خـــــزان عشــــــق
اینجا مملو از صدای کسانی است که سکوتت را خدشه دار می کنند ولی تنهایی ات را پر نمی کنند
از یک عاشقِ شکست خورده پرسیدم:
بزرگ ترین اشتباه؟
گفت: عاشق شدن...
گفتم: بزرگ ترین شکست؟
گفت: شکستِ عشق...
گفتم: بزرگ ترین درد؟
گفت: از چشمِ معشوق افتادن...
گفتم: بزرگ ترین غصه؟
گفت: یک روز چشم های معشوق رو ندیدن...
گفتم: بزرگ ترین ماتم؟
گفت: در عزای معشوق نشستن...
گفتم: قشنگ ترین عشق؟
گفت: شیرین و فرهاد...
گفتم: زیباترین لحظه؟
گفت: در کنارِ معشوق بودن...
گفتم: بزرگ ترین رویا؟
گفت: به معشوق رسیدن...
پرسیدم: بزرگ ترین آرزوت؟
اشک توی چشماش حلقه زد و با نگاهی سرد گفت:
مرگ....
زندگی شاید آن لحظه مسدودیست
که نگاه من ، در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد
و در این حسی است
که من آنرا با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت
در اتاقی که به اندازه ی یک تنهائیست
دل من که به اندازه ی یک عشقست
به بهانه های ساده ی خوشبختی خود می نگرد
به زوال زیبای گل ها در گلدان
به نهالی که تو در باغچه ی خانمان کاشته ای
و به آواز قناری ها
که به اندازه ی یک پنجره می خوانند
ادامه ی پاییز
زندگی یک آ یینه است ، که چهره تو را بازتاب می دهد
دوستانه رفتار کن و ببین که تمام زندگی دوستی را انعکاس می دهد
-------------
زندگی نبرد عظیمی است برای شناخت خود ،
اگر این نبرد پذیرفته شود ،
برای نخستین بار می توانی خود را انسان بنامی.
------------------
زندگی یک ماجراست ، غیر قابل پیش بینی است.
بنگر که چه زیباست داستان زندگی
بازیگر تویی ، کارگردان تویی ، تماشاچی تویی ، قصه نویس تویی ، ترانه خوان تویی ،
آ ری تو : فقط و فقط این همه یی.
ادامه ی پاییز
کاش تو ی فصلای زشت سرنوشت یکی این دلتنگیامو می نوشت
یکی از دستای سرد ارزو گرمی دستای عشق و می گرفت
یکی که سکوت تنهاییم رو با صدای ساز شکستش بشکنه
یکی که تو قاب خالی دلم نقش زیبای خدا رو بکشه
ادامه ی پاییز
به تو عادت کرده بودم
ای به من نزدیک تر از من
ای حضورم از تو تازه
ای نگاهم از تو روشن
به تو عادت کرده بودم
مثل گلبرگی به شبنم
مثل عاشقی به غربت
مثل مجروحی به مرهم
لحظه در لحظه عذابه
لحظه های من بی تو
تجربه کردن مرگه
زندگی کردن بی تو
من که در گریزم از من
به تو عادت کرده بودم
از سکوت و گریه شب
به تو حجرت کرده بودم
با گل و سنگ و ستاره
از تو صحبت کرده بودم
خلوت خاطره هامو
با تو قسمت کرده بودم
خونه لبریز سکوته
خونه از خاطره خالی
من پر از میل زوالم
عشق من تو در چه حالی
ادامه ی پاییز
عشق یعنی صدای بیداده گریه .سکوت تلخ فریاد .نیم نگاه شهامت در پس نقاب خیال
آخرین ترانه لالایی. گریه های بیصدا .نگاه پر زحسرت .آتش سوزان خاموش
چگونه میتوان فریاد زد وقتی حتی نفسی در سینه باقی نیست.
چگونه میتوان خاموش شد وقتی حتی جرعه ای سرما نیست.
من در پس چهره غمگینت فریاد بیصدا را دیدم.
من فریاد زدم اما صدای فریادم را چه کسی خواهد شنید؟
ادامه ی پاییز
دوست دارم پرواز کنم تا که از میان ابرها بگذرم و به وسعت عشق تو دست یابم
دوست دارم که تنها در گوشه ای خلوت گزینم تا که شاید ذره ای از زجرهایت را حس کنم
دوست دارم در نگاه عاشقت قرق شوم تا که شاید گرمی اشکهایت را لمس کنم
دوست دارم زیر دوش آب سرد ساعتی بی اختیار بایستم تا که شاید تلخی آن لحظه را زندگی کنم
دستم را در زیر خاکستر خاموش عشقت فرو بردم اما سوختم
سوختم از آتش روشن زیر خاکسترت
ادامه ی پاییز
جدا میشود و رهایی می یابد
.
.
.
.
.
ادامه ی پاییز