:(
چه ساده قلبمان را دو دستی چسبیده ایم...
که مبادا کسی آنرا بدزدد و عاشقمان کند
غافل از اینکه برای عاشق کردنمان عقلمان را می دزدند... و بعد ما می مانیم و "قلبی " که اندیشیدن بلد نیست!!
چه ساده قلبمان را دو دستی چسبیده ایم...
که مبادا کسی آنرا بدزدد و عاشقمان کند
غافل از اینکه برای عاشق کردنمان عقلمان را می دزدند... و بعد ما می مانیم و "قلبی " که اندیشیدن بلد نیست!!
خداوندا نه آنقدر پاکم که مرا کمک کنی و نه آنقدر بدم که رهایم کنی! میان این دو گم شده ام، هم خودم و هم تو را آزار می دهم! هر چه تلاش کردم نتوانستم آنی شوم که تو می خواهی و هرگز دوست ندارم آنی شوم که تو رهایم کنی! خدایا دستم به آسمانت نمی رسد اما تو که دستت به زمین میرسد بلندم کن !
ﺁﺩﻣﺎﯼ ﺭﺍﺳﺘﮕﻮ ... ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻋﺎﺷﻖ
ﻣﻴﺸﻦ !!!…
... ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺍﺣﺴﺎﺳﺸﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺮﻭﺯ ﻣﯿﺪﻥ !!!…
... ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﻬﺖ ﻣﻴﮕﻦ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻥ !!!…
... ﺧﯿﻠﯽ ﺩﯾﺮ ﺩﻝ ﻣﯽ ﮐﻨﻦ !!!…...
... ﺧﯿﻠﯽ ﺩﯾﺮ ﺗﻨﻬﺎﺕ ﻣﻴﺰﺍﺭﻥ !!!…
ﺍﻣﺎ ..... ﻭﻗﺘﯽ ﺯﺧﻤﯽ ﺑﺸﻦ ...
ﺳﺎﮐﺖ ﻣﻴﺸﻦ .... ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﻴﮕﻦ ....
ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺮﻥ ....... ﻭ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﻴﭽﻮﻗﺖ ﺑﺮ
ﻧﻤﻴﮕرﺩﻥ
ﺑﺎﯾﺪ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻛﻨﯽ !!......... .......... ﺗﺎ ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﺍﺕ ﺑﺎﺷﻦ !!... ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺭﻭﻍ ﺑﮕﯽ ........!!...............ﺗﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻮ ﻓﻜﺮﺕ ﺑﺎﺷﻦ !!... ﺑﺎﯾﺪ ﻫﯽ ﺭﻧﮓ ﻋﻮﺽ ﻛﻨﯽ ..............!!......ﺗﺎ ﺩﻭﺳِﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻦ !!!!... ﺍﮔﻪ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﯼ ...!!... ﺍﮔﻪ ﺑﺎﻭﻓﺎﯾﯽ ....!!... ﺍﮔﻪ ﯾﻚ ﺭﻧﮕﯽ .........!!... ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ
دوست خوبم از بودنت ممنونم!!!
مرسی از دوستایی كه تو این مدت نبودم منو فراموش نكردن و بهم سر زدن
به سلامتی اونی كه بی كسه،ولی ناكس نیست..
به سلامتی اونایی كه چه عشقشون پیششون باشه چه نباشه چشمشون دنبال كس دیگه ای نیست..
به سلامتی گل آفتاب گردان كه بهش گفتن چرا شبها سرت رو پایین میندازی گفت : ستاره چشمك میزنه نمیخوام به خورشید خیانت كنم
به سلامتی اونی كه مارو همین جوری كه هستیم دوست داره..
به سلامتی اون دختری كه حاضره زیر بارون خیس بشه ولی سوار ماشین هیچ پسری نشه..
به سلامتی پسری كه وقتی تو خیابون نگاهش به یه دختر نازو خوشگل میفته سرش رو پایین میندازه زیر لب میگه: انگشت كوچیكه عشقم هم نیستی ..
و در آخر به سلامتی دوستی كه گفت: قبر منو خیلی بزرگ بسازین.. چون یه دنیا آرزو با خودم به گور میبرم!!
با خوبی ها و بدی ها، هرآنچه که بود؛ برگی دیگر از دفتر روزگار ورق خورد، برگ دیگری از درخت زمان بر زمین افتاد، سالی دیگر گذشت روزهایتان بهاری و بهارتان جاودانه باد
دوستای گلم ایشالا سال خوبی داشته باشین و به همه ی آرزوهای قشنگتون برسین
خودم را در اغوش گرفته ام...
نه چندان با لطافت ونه چندان با محبت...
اما وفــــــــادار وفــــــــادار...
مرد باش...
مرد باش زمین به مرد بودنت نیاز دارد...
مرد باش،مردونه حرف بزن،مردونه عشق
بورز،مردونه گریه کن....
مرد باش نه فقط با جسمت!!
با نگاهت،با احساست،با آغوشت....
مرد باش هیچ وقت نامردی نکن
مخصوصا برای کسی که به مردونگیت تکیه کرده و
باورت داره...
" مرد بـــــــــــاش "
دیر میره، اما دیگه برنمیگرده.
چــه دوستم داشــته باشی ؛
و اگــه ازم مــتــنفر باشی تو ذهــنــتم ... !!!
وقتی خواستن ها بوی شهوت می دهند وقتی بودن ها طعم نیاز دارند وقتی تنهایی ها به هیچ یادی از یار با هر کسی پر می شود وقتی نگاه ها هرزه به هر سو روانه می شود وقتی غریزه احساس را پوشش میدهد وقتی انسان بودن آرزویی دست نیافتنی می شود دیگر نمی خواهمت نه تو را نه هیچ کس دیگر را....
رفاقت رو از دست فروش بازار نخریدم، بلکه تو کوچه های خاکی محلمون یاد گرفتم، پس خوب میدونم که برای کدوم رفیق زمین بخورم که از زمین خوردنم شاد نشه بلکه دست خاکیمو بگیره و از زمین بلندم کنه.
سلام به همه ی دوستای گلم،یه مدتی نتونستم بیام بهتون سر بزنم و آپ کنم وبمو.از دوستای خوبم که این مدت نبودم بهم سر زدن ممنونم.دوستتون دارم..
غرق شدم ، عاشق شدم و اینک عاشقانه میپرستم تو را
دلمو دادم به تو ، تا (ما) بشیم
دلمو دادم به تو،تا دیگه تنها نباشم
دلمو دادم به تو چون تو چشات دریا رو دیدم
دلمو دادم به تو،تا همه وقت یار همیشگیم باشی
دلمو دادم به تو چون میدونم تنهام نمیزارررررررری......
کاش دری باز شود و رها شویم در آغوش هم ،شب تا سحر همدیگر را بفشاریم در آغوش هم...
از همان اول هم نباید به تو دل می بستم ، میپذیرم سادگی دلم را…
هرگز نمیخواستم...
هرگز نمیخواستم در دام عشق اسیر شوم..
هرگز نمیخواستم به تو دل ببندم و عاشق شوم!
هرگز نمیخواستم غروب شیرین زندگی ام را تلخ ببینم
شبها بیدار بمانم و تک تک ستاره ها را به یادت بشمارم!
هرگز نمیخواستم اینگونه شوم
دل آرامم را در غوغای عشق گم کنم و در غم دلتنگی ات بنشینم!
نمیخواستم به چشم دیگران یک دیوانه باشم ،
همه بگویند دلت جای دیگری است و درمانده باشم!
نمیخواستم روزی بیاید که با چشمهای خیس برایت نامه عاشقانه بنویسم
بگویم که طاقت دوری ات را ندارم و هنوز باید در حسرت لحظه دیدار بنشینم!
هرگز نمیخواستم روزی بیاید که حرفهایم تکراری باشد
صبح تا شب بگویم دوستت دارم ، عاشقت هستم
و زندگی ام مثل حبابی روی آب باشد!
نمیخواستم لحظه ای بیاید که از فردا بترسم
ترس از این داشته باشم که فردا دیگر تو با من نباشی و من دوباره تنها شوم!
نمیخواستم عاشق شوم ، نمیخواستم لحظه ای بیاید که تنها بهانه دلم تو باشی
تنها نیازم گرفتن دستهایت باشد و تنها آرزویم به تو رسیدن باشد!
هرگز نمیخواستم .... هرگز نمیخواستم!
عاشق تنها
هنوز بی وفایی نکرده ام که به من میگویی بی وفا!
من قلبی دارم عاشق ، پاک و بی ریا!
هنوز بی وفایی ندیده ای که به من میگویی لایق عشقت نیستم
هنوز خیانت ندیده ای که میگویی یکرنگ نیستم
چرا باور نمیکنی که عاشقت هستم ، چگونه بگویم که من تنها با تو هستم
اینها همه بهانه است ، حرفهایت خیلی بچه گانه است
چشمهایت را باز کن و مرا ببین ، این بی قرارها و انتظار قلبم عاشقم را ببین
ببین که چه امید و آرزوهایی دارم با تو ، در مرامم نیست بی وفایی و خیانت به تو!
تویی که تنها در قلب منی ، مثل نفس در سینه منی ، چرا باور نمیکنی که تنها عشق
منی ، چرا باور نمیکنی که تنها تو ، فقط تو در قلب منی !
چرا باور نمیکنی دوست داشتن هایم را ، باور نمیکنی احساس این دل دیوانه ام را
هنوز شب نشده به فکر روشنایی فردا هستم ،
میترسم که شب را دوباره با ترس و دلهره بگذرانم ،
ترس از حرفهای تو ، ترس از بهانه های تو ، دلهره برای از دست دادن تو!
آرامش را از من گرفته ای ، از آن لحظه که فهمیدی زندگی منی ،
زندگی را نیز از من گرفته ای ، هر کس مرا میبیند میگوید چرا اینقدر آشفته ای ،
عاشق هستم ولی چهره ام مثل یک عاشق تنها و شکست خورده است ،
در انتظار تو نشسته ام ، اما هر کس مرا میبیند میگوید
این بیچاره چه غم سنگینی در دلش نشسته است!
ای کاش همه ی اینها رو میدونستی ....
اگر میدونستی چقدر دوستت دارم ،سکوت رو فراموش میکردی و تمامی ذرات وجودت عشق رو فریاد میزد...
اگر میدونستی چقدر دوستت دارم ، چشمهام رو میشستی و اشکهام رو با دستان عاشقت به باد میدادی...
اگر میدونستی چقدر دوستت دارم ، نگاهت رو تا ابد به من میدوختی تا من در سکوت نگاه تو رازهای یک عشق زمینی رو با خود به عرش خداوند ببرم...
اگر میدونستی چقدر دوستت دارم ، لحظه ای منو نمی آزردی که این غریبه ی تنها جز نگاه معصومت پنجره ای و جز عشقت بهانه ای برای زیستن نداره...
اگر میدونستی چقدر دوستت دارم ، همه چیز رو فدام میکردی ، همه ی اون چیزها که یک عمر به خاطرش رنج کشیده ای و سالها براش گریه کردی...
اگر میدونستی چقدر دوستت دارم ، همه ی اون چیزها که به بندت کشیده رو رها میکردی ؛ غرورت رو ، قلبت رو ، حرفت رو ...
اگر میدونستی چقدر دوستت دارم ، دوستم میداشتی همچون عشق که عاشق هاش رو دوشت میداره...
کاش میدونستی... ای کاش میدونستی ...
کاش میدونستی که چقدر دوستت دارم و منو از این عذاب رها میکردی...
ای کاش همه ی اینها رو میدونستی ....
من ” آنقدر خواستمت که نخواستنت را ندیدم
“تو ” آنقدر نخواستی که هیچ چیز از “من ” را ندیدی . . .
دوستت داشتم به اندازه های ستاره های اسمون ولی هیچ وقت نخواستی بفهمی انقدر ساده ازم گذشتی که انگار اصلا ندیدی منو .باشه می رم اما بدون منو شکوندی دلم واسه دوباره دیدنت داره پر پر می زنه کاش می دیدی بی کسیمو من که واسه چشمات میمردم واسه اون نگاهات واسه اون لبخندات حالا با اون همه خاطره ها چیکار کنم کجا اون همه خاطراتو دفن کنم من که عاشقت بودم پس چرا تنهام گذاشتی باشه برو ولی بدون شکوندی منو
چقدر سخته دستای كسی رو كه دوسش داری تو دستای كس دیگه ای ببینی و نتونی چیزی بگی جز اینكه بگی آهای غریبه مواظب عشقم باش....
انتظار یک لحظه شیرین
نیاز من آن گرمای آغوش مهربانت هست ، نیاز من آن شیرینی
بوسه های پر محبتت است....
آرزوی من گرفتن دستان گرمت هست و کار من در این لحظات
انتظار دیدن آن چهره ماهت است....
بی قرارم عزیزم ، بی قرار دیداری دوباره با تو ، و بی قرار آنم که دوباره با هم
در شهر عشق در کنار هم قدم بزنیم و بار دیگر خاطرات شیرینی را بر جا بگذاریم ....
کاش بودی و بار دیگر آن خاطرات شیرین با هم بودنمان را تکرار میکردیم.....
آنگاه که من بار دیگر تو را از نزدیک ببینم ، بی نیاز بی نیازم و اگر باردیگر تو را از
تمام وجودم حس کنم دیگر آرزویی دردلم برجا نخواهد ماند.....
وقتی به عاشقانی که دست در دستان هم گذاشته اند و در آغوش هم میباشند
نگاه می اندازم حسرت در کنار تو بودن در دلم می ماند و آنگاه آرزو میکنم که ای
کاش در کنارم بودی تا با افتخار در کنار تو قدم بزنم و به آنها بگویم که آری من
نیز عاشقم و به داشتن چنین عشقی افتخار میکنم......
نیاز من نگاه به آن چشمهای زیبایت است ، نیاز من آن خنده های عاشقانه ات است....
بی قرارم ای عزیز راه دورم ، و در انتظار به سر رسیدن فصل زمستان و بهارم....
میشمارم تک تک ثانیه ها را ، پشت سر میگذارم زمستان و بهار را ، در برابر باد
سرد فاصله می ایستم تا لحظه به تو رسیدن و در آغوش تو آرام گرفتن ، فرا رسد!
نمی دانی که بدجور دلتنگ تو هستم ای نازنینم و نمیدانی که چقدر دلم برای
صدای قدمهایت ، راه رفتن در کنارت ، بوسه بر لبانت ، دست گذاشتن در
دستانت و نگاه به چشمانت تنگ شده است.....
و باز باید این انتظار تلخ را پشت سر بگذارم تا لحظه ای که ماه ها در انتظار
آن بودم فرا رسد! آری لحظه ای که من عشقم را با تمام وجود احساس خواهم کرد.....
دنیا را بد ساخته اند... كسی را كه دوست داری،تو را دوست نمی دارد كسی كه تو را دوست دارد،تو دوستش نمی داری... اما كسی كه تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد... به رسم و آیین هر گز به هم نمی رسند.. و این رنج است...
ای بی وفا این رسمش نبود
زمستان سرد را با تو همانند بهار به سر کردم ٬ در آتش عشق تو
سوختم و با درد دوری تو ساختم...
با شادی تو شاد بودم ....
لبخند تو آرزوی من و گریه تو عزای من بود....
چه شبهایی بود که چشمان خیسم را به خاطرت سرزنش کردم.....!
آن لحظه که تو در زیر باران به یاد من قدم میزدی در این سو من لحظه غروب خورشید
به یادت اشک میریختم...
گفتم حرف دلت را بگو به من ؟
گفتی حرف دلم را بارها برایت تکرار کرده ام!
گفتم دلم میخواهد باز برایم تکرار کنی!
چیزی نگفتی و سکوت تلخی کردی!
آری از سکوتت فهمیدم حرف دلت را!
حرف دلت این بود که فراموشت کنم........این بود که دیگر مرا دوست نمیداری....!
سکوتی که میگفت این دوری و این فاصله قلب مرا از توسرد کرده است و
دیگر هیچ عشقی نسبت به تو ندارم...!
خسته شده ام ٬ مرا رها کن و بگذار خودم باشم....
سکوت آخرت ٬ یک سکوت تلخ و پر از غم بود ....
سکوت آخرت تنها یک بغض غریب در گلویم نشاند ٬ بغضی که هیچگاه تبدیل به اشک نشد!
چشمانم میدانستند که دیگر اشک ریختن بی فایده است ......
چشمانم دیگر آن اشکها را لایق آن قلب بی وفایت نمیدانستند!
ای بی وفا چقدر دلم برای تو تنگ میشد و به خاطر دوری از تو اشک میریختم!
ای بی وفا چه شبهایی بود که با چشمانی خیس به خواب میرفتم!
ای بی وفا این رسمش نبود ٬ چقدر لحظه شماری میکردم که لحظه دیدار با تو
فرا رسد تا بتوانم دوباره دستان گرمت را در دست بگیرم!
ای بی وفا چقدر دستانم را به سوی خدای خویش بردم و تو را دعا میکردم ....
التماس میکردم ٬ با گریه و زاری التماسش میکردم تا تو را به من برساند!
این رسمش نبود ای بی وفا٬ که من با تمام غم و غصه های لحظه های عاشقی مان ساختم
اما تو به راحتی از من گذشتی...............!
ای بی وفا این رسم عاشقی نبود!
خسته شدم می خواهم در آغوش گرمت آرام گیرم.خسته شدم بس که از سرما لرزیدم… بس که این کوره راه ترس آور زندگی را هراسان پیمودم زخم پاهایم به من میخندد… خسته شدم بس که تنها دویدم… اشک گونه هایم را پاک کن و بر پیشانیم بوسه بزن… می خواهم با تو گریه کنم … خسته شدم بس که… تنها گریه کردم… می خواهم دستهایم را به گردنت بیاویزم و شانه هایت را ببوسم… خسته شدم بس که تنها ایستادم باید فراموشت کنم / چندیست تمرین می کنم / من می توانم ! می شود ! / آرام تلقین می کنم / ، نه ،نمیتونممممم /چه طور میتوان فراموشت كرد؟؟؟
گاهی دلم می خواهد بروم....
یك گوشه بنشینم...
پشتم را بكنم به دنیا...
پاهایم را بغل كنم و بلند بلند بگویم...
من دیگه بازی نمی كنم!!!
عزیزم بار دگر این کلمه مقدس را از ته دلت به من بگو تا دوباره احساس کنم
آرزوی من: آزادی!
اگر میدانستم عشق پایانی دارد هیچگاه عاشق نمیشدم!
اگر میدانستم معنای عشق بی وفایی و دلشکستن است در همان
لحظه اول که دلم را به تو هدیه دادم آن را از تو پس میگرفتم....
اگر میدانستم روزی از من سرد و خسته می شوی در همان لحظه
اول آشنایی مان قید تو را میزدم....
من عشق را نمیخواستم من محبت و دوست داشتن را میخواستم....
من وفا و ایثار را میخواستم.....
افسوس که دلم اسیر آن دل بی وفای توست و من نیز قربانی این بی وفاییت شده ام...
دیگر صبر و حوصله ای ندارم که به انتظار روزهای روشن با هم بودنمان بنشینم ....
مرا رها کن،این دل شکسته ام نیز فدای آن بی محبتهایت .....
رهایم کن تا من نیز از این شکنجه گاه عشق آزاد شوم....
و ای کاش میدانستم پایان عشق تلخ است ، ولی افسوس که
ساده بودم و اسیر احساسات دروغین عشق شدم....
نمیدانستم عشق تنها یک قصه است و حقیقتی ندارد ، نمیدانستم
دیگر در این دنیا دلی نیست که یک ذره وفا داشته باشد ، اما اینک میدانم
لحظات تنهایی شیرینتر از لحظه های تلخ عاشقی است...
تو از من سرد شده ای ، من از عشق ....
رهایم کن ای بی وفا ، بیش از این مرا شکنجه آن
دلخوشی هایت نده ، دل شکسته ام را از دلت بیرون بینداز ...
بگذار اینبار خرد خرد شود تا دیگر دلی برای عاشق شدن نداشته باشم....
مرا رها کن تا به تنها آرزویم در این لحظات تلخ برسم
آری تنهای آرزویم آزادی از آن قلب بی وفایت است...
بی وفا!!
ایـن روزهـا نـه مـجـالـی
بـرای دلـتـنـگـی دارم
و نـه حـوصـلـه ات را..
ولـی بـا ایـن هـمـه،
گـاه گـاهـی دلـم هـوای تـو را مـیکـنـد
لعنت به من چه ساده دل سپردم، لعنت به من اگر واسش می مردم دست منو گرفت و بعد ولم كرد لعنت به اون كسی كه عاشقم كرد...
دیگر بس است ، تا کی باید دلم را بدهم و شکسته پس بگیرم، تا کی باید برای این و آن بمیرم؟
اعتراف
بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده
فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده...
اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم
باور نمیکنم اینک بی توام
کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی
تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ،
تا بر همه غم و غصه های بی تو بودن چیره شوم...
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای نگاهت کنم ، با چشمهایم نازت کنم
در حسرت چشمهایت هستم ،
چشمهایی که همیشه با دیدنش دنیایم عاشقانه میشد
بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم هوایت را کرده
در حسرت گرمی دستهایت ، تا کی باید خیره شوم به عکسهایت ،
هنوز هم عاشقم ، عاشق آن بهانه هایت...
میدانستم عاشق بارانی ،
آنقدر اشک ریختم تا خورشید بتابد بر روی سیل اشکهایم ،
تا اشکهایم ابر شود و باران ببارد
این اشکهای من است که بر روی تو میبارد
آسمان با دیدن چشمهای من می نالد
عشق همین است و راه آن نفسگیر
باز هم میخواهم عشق را با تمام دردهایش،
دردهایی که درد نیست چون دوایش تویی
خیالی نیست دلتنگی ها و بی قراری هایش، چون چاره اش تویی
عزیز من تویی، در راز و نیازهایم تنها تویی
با تو بودن یعنی همین ،
یعنی من عاشقم بیشتر از تمام عشقهای روی زمین
عزیزم خیلی دوستت دارم ، تنها همین احساس است که در دل دارم
این کلام جاودانه را از من بپذیر ، در روزی که قلبم درونش غوغاست ،
این احساس صادقانه را از من بپذیر ، در روزی که حال من حال خودم
نیست
داستان دیو و دلبر رو شنیدی؟ دلبر عاشق دیو شد ،وقتی به دیو گفت دوستت دارم طلسم دیو شکست و تبدیل به آدم شد....... حالا داستان منو گوش کن : زمانی عاشق یه آدم شدم ، ولی تا بهش گفتم دوسش دارم به دیو سنگدل تبدیل شد... من هنوزدیو و دوست دارم حتی اگه دلبرش من نباشم
كسی مرا به خود می خواند و از تمام وجودم می گذرد انگار او را به اندازه تمام سالها زندگیم می شناسم هنگامی كه در خیال به او می اندیشم در دروغ و تنهایی دیگر برایم مفهومی ندارد. آری او خلاصه همه خوبیهاست او بهترین مرهم برای درد و رنج من است. آری او همان كسی است كه سالهاس دارم. آفتاب از لا به لای ابرهای سپید چهره اش را نمایان وهمه جا را روشن و درخشان كرده است. پرنده های مهاجر نیز گرد هم جمع شده اند و نغمه خوش بختی سر داده اند اینك صحرا نیز پر از گل های رنگارنگ شده است و شبنم روی گلبرگهای آن نشانه طراوت و شادابی است و من همه این لحظات را به خوبی درك می كنم و از كنارشان می گذرم ، اما وقتی كه به خود می اندیشم می بینم كه چقدر دورتر از او زندگی می كنم ولی قلبم همیشه به یاد اوست...
این بازی زمانه بود ولی ای كاش می شد با تو بودن را وصف كرد، هیچ واژه ای را نمی دانم كه بتوانم با آن وسعت عشقم را نسبت به تو بنویسم.
هر وقت گفتی جدایی بند بند دلم لرزید
هر وقت گفتی فاصله مردمك چشمانم منزلگاه شب تارم شد
دلم او را می پرستید ولی دل او غریبه ای را بی تفاوت از كنارم عبور كرد
گفتم حالا كه می روی لا اقل یك آرزو برایم كن:
و آرزوی تو تنها برای دلخوشی ام بود و تو گفتی : در آرزوی بر گشتنم بمیر دستانت را بوسیدم و خدا را شكر كردم كه فهمیدی بی تو خواهم مرد....
شنیدی كه دلم گفت بمان، ایست،نرو
به خدا وقت خداحافظی ات نیست ، نرو
نكنه فكر میكنی در دل من مهر تو نیست؟؟
گوش كن بغض دلم زمزمه اش چیست، نرو
صبر كن عشق زمین گیر شود بهد برو
یا دل از دیدن تو اسیر شود بعد برو
تو اگر كوچ كنی بغض دلم می شكند
صبر كن گریه به زنجیر شود بعد برو...
اگر عشق بودم آهنگ دوست داشتن را برایت می نواختم اگر باران بودم آنقدر می باریدم كه گرد و غبار غم را روی لبانت پاك می كردم اگر گل بودم شاخه ای از خودم را به تو هدیه میدادم. حیف كه هیچ كدام از این ها نیستم، هر چه هستم دوستت دارم یادت رهایم نمی كند دریا امواج است و طوفانی و من در ساحل ایستاده ام و به تو می اندیشم تو كه یك رمز از میان موجها خواهی آمد و ما را با دریا و هجرت آشنا خواهی كرد سحرگاه است و من در جاده های بارانی قدم می زنم نگاهم پر از سكوت و دلم پر از درد است می روم تا به انتهای جاده برسم به دور دست ها خیره می مانم تا چراغ امید را ببینم. با دستهای سته ولی امیدوار ابرهای بنفش را كنار می زنم.
وای به حال من آخرم رفت و منو تنها گذاشت،موقع رفتن یكم دلهره داشت نه بخاطر جدایی از این كه میترسید نكنه دیر برسه پیش یار جدیدش آخرم تیرشو تو چشمای من هدف گرفت... آخرم زهرش توی رگهای من جریان گرفت آخرم خارشو تو دستای من فرو كرد آخرم داغشو توی دل من گذاشت و رفت آخرم حسرت یه روز خش و تو زندگیم گذاشت و رفت .آخرم با غریبه دیدمشو البته نه واسه اون،واسه من غریبه بود واسه اون یار تازه بو.از وقتی رفت همه بهم میگن چته،چرا كنج خونه ای؟ چرا مثل دیوونه ها سر در گمی ،نكنه معتاد شدی؟اونا از حال و روزم بی خبرن نمی دونن كه تو رفتی ومن اینجا در به درم همه میگن اون تو رو گذاشت و رفت میگن دیدنت با خود اون اونا چرت و پرت میگن بزار بگن مهم اینه كه من تو رو... خب منم دیدم تو رو با خود اون به همه دروغ میگم به چشام دروغ میگم به دلم دروغ میگم. به گلهای باغچمون،گنجشك رو درختمون راستی درخت یادته میاد؟یادگاری نوشتی تا آخر عمرت باهامی یادت میاد؟ وقتی رفت یه یادگاری برام گذاشت.عكس جدیدش بود اما تو عكس تنها نبود با رقیب نشسته بود راستی میخواستم عكستونو از وسط نصف كنم،خیلی سخت بودش آخه دستت درست تو دستاش بود اگه می خواستم نصف كنم دست تو هم باهاش می رفت.راستش می خواستم عكستونو از وسط نصف كنم با خودم گفتم نكنه بفهمی ناراحت بشی.دستم بشكنه یه وقت من از این كارا بكنم و قابش كردم روی تاقچه گذاشتمش.هر كی بهم می گفت اون یكی كیه می گفتم... چی میگفتم من كه چیزی نداشتم بگم كاش كور می شدم اون نامه رو نمی دیدم اون نامه ای كه اون واست نوشته بود نه یه بار صد بار خوندمش یه وقت بهت بر نخوره اما باید بگم حرف دل فكر كنم تو صحبتاش یكم دروغ نوشته بود فكر نكنی بد بینما،فكر نكن از حسودیمه،راستشو بگم از حسودیه...بگذریم... چیه تعجب می كنی آخه تو این حرفام دیگه نفرینت نمی كنم،آخه من دوست دارم.می دونم كار بدیه،میدونم حرف چرتیه...اما اگه یه روز دیگه،هفت ماه دیگه... یه سال دیگه... اصلأ هر چند وقت دیگه،یارتون گذاشت و رفت من هنوز منتظم فكر نكن نه خیال نكن ازت بدم میاد نه من هنوز منتظرم من اصلأ اون روزی كه رفتی نامه ای ندیدم، نامه ای نخوندم... عكسی كه بهم دادی چقدر قشنگ بود من توی اون عكس جز تو و اون صورت ماهت كه كسی رو ندیدم... اصلأ چرا وای به حال من، من كه میدونم یه روزی از همین روزا بر می گرده میاد پیشم همین كه اینجاست درست اما یادش كه باهامه همون یادشه كه رفیق غصه ها و بی كسی هامه،همون یادشه كه مونس بد بختی . آوارگی هامه... ولی باز من به همینم راضیم...
اگر ای دوست تو را حسرت دیدار من است
عكس تقدیمی تو شاهد گفتار من است
چقدر آرزو داشتم دیگران حرفهایم را بفهمند و چقدر دوست داشتم نگاه خیسم را درك كنند چقدر دلم می خواست یك نفر به من بگوید،چرا لبخند های تو اینقدر بی رنگ است اما كسی نبود،همیشه من بودم و تنهایی آری با تو هستم، تو كه بی تفاوت از كنارم گذشتی و حتی یك بار هم نگفتی كه بی ریایم را خاموش كردی تو كه یكسره به فكر خودت هستی جرم من چیست؟ منی كه خالصانه دوستت دارم و قلبم را مالامال از محبت نثار تو كردم، تو چه كردی؟ژ
نه من باور ندارم............دست تو دستت نزارم
نه باورم نمی شه.........بگی دوست ندارم
سر نوشت:
قلبم زرین سر نوشت،سرنوشت انسانها را می نوشت، نوبت به ما كه رسید با مركبی سیاه بر پیشانی ام نوشت كه ای بیچاره!
تویی اسیر سرنوشت...
در گذر زمان چیزی كه برایمان به یادگار خواهد ماند.خاطرات تلخ و شیرین می باشد و گذشت لحظاتی كه با هم بودیم و هیچ چیز و هیچ زمانی بهتر از آن نیست كه در كنار هم و در سایه ی ایزد منان یاد و خاطرات گذشته كنیم و من این لحظات شیرین و به یاد ماندنی را برای تو به یادگار می گذارم و با قلم سیاه خود آرزوی دنیایی پر از محبت برای تو دارم.
اسم تو بارون بود مثل بارون تازه
اسم من دریا بود مثل دریای آبی
وقتی سایه بان چشمانت پر از معصومانه ی نگاهت را نوازش می دهد. من پنجره ی دلتنگی ها شعر چشمانت را می سرایم و گاه گاه هنگامه ی اشكهایم را در پس بغض هایم پنهان می كنم تا سیمای غرور من در برابر نگاه بی اعتنایت همچون آینه قلبم را نشكند. شب است، باران می بارد. سكوت نقره ای رنگ شب را صدای باران می شكند و سنگ فرش خشك كوچه ها را توی غم می پوشاند هنوز در انتظارم از كوچه نمی گذرد.عابر زمان تب دارد و بی جان روی صخره ها زندگی همچنان می خزد.
اگر میبینی حال خودم نیستم و در خود شکسته ام
بدان که عاشقم.
اگر میبینی ساکتم ، آرامم و بی خیال
بدان که عاشقم.
اگر میبینی در گوشه ای نشسته ام چشم به آسمان دوخته ام و ستاره ها را می شمارم
بدان که عاشقم.
اگر میبینی در کناره پنجره ای نشسته ام و به صدای آواز مرغ عشق گوش میکنم
بدان که عاشقم.
اگر میبینی همیشه حال و هوایم ابری و چشمانم بارانی است
بدان که عاشقم.
اگر میبینی هنگام دعا کردن دستهایم را به سوی آسمان برده ام و با چشمان خیس حرفهایی را زیر لب زمزمه میکنم
بدان که عاشقم.
اگر میبینی همیشه سر به زیرم ، همیشه در فکر فرو رفته ام
بدان که عاشقم.
اگر میبینی گل های باغچه را یکی یکی می چینم ودسته میکنم وبا لبی خندان ترانه زندگی را میخوانم
بدان که عاشقم.
اگر روزی دیدی دیگر در این دنیا نیستم
بدان که…
بدان که از عشق تو مرده ام!
من......وقتی کسی نباشه که پشت سرت.... پا به پای قدمات راه بیاد..میفهمی که من چی میگم..چه حسه عجیبیه...وقتی دلت قرص میشه که خدا تنهات نمیذاره و پا به پات میاد..فقط رد پاهاش دیدنی نیست..شنیدنیه.....
چرا باید:
همیشه عكس نازت رو به رویم
نگاه تو دلیل جستجویم
چرا باید تمام حرفها را
بدون تو به تصویرت بگویم
خدایا:
به هر آنكه دوست می داری بیاموز كه عشق از زندگی كردن بهتر است و به هر آنكس دوست تر میداری بچشان كه دوست داشتن از عشق هم بهتر است...
Im holding on to love to save my life
عشق من فقط تو بودی هنوزم هستی عزیزم
تو كه میگفتی همیشه من نباید اشك بریزم
جای خالی تو مونده هنوزم اینجا كنارم
من زمستون تو بودم ولی تو شدی بهارم
رفتی آخرش میدونم زندگی همش دو روزه
سفر غریبی داشتم توی اون چشم زلالت
سفری كه بر نگشتم گم شدم توی نگاهت
یه دل ساده و عاشق كوله بار سفرم بود
عشق تو مثل یه سایه همیشه همسفرم بود
نمی دانم چه بنویسم اما می دانم هر چه بنویسم باید از تو بنویسم از تو كه زندگی را به من آموختی ...
از تو كه وقتی تو را شناختم فهمیدم دنیا دست كیست...
از تو كه طعم زنده بودن را به من فهماندی.
تمام احساسم مال توست
تمام احساسم مال توست و قشنگترین ترانه های صبحگاهی را برای تو بر لب جاری می کنم . می دانی که بهترین عطرها از نفس تو ساخته شده و زیبایی آسمانها فقط در نگاه تو جلوه می کند و من برای لبخندت دل تنگم و برای تمام حرفهایم کاغذی از جنس خاطره تدارک دیده ام
دوست دارم
دوست دارم پروانه ای باشم
تابتوانم به اسمان ابی برم
ستارگان رابچینم
خدارادیدارکنم
بگم خداعاشقم کردی
پس چرا جراتشوندادی کنارم نگهش دارم
چرا اخه خدا ازمن دورشده عشقم
خدایاستاره هارو برای دیدن اون چیدم
خدایانمی تونم بینمش چطورایناروبدم بهش خداا کمکم کن
دوریشوتحمل کنم
از آدما دلم شکست واسه همیشه
دلم میخواد دعا کنم اما نمیشه
حتی خدا جوابمو دیگه نمیده
خدا جونم یه کاری کن نگو نمیشه
بهم نگو گناه من واسه کی بوده
نگو اشتباه من واسه چی بوده
دوسش داشتم دوسش دارم قد نفسهام
بدون اون نمیتونم من خیلی تنهام
من خیلی تنهام