ღ سـِـفــیِــدِ پــُـررَنـــگــــ ღ وبلاگی سفید از نوع پررنگش!!!
| ||
|
از اینجا می رم یه جا دیگه آدرس هم میگم بعدا الان آدرسی فعلا وجود نداره یه بار از کوچه پشت مدرسه عکس گذاشتم حالا این چهارفصل کاملشه
کلی از دعوت های رفتن لب آب ( زاینده رود ) رو تو کنکور کنسل کردم که مثلا درس دارم الان کنکور تموم شد ابو بستن چرا آخه من به همه گفتم ان شاءالله بعد کنکور من آب می خوام دوباره باید برم کفش وایسم با خاکا عکس بگیرم
وقتی کنکور داشتم ( آخی یادش بخیر) سرعت نت عالی بود حال میکردم باش اما الان اینستا باز نمیشه همه چی کنده چرا آخه یه نت رایگان یه ماهه داشتم برا سیمکارتم سرعت که پایین بود با اون میرفتم اینستا دو روزه تموم شد نمی فهمن مصرف مردم بالاس یک ماه کجا دو روز کجا
از همه ی مردا متنفرم ! اینو هی میگم با خودم هی تکرار می کنم تا دیگه سمتشون نرم منظورم از مردا جدا از پسراس اونا بحثشون جداس حالم از اون چند نفری که باعث شدن این حس و داشته باشم به هم میخوره یه ماه هنوز از یه ماجرا نگذشته بود دوباره یکی دیگه گند زد به همه چی چرا بعضی مردا .... نمی خواستم بنویسم اینارو ولی دیگه نوشتم
خستم نه حال دارم ببینم قالبم چیه نظر سنجی چیه چی به چیه من کجام دیگه هرچی هست خوبه قبلا چقدر چیز بودم قالب طراحی می کردم خیلی اتفاقا افتاده این چند وقت اصلیش اینه که کنکور و بد دادم غیر از اینم نمی شد گفت اصلا کسی رو سراغ دارید خوب داده باشه تو تایم درس خوندنم همه چیزای وقت گیرو از گوشیم پاک کردم الا واتس آپ و اینستا که اینا خودشون جای بقیه رو پر کردن من اصلا قول داده بودم واتس آپ عضو نشم فقط به خاطر مشاورم که کلی هم جلو بقیه ضایع شدم چقدر فوش دادم به خودم فقط به خاطر اون :| چقدر دارم حرف الکی می زنم ها صفحه گوشیمم شکوندم و با دستم ترکشو فشار دادم ترکش بزرگ تر شد رفت تا اونطرف صفحه گوشی :| چرا آخه همه الان دارن میگن حوصلمون سر رفت و اینا من بدبخت بعد کنکور ریاضی کنکور هنر دادم تازه ظهر هم نرفتم خونه همونجا روبه رو دانشگاه اصفهان نهار خوردم خوابیدم تا دو روز بعدشم سردرد داشتم همشم تا الان بیرون کار داشتم بیرون بودم وقت هایی هم که خونه بودم یه کار گرفتم باید هفت هزار تا فایل صوتی و به هم وصل می کردم ده تا ده تا که الان دویستاش مونده دیگه حال ندارم کار قحط بود آخه حالا درست شد کلا میگم برید ببینید چیه یه چیزایی تو مایه های تلفن گویاس دیگه حال تایپ ندارم این ترک گوشیم رو اسپیسه هی میبینم یادش میوفتم:( می نویسم چون دلم تنگ شده است دلم تنگ شده است برای بچگی هایم آن زمان که شاد بودم از اینکه کودکم و عشق می کردم با بازی ها الان وقتی با کودکی بازی می کنم با در کنارش باید نگاه بد چند نفر را هم تحمل کنم من می خواهم باز هم بچگی کنم به آن ها چه مربوط? دلم برای آن موقع ها تنگ شده است آن زمان که به بچه های دبیرستانی مدرسه روبه رو نگاه می کردم آن ها برایم خاص بودند افرادی خاص اما یادم نمی اید که برای بزرگ شدن و مثل آن ها شدن دعایی هم کرده باشم الان جای آن هام نه دیگر نیستم الان از شور مدرسه چند امتحان فقط مانده است تمام که شوند در من هم شوری تمام می شود دلم بچگی می خواهد پشت نیمکت های کوچک من بیشتر درس را ترجیح می دادم تا شیطنت شاید برای همین خوب بچگی نکردنم و الان دلم باز هم بچگی می خواهد چه زود تمام شد بوی ماه مدرسه حالا من با دلتنگی هایم چه کنم ? م.ب.
طبقه بندی: دلـ نوشتهـ، برچسب ها: دلتنگی،
دلم خیلی گرفته خیلی که میگم ینی خیلی همش سرگرم خوندنم مدرسه هم که تعطیله کلا هرروز خشک میگذره دلم برای اینجا خیلی تنگ شده بود یهویی دلم خواست یه مطلب بذارم دعا کنید برام خیلی همین این مطلبم که کلا رو کلمه ی خیلی گذشت طبقه بندی: دلـ نوشتهـ،
امروز متفاوت بود خیلی سه زنگ دیفرانسیل داشتیم که بقیه داغون شدن ولی من چون دوس دارم داغون نشدم کلی هم توش خندیدیم یه جشن داشتیم که یه گروه از ارتش برامون ساز بزنن و کارگر های زمین کناری هم باهاشون می رقصیدن بین مراسم هشت تا کبوتر آزاد شد که ای کاش نمی شد اصلا بال پرواز نداشتند و بعد از آزادی دوباره گرفتنشون و تو قفسشون کردن و کلا نفس این عمل و بردن زیر سوال تو طی اونم کفش یه بچه ها لب یه پنجره گیر کرد چون می خواست بزنه به کبوتره زیاد اتفاق افتاد کلا ولی تا همین جا بسه طبقه بندی: دلـ نوشتهـ، برچسب ها: کبوتر، دیفرانسیل، جشن،
دستات رودور گردنم حلقه کن.این دوست داشتنی ترین شالگردن شبهای سرد منه... پ ن: امروز خوب نبود دل شوره شدید داشتم طوری که تو زنگ دیفرانسیل گریه ام گرفت و رفتم از کلاس بیرون و گریه کردم هنوز هم نمی دونم چرا... + دیروز تو ایستگاه سرم و گذاشته بودم روی کیفم و منتظر اتوبوس بودم یه خانم پیر اومد و گفت پاشو بینم نخواب خوابت میگیره می دزدنت پاشو نمی دونم چرا همه اصرار دارن من دزدیده بشم! شنبه هم محکم به صندلی تکیه دادم وسط امتحان دیفرانسیل دبیر پشت سرم بود و کمرش با آرنج من خورد شد! طبقه بندی: دلـ نوشتهـ، برچسب ها: شال، سرما، دلشوره، دزد،
حالم بده به خاطر سرماخوردگی دیروز داشتم تو یه خیابون راه میرفتم یه جایی ساختمان سازی بود منم از پیاده رو رفتم تو خیابون چیزی نخوره تو سرم یهو از یه مغازه یه پسره اومد بیرون داد زد به حالت خشمگین : بیا برو تو پیاده رو چرا میری تو خیابون ماشینا می دزدنتو و غیره من یه نگاه بش کردم و رد شدم زود همون موقع یا ماشین خواست وایسته مزاحم شه تو دلم گفتم تورو خدا برو یخده بعد رفت تو ایستگاهم یه پسر دیوونه کنارم نشسته بود از خودش صدا در می آورد کلا دیوونه شدم + وضعیت کارنامه ما: دیفرانسیل 19/5 ادبیات :15/5 انضباط 18 :/
طبقه بندی: دلـ نوشتهـ، برچسب ها: انضباط، پسر، ترس، کارنامه، سرماخوردگی، راهنمایی که بودم همش تا منو میدیم بهم می گفتن سوم دبستان بودی دیگه و من کاملا بهم بر می خورد الان دیگه اگه کسی درست حدس بزنه بش شک میکنم هرروز باید تو راهرو توضیح بدم که چهارمم تا بذارن برم سر کلاس حتی ناظم جدیده هم بهم گیر میده اما دیروز یه فامیل های جدید گفت بهت می خوره اول راهنمایی باشی من:/ فکر کنم تو دانشگاه راهم ندن با این وضع
طبقه بندی: دلـ نوشتهـ، برچسب ها: بچه، راهنمایی، دبستان، ناظم،
حالم بده سه چهار روزه دارم با سرما خوردگی سر میکنم و صدام گرفته و شکل آدم بزرگا شده با این صدا هم دوست خواهرمو سرکار گذاشتم خندیدم اگه جواب سوالشو می دونستم تا آخرش بش نمی گفتم مریمم دلم شهربازی می خواد که وسطش دستگاه بیفته داغون شه من پاشم بگم آخیش چه حال داد همیشه وقتی شعر سیروان گوش میدادم شاد می شدم الان باز هم غمگینم مثل قابلمه در زیر باران طبقه بندی: دلـ نوشتهـ، برچسب ها: سرماخوردگی، باران، شهربازی،
رفتم از اتاق عربی دو و جزوه هاشو آوردم نشستم بخونم نیم ساعت به گوشیم ور رفتم بعد دیدم که عربی سه رو آوردم و چون خسته بودم و حال نداشتم برم تو اتاق کلا ولش کردم نخوندم! طبقه بندی: دلـ نوشتهـ، برچسب ها: عربی، خسته، بعضی وقت ها نمی نویسی چون حرفی نیست برای نوشتن ... اما بعضی وقت ها پر حرف های نگفته ای هستی که نمی توانی بنویسیشان و دلت می خواهد "او" تمام حرف هایت را از "نگاهت" بخواند ... *کاش نگاهت اجازه می داد تمام حرف های دلم را به زبان بیاورم ...... بگذار بماند برای بعد منبع:sahab.blog.irپ ن: قول تغییر دادم و می خوام بش عمل کنم می خوام بهتر بگذره این روزا امتحانا هم خوب بود پایین ترین نمره 15/5 از ادبیات و 20 از هندسه دیروز مسیر ربع دقیقه ای مدرسه رو تو یک ساعت و ربع طی کردم کلی خوش گذشت اما تنها بودم دبیر دیفرانسیل: هرکی می بینه نمره بش کم دادم جایی اشتباه کم کردم بگه من: ببخشید یه سوال یک نمره داشته من یه نمره و بیست و پنج صدم ازش گرفتم! :)
طبقه بندی: دلـ نوشتهـ، برچسب ها: امتحان، تغییر، حرف، امروز گسسته امتحان داشتیم و شب قبلش خواب دیدم سر کلاسیمو رحیمی( دبیر دیفرانسیل) صدا میزنه برا درس جواب دادن و یه ده نفریو با هم صدا زد که منم اولین نفر بودم یه بچه ها یه چیزی گفت یکی دیگه بش خندید دبیرم بش گفت چون خندیدی خودت جز سی رو از حفظ بگو اونم با کلی من من کردن گفت و از بقیه هم هر سوالی که به دیفرانسیل هیچ ربطی نداشت پرسید و وضعیت کلا داغون بود منم یادم نیست چی ازم پرسید ولی بیست شدم ّبعدش رفتم تو یه خواب دیگه دیدم که توش از امتحان گسسته برگشتم و خوابم و الان ظهره ولی وقتی از خواب بیدار شدم دیدم که هوا تاریکه وحشت کردم گفتم الان ظهر بود که بعد یخده فکر کردم دیدم وای الان باید برم امتحان بدم تازه :/ یه سوال اثبات کنید هم یادم نبود خودم اثبات کردم بعد اثبات خانم یادم اومد زیرش نوشتم ولی خوشم اومد اثبات باحالی براش نوشتم هوا هم خیلی سرده یخ زدم تو راه این ابرا هم هواشناسی هی میاد بارور میکنه دوچکه بارون میاد اینترنتم دو روزه قطع و و صلی داره کلا فضای اعصاب خرد کنیه الان از فردا هم که باید بریم مدرسه
طبقه بندی: دلـ نوشتهـ، برچسب ها: دیفرانسیل، گسسته، خواب، امتحان، هوا، سرما، کلا از طالع بینی بدم میاد اینا هم که می خونن میگن درسته تلقین می کنن به خودشون که این رفتار و دارن این متن توی ادامه مطلب برای تیر و فروردینش توی اطرافیان من درست بود و اردیبهشتیاش هم همینطور چون وقتی من از دست کسی ناراحت میشم سریع می کشم تو صورتش اینم یه سری چرت و پرت می تونه باشه ولی دوستای من تایید کردن که خیلی بد میزنم و از این نظر درسته ولی در کل با این متنا مخالفم ( خودمم میدونم الان دارم چرت میگم معلوم نیست موضع م چیه) ادامه مطلب طبقه بندی: دلـ نوشتهـ، برچسب ها: خرافات، متولد هر ماه، ناراحتی،
مکالمه من و مامانم :الو ,سلام خوبم مرسى, باشه , باشه ,باشه ,باشه , باشه ,باشه..خدافظ پ ن : پدیده ای وجود دارد به نام سیر که من در طول عمرم فقط دو سه تا تیکه کوچیک شاید ازش خورده باشم و اصلا طرفش نمی رم ولی اون هفته یه اشتباهی کردم و به دکتر گفتم اشتهام کمه و .... این شد که الان باید قبل هر غذا پودر شیرین بیان و سیر تو آب جوش بخورم که نمیشه بوش کنی امروز برا اولین بار اندازه یه قاشق ازش خورم کل وجودم ریخت بهم حالم داشت بهم می خورد بعد آنقدر روش صبحونه خوردم تا طعمش بره شاید برا این اشتها آورده :/ بعد از صبحونه بازم بو مزش تو سرم بود یه آدامس خوردم شاید رفت و الان دارم ادامس با طعم توت فرنگی سیر و شیرین بیان می خورم ! + مامانم اعلام کرده خودتو با گوشیت از پنجره پرت می کنم بیرون قبلا فقط گوشی رو می خواست پرت کنه خطری شده اوضاع باید گوشیمو بذارم با کتاب باش کار کنم!
طبقه بندی: دلـ نوشتهـ، برچسب ها: سیر، شیرین بیان، صبحانه،
بچه های مدرسه کنار خونمون دارن وسطی بازی می کنن یکی شون داد میزنه 5 گل داریم دوسش داریم منتظر شیشمیشیم ( چه کلمه طولانیی) بعد یکی دیگه داد میزنه چی چی و پنج تا چهار تا ( با حالت دعوا) دلم تنگ شد برا بازی :(
طبقه بندی: دلـ نوشتهـ، برچسب ها: وسطی، بازی، گل، نشستیم سر جلسه رحیمی هم اومد تو من در اون لحظه /: D: و بعدشم دیدیم اصلا معلوم نیست سوالا چی می خوان جواب چی میشه و امتحان و داغون دادم وسط امتحان رحیمی اومده بالا سرم زد به پشتم می گه شکلاتتو بخور منم اصلا شکلاترو دوس نداشتم خوردمش :/ هر وقتم میومد پشتم سوال و یادم میرفت کلا ولی قانونم امروز درست دراومد اونم اینکه امتحان هرطوری باشه تو هم تو هر وضعیتی باشی امتحان فیزیک و بد میدی!
طبقه بندی: دلـ نوشتهـ، برچسب ها: فیزیک، دیفرانسیل، امتحان،
چون بقیه سال نو رو هی تبریک می گن و هی می نویسن گود بای 2014 من تنوع میدم و می نویسم: اغاز امامت امام زمان (عج) تبریک!
طبقه بندی: دلـ نوشتهـ، برچسب ها: سال نو، تبریک، پریروز(چقدر از این کلمه خوشم میاد) قرار شد بعد از امتحان برم دکتر و بشینم بعدش پای درس و حسابی فول شم بعد دکتر خوابیدم و بعدشم گفتم از فردا اما فکر کنم چون دارو هام و قطع کرده بودم حالم بد شد ساعت سه و نیم نصف شب داغون از خواب پریدم و تا صبح از سردرد و حالت تحول دیوونه شدم صبحشم برای اولین بار سرم زدم خیلی حال داد رفت تو لیست چیزایی که دوست دارم مثل آمپول راستی امپولم زدم بعدش ساعت دو ظهر تا چهار خوندم رفتم تا هشت و اینا بیرون و امتحان رو پوکندم برای اولین بار حدود 2 نمره رو خالی گذاشتم + امروز از پله برقی که داشتم میرفتم بالا چند تا پسر جلوم بودن اون طرف پل که رسیدم دیدم وایسادن و نمی رن پایین و می خندن یکی شون گفت حالا باید چیکار کنیم اون یکی به من اشاره کرد : بذار این بره ببینیم چطوری میره منم رفتم جلو پامو گذاشتم یکیشونم هم زمان با من پاشو گذاشت ولی انگار ترسید رفت عقب دوباره رسیدم پایین پله برقی یه صدایی داد و سرعتش یه خورده کم شد منم دیگه نگاه نکردم چیکار کردن ولی کلی خندم گرفته بود طبقه بندی: دلـ نوشتهـ، برچسب ها: پله برقی، درس، امتحان، امپول، سرم،
صدای تو ای دوست در دل من آواره است هم چون آوای درهم دریا میان این کاجهای نیوشنده پ ن:دیروز ظهر از کتابخونه که برگشتم از بس درس خونده بودم گیج بودم و تو جا میوه ای یخچال دنبال پسته می گشتم بعد داداشم میگه یه بشقاب بده بهش جانونیو دادم! +یه خواهشی دارم لطفا برا سرکار گذاشتن کسی رمز گوشیشو عوض نکنید پدرش در میاد فکر کنید یک روز بدون گوشی! +راستی یه چیزی در مورد اسمم چند وقت پیش تو نظرات به نام سفید خطاب شدم و دیروز هم تو یه مطلب و واقعا نسبت بهش یه جوری شدم من متنفرم از پنهان کردن اسم ولی... شاید دیگه از این به بعد با اسم خودم اومدم + اون وبلاگ که ادرسشو دو تا مطلب پایین تر نوشتم سربزنید چند تا نظر بذارید مال یه مسابقس !
طبقه بندی: دلـ نوشتهـ، برچسب ها: کتابخونه، درس، سفید، گوشی، پ ن: چقدر نوشتن انیشتین سخته ولی خوشم نیومد الان همه شدیم ابله! + این دو روز 1/5 درس خوندم خسته شدم! طبقه بندی: دلـ نوشتهـ، برچسب ها: انیشتین، درس، تکنولوژی، روابط، در فرودست انگار، کفتری میخورد آب. یا که در بیشه دور، سیرهیی پر میشوید. یا در آبادی، کوزهیی پر میگردد. آب را گل نکنیم: شاید این آب روان، میرود پای سپیداری، تا فرو شوید اندوه دلی. دست درویشی شاید، نان خشکیده فرو برده در آب. زن زیبایی آمد لب رود، آب را گل نکنیم: روی زیبا دو برابر شده است. چه گوارا این آب! چه زلال این رود! مردم بالادست، چه صفایی دارند! چشمههاشان جوشان، گاوهاشان شیرافشان باد! من ندیدم دهشان، بیگمان پای چپرهاشان جا پای خداست. ماهتاب آنجا، میکند روشن پهنای کلام. بیگمان در ده بالادست، چینهها کوتاه است. مردمش میدانند، که شقایق چه گلی است. بیگمان آنجا آبی، آبی است. غنچهیی میشکفد، اهل ده باخبرند. چه دهی باید باشد! کوچه باغش پر موسیقی باد! مردمان سر رود، آب را میفهمند. گل نکردندش، ما نیز آب را گل نکنیم. پ ن: یه سر به وبلاگ جدیدم بزنید خوشحال میشم نظر بدید طبقه بندی: دلـ نوشتهـ، برچسب ها: اب، سهراب، پ ن: پریروز مث همیشه سرم درد گرفت منم هیچ اقدام درمانی نکردم گرفتم خوابیدم صبحش حالم بدتر شده بود بازم گرفتم خوابیدم تا ساعت 4 بعد از ظهر ینی 16 ساعت و 8 ساعت بیدار بودم و مدرسه هم نرفتم و گسسته هم برام امتحان و صفر رد کرد +این بالایی رو خودم دوباره کشیدم فقط صفحه قبلی 4/5 اینچ بود اینو تو 7 اینچی کشیدم + لاین و کروم و اینستاگرام گوشیمو هایدشون کردم که نرم سرشون و چون اینقدر تنبلم که حال ندارم آن هایدهایدشون کنم کمتر می رم سرشون! طبقه بندی: دلـ نوشتهـ، برچسب ها: گسسته، خواب، گل، یادت زیباست... ببین اگر خودت بودی چه غوغایی میشد ... پ ن: امروز تو کتابخونه چون وای فای نبود یخده با برنامه های گوشیم آشنا شدم اون طرح بالا رو کشیدم!
طبقه بندی: دلـ نوشتهـ، برچسب ها: کتابخونه، وای فای، طرح، پ ن: این تصویر بالاییه رو همینجوری گذاشتم وگرنه من تازه شروع کردم به درس خوندن و خوشحالم که زود داره میگذره و مث بقیه نمی گم وای وقتم رفت و نصفش رفت و اینا! + یکشنبه یه شکست عشقی سخت خوردم وقتی تو شیمی با لگاریتم مواجه شدم باید تو مسائل لگاریتم یه عدد مثل 7/65 در ده بتوان یه عدد دیگه رو حساب کنیم:/ طبقه بندی: دلـ نوشتهـ، برچسب ها: شیمی، درس، لگاریتم، |
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |