم، الان احساس بهتری داشتم. شاید با نوشته من دریاچه زنده نمی شد ولی لااقل الان وجدان راحت تری داشتم. اون نوشته می تونست آغاز خوبی باشه برا خیلی دل نوشته ها. میگن هر گلی رنگ و بوی خودشو داره، درست مثل نوشته های مختلف. قلم هرکس هر قدر هم اَلکن باشه تاثیر و مخاطب خودشو داره.
خیلی وقت پیش بچه که بودیم امواج ارومیه جلوی چشامون بالا و پایین میرفت، اونقدر باشکوه بود که می ترسیدیم تو آب بریم، بزرگترها می گفتن: بچه ها نترسین تا ارومیه زنده ست، هیشکی تو آذربایجان غرق نمیشه! تاره دارم مفهوم این حرفو می فهمم. توآب که می رفتیم، بگرمی مارو به آغوش می کشید و آروم تابمون می داد. مثل پدری که نوزادش رو از شدت محبت تو بغلش بالا و پایین میکنه.
   آه رضائیه چرا نشستی؟ بلند شو و دوباره بغلم کن. چرا ساکتی؟ چیزی بگو. سمفونی امواجت کجاست؟ پرنده های زیبات کجا رفتن؟ اون کشتی های هیجان انگیزت کجان؟ رضائیه بغض تو پیرمون کرد، بلندشو و جَونِمون کن. پاشو که اگه طوفان اَهریمن، دیو سفید نمک رو بیدار کنه نفس خیلیا بند میاد. همونایی که ده سال پیش میگفتن تو داری خشک میشی، حالا میگن از وقتی سایَت رو سرمون نیست زمین سبک شده و ممکنه زلزله بیاد! رضائیه به ایزد قسم این پنج میلون نفر جایی جز کرانه های تو برا زندگی ندارن. پاشو خونه خرابمون نکن. راستی خبر داری که دشمن شاد شدیم؟ یه روزی این سرزمین رو به اسم تومیشناختن، چرا حالا خارجیا اسمتو تو لیست سیاه و قرمز مینویسن؟ کو کجان چشمه های زلال جزیره شاهی؟ آه کبود بیکران، گلوم داره از تشنگی میسوزه، پاشو یه چیکه آب دست مهمونت بده. به سخاوتش قسم که اگه زنده بود جوابمو با شُرشُر شلاله هاش میداد.
آخرین بار کل مسیر میانگذر دریاچه رو تو همین حس وحال با چشمای خیس رانندگی کردم. درخشش نمک شور دریاچه به جای تلئلو آب پاکش، اشکم رو درآورد. هر چی جلوتر میرفتم فاجعه عمیق تر میشد و من نا امیدتر. کی فکرشو می کرد خشم خدا سفید باشه. واقعاً مثل کابوس بود چطور دریایی که سه درصد مساحت کشور رو داشت، بی سرو صدا تبدیل شد به صحرای نمک. حالا دیگه هیشکی جز گریه کاری از دستش بر نمیاد. دیگه چیزی رو نمی دیدم، زدم کنار. خیلی ها مثل من ایستاده بودن تا از دریاچه با نا امیدی، حیرت و اندوه و البته وحشت عکس بگیرن!؟ بینشون همه جور پلاکی بود:  تهران، تبریز، ارومیه، اصفهان و... همه برا تشیع جنازه اُمده بودن ولی افسوس، مثل همیشه دیر رسیدیم، خیلی دیر...

فُر شِیر



برچسب ها: طبیعت ، دریاچه ارومیه ، مسابقه ماشین زمان میهن بلاگ ، Urmu Gölü ، اورمو گولو ، دریاچه رضائیه ، اورمو گولی ،
دنبالک ها: همه چیز درباره روند تغیرات دریاچه ارومیه ،
آخرین ویرایش: 1394/08/10 10:02
 
نظرات پس از تایید نشان داده خواهند شد.

 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات