میدونید چی برام خنده داره؟
بعضی از مردم،عوام،شعارهاشون،شعار های بیهوده و افکار پوسیدشون!
طوری که میشینن توی خونه و اعتراض میکنن،توی اینستا استوری و پست روشنفکرانه میزارن،بعد اخبار اعلام میکنه که فلان چیز گرون شد و سریع چادرشونو میندازن رو کلشون و میدون تا همون چیزو بخرن،و تمام فرهنگ سازیا و عقاید روشنفکرانشونو همونجا توی خونه ول میکنن.شعار شعار شعار.
آو البته،هر چند که من فقط یه نوجوونم که اوج دغدغه اش محو کردن موهای زائد از دست و پاشه،یه دختر نوجوون و چه به این حرفا،خنده داره که از این حرفا بزنم!
جامعه ی ما که مشکلی نداره،فقط متجاوزا و مریضای جنسی عین پشگل تو جامعه ریختن که اگه دخترا حجابشونو رعایت کنن اونم حل میشه.
دخترا امنیت ندارن،ولی مشکل ما نیست که،مشکل خودشونه...میخواستن مچ دست و پاشونو نندازن بیرون تا مردا تحریک نشن.
کلیشه های جنسیتی که خیلیا ازش مینالن،دیوانه ان اینایی که حرص این برابری رو میخورن؟همه میدونن که زن ضعیف تر از مرده و جایگاهش همون تو آشپزخونه اس،تموم شد دیگه واسه چی بحث میکنین.
ببینم نابغه های ایران کجان؟اها یادم رفت فرار مغز هارو...اشکال نداره تا وقتی کسایی تو ایران هستن که قرآن خوندن بلدن ما نابغه هامون احتیاجی نداریم.
وای نزارید از ال جی بی تی بگم براتون،این نوجوونا هم جو گرفتتشونا،این آدما مریضن طفلکیا باید براشون یه درمانی پیدا کنن،آخه خیلی چندش و کثیفه!
راستی شنیدی پسر همسایه با فلان دختره رفت و آمد میکنه؟با هم دیگه قدم میزدن،آبروی خانواده هاشونو توی محل بردن
دیروز داشتم با دوستام میخندیدم که یه خانمه گفت دخترم آروم بخند،دختر که نباید بلند بخنده.خب...راست میگه دیگه.
آهان راستی گفتم دوستم خیلی ناراحته،آخه میخواد بره هنرستان ولی باباش سرش داد زد گفت مگه احمقی؟هنرستان جای آدمای اصیلی مثل توعه؟برو تجربی دکتر شو که ما بهت افتخار کنیم.حق داره دیگه،آخه هنرستان جای بچه تنبلاس و افتخارم فقط توی دکتر و مهندس شدنه.
خواهر دوستم دیروز با گریه از مدرسه برکشت
و گفت از مدرسه متفره،چون برده بودنش دفتر و تهدیدش کرده بودن که اخراجش میکنن اگر
یک بار دیگه موهای بچه هارو باز کنه تا ببافه براشون.این قرتی بازیاس که فضای مدرسه رو آلوده میکنه
جامعه مون هنرمند کم داره میگن،چون کار درست اینه که توی مدرسه پشت هم امتحان از ریاضی و هندسه و فیزیک و شیمی بگیرن،زنگ هنرو هم الکی به بچه ها بیست بدن چون مهم نیست.
ما هیچوقت توی مدرسه یاد نگرفتیم به دین و اعتقاد دیگران احترام بزاریم و دین خودمونو انتخاب کنیم،چون احمقانه اس وقتی دین اسلام کامل ترین دینه ما بخوایم انتخاب دیگه ای داشته باشیم.
ما هیچوقت معلمی نداشتیم که بهمون یاد بده چطوری زندگی کنیم و خوشحال باشیم،چون باید یاد میگرفتیم چطوری نماز بخونیم و داستان زندگی اماما رو یاد میگرفتیم،وقتی برای کارای دیگه نداشتیم.
ما هیچوقت گروه موسیقی و رقص نداشتیم،چون حرامه،خوبه که ما با یاد گرفتن این که چی حرامه و چی حلال بزرگ شدیم.
ما هیچوقت کلاس شاهنامه خوانی یا ادبیات فارسی نداشتیم،اون مدارسیم که داشتن،جزو درس های مهم حسابشون نمیکردن،چون یاد گرفتن کلمه های عربی مهم تره.
ما هیچوقت روز کوروش کبیرو جشن نگرفتیم،چون اون موقع بودجه مدرسه واسه جشن های بیست و دو بهمن یا محرم الکی حروم میشد.
به ما نگفتن کدوم آثار شکسپیرو بخونیم یا زنگ کتابخونیمون پر از رنگ و داستان نبود،چون بهمون کتابای دینی میدادن تا از داستاناش یاد بگیریم چطوری زندگی کنیم.
خداروشکر انقد به فکرمون بودن که بهمون یاد بدن چطوری بدوزیم و شالو روسریمونو سفت نگه داریم،چون این کاریه که یه دختر باید بکنه.
مارو واسه ی ورزشکار شدن تشویق
نکردن.چون این کارا پسرونس.مگه دختر به این چیزا فک میکنه؟
ما با پسرا همکلاسی نبودیم چون اینجوری به آلوده شدن فضای جامعه عادت میکردیم،پسر جداست دخترم جداس.
ما توی مدرسه از تمام تاریخ تمدن بزرگ کشورمون فقط فهمیدیم یه دورانی تمدن ایرانی اسلامی رواج پیدا کرده،آخه بقیه ی اتفاقی تاریخی مهم نیستن.
ما یاد نگرفتتیم که همدیگه رو دوست داشته باشیم و نژاد پرست نباشیم،چون از همون اولین روز مدرسه باید طوری داد میزدیم "مرگ بر شاه" و "مرگ بر آمریکا"تا تمام محله اینو بشنون.
کسی به ما حق آزادی بیانو نداد،چون تکلیف جامعه مشخصه و حرف ما دیگه اهمیتی نداره.اصلا جدا از اینا،مگه دخترا از این کارا میکنن؟
ما زیاد مفهوم آرامشو درک نمیکنیم،چون از روز اول دبستان باید استرس امتحانا رو میکشیدیم،درستش همینه که بچه ها مسئولیت پذیری رو یاد بگیرن.
ما بعضی وقتا زیاد نمیتونستیم بازی کنیم،چون مشقامون زیاد بود،اونا مهم تر از بازیمون بودن.
ما یاد نگرفتیم به حریم خصوصی دیگران احترام بزاریم،چون هر وقت دفتر خاطرات میبردیم مدرسه ازمون میگرفتن و تا تهشو میخوندن و بهمون نمیدادن.
ما خوشبختانه یاد گرفتیم که باربیا بیشتر به دردمون میخورن،که نباید جایی که کس دیگه ای هست لباساشو در بیاریم چون عیبه.
ما هر وقت تو خیابون راه میرفتیم یکی بهمون یه هشداری چیزی میداد،چون ما همه مسلمونیم و باید حواسم به همدیگه باشه که یوقتی خدایی نکرده گناهی نکنیم تا بریم جهنم یا خدا ازمون ناراحت شه.
تو مدرسه نباید در باره ی خدا سوال میرسیدیم و اگرنه از کلاس بیرونمون میکردن تا یاد بگیریم به خدا شک نکنیم و انسان های مومنی بار بیایم.
ما در مورد دین ها و کشور های دیگه توی دبستان یاد نگرفتیم چون اینجوری شاید به اونا گرایش پیدا میکردیم و گمراه میشدیم.
بهمون یاد ندادن چطوری احساساتمونو کنترل کنیم،چون حفظ کردن سوره ها مهم تر بود.
خداروشکر،من یکی که احساس نمیکنم تمام روزای دبستانم توی مدرسه ی مذهبی به باد رفته،چون الان بلدم چطوری سکوت کنم،چون این کاریه که دخترا باید انجام بدن.
وقتی به یه دختری تجاوز میشه،مشکل از دختره بودن حتما،مشکل از متجاوز نیست.
وقتی تجاوز صورت میگیره،خانواده ها
بچه هاشونو وادار به سکوت میکنن چون اگه کسی بفهمه بهشون تجاوز شده آبروشون توی
محل میره.
بهمون نگفتن زن و مرد برابرن،چون حقیقت اینه که زنا حدشون خیلی پایین تره و تنها ارزششون برای اینه که میتونن بچه دار شن.
ما الان میدونیم هر وقت یه راننده ی بد توی خیابون میبینیم،یکی با خودش یا بلند میگه که حتما زنه.آخه زن به درد رانندگی نمیخوره.
ما نویسنده ی آنچنانی نداریم،چون توش پول نیست،چون کتاب خوندن وقت تلف کردنه،چون باید از کسایی که بلندن قرآنو کامل بخونن حمایت کنیم نه از کسایی که برای ادبیات قدم بر میدارن.
پسری که استعداد بازیگری داشت نتونست به رویاش برسه چون پول نداشت.مردم چه انتظارایی دارنا!بدون پول میخوان همه چی داشته باشن.
دختر همکلاسیمم عاشق آواز خوندن بود اما معلم کار خوبی کرد که بهش یاد آوری کرد آواز خوندن زنا حرامه.
همونطور که گفتم،ما خوب یاد گرفتیم سکوت کنیم،در برابر بعضی خواسته هامون.چون نیازی نیست که همه ی مردم به خواسته هاشون برسن.
به ما القا نشد که بی اهمیتیم،ما
خودمون اینو فهمیدیم وقتی پولی که میتونست برای مرم بی خانمان کشور خودمون سرپناه بشه و تبدیل
به مدرسه و خیریه و بیمارستان و خیلی چیزای دیگه بشه،خرج فلسطین و سوریه شد.اشکالی
نداره عوضش امنیت برامون فراهم شد!!!!
ما از همون اول که پرسیدیم بچه ها از کجا میان و بهمون جوابای مختلفی (به جز حقیقت)میدادن،فهمیدیم دروغ گفتن و پنهان کاری مشکلی نداره.
ما وقتی نتونستیم جلوی این همه اختلاص و دزدیو بگیریم،فهمیدیم به درد نخوریم که حقیقته.ما تا وقتی با درس خوندن پاره نشدیم به هیچ دردی نمیخوریم.
وقتی بقیه ی بچه های توی کشورای دیگه داشتن یاد میگرفتن چطوری به حقشون برسن و حق به حق دار میرسه،ما داشتیم خورده شدن حقمونو نگاه میکردیم و همونطور که گفتم،ما خوب یاد گرفتیم در برابر اینجور چیزا سکوت کنیم چون در حدی نیستیم که بخوایم اعتراض کنیم.
این حرفا،تمام این چیزایی تکراری که گفتم،خنده دارن.خنده دار،مثل یه ماهی زنده بیرون تنگ.خنده دار،مثل پرنده ی بدون بال.خنده دار،مثل زنی که وزنه میزنه و مردی که پرستار میشه!.
و میدونید چی خنده دار تره؟اینکه ما همه ی اینا رو میدونیم،معترضیم،اعصابمون از اینا بهم ریخته اما کاری نمیکنیم!هیچ کاری نمیکنیم میدونید چرا؟چون ما توی مدرسه یاد گرفتیم به خدا توکل کنیم،هیچ غلطی نکنیم و کون گشادمونو بلند نکنیم چون خدا بزرگه و اون خودش حلش میکنه!
ما هر چی از فرهنگ یاد گرفتیم،هر اعتقادی که داریمو خودمون ساختیم،چون مدرسه فقط نقش عظیمی به خفه کردن استعدادامون داشت و سرکوب کردن احساساتمون و مجبور کردنمون به اطاعت از اسلام.(این حرفو طرف به کسایی که میگم که مث من مدارس (خیلی خیلی خیلی فوق)مذهبی رفتن ولی الان اعتقادات اونا رو ندارن،یا اکثر اطلاعاتشونو خودشون جمع کردنو بلاح بلاح بلح)
از حرفام برداشت اشتباه نکنین،من قصدم توهین به هیچ کدوم از ادیان یا پیرو اونا نیست،فقط دارم میگم همه چی خوبه تا زمانی که حد تعادلش حفظ بشه.با ایمان بودن خوبه به شرطی که یه حد تعادلی داشته باشه،همون طور که ایمان نداشتن هم باید داشته باشه.من الان عصبانیم،به خاطر این مرزی که خیلی وقته وجود نداره،عصبانیم به خاطر تمام حد تعادل هایی که کسی رعایتشون نمیکنه،بی توجهی خیلی از انسانها به حد تعادل باعث شده که "ما"عصبانی باشیم.انکارش نکنید،سعی نکنید این حقیقتو پس بزنید.
من عصبانیم،چون وقتی از نوجوونا میپرسید کجا میخوان زندگی کنن،میگن ایران نه ایران نه!من عصبانیم،چون ما میتونستیم "خوشحالتر"بزرگ شیم.من عصبانیم چون پدرم این همه درس خوند که مهندسی بشه که پولشو گنده ها بخورن.من عصبانیم چون دکترای بیکار توی کشورمون پرن.من عصبانیم چون میوه و غذا نباید انقد گرون باشه و خانواده هایی که کمتر پول دارن گشنه تر هم باشن.من عصبانیم چون ما هنرمند نداریم.من عصبانیم چون تبعیض ها دارن تو کشورمون بیداد میکنن.من عصبانیم چون که "حق به حق دار میرسه" شعاریه که از بچگی کردن تو گوش من و واو کول اینجا رو نگاه کنید؟؟؟؟حق به حق دار نمیرسه!!!
و من عصبانیم،چون همه اینا رو میدونن!همه میدونن تک تک انسان های لعنتیه توی این جامعه اینا رو میدونن.هر جا میری همه صحبت از انقلاب دوباره میکنن،همه میگن زندگی سخت شده همه به این مسئولا و هیئت دولت لعنت میفرستن همه مینالن اما همش همینه!همه فقط حرف میزنن همه فقط ادعا میکنن چرا کسی نمیره توی صورت فاکیشون داد بزنه که پاشن و "واقعا" یه حرکتی بزنن؟میگن باید انقلاب شه،میگن انقلاب میشه اما نشد!از تظاهرات سال هشتاد هشت همه دارن میگن انقلاب میشه کوش پس؟؟؟ما داریم توی این کشور تلف میشیم استعدادا دارن حروم میشن راه های پیشرفت بسته شدن صدا ها خفه شدن هر روز بیشتر از روز قبل.باید انقلاب شه ولی تا وقتی همه نشستن کی میتونه انجامش بده؟هر کی از جاش بلند میشه میوفته زندان میدونید چرا؟چون تنهاس!حمایت مجازی فایده نداره بقیه هم باید بلند شن!
من عصبانیم،چون یه نوجوون پونزده ساله نباید انقدر عصبانی باشه.من عصبانیم چون این همه تجاوز و مریض جنسی غیر طبیعیه.من عصبانیم چون نوجوونا نباید انقد ناراحت و مضطرب باشن که دستاشون بلرزه و سیگار بکشن.من عصبانیم چون سیستم آموزشی داره به بچه ها ضربه میزنه،چون افکار پوسیده ای که من تعجب میکنم هنوز رواج دارن،دارن همه رو نابود میکنن.من عصبانیم چون نباید انقدر همه افسرده و زیر فشار باشن.من عصبانیم هنرمندا مجبورن به جای تقویت کردن استعدادشون به زور درس بخونن.من عصبانیم چون همه میدونن!چون همه-این-حقیقتای-لعنتیو-میدونن!
پس اگر ذره ای امید برای بهتر کردن شرایط هست،باید ازش استفاده کنیم.چون ما برای این به دنیا نیومدیم که تمام عمرمون عین ترسو ها بشینیم و تماشا کنیم!ما اینجاییم،برای یه دلیلی،تو داری اینو میخونی،برای یه دلیلی.این دلیل میتونه این باشه که "تو میتونی"،تو میتونی شرایطو تغییر بدی و تو میتونی تاثیر بزاری،چه کوچیک و چه بزرگ و من اینو باور دارم.پس خواهش میکنم هر سنی که هستی بلند شو و تلاشتو بکن،خسته نشو و طوری زندگی کن که آخرش نگی من هیچ کار مثبتی اینجا نکردم!.نیازی نیست از بزرگ شروع کنی،از بیان کردن حرف بهتر شروع کن از نوشتن شروع کن مهم نیست چیکار میکنی فقط انجامش بده!
منظورم صرفا این نیست که پاشو برو تو خیابون اعراض کن،تو با رواج کارای هنری هم میتونی تاثیر بزاری!با انجام کاری که توش اسعداد داری با صحبت کردن با مردم با پرسیدن سوالایی که به فکر بندازتشون با هر چی فقط یه کاری کن،خب؟چون تکرار میکنم،باور دارم همه به دنیا اومدن تا یه تاثیری بزارن،تا وظیقه ای رو انجام بدن و تو!میتونی انقدر قوی و شجاع باشی که الان این کارو بکنی؟
"چون ماهی زنده ای که بیرون از تنگ آب افتاده،دست و پا میزنه و داره برای نفس کشیدن تقلا میکنه ،خنده دار نیست،دردناکه!"