باسلام
یه وبلاگ به مناسبت ایام اربعین باز کردیم گروهی لطفا لینک کنین و کامنت بدین شمارم لینک کنم مرسی یا علی مدد
روی تصویر کلیک کنید
برچسب ها: کلاس نهم، .، اربعین حسینی نوای حسینی، .کلاس نهم محدثه .، مدرسه فاطمه الزهرا، وبلاگ دوم،
طبقه بندی: انشاهای کلاس نهم،
برچسب ها: انشا های خاص، اموزش، ایده ناب، خدا، کلاس نهم، متن عادی ادبی، قلم وکاغذ،
مادر ...
خوب یادم است هنگامی که زار زار گریه میکردم هزاران نفر نمیتوانست مرا آرام کند ، مادرم ! کسی که برایم از هر چیزی در این دنیا عزیز تر است . و جانش برایم شیرین تر از هر عسلی . مرا در آغوش پر مهر خود گرفت و من دریایی از آرامش و اسایش غرق شدم .
آوای گوش نواز و دلپذیر لالا ، لالا گل پونه اش هنوز هم که هنوز است در لحظه لحظه خاطراتم زنده است و دلم لک زده برای آن روز ها ،آن روز هایی که هیچ مشغله ای نداشتم بیشتر از همه برای مادرم وقت میگذاشتم .
به راستی بهشت زیر پای مادرم است ان مادریی که قامت خم کرد تا قد راست کنم ، همان کسی که شب را نخوابید تا من بخوابم ، مادری که با تبم ناراحت میشد و دلش برام میسوخت . احدی که با تبسمش از جان و دل خرسند و شاد میشوم آن روز ها که من طفلی خورد و نا توان بودم در گرمای سوزاننده ی ا غوش مادرم توانا شدم یاد گرفتم خوبی و بدی را با خوبی جواب دهم یاد گرفتم جایی که نمک خوردم نمکدان نشکنم و قدر تک تک لحظه ها را بدانم .
کمتر کسی پیدا میشود که بگویید جای دیگری را به آ غوش مادرم ترجیح میدهم بهشت من ، آغوش مادرم است آغوش همان مادری که با قطزه قطره اشکم هزار بار میمیرد و زنده میشود قدر این فرشته های زمین را بدینیم چرا که هیچ نعمتی ارزش مند تر از پدر و مادر نیست .
متنی از پریا شمس خانی
طبقه بندی: انشاهای کلاس هشتم،
برچسب ها: لالایی مادر، قلم و کاغذ، مدرسه فاطمه الزهرا، کلاس نهم محدثه،
طبقه بندی: انشاهای کلاس نهم، انشاهای کلاس هفتم، انشاهای کلاس هشتم،
برچسب ها: اربعین حسینی، قلم و کاغذ اربعین، قلم و کاغذ، کلاس نهم محدثه، یا حسین مظلوم،
به نام خداوند شانس های یهویی و بخت اقبال های دوهویی
سلام میشناسی مرا ؟ صدایم را داری ؟ کجایی ؟ الان چه میکنی ؟ راستی به من اعتقاد داری یا نه ؟ گله میکنی از من چه شد که سر راهت قرار گرفتم.یا خوش حالی ؟ نگفتی شناختی مرا ؟ آری من شانسم !!!!
می گویند یک بار در خانه ات را میزنم باور داری راستش را بخواهی من خودم اعتقادی ندارم ،مگر الکی است بنشینی و نگا کنی و من بیایم ، در خانه ات را بزنم / عجب توقعاتی داری ها ااا!!! خجالت نمیکشی بلند شو و بخت و اقبالت را بساز .
در خانه را باز میکند و وارد خانه شاهانه خود میشود سوئیچ خودرو چند میلیونی خود را بر میدارد و به خیابان میرود . مردی با عجله از خانه کلنگی و قدیمی و اجاره ای خود خارج میشود ،تا نانی برای خانواده خود مهیا کند پسر جوان در راه با مرد تصادف میکند . یکی با بخت و اقبال و طالعی شیرین و زندگی پر از ثروت و دارایی یکی با بخت و اقبال تاریک و تلخ . شاانس!!! چه شد ؟ چرا این رو مرد با هم برخورد کردند مگر یکی اقبال بلند نداشت ؟ مرد مگر از دل پسرک خبر داری ؟ مگر داشتن ثروت ربطی به بخت و اقبال دارد ؟ خیر این ها همه شاید ربط داشته باشد ولی با تلاش و کوشش بدست می آید . میدانی چه زمانی به سراغت می ایم ان لحظه که پسرک با تو تصادف کرد می آید تا سرت زمین نخورد سرت زمین نخورد که خدایی نکرده بچه هایت یتیم نشوند .زمانی می آیم که پشت در اتاق عمل مادری زجه میزند و کودکش را از خدا طلب میکند . خدایم به من می گوید برو و نجاتش بده . راستی میدانی من بنده خدایم هر وقت مرا صدا کند، به دادت میرسم هر وقت اراده کند ، می آیم و از قعر تاریکی ها نجاتت میدهم . پس توکل کن و این را گفتم برای بودنم کنارت باید تلاش کنی لحظه های ناب برای خودت خلق کنی.
راستی یادت باشد میخواهی باشی باید با خدا باشی دخیل ببند به در بندگی اش و طلب کن انچه نداری و میخواهی را ؟
متنی از زهرا حلوایی
طبقه بندی: انشاهای کلاس نهم،
برچسب ها: شانس، قلم و تخته موضوعات کاربردی، نهم محدثه، موضوع انشا شانس، قلم و کاغذ،
دلم برات تنگ شده
من عاشق شده ام !اسم ایشان علی هست ولی همه رضا صدایش می زنند .توی مشهد زندگی میکند.نمی دانید چه خانه ای دارد.حتی هزارتا آدم می توانند در محوطه ی حیاطش باشند.این قدر این معشوق مهربان است که همیشه مهمان دارد.همه ی درهای خانه اش از طلاست !کلی خدمتگذار دارد به علاوه کلی حیاط،دراتاق اصلی یک جایگاه از طلا ونقره دارند .روی دیوار این اتاق یک عالمه عتیقه ووسایل قیمتی هست که به ایشان هدیه دادند.می گوید یک انگشتر عقیق در دستش دارد .هروقت به آنجا میروم به من لبخند می زند من این را حس میکنم.موهای مشکی او تا شونه هاش می رسد،ولی وقتی رفتم فقط نگاهش کردم وچیزی جز دردودل نگفتم.تازه یه شماره هم از ایشون دارم 05132003334یکبار زنگ زدم ولی چیزی نگفتم وبه هیاهوی منزلشان گوش دادم.
نکته رو گرفتی دارم کیو میگم؟السلام علیک یا ضامن آهو
متنی از رعنا مجاوری
برای دانلود اهنگ کلاغ روسیاه از محسن چاووشی به ادامه مطلب مراجعه کنید
ادامه مطلب
طبقه بندی: انشاهای کلاس نهم،
برچسب ها: امام رضا، امام رضا نهم، نهم محدثه یا رضا، اعتراف قشنگ، یک اعتراف قشنگ،
به نام او که زندگی را رسم کرد
دوستان عزیز من وقتی کوچک بودم خدارا از جهل خویش خورشید فرض میکردم ولی شب که میشد و دیگر خدانبود به آسمان خیره میشدم وماه وستارگان را می دیدم .پیش خودم فکر میکردم که خدا همان ماه زیبا وستارگان دوروبرش فرشته ها هستند بعد از سال ها جست وجو که خدا کجاست رسیدم به خودم وخدارا دروجود خودم حس کردم وهمیشه مواظب رفتار خود بودم تامبادا خدا ازمن روی برگرداند پس خداوند در وجود ماست از وجود بزرگ وی باخبر باشیم.
من در نظر دارم رویاهایم را ترسیم کنم وبا استفاده از میانه های زندگی با برداری مشخص مختصات آن را تغییر دهم .
خدایا عاشقانه نشسته ام و دوست دارم برایت بگویم واز خودم بپرسم آیا دستی برای نوشتن ودلی برای شنیدن دارم وشاید باور نکنی ولی دوستت دارم برایت بنویسم آنقدر که گاهی کلمات و حروف هارا گم کنم.
ای کاش،ای کاش همه ی دریاها همه ی کوه ها همه ی غروب ها همه ی نورها وهمه ی عشق ها کلمه می شدند تا بتوانم ازتو بنویسم ای کاش بتوانم ریاها را جوهر ودرختان را قلم وزمین را دفتر واز تو اجازه بگیرم که کلمات بی مقدارمن لحظه ای مقابل تو در نماز بنشیند وتورا نگاه کنند ولی می دانم که اگر سکوت کنم تورا فراموش نخواهی کرد واز یادم نخواهی رفت پس این کلمات را ردیف میکنم شاید بخواهی جوابم دهی.
اگر بخواهم با خدا باشم باید در جایی که خالی از خداست نباشم چون آنجا خطاست وباید دانست که جاده های زندگی را خدا هموار میکندو کار ما فقط برداشتن سنگ ریزه هاست پس ساحل دلت را به خدا بسپار ،خودش قشنگ ترین قایق را برایت می فرستد.
متنی از رعنا مجاوری
طبقه بندی: انشاهای کلاس نهم،
برچسب ها: نامه ای به خدا، دلنوشته ای به خدا، انشا نامه خدا نهم، نامه خدا هشتم محدثه، نامه ای به خدا نهم،
و آنگاه که در دریای کسالت فرو رفته ام و در خواب غفلت هستم ،ناگهان بانگی زیبا از گلدسته های ارغوانی و زیبای مسجد مرا با خود به سفری دور و دراز میبرد . سفری که مانند یک غریق نجات مرا از اقیانوس بی کران وسوسه های شیطان نجلتم میبخشد .
سوار سفینه سجاده ام میشوم و به سمت خدا رهسپار میشوم .چه سفر زیبایی!گویی فرشتگان هستند که مرا به سوی خدا فرا میخوانند . از لحظه وضو گرفتنم بگویم :با آب اخلاص وضو گرفتم و وقتی که مسح میکشم بهشت پیش رویم مجسم شد .
آرام آرام به سیاره سجده نزدیک میشوم و بر رویش فرود می آیم حمد و ثنای خدا گفته و دوباره به پا میخیزم .تشهد یادآور همان کلمه ایست که به توحید خدایی میبریم.
سلام ها و زکر هارا گفته با سلام به رحمت خدا و پیامبر اکرم((خاتم انبیا))نمازم را به پایان میرسانم.
عطر سجاده عطر دلنگیزی از عطر گلهای بهشتی را به خاطرم می آورد تمام اتاق را بوی گل ها فرا گرفته و من پنجره را باز میکنم از خاک تا افلاک دلم خالی شده است .عاری از هر گونه کینه و غن و اندوه و چه کسی بهتر از خدا برای درد و دل !
و جای بسی تاسف است که انقدر از خدا در گشته ایم که باید روزی ۱۷بار رهسپارش شویم و بازگردیم نماز واقعی نمازی است که تنها برای جلب رضایت خداوند خوانده شود نه نمازی که فقط برای دوری از خشم خدا ادا میشود(:
خوشا آنان الله یارشان بی
به حمد و قل هو الله کارشان بی
خوشا آنان که دائم در نمازند
بهشت جاودان بازارشان بی .
متنی از پریا شمس خانی
طبقه بندی: انشاهای کلاس هشتم،
برچسب ها: مدرسه فاطمه الزهرای تسوج، کلاس نهم محدثه، موضوعات ادبی و کاربردی، نماز خدایی موضوع، نماز و عشق، قلم تخته کلاس نهم،
با عرض سلام و ادب خدمت شما عزیزان
بنده یک اتوبوس زرد رنگ و تقریبا بزرگ هستم ظرفیت من 40 نفر است و یک راننده ی خوش اخلاق و با سلیقه هم دارم که مرا خیلی تمیز نگه میدارد و در هنگام تنهایی برایم اواز و داستان میخواند . خلاصه این که مرد خوبی است . و من رابطه خوبی با او دارم و هر روز مسافران زیادی را جابه جا میکنیم .
در یکی از این روزها مرا برای بردن بچه های ابتدایی به اردو احضار کردند و با راننده ام دم در مدرسه حاضر شدیم ولی بجه های این مدرسه 55 نفر بودند یعنی 15 نفر بیشتر از ظرفیت من بودند حالا بیا و این بجه هارا تا کوه ببر آن هم بچه های پسر .
چشمتان روز بد نبیند این بچه ها سوار شدند و من توسط راننده به حرکت افتادم بچه ها روی سر و کول من بازی میکردند یکی روکش صندلی هایم را در می آورد یکی شیشه هارا چپ و راست میکرد یکی نیس بهشون بگه اون کیسه زباله هایی که کنار صندلی ها اویزون کردیم برای نگا کردن شماها نیست بلکه باید اون خوراکی هایی که نوش جان میکنید زباله هاشو توی اونا برزید نه این که زیر صندلی ها قایم کنید .
از جاده هم حرف نزنم که انگار جهنم رو دور میزدم انقدر در این جاده خاکی بالا و پایین شدم که دیگر از کت و کول افتادم این بچه ها رو هم که نگو واقعا خجالتم دادنت تا رسیدم به مقصد هیچ کدام حتی ثانیه ای روی صندلی ننشستند یکی داخل اتوبوس توپ بازی میکرد چنان شوتی زد که چراغ سقفم شکست یکی نیس به این بچه بگه اخه اتوبوسم جای توپ بازیه
بچه ها در سر و کول راننده بازی میکردند و راننده هم از سر و صدا و کار انها به ستوه امده بود و میخواست مرا متوقف کرده و فرار کند بالاخره این بچه های بازیگوش و شیطون و به مقصدشون رسوندیم و من انگار از پل صراط رد شدم در این همه سال که مسافر جابه جا میکردم به اندازه این روز خسته نشده بودم اگر یک هفته پشت سر هم بخوابم بعید میدانم خستگیم رفع شود
متنی از رباب شمس خانی
طبقه بندی: انشاهای کلاس نهم،
برچسب ها: انشا های کلاس نهم، مدرسه فاطمه الزهرای تسوج، اتوبوس را توصیف کنید، galamokagaz9اتوبوس شلوغ، کلاس نهم محدثه،