(◕︵◕)كلبه تنهایی(◕︵◕)

:(

چه ساده قلبمان را دو دستی چسبیده ایم...

که مبادا کسی آنرا بدزدد و عاشقمان کند

غافل از اینکه برای عاشق کردنمان عقلمان را می دزدند... و بعد ما می مانیم و "قلبی " که اندیشیدن بلد نیست!!




[ جمعه 29 مرداد 1395 ] [ 09:31 ب.ظ ] [ sara ] [ نظرات() ]


خداوندا..

    خداوندا نه آنقدر پاکم که مرا کمک کنی و نه آنقدر بدم که رهایم کنی! میان این دو گم شده ام، هم خودم و هم تو را آزار می دهم! هر چه تلاش کردم نتوانستم آنی شوم که تو می خواهی و هرگز دوست ندارم آنی شوم که تو رهایم کنی! خدایا دستم به آسمانت نمی رسد اما تو که دستت به زمین میرسد بلندم کن !


      ﺁﺩﻣﺎﯼ ﺭﺍﺳﺘﮕﻮ ... ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻋﺎﺷﻖ
      ﻣﻴﺸﻦ !!!…
      ... ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺍﺣﺴﺎﺳﺸﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺮﻭﺯ ﻣﯿﺪﻥ !!!…
      ... ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﻬﺖ ﻣﻴﮕﻦ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻥ !!!…
      ... ﺧﯿﻠﯽ ﺩﯾﺮ ﺩﻝ ﻣﯽ ﮐﻨﻦ !!!…...
      ... ﺧﯿﻠﯽ ﺩﯾﺮ ﺗﻨﻬﺎﺕ ﻣﻴﺰﺍﺭﻥ !!!…
      ﺍﻣﺎ ..... ﻭﻗﺘﯽ ﺯﺧﻤﯽ ﺑﺸﻦ ...
      ﺳﺎﮐﺖ ﻣﻴﺸﻦ .... ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﻴﮕﻦ ....
      ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺮﻥ ....... ﻭ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﻴﭽﻮﻗﺖ ﺑﺮ
      ﻧﻤﻴﮕرﺩﻥ


        ﺑﺎﯾﺪ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻛﻨﯽ !!......... .......... ﺗﺎ ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﺍﺕ ﺑﺎﺷﻦ !!... ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺭﻭﻍ ﺑﮕﯽ ........!!...............ﺗﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻮ ﻓﻜﺮﺕ ﺑﺎﺷﻦ !!... ﺑﺎﯾﺪ ﻫﯽ ﺭﻧﮓ ﻋﻮﺽ ﻛﻨﯽ ..............!!......ﺗﺎ ﺩﻭﺳِﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻦ !!!!... ﺍﮔﻪ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﯼ ...!!... ﺍﮔﻪ ﺑﺎﻭﻓﺎﯾﯽ ....!!... ﺍﮔﻪ ﯾﻚ ﺭﻧﮕﯽ .........!!... ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ




[ جمعه 1 خرداد 1394 ] [ 12:23 ب.ظ ] [ sara ] [ نظرات() ]


امروز

ﻭﺯ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻨﺪ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻗﺪﺭ ﻋﺎﺷﻖ
ﺑﺎﺷﯽ، ﺍﺯ ﻣﺤﺒﺖ ﺩﻧﯿﺎ
ﻢ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ، ﭘﺲ ﺑﺨﻨﺪ ﻭ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﺎﺵ ....
ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺧﺮﺩﻩ ﻧﻤﯽ ﮔﯿﺮﺩ، ﭘﺲ ﺷﺎﺩﯼ ﺑﺨﺶ
ﺑﺎﺵ ....
ﻭﺯ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻗﺪﺭﻪ ﻧﻔﺲ ﺑﮑﺸﯽ، ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺎ


ﺍﮐﺴﯿﮋﻥ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ، ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻋﻤﺎﻕ
ﻧﻔﺲ ﺑﮑﺶ ....
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻗﺪﺭ ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺻﺪﺍ ﮐﻨﯽ، ﺧﺪﺍ ﺧﺴﺘﻪ
ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ، ﭘﺲ
ﺻﺪﺍﯾﺶ ﮐﻦ،
ﺍﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺗﻮﺳﺖ . ﺍﻭ، ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﺖ، ﺧﻨﺪﻩ
ﻫﺎﯾﺖ ﻭ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﻥ ﻫﺎﯾﺖ ﺍﺳﺖ ....
ﺍﻣﺮﻭﺯ ....ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺳﺖ، ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ
ﺍﻣﺮﻭﺯ .... ﺯﯾﺒﺎ ﺗﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ ......


[ سه شنبه 8 مهر 1393 ] [ 07:16 ب.ظ ] [ sara ] [ نظرات() ]


توت فرنگی

ﺗﻮﺕ ﻓﺮﻧﮕﯽ ﺭﻭ
ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ , ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﯾﻪ ﺷﺐ
ﺗﻮﺕﻓﺮﻧﮕﯽ ﻫﺎﻣﻮ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺗﺨﺖ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﮐﻪ
ﭘﯿﺶﺧﻮﺩﻡ ﺑﺨﻮﺍﺑﻦ , ﺍﻣﺎ ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ
ﻫﻤﻪﯼ ﺗﻮﺕ ﻓﺮﻧﮕﯿﺎﻡ ﻟ ﺷﺪﻥ .
ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﻭ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﺒﺮﻡ ﺗﻮ ﺗﺨﺖ
ﺧﻮﺍﺑﻢ
ﭼﻮﻥﺧﺮﺍﺏ ﻣﯿﺸﻪ !
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﻢ ﯾﻪ ﺁﺑﺮﻧﮓ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺶ
ﺩﺍﺷﺘﻢ
ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﯼ ﻫﻢ ﮐﻼﺳﯿﺎﻡ ﻧﺸﻮﻧﺶ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻡ
ﺍﻣﺎ ﯾﻪﺭﻭﺯ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺗﻮ ﮐﯿﻔﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﻣﻌﻠﻮﻡ
ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﮐﯽ ﺍﻭﻧﻮ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ .
ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﯽﮐﻪ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﻭ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ
ﻧﺸﻮﻥ ﺑﺪﻡ
ﭼﻮﻥ ﻣﻤﮑﻨﻪ ﺍﺯﻡ ﺑﺪﺯﺩﻧﺶ !
! ﻭﻗﺘﯽ ﯾﻪ ﻧﻔﺮ ﺭﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻬﺶ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ
ﻭ ﺑﺨﺎﻃﺮﺵﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﯾﺪﻡ
ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺯﻡ ﺩﻭﺭﻣﯿﺸﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﻢ ﺩﻭﺳﺶ
ﺩﺍﺭﻡ
ﻭﮔﺮﻧﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﺪﻣﺶ !
ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﮕﻔﺘﻢ
ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ , ﺩﯾﮕﻪ ﺁﺯﺍﺩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻤﺶ , ﺗﻮ ﺩﺳﺘﻢﻧﮕﺮﻓﺘﻤﺶ ﮐﻪ
ﺑﯿﻔﺘﻪ ﺑﺸﮑﻨﻪ ,
ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﺸﻮﻧﺶ ﻧﺪﺍﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﺯﻡ ﺑﺪﺯﺩﻧﺶ ,
ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻧﺶ ﻧﺸﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﺮﻩ ... ﺍﻣﺎ
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﺑﻬﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ
ﺳﺮﺵ ﺑﺎﮐﺴﺎﯼ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﮔﺮﻡ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻣﻨﻮ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ
ﮐﺮﺩﻩ ....
ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﻭ
ﭼﺠﻮﺭﯼ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﻡ........!!


[ شنبه 22 شهریور 1393 ] [ 03:25 ب.ظ ] [ sara ] [ نظرات() ]


دوست یعنی...

دوست یعنی کسی که وقتی هست آروم باشی و وقتی نیست چیزی توی زندگیت کم باشه
دوست یعنی اون جمله های ساده و بی منظوری که میگی و خیالت راحته که ازش هیچ سوء تعبیری نمیشـه
دوست یعنی یه دل اضافه داشتن برای اینکه بدونی هر بار دلت می گیره یه دل دیگه هم دلتنگ غمت میشه
دوست یعنی وقت اضافه ؛ یعنی تو همیشه عزیزی حتی توی وقت اضافه
دوست یعنی تنهایی هام رو می سپرم دست تو چون شک ندارم می فهمیش
دوست یعنی یه راه دو طرفه٬ یه قدم من یه قدم تو ؛ اما بدون شمارش و حساب و کتاب
دوست یعنی من از بودنت مفتخر و سربلندم نه سر به زیر و شرمنده ادعا نمی کنم که همیشه به یاد دوستانم هستم ولی ادعا می کنم که لحظاتی که به یادشون نیستم هم دوستشون دارم

دوست خوبم از بودنت ممنونم!!!

مرسی از دوستایی كه تو این مدت نبودم منو فراموش نكردن و بهم سر زدن   



[ پنجشنبه 2 مرداد 1393 ] [ 01:40 ب.ظ ] [ sara ] [ نظرات() ]


به سلامتی...

به سلامتی اونی كه بی كسه،ولی ناكس نیست.. 

به سلامتی اونایی كه چه عشقشون پیششون باشه چه نباشه چشمشون دنبال كس  دیگه ای نیست..

به سلامتی گل آفتاب گردان كه بهش گفتن چرا شبها  سرت رو پایین میندازی گفت : ستاره چشمك میزنه نمیخوام به خورشید خیانت كنم

به سلامتی اونی كه مارو همین جوری كه هستیم دوست داره..

به سلامتی اون دختری كه حاضره زیر بارون خیس بشه ولی سوار ماشین هیچ پسری نشه..

به سلامتی پسری كه وقتی تو خیابون نگاهش به یه دختر نازو خوشگل میفته سرش رو پایین میندازه زیر لب میگه: انگشت كوچیكه عشقم هم نیستی ..

و در آخر به سلامتی دوستی كه گفت: قبر منو خیلی بزرگ بسازین.. چون یه دنیا آرزو با خودم به گور میبرم!!

                                                                                        
 



[ یکشنبه 7 اردیبهشت 1393 ] [ 08:24 ب.ظ ] [ sara ] [ نظرات() ]


سال نو مبارک


با خوبی ها و بدی ها، هرآنچه که بود؛ برگی دیگر از دفتر روزگار ورق خورد، برگ دیگری از درخت زمان بر زمین افتاد، سالی دیگر گذشت روزهایتان بهاری و بهارتان جاودانه باد  

دوستای گلم ایشالا سال خوبی داشته باشین و به همه ی آرزوهای قشنگتون برسین




[ پنجشنبه 29 اسفند 1392 ] [ 05:56 ب.ظ ] [ sara ] [ نظرات() ]


اغوش خودم...

در اغوش خودم هستم...

خودم را در اغوش گرفته ام...


نه چندان با لطافت ونه چندان با محبت...


اما وفــــــــادار وفــــــــادار...


مرد باش...


مرد باش زمین به مرد بودنت نیاز دارد...


مرد باش،مردونه حرف بزن،مردونه عشق

بورز،مردونه گریه کن....

مرد باش نه فقط با جسمت!!

با نگاهت،با احساست،با آغوشت....

مرد باش هیچ وقت نامردی نکن

مخصوصا برای کسی که به مردونگیت تکیه کرده و

باورت داره...

" مرد بـــــــــــاش "



[ سه شنبه 1 بهمن 1392 ] [ 12:29 ق.ظ ] [ sara ] [ نظرات() ]


...

به یک جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
اونی که زود میرنجه زود میره، زود هم برمیگرده.
اما اونی که دیر میرنجه

دیر میره، اما دیگه برنمیگرده.


چــه دوستم داشــته باشی ؛


و چه ازمن مــتـنفر باشی ،

در هر صورت بــهم لطــف میکنی !

چون اگه دوســتم داشــته باشی ؛

تو قــلــبت هــستم ....

و اگــه ازم مــتــنفر باشی تو ذهــنــتم ... !!!


وقتی خواستن ها بوی شهوت می دهند وقتی بودن ها طعم نیاز دارند وقتی تنهایی ها به هیچ یادی از یار با هر کسی پر می شود وقتی نگاه ها هرزه به هر سو روانه می شود وقتی غریزه احساس را پوشش میدهد وقتی انسان بودن آرزویی دست نیافتنی می شود دیگر نمی خواهمت نه تو را نه هیچ کس دیگر را....





[ پنجشنبه 14 آذر 1392 ] [ 10:44 ب.ظ ] [ sara ] [ نظرات() ]


گاهی...

گاهی بعضی ها با ما جور در می آیند، اما همراه نمی شوند، گاهی نیز آدم هایی را می یابیم که با ما همراه می شوند اما جور در نمی آیند. برخی وقت ها ما آدم هایی را دوست داریم که دوستمان نمی دارند، همان گونه که آدم هایی نیز یافت می شوند که دوستمان دارند، اما ما دوستشان نداریم. به آنانی که دوست نداریم اتفاقی در خیابان بر می خوریم و همواره بر می خوریم، اما آنانی را که دوست می داریم همواره گم می کنیم و هرگز اتفاقی در خیابان به آنان بر نمی خوریم!برخی ما را سر کار می گذارند،‌ برخی بیش از اندازه قطعه گم شده دارند و چنان تهی اند و روحشان چنان گرفتار حفره های خالی است که تمام روح ما نیز کفاف پر کردن یک حفره خالی درون آنان را ندارد. برخی دیگر نیز بیش از اندازه قطعه دارند و هیچ حفره ای، هیچ خلائی ندارند تا ما برایشان پُرکنیم. برخی می خواهند ما را ببلعند و برخی دیگر نیز هرگز ما را نمی بینند و نمی یابند و برخی دیگر بیش از اندازه به ما خیره می شوند...گاه ما برای یافتن گمشده خویش، خود را می آراییم، گاه برای یافتن «او» به دنبال پول، علم، مقام، قدرت و همه چیز می رویم و همه چیز را به کف می آوریم و اما «او» را از کف می دهیم. گاهی اویی را که دوست می داری احتیاجی به تو ندارد زیرا تو او را کامل نمی کنی. تو قطعه گمشده او نیستی ،تو قدرت تملک او را نداری.گاه نیز چنین کسی تو را رها می کند و گاهی نیز چنین کسی به تو می آموزد که خود نیز کامل باشی، خود نیز بی نیاز از قطعه های گم شده.او شاید به تو بیاموزد که خود به تنهایی سفر را آغاز کنی ، راه بیفتی ، حرکت کنی. او به تو می آموزد و تو را ترک می کند، اما پیش از خداحافظی می گوید: "شاید روزی به هم برسیم ..."، می گوید و می رود، و آغاز راه برایت دشوار است. این آغاز، این زایش،‌ برایت سخت دردناک است. بلوغ دردناک است، وداع با دوران کودکی دردناک است، ‌کامل شدن دردناک است، اما گریزی نیست.و تو آهسته آهسته بلند می شوی، و راه می افتی ومی روی، و در این راه رفتن دست و بالت بارها زخمی می شود، اما آبدیده می شوی و می آموزی که از جاده های ناشناس نهراسی، از مقصد بی انتها نهراسی، از نرسیدن نهراسی و تنها بروی و بروی و بروی........................................


[ چهارشنبه 10 مهر 1392 ] [ 07:27 ب.ظ ] [ sara ] [ نظرات() ]


.....

با تمام وجودم گناه کردم  و در تکرار آن اصرار،اما نه نعمتش را از من گرفت نه گناهم را فاش کرد،اگر اطاعتش کنم چه می کند؟؟؟؟؟(دکتر شریعتی)


رفاقت رو از دست فروش بازار نخریدم، بلکه تو کوچه های خاکی محلمون یاد گرفتم، پس خوب میدونم که برای کدوم رفیق زمین بخورم که از زمین خوردنم شاد نشه بلکه دست خاکیمو بگیره و از زمین بلندم کنه.


سلام به همه ی دوستای گلم،یه مدتی نتونستم بیام بهتون سر بزنم و آپ کنم وبمو.از دوستای خوبم که این مدت نبودم بهم سر زدن ممنونم.دوستتون دارم..   

 



[ سه شنبه 19 شهریور 1392 ] [ 08:55 ب.ظ ] [ sara ] [ نظرات() ]


گرمای عشق در قلبمان

نمیبینم زیبایی های دنیا را آنگاه که تویی زیبایی های دنیایم

نمیشنوم صدایی را آنگاه که صدای مهربانت در گوشم زمزمه میشود و

مرا آرام میکند

آن عشقی که میگویند تو نیستی تو معنایی بالاتر از عشق داری و

برای من تنها یک عشقی....

از نگاه تو رسیدم به آسمانها ، آن برق چشمانت ستاره ای بود که هر شب

به آن خیره میشدم

باارزش تر از تو ، تو هستی که عشقت در قلبم غوغا به پا کرده

قدم به قدم با تو ، لحظه به لحظه در فکر تو ، عطر داشتنت

ماندن خاطره هایی که مرور کردن به آن در آینده ای نزدیک دلها را شاد میکند

و رسیده ام به تویی که آمدنت رویایی بوده در گذشته هایم

و رسیده ام به تویی که در کنار تو بودن عاشقانه ترین لحظه ی زندگی ام است

پایانی ندارد زندگی ام با تو ، آغاز دوباره ایست فردا در کنار تو

فردایی که در آن دیروز را فراموش نمیکنم ، آنگاه که با توام هیچ روزی

را فراموش نمیکنم که همه آنها یکی از زیباترین روزهاست و شیرین ترین خاطره ها ،

و گرم ترین لحظه ها

سر میگذارم بر روی شانه های تو ، آرامش میگیرم از صدای تپشهای قلب تو

دلم پرواز میکند در آسمان قلبت ، میشنوم صدای تپشهای قلبت

اوج میگیرم تا محو شوم در آغوشت تا خودم را از خودت بدانم ، تا همیشه برایت بمانم

چه لذتی دارد تا صبح در آغوش تو بخوابم تا ببینم زیباترین رویاها ، فردا که بیدار میشوم حقیقت میشود همه ی رویاها

و اینجاست که عاشق خیالات با تو بودن میشوم ، و به عشق این خیالات دیوانه میشوم

حالا من مجنونم و تو لیلای من ، همیشه میمانیم برای هم و میسازیم یک قصه ی عاشقانه دیگر با هم ...

بر میگردیم به دیروزی که گذشت ، خاطره ی شیرین فردا بدجور به دل نشست

و میدانیم زندگی مان عاشقانه خواهد گذشت هم دیروز و امروز و هم

فرداهایی که خواهد رسید



موهایم را همچون امواج خروشان دریا

در نسیم نفسهایت آرام آرام رها می کنم


و لذت با تو بودن را


همچون تماشای غروبی دل انگیز


تا مرز جنون احساس می کنم


و تو با من همراه می شوی


لحظه به لحظه با من اوج خواهی گرفت در آسمان عشق


و به انتهای خوشبختی خواهیم رسید


آنجایی که حتی کبوتران برای رسیدن به آن سر باز می زنند


انگشتانم صورتت را لمس می کند


نگاهم را در نگاهت غرق می کنم


و آغوش تو برایم بهشت می شود


بهشتی از جنس گلهای رز قرمز آتشین


که با هیچ کجای دنیا عوض نمی کنم




[ جمعه 31 خرداد 1392 ] [ 08:32 ب.ظ ] [ sara ] [ نظرات() ]


بی قرار

در این شبهای بی قراری چیزی نمانده که با دلم در میان بگذاری

همه چیز از احساست پیداست ، در این لحظه های نفسگیر ،

چیزی نمانده جز دلتنگی و انتظار

و این دل عاشق من ، همیشه بهانه میگیرد از من ...

بهانه تو را ، تو را میخواهد نه دلتنگی ها را، تو را میخواهد نه به انتظارت نشستنها را

در این شبهای بی قراری چیزی نمانده از من ، جز یک دل بهانه گیر

باز هم گرچه نیستی در کنارم ، اما در این هوای سرد ،

عشق نفسهایت مرا گرم نگه داشته...

به این خیال که تو هستی ، همه چیز سر جای خودش باقیست ،

تنها جای تو در کنارم خالیست،

به این خیال که تو هستی شبهایم مهتابیست ،

تنها درد من در این شبها ، تنهاییست

به این خیال که تو هستی ، بی خیال همه چیز شده ام ،

در حسرت دوری ات تنها و آشفته ام

کجا بیایم که تو باشی ، کجا بروم که تو را ببینم ،

کجا بنشینم که تو هم بیایی،دلم تنها به این خوش است که هر جا باشی ،

همیشه در قلبم میمانی

اما تو بگو دلتنگی هایم را چه کنم؟ ، لحظه به لحظه بهانه های این دل بی تابم

را چه کنم؟

تو بگو اشکهایم را چه کنم ، انتظار ، انتظار ، این انتظار سخت را چه کنم؟

فرقی ندارد برایم دیگر ، مهم این است که تو هستی ، مهم این است که همیشه

و همه جا مال من هستی

اگر من در این گوشه تنها نشسته ام و به تو فکر میکنم ،

تو در گوشه ای نشسته ای و در خیالت به من نگاه میکنی ،

اگرمن با هر تپش از قلبم تو را یاد میکنم ، تو در آن گوشه با یادت مرا آرام میکنی

اگر من در این گوشه چشم انتظار نشسته ام ،

تو در آن گوشه از شوق دیدار همه ی چوب خطهای این انتظار را پاک میکنی...



گریه شاید زبان ضعف باشد
شاید خیلی كودكانه
شاید بی غرور...
اما هر وقت گونه هایم خیس می شود می فهمم...
نه ضعیفم!!
نه یك كودكم!!!
بلكه پر از احساسم...
                                                                                
                                                                                  



[ دوشنبه 28 اسفند 1391 ] [ 12:22 ب.ظ ] [ sara ] [ نظرات() ]


باران عشق تو

در این روز بارانی ،هوا پر شده از عطر عشقت

تو را سپرده ام به نسیمی که بوی باران میدهد

بارانی که مرا لبریز میکند از آنچه قلبم را پر تپش کرده ...

دستهایم پر از لطافت دستان تو ، آغوشم باز است برای در میان گرفتن تو

تا از خیسی تنت خیستر شوم در زیر باران

تا فاصله بگیرم از زمین و آسمان

تا بروم به رویاهایم ، نمیخواهم لحظه ای حس درکنم که در خیالاتم

از عشق تو به جنون رسیدم ، چه سختی هایی کشیدم

تا در زیر باران به تو رسیدم و اینجا طعم شیرین عشق را با تو چشیدم

در این روز بارانی، هوا پرشده ازحضور مهربانت، نه درجستجوی یک سرپناهیم 

نه به انتظار رفتن ابرهاییم ، همین حال را میخواهیم با این هوای عاشقانه

همینجا را میخواهیم با این حس شاعرانه

وقتی با تو قدم میزنم در زیر باران ، قدر تو را میدانم بیشتر از هر زمان

میرویم و میرویم در زیر باران، نه خستگی است در پاهایمان

نه نا امیدی در دلهایمان ، من هستم و تو هستی و خدایمان

عطر دوستت دارم ها پر شده ، هر قطره از باران با عشق می آید

و تن ما را خیس میکند ، تا هر دویمان بوی عشق را بدهیم

در زیر همین باران همیشه با من بمان ای عشق بی پایان ،

نگذار زندگی مان مثل کویر باشد

من از درد کویر رها شدم و با یک قطره باران به دریای بی انتهای دلت رسیدم

غرق شدم ، عاشق شدم و اینک عاشقانه میپرستم تو را



دلمو دادم به تو ، تا (ما) بشیم

دلمو دادم به تو،تا دیگه تنها نباشم

دلمو دادم به تو چون تو چشات دریا رو دیدم

دلمو دادم به تو،تا همه وقت یار همیشگیم باشی   

دلمو دادم به تو چون میدونم تنهام نمیزارررررررری......                                                                                                                                   



[ پنجشنبه 26 بهمن 1391 ] [ 10:14 ب.ظ ] [ sara ] [ نظرات() ]


یه عاشق...

غروبا میون هفته بر سر قبر یه عاشق

یه جوون میاد میزاره گلای سرخ شقایق

بی صدا میشکنه بغضش روی سنگ قبر دلدار

اشک میریزه از دو چـشمش مثل بارون وقت دیدار

زیر لب با گریه میگه : مهربونم بی وفایی

رفتی و نیستی بدونی چه جگر سوزه جدایی !

آخه من تو رو می خواستم ، اون نجیب خوب و پاک

اون صدای مهربون ، نه سکوت سرد خاک

تویی که نگاه پاکت مرهم زخم دلم بود

دیدنت حتی یه لحظه راه حل مشکلم بود

تو که ریشه کردی بـا من ، توی خاک بیقراری

تو که گفتی با جدایی هیچ میونه ای نداری

پس چرا تنهام گذاشتی توی این فصل سیاهی ؟

تو عزیزترینی اما ، یه رفیق نیمه راهی

داغ رفتنت عزیزم خط کشید رو بودن من

رفتی و دیگه چه فایده ؟ ناله و ضجه و شیون ؟

تو سفر کردی به خورشید ، رفتی اونور دقایق

منو جا گذاشتی اینجا ، با دلی خسته و عاشق

نمیخوام بی تو بمونم ، بی تو زندگی حرومه

تو که پیش من نباشـی ، همه چی برام تمومه

عاشق خـسته و تنها ، سر گذاشت رو خاک نمناک

گفت جگر گوشه ی عشقو ، دادمش دست تو ای خاک !

نزاری تنها بمونه ، همدم چشم سیاش باش

شونه کن موهاشو آروم ، شبا قصه گو براش باش

و غروب با اون غرورش نتونست دووم بیاره

پا کشید از آسمون و جاشو داد به یک ستاره

اون جوون داغ دیده ، با دلی شکسته از غم

 
بوسه زد رو خاک یار و دور شد آهسته و کم کم

ولی چند قدم که دور شد دوباره گریه رو سر داد

روشو بر گردوند و داد زد : به خدا نمیری از یاد !!!




[ سه شنبه 12 دی 1391 ] [ 02:38 ب.ظ ] [ sara ] [ نظرات() ]


با هم ، ولی تنها

میدانم تو نیز حال مرا داری ، تو نیز مثل من ، هوای دلم را داری           

میدانم با دلتنگی ها سر میکنی ، بس که اشک میریزی چشمان نازت را تر میکنی...

من که به خیال تو رفته ام به خیالات عاشقانه ،               


تو به خیالم پیوسته ای به یک حس عاشقانه

شیشه ی دلتنگی ها را شکسته ایم در دلهایمان،او که میفهمد حال ما را کسی نیست جز خدایمان

از تپشهای قلبت بی خبر نیستم ، من که مثل دیگران نیستم ،                            


تو جزئی از نفسهای منی ، تو همان دنیای منی

کاش بیاید آن روزی که تو را در کنارم ببینم ،                 


خسته ام از این انتظار ، سخت است بی خبر بودن از یار،

آن یاری که مرا در راه نفسگیر زندگی همیشه همراهی میکند ،

آن یاری که هوای دلم را بارانی میکند                                                   


مثل یک روز بارانی ، به لطافت همان بارانی که من عاشقانه دوستت دارم

امشب نیز مثل همه شبها ، دلم دارد درونش حرفها ،

بیا تا فرار کنیم از همه غمها ، بیا تا بشکنیم این سد را در بینمان ، تا نباشیم باهم ، ولی تنها

میدانم تو نیز حال مرا داری ، تو نیز مثل من ، درد مرا داری ،              


دوای دردم تویی که اینجا نیستی ، تویی که در غم انتظارم نشسته ای ،

میدانم مثل من از این انتظار خسته ای ، میدانم مثل من دلشکسته ای

آرام میگذارم روی هم چشمهای خیسم را ، میشنوم صدای تپشهای قلبت را ،                   
 

حس میکنم گرمی نفسهایت را ...                         


و این یک راز است ، تو آنجایی ، دلت با من است ،

من اینجا هستم و میدانم خیالت از همه چیز راحت است              


از این دنیا ، در میان این لحظه ها ، تنها غمی که در دلم نشسته ،

این است که فاصله،همه درها را بر رویمان بسته                                                  
 

کاش دری باز شود و رها شویم در آغوش هم ،شب تا سحر همدیگر را بفشاریم در آغوش هم...        





[ دوشنبه 6 آذر 1391 ] [ 10:03 ب.ظ ] [ sara ] [ نظرات() ]


مرا نمیخواهی دیگر

مرا نمیخواهی دیگر میدانم           
حتی اگر مرا ببینی هم نمیشناسی مرا دیگر میدانم
اینک همان نامه ای که برایم نوشتی را میخوانم                   

چه عاشقانه نوشته ای همیشه با تو میمانم
یک قطره اشک بر روی نامه میریزد،                  

چند لحظه میگذرد و نامه خیس خیس میشود
بدجور دلم را شکستی ، مدتیست که با من سرد سرد هستی
نمیدانم دیگر چه بگویم ، فراموشت کنم یا در غم نبودنت بسوزم      

شبها را تا سحر بیدار بمانم ، یا شعر غمگینی که سروده ام را برای چندمین بار بخوانم    

دلت از سنگ شده بی وفا ، چگونه دلت آمد بازی کنی با این دل تنها
مرا نمیخواهی دیگر میدانم ، احساس میکنم در آغوش کسی دیگر خوابیده ای میدانم        

عطر و بوی تو پیچیده فضای غمگین قلبم را ، چیزی نگو دیگر نمیخواهم بشنوم بهانه های رفتنت را …   

مقصر قلب من بود که عاشق شد ، به عشق بودنت بدجور به تو وابسته شد   

امروز که آمده نه تو را میبینم و نه عشقی از تو را ، تنها میشنوم صدای هق هق گریه هایم را    

بی خیال دیگر نه من نه تو ، ببین یک قلب ساده از آنجا عبور میکند به دنبالش برو  
 
بدجور دلم را شکستی بی وفا ، حرفهای تو کجا و تنهایی غمگین من کجا

از همان اول هم نباید به تو دل می بستم ، میپذیرم سادگی دلم را…    


هرگز نمیخواستم...


            هرگز نمیخواستم در دام عشق اسیر شوم..              

هرگز نمیخواستم به تو دل ببندم و عاشق شوم!

           
 هرگز نمیخواستم غروب شیرین زندگی ام را تلخ ببینم              

شبها بیدار بمانم و تک تک ستاره ها را به یادت بشمارم!

هرگز نمیخواستم اینگونه شوم  

دل آرامم را در غوغای عشق گم کنم و در غم دلتنگی ات بنشینم!

نمیخواستم به چشم دیگران یک دیوانه باشم ،

همه بگویند دلت جای دیگری است و درمانده باشم!

نمیخواستم روزی بیاید که با چشمهای خیس برایت نامه عاشقانه بنویسم 

بگویم که طاقت دوری ات را ندارم و هنوز باید در حسرت لحظه دیدار بنشینم!

هرگز نمیخواستم روزی بیاید که حرفهایم تکراری باشد 

صبح تا شب بگویم دوستت دارم ، عاشقت هستم

و زندگی ام مثل حبابی روی آب باشد!

نمیخواستم لحظه ای بیاید که از فردا بترسم 

ترس از این داشته باشم که فردا دیگر تو با من نباشی و من دوباره تنها شوم!

نمیخواستم عاشق شوم ، نمیخواستم لحظه ای بیاید که تنها بهانه دلم تو باشی

تنها نیازم گرفتن دستهایت باشد و تنها آرزویم به تو رسیدن باشد!

هرگز نمیخواستم .... هرگز نمیخواستم!

                                                                                                               



[ سه شنبه 18 مهر 1391 ] [ 12:16 ب.ظ ] [ sara ] [ نظرات() ]


عاشق تنها

عاشق تنها

هنوز بی وفایی نکرده ام که به من میگویی بی وفا!            

من قلبی دارم عاشق ، پاک و بی ریا!              


هنوز بی وفایی ندیده ای که به من میگویی لایق عشقت نیستم

هنوز خیانت ندیده ای که میگویی یکرنگ نیستم                           


چرا باور نمیکنی که عاشقت هستم ، چگونه بگویم که من تنها با تو هستم

اینها همه بهانه است ، حرفهایت خیلی بچه گانه است        
             

چشمهایت را باز کن و مرا ببین ، این بی قرارها و انتظار قلبم عاشقم را ببین

ببین که چه امید و آرزوهایی دارم با تو ، در مرامم نیست بی وفایی و خیانت به تو!                
                             

تویی که تنها در قلب منی ، مثل نفس در سینه منی ، چرا باور نمیکنی که تنها عشق         
                                              

منی ، چرا باور نمیکنی که تنها تو ، فقط تو در قلب منی !        
    

چرا باور نمیکنی دوست داشتن هایم را ، باور نمیکنی احساس این دل دیوانه ام را
هنوز شب نشده به فکر روشنایی فردا هستم ،        
      

میترسم که شب را دوباره با ترس و دلهره بگذرانم ،                          
 

ترس از حرفهای تو ، ترس از بهانه های تو ، دلهره برای از دست دادن تو!

آرامش را از من گرفته ای ، از آن لحظه که فهمیدی زندگی منی ،  
    

زندگی را نیز از من گرفته ای ، هر کس مرا میبیند میگوید چرا اینقدر آشفته ای ،

عاشق هستم ولی چهره ام مثل یک عاشق تنها و شکست خورده است ،

در انتظار تو نشسته ام ، اما هر کس مرا میبیند میگوید      
      

این بیچاره چه غم سنگینی در دلش نشسته است!                         

ای کاش همه ی اینها رو میدونستی ....


اگر میدونستی چقدر دوستت دارم ،سکوت رو فراموش میکردی و تمامی ذرات وجودت عشق رو فریاد میزد...         

اگر میدونستی چقدر دوستت دارم ، چشمهام رو میشستی و اشکهام رو با دستان عاشقت به باد میدادی...                                  
              

اگر میدونستی چقدر دوستت دارم ، نگاهت رو تا ابد به من میدوختی تا من در سکوت نگاه تو رازهای یک عشق زمینی رو با خود به عرش خداوند ببرم...                                                     


اگر میدونستی چقدر دوستت دارم ، لحظه ای منو نمی آزردی که این غریبه ی تنها جز نگاه معصومت پنجره ای و جز عشقت بهانه ای برای زیستن نداره...
   

اگر میدونستی چقدر دوستت دارم ، همه چیز رو فدام میکردی ، همه ی اون چیزها که یک عمر به خاطرش رنج کشیده ای و سالها براش گریه کردی...

اگر میدونستی چقدر دوستت دارم ، همه ی اون چیزها که به بندت کشیده رو رها میکردی ؛ غرورت رو ، قلبت رو ، حرفت رو ...        
        

اگر میدونستی چقدر دوستت دارم ، دوستم میداشتی همچون عشق که عاشق هاش رو دوشت میداره...        
        
 
کاش میدونستی... ای کاش میدونستی ...                        
               

کاش میدونستی که چقدر دوستت دارم و منو از این عذاب رها میکردی...

ای کاش همه ی اینها رو میدونستی ....
           


من ” آنقدر خواستمت که نخواستنت را ندیدم
     
“تو ” آنقدر نخواستی که هیچ چیز از “من ” را ندیدی . . .     


دوستت داشتم به اندازه های ستاره های اسمون ولی هیچ وقت نخواستی بفهمی انقدر ساده ازم گذشتی که انگار اصلا ندیدی منو .باشه می رم اما بدون منو شکوندی دلم واسه دوباره دیدنت داره پر پر می زنه کاش می دیدی بی کسیمو من که واسه چشمات میمردم واسه اون نگاهات واسه اون لبخندات حالا با اون همه خاطره ها چیکار کنم کجا اون همه خاطراتو دفن کنم من که عاشقت بودم پس چرا تنهام گذاشتی باشه برو ولی بدون شکوندی منو   

                                                         

چقدر سخته دستای كسی رو كه دوسش داری تو دستای كس دیگه ای ببینی و نتونی چیزی بگی جز اینكه بگی آهای غریبه مواظب عشقم باش....





[ یکشنبه 5 شهریور 1391 ] [ 12:22 ب.ظ ] [ sara ] [ نظرات() ]


انتظار یک لحظه شیرین

انتظار یک لحظه شیرین


نیاز من آن گرمای آغوش مهربانت هست ، نیاز من آن شیرینی

 بوسه های پر محبتت است....

آرزوی من گرفتن دستان گرمت هست و کار من در این لحظات

انتظار دیدن آن چهره ماهت است....

بی قرارم عزیزم ، بی قرار دیداری دوباره با تو ، و بی قرار آنم که دوباره با هم

 در شهر عشق در کنار هم قدم بزنیم و بار دیگر خاطرات شیرینی را بر جا بگذاریم ....

کاش بودی و بار دیگر آن خاطرات شیرین با هم بودنمان را تکرار میکردیم.....

آنگاه که من بار دیگر تو را از نزدیک ببینم ، بی نیاز بی نیازم و اگر باردیگر تو را از 

تمام وجودم حس کنم دیگر آرزویی دردلم برجا نخواهد ماند.....

وقتی به عاشقانی که دست در دستان هم گذاشته اند و در آغوش هم میباشند

 نگاه می اندازم حسرت در کنار تو بودن در دلم می ماند و آنگاه آرزو میکنم که ای

کاش در کنارم بودی تا با افتخار در کنار تو قدم بزنم و به آنها بگویم که آری من

نیز عاشقم و به داشتن چنین عشقی افتخار میکنم......

نیاز من نگاه به آن چشمهای زیبایت است ، نیاز من آن خنده های عاشقانه ات است....

بی قرارم ای عزیز راه دورم ، و در انتظار به سر رسیدن فصل زمستان و بهارم....

میشمارم تک تک ثانیه ها را ، پشت سر میگذارم زمستان و بهار را ، در برابر باد

سرد فاصله می ایستم تا لحظه به تو رسیدن و در آغوش تو آرام گرفتن ، فرا رسد!

نمی دانی که بدجور دلتنگ تو هستم ای نازنینم و نمیدانی که چقدر دلم برای

 صدای قدمهایت ، راه رفتن در کنارت ، بوسه بر لبانت ، دست گذاشتن در

دستانت و نگاه به چشمانت تنگ شده است.....

و باز باید این انتظار تلخ را پشت سر بگذارم تا لحظه ای که ماه ها در انتظار

آن بودم فرا رسد! آری لحظه ای که من عشقم را با تمام وجود احساس خواهم کرد.....


دنیا را بد ساخته اند... كسی را كه دوست داری،تو را دوست نمی دارد كسی كه تو را دوست دارد،تو دوستش نمی داری... اما كسی كه تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد... به رسم و آیین هر گز به هم نمی رسند.. و این رنج است...


ای بی وفا این رسمش نبود

زمستان سرد را با تو همانند بهار به سر کردم ٬ در آتش عشق تو

سوختم و با درد دوری تو ساختم...

با شادی تو شاد بودم ....

لبخند تو آرزوی من و گریه تو عزای من بود....

چه شبهایی بود که چشمان خیسم را به خاطرت سرزنش کردم.....!

آن لحظه که تو در زیر باران به یاد من قدم میزدی در این سو من لحظه غروب خورشید

به یادت اشک میریختم...

گفتم حرف دلت را بگو به من ؟

گفتی حرف دلم را بارها برایت تکرار کرده ام!

گفتم دلم میخواهد باز برایم تکرار کنی!

چیزی نگفتی و سکوت تلخی کردی!

آری از سکوتت فهمیدم حرف دلت را!

حرف دلت این بود که فراموشت کنم........این بود که دیگر مرا دوست نمیداری....!

سکوتی که میگفت این دوری و این فاصله قلب مرا از توسرد کرده است و

دیگر هیچ عشقی نسبت به تو ندارم...!

خسته شده ام ٬ مرا رها کن و بگذار خودم باشم....

سکوت آخرت ٬ یک سکوت تلخ و پر از غم بود ....

سکوت آخرت تنها یک بغض غریب در گلویم نشاند ٬ بغضی که هیچگاه تبدیل به اشک نشد!

چشمانم میدانستند که دیگر اشک ریختن بی فایده است ......

چشمانم دیگر آن اشکها را لایق آن قلب بی وفایت نمیدانستند!


ای بی وفا چقدر دلم برای تو تنگ میشد و به خاطر دوری از تو اشک میریختم!

ای بی وفا چه شبهایی بود که با چشمانی خیس به خواب میرفتم!

ای بی وفا این رسمش نبود ٬ چقدر لحظه شماری میکردم که لحظه دیدار با تو

فرا رسد تا بتوانم دوباره دستان گرمت را در دست بگیرم!

ای بی وفا چقدر دستانم را به سوی خدای خویش بردم و تو را دعا میکردم ....

التماس میکردم ٬ با گریه و زاری التماسش میکردم تا تو را به من برساند!

این رسمش نبود ای بی وفا٬ که من با تمام غم و غصه های لحظه های عاشقی مان ساختم

اما تو به راحتی از من گذشتی...............!



                                                     
                    ای بی وفا این رسم عاشقی نبود!


خسته شدم می خواهم در آغوش گرمت آرام گیرم.خسته شدم بس که از سرما لرزیدم… بس که این کوره راه ترس آور زندگی را هراسان پیمودم زخم پاهایم به من میخندد… خسته شدم بس که تنها دویدم… اشک گونه هایم را پاک کن و بر پیشانیم بوسه بزن… می خواهم با تو گریه کنم … خسته شدم بس که… تنها گریه کردم… می خواهم دستهایم را به گردنت بیاویزم و شانه هایت را ببوسم… خسته شدم بس که تنها ایستادم باید فراموشت کنم / چندیست تمرین می کنم / من می توانم ! می شود ! / آرام تلقین می کنم / ، نه ،نمیتونممممم /چه طور میتوان فراموشت كرد؟؟؟

                                           

گاهی دلم می خواهد بروم....

یك گوشه بنشینم...                         

پشتم را بكنم به دنیا...                    

پاهایم را بغل كنم و بلند بلند بگویم...

                            من دیگه بازی نمی كنم!!!             



[ چهارشنبه 11 مرداد 1391 ] [ 09:51 ب.ظ ] [ sara ] [ نظرات() ]


تو نگو ... اما من میگویم که دوستت دارم

تو نگو ... اما من میگویم که دوستت دارم 


عشقمان با کلمه دوستت دارم آغاز شد اما نمیدانم چرا تو همان دوستت دارم

گفتنهایت را نیز فراموش کرده ای و دیگر بر زبان نمی آوری . عزیزم نمیدانی

زمانیکه این کلمه مقدس را بر زبان می آوردی در قلبم چه غوغایی به پا میشد.

تپش قلبم بیش از همیشه تندتر میشد.

آن زمان بیشتر از هر لحظه ای احساس میکردم که یک عاشقم و احساس میکردم

که یک نفر در این دنیای بزرگ عاشق و دلسوخته من است...

مدتی است که دیگر این کلمه را به من نمیگویی یا اگر نیز بر زیان می آوری

از ته دلت نیست و تنها برای دلخوشی این دل شکسته من است...

عزیزم بار دگر این کلمه مقدس را از ته دلت به من بگو تا دوباره احساس کنم

دنیا مال من است ، و احساس کنم که یک عاشقم...

بگو که دیگر طاقت این را ندارم که احساس تنهایی کنم ....

تو یک کلام از ته قلبت به من بگو دوستت دارم ، من یک دنیا از ته دلم هزاران

بار به تو ثابت میکنم که دوستت دارم...

تو بگو دوستم میداری ، من جانم را فدایت میکنم ، این جان من بی ارزش است

دنیا را به نامت میکنم....

عشقمان با کلمه دوستت دارم آغاز شد ، و اینک ای عزیز راه دورم به عشقمان

با تکرار این کلام مقدس جانی دوباره ببخش...

عزیزم با اینکه میدانم تو دیگر مثل گذشته دوستم نداری و برایت گفتن کلمه

دوستت دارم سخت است اما من عاشقتر از گذشته و از ته قلبم

میگویم که بیشتر از گذشته ::
دوستت دارم عزیزم


آرام می روم...
آنچنان آرام كه ندانی كی رفته ام...
اما وقتی جای خالی مرا ببینی...
آنچنان سخت رفته ام...
كه تمام عمر زمانه رفتنم را فراموش نكنی...

آرزوی من: آزادی!


اگر میدانستم عشق پایانی دارد هیچگاه عاشق نمیشدم!

اگر میدانستم معنای عشق بی وفایی و دلشکستن است در همان

لحظه اول که دلم را به تو هدیه دادم آن را از تو پس میگرفتم....

اگر میدانستم روزی از من سرد و خسته می شوی در همان لحظه

اول آشنایی مان قید تو را میزدم....

من عشق را نمیخواستم من محبت و دوست داشتن را میخواستم....

من وفا و ایثار را میخواستم.....

افسوس که دلم اسیر آن دل بی وفای توست و من نیز قربانی این بی وفاییت شده ام...

دیگر صبر و حوصله ای ندارم که به انتظار روزهای روشن با هم بودنمان بنشینم ....

مرا رها کن،این دل شکسته ام نیز فدای آن بی محبتهایت .....

رهایم کن تا من نیز از این شکنجه گاه عشق آزاد شوم....

و ای کاش میدانستم پایان عشق تلخ است ، ولی افسوس که

ساده بودم و اسیر احساسات دروغین عشق شدم....

نمیدانستم عشق تنها یک قصه است و حقیقتی ندارد ، نمیدانستم

دیگر در این دنیا دلی نیست که یک ذره وفا داشته باشد ، اما اینک میدانم

لحظات تنهایی شیرینتر از لحظه های تلخ عاشقی است...

تو از من سرد شده ای ، من از عشق ....

رهایم کن ای بی وفا ، بیش از این مرا شکنجه آن

دلخوشی هایت نده ، دل شکسته ام را از دلت بیرون بینداز ...

بگذار اینبار خرد خرد شود تا دیگر دلی برای عاشق شدن نداشته باشم....

مرا رها کن تا به تنها آرزویم در این لحظات تلخ برسم

آری تنهای آرزویم آزادی از آن قلب بی وفایت است...



بی وفا!!

ایـن روزهـا نـه مـجـالـی

بـرای دلـتـنـگـی دارم

و نـه حـوصـلـه ات را..

ولـی بـا ایـن هـمـه،

گـاه گـاهـی دلـم هـوای تـو را مـیکـنـد


لعنت به من چه ساده دل سپردم، لعنت به من اگر واسش می مردم دست منو گرفت و بعد ولم كرد لعنت به اون كسی كه عاشقم كرد...

                                                                                



[ دوشنبه 26 تیر 1391 ] [ 09:16 ب.ظ ] [ sara ] [ نظرات() ]


سوزعشق

چشمانم غرق در اشکهایم شده ....
دیگر گذشت ، تو کار خودت را کردی ، دلم را شکستی و رفتی ....
همه چیز گذشت و تمام شد ، این رویاهای من با تو بود که تباه شد...
انگار دیگر روزی نمانده برای زندگی ، انگار دیگر دنیای من بن بست شده ، راهی ندارم برای فرار از غمهایم...
این هم جرم من بود از اینکه برایت مثل دیگران ن...بودم، کسی بودم که عاشقانه تو را دوست داشت ،دلی داشتم که واقعا هوای تو را داشت ....
دیگرگذشت ، حالا تو نیستی و من جا مانده ام ، تو رفته ای و من بدون تو تنها مانده ام ، تو نیستی و من اینجا سردرگم و بی قرار مانده ام....
فکر دل دادن و دلبستن را از سرم بیرون میکنم ، هر چه عشق و دوست داشتن است را از دلم دور میکنم،اگر از تنهایی بمیرم هم دلم را با هیچکس آشنا نمیکنم....

دیگر بس است ، تا کی باید دلم را بدهم و شکسته پس بگیرم، تا کی باید برای این و آن بمیرم؟


اعتراف


بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده

فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده...     


اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم

باور نمیکنم اینک بی توام                       


کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری

کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی

تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ،                          
 

تا بر همه غم و غصه های بی تو بودن چیره شوم...

کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای نگاهت کنم ، با چشمهایم نازت کنم

در حسرت چشمهایت هستم ،                
 

چشمهایی که همیشه با دیدنش دنیایم عاشقانه میشد

بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم هوایت را کرده                    
 

در حسرت گرمی دستهایت ، تا کی باید خیره شوم به عکسهایت ،

هنوز هم عاشقم ، عاشق آن بهانه هایت...



میدانستم عاشق بارانی ،                     

آنقدر اشک ریختم تا خورشید بتابد بر روی سیل اشکهایم ،

تا اشکهایم ابر شود و باران ببارد                          


این اشکهای من است که بر روی تو میبارد

آسمان با دیدن چشمهای من می نالد      
                    

عشق همین است و راه آن نفسگیر

باز هم میخواهم عشق را با تمام دردهایش،          


دردهایی که درد نیست چون دوایش تویی

خیالی نیست دلتنگی ها و بی قراری هایش، چون چاره اش تویی

عزیز من تویی، در راز و نیازهایم تنها تویی                      


با تو بودن یعنی همین ،               


یعنی من عاشقم بیشتر از تمام عشقهای روی زمین

عزیزم خیلی دوستت دارم ، تنها همین احساس است که در دل دارم

این کلام جاودانه را از من بپذیر ، در روزی که قلبم درونش غوغاست ،

این احساس صادقانه را از من بپذیر ، در روزی که حال من حال خودم

نیست   




[ چهارشنبه 24 خرداد 1391 ] [ 11:17 ق.ظ ] [ sara ] [ نظرات() ]


دل..

دلم میخواست یكیو داشتم بعضی وقتا كه مردم خستم میكردن میومد کنارمو دستشو میذاشت دوطرف صورتم زل میزد توچشامو میگفت ببین تو منو داری
                                                                                             
 
تا هنگامی كه ابر و باد در آغوش هم فرو می روند و تا هنگامی كه بلبل به گل بوسه می زند من تنهای تنها می نویسم كه فقط تو را دوست دارم...

هر وقت تو را می بینم عشق تو را در نگاهت احساس می كنم
هر وقت با تو صحبت می كنم محبت را در كلمات احساس می كنم
و هر وقت تو را می بوسم شیرینی زندگی را در بوسه هایت احساس می كنم     
 برای چشم عاشق تو نامه پست می كنم         
همیشه آن تبسمی كه میل توست میكنم
غم شكستن من وتو هم تمام می شود                                                
تو فكر راه را نكن خودم درست می كنم          
                                                                                                                             تپه های شنی با وزش باد جا به جا می شوند    
                                              ولی...
                           صحرا همیشه صحرا باقی می ماند
                                          این است...                           
                                       افسانه عشق...
 

داستان دیو و دلبر رو شنیدی؟ دلبر عاشق دیو شد ،وقتی به دیو گفت دوستت دارم طلسم دیو شکست و تبدیل به آدم شد....... حالا داستان منو گوش کن : زمانی عاشق یه آدم شدم ، ولی تا بهش گفتم دوسش دارم به دیو سنگدل تبدیل شد... من هنوزدیو و دوست دارم حتی اگه دلبرش من نباشم

            
                                                                                                                         


[ دوشنبه 1 خرداد 1391 ] [ 11:05 ق.ظ ] [ sara ] [ نظرات() ]


دو راهی...

سخت ترین دو راهی ، دوراهی بین فراموش کردن و انتظار است گاهی کامل فراموش میکنی و بعد میبینی که باید منتظر می ماندی و گاهی آنقدر منتظر میمانی تا وقتی که میفهمی زودتر از این ها باید فراموش میکردی

 پسری كه حاضره همه دنیاشو بده تا فقط با تو باشه. پسری كه وقتی واسش حرف میزنی با لبخند نگات میكنه. پسری كه وقتی تنها جایی میری صد بار بهت میگه مواظب خودت باش صد بار هم زنگ میزنه خبرتو میگیره. پسری که ازاین سر شهر میکوبه میاد دنبالت. پسری که تو بیرون رفتنای دسته جمعی ساکت تر از همیشه است. پسری كه وقتی باهاش از خیابون رد میشی خودش سمت ماشینها میمونه و تو رو پشت خودش میگیره. پسری كه دست تو محكم میگیره و بهت میگه نترس من هستم. پسری كه وقتی ناراحتی یه دنیا غم داره. این پسرو حق نداری اذیت كنی فهمیدی ؟ حق نداری


[ پنجشنبه 14 اردیبهشت 1391 ] [ 08:39 ب.ظ ] [ sara ] [ نظرات() ]


عزیزم:

همان طوری كه پس از هر سیاهی سفیدی است و بعد از هر غروبی طلوعی و پس از هر شبی، روزی هست، من هم پس از چندین بار شكست بالأخره راه پیروزی را یافتم. در آن جاده كه در دو طرفش درختان محبت با شاخه های صفا و میوه های وفاست تو را دیدم كه سوار بر اسب سپید عشق نشسته بودی و مرا می خواندی و من هم دوان دوان می آمدم. تو در كنار چشمه ای نشستی و جرعه ای از آب صمیمیت را به من خوراندی و مرا بیش از پیش پایبند خود نمودی. دوستت دارم و می دانم كه دوستم داری برای همیشه...  

نام تو را جستجو می كنم:
نمی دانم چه بنویسم، اما می دانم هر چه بنویسم باید از تو بنویسم از تو كه زندگی را به من آموختی...
از تو كه وقتی تو را شناختم فهمیدم دنیا دست كیست...
از تو كه طعم زنده بودن را به من فهماندی.


در بوستان زندگی شاخه ای به نام سلام تقدیمت می كنم تا به تو بگویم:
می خواستم آسمان آبی را تقدیمت كنم كه همیشه صاف و آبی نیست خواستم تو را در دل بپرورم اما دیدم قلبم هم روزی می شكند و اكنون تو را در یاد و خاطرم می پرورانم كه همیشه همراهم است.

بار ها قسم خوردم كه نامت را بر زبان نیاورم اما افسوس كه تمام قسم هایم با نام تو بود هر گاه گریه می كنم تو را در اشكهایم می بینم، آنگاه آنها را پاك می كنم كه كسی تو را نبیند هر گاه می خوابم تو را در خوابم می بینم و آنگاه بیشتر می خوابم كه تو را بیشتر ببینم...

گریه می كنم تا تو را در اشكهایم ببینم
                   
                         اشكهایم را پاك می كنم تا دیگران تو را از من نگیرند


[ سه شنبه 5 اردیبهشت 1391 ] [ 10:19 ق.ظ ] [ sara ] [ نظرات() ]


عمریه با غم عشقت دیگه همخونه شدم از غم عشق تو می خونم و دیوونه شدم

كسی مرا به خود می خواند و از تمام وجودم می گذرد انگار او را به اندازه تمام سالها زندگیم می شناسم هنگامی كه در خیال به او می اندیشم در دروغ و تنهایی دیگر برایم مفهومی ندارد. آری او خلاصه همه خوبیهاست او بهترین مرهم برای درد و رنج من است. آری او همان كسی است كه سالهاس دارم. آفتاب از لا به لای ابرهای سپید چهره اش را نمایان وهمه جا را روشن و درخشان كرده است. پرنده های مهاجر نیز گرد هم جمع شده اند و نغمه خوش بختی سر داده اند اینك صحرا نیز پر از گل های رنگارنگ شده است و شبنم روی گلبرگهای آن نشانه طراوت و شادابی است و من همه این لحظات را به خوبی درك می كنم و از كنارشان می گذرم ، اما وقتی كه به خود می اندیشم می بینم كه چقدر دورتر از او زندگی می كنم ولی قلبم همیشه به یاد اوست...

این بازی زمانه بود ولی ای كاش می شد با تو بودن را وصف كرد، هیچ واژه ای را نمی دانم كه بتوانم با آن وسعت عشقم را نسبت به تو بنویسم.


هر وقت گفتی جدایی بند بند دلم لرزید

هر وقت گفتی فاصله مردمك چشمانم منزلگاه شب تارم شد 

دلم او را می پرستید ولی دل او غریبه ای را بی تفاوت از كنارم عبور كرد

گفتم حالا كه می روی لا اقل یك آرزو برایم كن:

و آرزوی تو تنها برای دلخوشی ام بود و تو گفتی : در آرزوی بر گشتنم بمیر دستانت را بوسیدم و خدا را شكر كردم كه فهمیدی بی تو خواهم مرد....


شنیدی كه دلم گفت بمان، ایست،نرو

به خدا وقت خداحافظی ات نیست ، نرو

نكنه فكر میكنی در دل من مهر تو نیست؟؟

گوش كن بغض دلم زمزمه اش چیست، نرو

صبر كن عشق زمین گیر شود بهد برو

یا دل از دیدن تو اسیر شود  بعد برو

تو اگر كوچ كنی بغض دلم می شكند

صبر كن گریه به زنجیر شود بعد برو...

اگر عشق بودم آهنگ دوست داشتن را برایت می نواختم اگر باران بودم آنقدر می باریدم كه گرد و غبار غم را روی لبانت پاك می كردم اگر گل بودم شاخه ای از خودم را به تو هدیه میدادم. حیف كه هیچ كدام از این ها نیستم، هر چه هستم دوستت دارم یادت رهایم نمی كند دریا امواج است و طوفانی و من در ساحل ایستاده ام و به تو می اندیشم تو كه یك رمز از میان موجها خواهی آمد و ما را با دریا و هجرت آشنا خواهی كرد سحرگاه است و من در جاده های بارانی قدم می زنم نگاهم پر از سكوت و دلم پر از درد است می روم تا به انتهای جاده برسم به دور دست ها خیره می مانم تا چراغ امید را ببینم. با دستهای سته ولی امیدوار ابرهای بنفش را كنار می زنم.



[ پنجشنبه 31 فروردین 1391 ] [ 12:15 ب.ظ ] [ sara ] [ نظرات() ]


وای به حال من...

وای به حال من آخرم رفت و منو تنها گذاشت،موقع رفتن یكم دلهره داشت نه بخاطر جدایی از این كه میترسید نكنه دیر برسه پیش یار جدیدش آخرم تیرشو تو چشمای من هدف گرفت... آخرم زهرش توی رگهای من جریان گرفت آخرم خارشو تو دستای من فرو كرد آخرم داغشو توی دل من گذاشت و رفت آخرم حسرت یه روز خش و تو زندگیم گذاشت و رفت .آخرم با غریبه دیدمشو البته نه واسه اون،واسه من غریبه بود واسه اون یار تازه بو.از وقتی رفت همه بهم  میگن چته،چرا كنج خونه ای؟ چرا مثل دیوونه ها سر در گمی ،نكنه معتاد شدی؟اونا از حال و روزم بی خبرن نمی دونن كه تو رفتی ومن اینجا در به درم همه میگن اون تو رو گذاشت و رفت میگن دیدنت با خود اون اونا چرت و پرت میگن بزار بگن مهم اینه كه من تو رو... خب منم دیدم تو رو با خود اون به همه دروغ میگم به چشام دروغ میگم به دلم دروغ میگم. به گلهای باغچمون،گنجشك رو درختمون راستی درخت یادته میاد؟یادگاری نوشتی تا آخر عمرت باهامی یادت میاد؟ وقتی رفت یه یادگاری برام گذاشت.عكس جدیدش بود اما تو عكس تنها نبود با رقیب نشسته بود راستی میخواستم عكستونو از وسط نصف كنم،خیلی سخت بودش آخه دستت درست تو دستاش بود اگه می خواستم نصف كنم دست تو هم باهاش می رفت.راستش می خواستم عكستونو از وسط نصف كنم با خودم گفتم نكنه بفهمی ناراحت بشی.دستم بشكنه یه وقت من از این كارا بكنم و قابش كردم روی تاقچه گذاشتمش.هر كی بهم می گفت اون یكی كیه می گفتم... چی میگفتم من كه چیزی نداشتم بگم كاش كور می شدم اون نامه رو نمی دیدم اون نامه ای كه اون واست نوشته بود نه یه بار صد بار خوندمش یه وقت بهت بر نخوره اما باید بگم حرف دل فكر كنم تو صحبتاش یكم دروغ نوشته بود فكر نكنی بد بینما،فكر نكن از حسودیمه،راستشو بگم از حسودیه...بگذریم... چیه تعجب می كنی آخه تو این حرفام دیگه نفرینت نمی كنم،آخه من دوست دارم.می دونم كار بدیه،میدونم حرف چرتیه...اما اگه یه روز دیگه،هفت ماه دیگه... یه سال دیگه... اصلأ هر چند وقت دیگه،یارتون گذاشت و رفت من هنوز منتظم فكر نكن نه خیال نكن ازت بدم میاد نه من هنوز منتظرم من اصلأ اون روزی كه رفتی نامه ای ندیدم، نامه ای نخوندم... عكسی  كه بهم دادی چقدر قشنگ بود من توی اون عكس جز تو و اون صورت ماهت كه كسی رو ندیدم... اصلأ چرا وای به حال من، من كه میدونم یه روزی از همین روزا بر می گرده میاد پیشم همین كه اینجاست درست اما یادش كه باهامه همون یادشه كه رفیق غصه ها و بی كسی هامه،همون یادشه كه مونس بد بختی . آوارگی هامه... ولی باز من به همینم راضیم...

اگر ای دوست تو را حسرت دیدار من است

                                  عكس تقدیمی تو شاهد گفتار من است

چقدر آرزو داشتم دیگران حرفهایم را بفهمند و چقدر دوست داشتم نگاه خیسم را درك كنند چقدر دلم می خواست یك نفر به من بگوید،چرا لبخند های تو اینقدر بی رنگ است اما كسی نبود،همیشه من بودم و تنهایی آری با تو هستم، تو كه بی تفاوت از كنارم گذشتی و حتی یك بار هم نگفتی كه بی ریایم را خاموش كردی تو كه یكسره به فكر خودت هستی جرم من چیست؟ منی كه خالصانه دوستت دارم و قلبم را مالامال از محبت نثار تو كردم، تو چه كردی؟ژ


نه من باور ندارم............دست تو دستت نزارم

نه باورم نمی شه.........بگی دوست ندارم

سر نوشت:

قلبم زرین سر نوشت،سرنوشت انسانها را می نوشت، نوبت به ما كه رسید با مركبی سیاه بر پیشانی ام نوشت كه ای بیچاره!

                                                     تویی اسیر سرنوشت...




[ چهارشنبه 30 فروردین 1391 ] [ 11:57 ق.ظ ] [ sara ] [ نظرات() ]


گذر زمان

در گذر زمان چیزی كه برایمان به یادگار خواهد ماند.خاطرات تلخ و شیرین می باشد و گذشت لحظاتی كه با هم بودیم و هیچ چیز و هیچ زمانی بهتر از آن نیست كه در كنار هم و در سایه ی ایزد منان یاد و خاطرات گذشته كنیم و من این لحظات شیرین و به یاد ماندنی را برای تو به یادگار می گذارم و با قلم سیاه خود آرزوی دنیایی پر از محبت برای تو دارم.  

                        اسم تو بارون بود مثل بارون تازه 

                                                اسم من دریا بود مثل دریای آبی 

وقتی سایه بان چشمانت پر از معصومانه ی نگاهت را نوازش می دهد. من پنجره ی دلتنگی ها شعر چشمانت را می سرایم و گاه گاه هنگامه ی اشكهایم را در پس بغض هایم پنهان می كنم تا سیمای غرور من در برابر نگاه بی اعتنایت همچون آینه قلبم را نشكند. شب است، باران می بارد. سكوت نقره ای رنگ شب را صدای باران می شكند و سنگ فرش خشك كوچه ها را توی غم می پوشاند هنوز در انتظارم از كوچه نمی گذرد.عابر زمان تب دارد و بی جان روی صخره ها زندگی همچنان می خزد.


ادامه مطلب

[ پنجشنبه 3 فروردین 1391 ] [ 11:46 ق.ظ ] [ sara ] [ نظرات() ]


شریعتی..

چه تلخ است لذت را "تنها" بردن و چه زشت است زیبایی ها را "تنها" دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ایست "تنها" خوشبخت بودن در بهشت "تنها" بودن سخت تر از کویر است "تنها" خوشبخت بودن خوشبختی ای رنج آور و نیمه تمام است "تنها" بودن بودنی به نیمه است و من برای نخستین بار در هستی ام رنج تنهایی را احساس کردم...! ('دکتر شریعتی')


[ چهارشنبه 2 فروردین 1391 ] [ 12:30 ب.ظ ] [ sara ] [ نظرات() ]


تقدیر...

شبی كه هنوز بودنم را باور نكرده بودم،تقدیر به شانه هایم كوبید و تو را لحظه ای به گلواژه های انتظار سرودم و تو می دانی چقدر دلتنگ سرودن بودم دریغ كه عاجز بودم از سرودن یك واژه كه وصف چشمانت باشد.


اگر میبینی حال خودم نیستم و در خود شکسته ام
بدان که عاشقم.
اگر میبینی ساکتم ، آرامم و بی خیال
بدان که عاشقم.
اگر میبینی در گوشه ای نشسته ام چشم به آسمان دوخته ام و ستاره ها را می شمارم
بدان که عاشقم.
اگر میبینی در کناره پنجره ای نشسته ام و به صدای آواز مرغ عشق گوش میکنم
بدان که عاشقم.
اگر میبینی همیشه حال و هوایم ابری و چشمانم بارانی است
بدان که عاشقم.
اگر میبینی هنگام دعا کردن دستهایم را به سوی آسمان برده ام و با چشمان خیس حرفهایی را زیر لب زمزمه میکنم
بدان که عاشقم.
اگر میبینی همیشه سر به زیرم ، همیشه در فکر فرو رفته ام
بدان که عاشقم.
اگر میبینی گل های باغچه را یکی یکی می چینم ودسته میکنم وبا لبی خندان ترانه زندگی را میخوانم
بدان که عاشقم.
اگر روزی دیدی دیگر در این دنیا نیستم
بدان که…
بدان که از عشق تو مرده ام!


من......وقتی کسی نباشه که پشت سرت.... پا به پای قدمات راه بیاد..میفهمی که من چی میگم..چه حسه عجیبیه...وقتی دلت قرص میشه که خدا تنهات نمیذاره و پا به پات میاد..فقط رد پاهاش دیدنی نیست..شنیدنیه.....


چرا باید:

           همیشه عكس نازت رو به رویم 

                                 نگاه تو دلیل جستجویم
                                                چرا باید تمام حرفها را

                                                           بدون تو به تصویرت بگویم

خدایا:

به هر آنكه دوست می داری بیاموز كه عشق از زندگی كردن بهتر است و به هر آنكس دوست تر میداری بچشان كه دوست داشتن از عشق هم بهتر است...

Im holding on to love to save my life


عشق  من فقط تو بودی هنوزم هستی عزیزم 

تو كه میگفتی همیشه من نباید اشك بریزم

جای خالی تو مونده هنوزم اینجا كنارم

من زمستون تو بودم ولی تو شدی بهارم

رفتی آخرش میدونم زندگی همش دو روزه


سفر غریبی داشتم توی اون چشم زلالت

سفری كه بر نگشتم گم شدم توی نگاهت

یه دل ساده و عاشق كوله بار سفرم بود

عشق تو مثل یه سایه همیشه همسفرم بود



[ یکشنبه 28 اسفند 1390 ] [ 11:48 ق.ظ ] [ sara ] [ نظرات() ]


نام تو را جستجو میكنم:

نمی دانم چه بنویسم اما می دانم هر چه بنویسم باید از تو بنویسم از تو كه زندگی را به من آموختی ...

از تو كه وقتی تو را شناختم فهمیدم دنیا دست كیست...

از تو كه طعم زنده بودن را به من فهماندی.


تمام احساسم مال توست

تمام احساسم مال توست و قشنگترین ترانه های صبحگاهی را برای تو بر لب جاری می کنم . می دانی که بهترین عطرها از نفس تو ساخته شده و زیبایی آسمانها فقط در نگاه تو جلوه می کند و من برای لبخندت دل تنگم و برای تمام حرفهایم کاغذی از جنس خاطره تدارک دیده ام


دوست دارم

دوست دارم پروانه ای باشم


تابتوانم به اسمان ابی برم


 ستارگان رابچینم


خدارادیدارکنم


بگم خداعاشقم کردی


پس چرا جراتشوندادی کنارم نگهش دارم


چرا اخه خدا ازمن دورشده عشقم


خدایاستاره هارو برای دیدن اون چیدم


خدایانمی تونم بینمش چطورایناروبدم بهش خداا کمکم کن


دوریشوتحمل کنم

از آدما دلم شکست واسه همیشه

دلم میخواد دعا کنم اما نمیشه

حتی خدا جوابمو دیگه نمیده

خدا جونم یه کاری کن نگو نمیشه

بهم نگو گناه من واسه کی بوده

نگو اشتباه من واسه چی بوده

دوسش داشتم دوسش دارم قد نفسهام

بدون اون نمیتونم من خیلی تنهام

من خیلی تنهام

                                                                             




[ چهارشنبه 17 اسفند 1390 ] [ 09:12 ب.ظ ] [ sara ] [ نظرات() ]