شهدادگشت سفرنامه ، خاطرات
|
[ چهاردهم مهر 94 ] [ 06:04 ] [ شهداده ایرانی ]
[ نظرات ]
سلام
[ هفتم تیر 99 ] [ 16:26 ] [ شهداده ایرانی ]
[ نظرات ]
[ هفدهم آبان 96 ] [ 08:11 ] [ شهداده ایرانی ]
[ نظرات ]
پیشنهاد ساخت وبلاگ رو پسری بهم داد ..سال ۹۰ بود ....اولین وبلاگم را تو بلاگفا ساختم و بعد از اخلال در بلاگفا اومدم میهن بلاگ ....برای اینکه سرگرم باشم و بتونم جایی داشته باشم تا حرف بزنم ....حرف دلم رو ....افکارم و روزمرگی هامو ثبت کنم .البته بگذریم خیلی وقتها نمیشد تمام حرفاهامو بنویسم ... حالا بعد از حدود شش سال عمر وبلاگم به پایان میرسه ....اولش با خودم گفتم هر از گاهی میرم و یه پستی میذارم اما دیدم نمیشه ....در تمام این شش سال تمام پستهایی که گذاشتم را دوست داشتم و با عشق تو وبلاگم گذاشتم ، پس بهتر دیدم یه پست پایانی بذارم و از تمام عزیزانی که در این مدت میامدن و مطالب رو می خوندن تشکر کنم .و ضمنا پست اخرم به ماست و خیار ختم نشه ... این روزها فکرم درگیر مسائلی ست که بیشتر معنوی است نمیتونم بیام و احساسم را اینجا بنویسم ، چیزهایی رو که برام ارزشمندن و وجودم پر شده از اونها ... دلم میخواد فقط با خدای خودم حرف بزنم و نوشته هام فقط برای اون باشه ....تو قلبم ، تو مغزم ، تو تمام وجودم حک میکنم تا خدا بدونه فقط اونو می خوام .... بیاد همه دوستانم هستم میام هر از گاهی نظرات را می خونم و پاسخ میدم . انوار طلایی و مهربانی خدا در لحظه لحظه زندگی همه مون.... شایدم یه روزی برگشتم و دوباره نوشتم .... خدا حافظ [ هفدهم مهر 96 ] [ 07:32 ] [ شهداده ایرانی ]
[ نظرات ]
یکی از غذاهای خوشمزه ما ایرانی ها تو فصل گرما , ماست و خیار و آبدوغ خیاره... درست کردنش هم آسونه ....از خوردنش لذت ببرید ... نوش جانتان طبقه بندی: آشپزخانه، برچسب ها: ماست و خیار، آبدوغ خیار، آشپزی، آشپزخانه، [ بیستم اردیبهشت 96 ] [ 05:35 ] [ شهداده ایرانی ]
[ نظرات ]
هوا خنک بود از اون خنکی ها که دلت می خواد روت هم چیزی بکشی و هم نکشی .... عطر خوش گل های یاس بدون اجازه از پنجره باز تو اتاق سرک می کشیدن و منو که گیج خواب بودم مدهوش تر میکردن.... تمام شب من بودم و این بوی خوش ..... دلم غنج می رفت برای صبح ....برای آمدن روز .... فکر زیارت امام مهربان هشتم دیروز صبح از ذهنم گذر کرده بود و امروز من دراتاقی در نزدیکی امامم چشم گشودم ....پر از عطر گلهای کوچک سفید و زرد پیچ امین الدله.... من مشهدم .... تمام وجودم معطر شده .... السلام علیک یا امام رضا "ع"
طبقه بندی: سفرنامه، برچسب ها: مشهد، زیارت امام رضا ع، سفرنامه، روزنوشت، عطر زندگی، امام هشتم، آمال آرزوها، [ هفدهم اردیبهشت 96 ] [ 09:18 ] [ شهداده ایرانی ]
[ نظرات ]
ول کنید این تلگرامو .....بیاید سروش و عضو کانال کاغذ رنگی بشید و از کالای ایرانی و صنایع دستی ایرانی حمایت کنید .... http://sapp.ir/kaghazrangi سروش رو می تونید از بازار بگیرید و شبکه تماشا هم میگه چه عددی رو به چه شماره ایی بفرستید تا سروش رو نصب کنید . منتظرم .... من سروشی ام ..... طبقه بندی: کار هنری من، روز نوشت، برچسب ها: پیام رسان سروش، کانال کاغذ رنگی، صنایع دستی کالای ایرانی، حمایت ایرانی، [ شانزدهم اردیبهشت 96 ] [ 05:09 ] [ شهداده ایرانی ]
[ نظرات ]
این پست تکراریست , می تونید نخونید
مدرسه به خونه مون نزدیک بود و پیاده میرفتم
و نیازی نبود تا کسی منو همراهی کنه ....و یکی از آرزوهام این بود که با
سرویس برم مدرسه...
کلاس اول که بودم ....کلاسمون دو ردیف نیمکت داشت... خیلی خوب بیاد دارم که دوتا خواهر دوقلو تو کلاسمون بودن که در ردیف دیگه میز چهارم می نشستن ,بنده هم تو این یکی ردیف میز سوم جام بود......فامیلیشون رویادم هست ولی نمیگم ..مگه میشه با اون همه اذیت ، فامیلیشون از یادم رفته باشه .. نمیدونم چه علاقه ای داشتم که بی دلیل و با دلیل که همیشه هم بی دلیل بود برم و موهای این بندگان خدا را بکشم.. اکثر روزها مبصر ته کلاس نگهم می داشت تا معلم که میاد تنبیه ام کنه....و معلم دو , سه تا خط کش کف دستم میزد....یادم نیست که بابت این خط کش حوردن ها گریه کرده باشم....شاید معلم آروم میزده تا دردم نیاد....و یا اینکه من خیلی سرتق بودم.... عجب شری بودم ..گاهی که به اون روزها فکر میکنم واقعا شرمنده میشم و با خودم میگم چی میکشیدن این پدر و مادرو بقیه از دست من ..صبر ایوب داشتن ... البته الان آنقدر شیطان نیستم !!!!!!!!!از دوره دبیرستان دختر آرومی شدم. طبقه بندی: خاطره، برچسب ها: خاطرات دوران مدرسه ی من، خاطره، دبستان اورانوس، [ چهاردهم اردیبهشت 96 ] [ 08:01 ] [ شهداده ایرانی ]
[ نظرات ]
جاسوزنی های فانتزی یکی دیگه از کارهای منه.... از شیشه های کوچک میشه استفاده کرد ...با کمی پارچه و نوار و روبان. طبقه بندی: کار هنری من، برچسب ها: کار هنری من، جاسوزنی فانتزی، جاسوزنی، خیاطی، [ یازدهم اردیبهشت 96 ] [ 07:05 ] [ شهداده ایرانی ]
[ نظرات ]
نشود صبح اگر عرض ارادت نکنم نام زیبای شما را صبح تلاوت نکنم. طبقه بندی: امام زمان عج، برچسب ها: امام زمان عج، دعای عهد، السلام علیک یا حجت بن الحسن، صاحب الزمان عج، [ نهم اردیبهشت 96 ] [ 06:29 ] [ شهداده ایرانی ]
[ نظرات ]
[ هشتم اردیبهشت 96 ] [ 06:57 ] [ شهداده ایرانی ]
[ نظرات ]
شهر مشهد المان های قشنگی داره ... جالب و متفاوت ... عکس این المان را عید که مشهد بودم گرفتم.
ببینید چه خروس قشنگی داره طبقه بندی: سفرنامه، برچسب ها: المان های شهر مشهد، المان شهری، شهر زیبای مشهد، سفرنامه، [ ششم اردیبهشت 96 ] [ 17:04 ] [ شهداده ایرانی ]
[ نظرات ]
ای احمدیان به نام احمد صلوات هر دم به هزار ساعت از دم صلوات از نور محمدی دلم مسرور است پیوسته بگو تو بر محمد صلوات طبقه بندی: مذهبی، برچسب ها: عید مبعث، بیست و هفتم رجب، [ چهارم اردیبهشت 96 ] [ 18:56 ] [ شهداده ایرانی ]
[ نظرات ]
سبد برای نان و یا میوه و با هر چیز دیگه... از هنرهای بنده ست... قبل از عید درستشون کردم... طبقه بندی: کار هنری من، برچسب ها: سبد نان، سبد های زیبا، کار هنری، سبد پارچه ای، [ چهارم اردیبهشت 96 ] [ 06:01 ] [ شهداده ایرانی ]
[ نظرات ]
بفرمایید تربچه... خوشگل و خوشمزه و تازه.... از محصولات خونه باغه....
طبقه بندی: خونه باغ ما، برچسب ها: خونه باغ ما، محصولات خونه باغ، تربچه نقلی، [ دوم اردیبهشت 96 ] [ 16:31 ] [ شهداده ایرانی ]
[ نظرات ]
نوروز 96 غار مغان استان خراسان رضوی شهر مشهد در یکی از روزهای یهاری در ایام نوروز برای دیدن غار مغان عازم شدیم...هوا از اون هواها بود که من عاشقشم ابری و بارانی بود خنک و خنک و خنک... برای ناهار صبح زود بلند شدیم و ماکارونی درست کردیم....چای و تنقلات هم جز جدایی ناپذیر سفر و گردشند. باید از مشهد خارج می شدیم و به سمت روستای مغان می رفتیم.... مسیر قشنگ بود .درختان کمی , خیلی کم جوانه زده بودن ,علفهای کنار راه سبز ,رودخانه پر آب ,آسمان ابری, نم نم باران, با ماشین تا روستای مغان می شد رفت اما درقسمتی از راه آب رودخانه بالا آمده بود و عبور با ماشین امکان نداشت برای همین ماشینها کنار جاده پارک شدن و پیاده روی آغاز شد... فکر میکردیم از روستا تا غار 40 دقیقه باشه ...چند تا تابلویی هم در مسیر بود . برای عبور از رودخانه و خیس نشدن باید از اینطرف رودخانه می رفتیم و گاهی از اون طرف ...وقتی روی سنگ ها پا می گذاشتیم باید از محکم بودنشان اطمینان حاصل میکردیم وگرنه لیز خوردن و سقوط در آب میشد نتیجه اش. باران ریزی باریدن گرفت و کمی مه, پسری با سفره یک بار مصرف برامون کاور درست کرد تا سرو کله مون خیس نشه زمینها گل بود , اون هم از نوع چسبناک...به آخرین تابلو رسیدیم ...مه لحظه به لحظه بیشتر میشد تا جایی که افق دیدمون فقط تا چند متر بود...نمی دونستیم کدام طرف بریم ...پسری و همسری تا بالای کوه رفتن و تا جایی که میشد در اون مه غلیظ اطراف را بررسی کردن اما هیچ نشانی از غار نبود هیچ و هیچ جز مه و گل های لیز و چسبناک که به کفشهایمان چسبیده بودن و راه رفتن برایمان بسیار سنگین و سخت شده بود. یک ساعتی گذشته بود ...تصمیم گرفتیم باز گردیم و زمان دیگری برای دیدن غار بیاییم , وقتی که هوا صاف باشد و مه نباشد...بعدا فهمیدیم از روستا تا غار حدودا 1ونیم ساعت فاصله هست ...اگر مه نبود پسری در شناسایی موفق میشد و می تونست غار را پیدا کنه... با توجه به سردی و برودت هوا و خیس و گل بودن زمینها ناهار را در خانه خوردیم. تا زمانی دیگه برای رفتن به غار .....البته اول باید سفری به مشهد داشته باشیم. عکس های بالا مربوط به مسیر غارست.
طبقه بندی: سفرنامه، برچسب ها: سفرنامه، غار مغان، مشهد، روستای مغان، نوروز96، [ سی ام فروردین 96 ] [ 08:13 ] [ شهداده ایرانی ]
[ نظرات ]
رهبرم بهار هفتاد و هشت سالگیتان مبارک طبقه بندی: تولد، برچسب ها: تولد، تولد رهبر، بیست و نهم فروردین، [ بیست و نهم فروردین 96 ] [ 13:55 ] [ شهداده ایرانی ]
[ نظرات ]
چهار تا نقاشی روی دیوارهای سیمانی خونه باغ کردم البته با همکاری همسری. چند تا دیوار دیگه هم مونده... چهار پنجره روی چهار تا از دیوارهای خونه باغ.... فکر نکنید فقط پنجره بلدم بکشم ها ....نمی دونم چرا از پنجره خوشم میاد ....اگه روان شناسی بلد باشید می تونید کمی از روحیات منو با نقاشی پنجره ها کشف کنید... طبقه بندی: خونه باغ ما، کار هنری من، برچسب ها: نقاشی روی دیوار، خونه باغ ما، کار هنری من، زیبا سازی، [ بیست و هشتم فروردین 96 ] [ 11:20 ] [ شهداده ایرانی ]
[ نظرات ]
آه، ای ام المصائب،تمام داغ ها و سوگ ها ، در حضور مصیبت هاى شما از یاد می روند.
برچسب ها: رحلت حضرت زینب س، پانزده رجب، [ بیست و چهارم فروردین 96 ] [ 09:31 ] [ شهداده ایرانی ]
[ نظرات ]
[ بیست و دوم فروردین 96 ] [ 19:34 ] [ شهداده ایرانی ]
[ نظرات ]
زندگـی شـاید آن لبخـندی سـت ، کـه دریغـش کردیـم … سهـــراب سپــــهری طبقه بندی: نکته، برچسب ها: سهـــراب سپــــهری، khoshbakhti، ir، نکته، [ بیست و دوم فروردین 96 ] [ 07:13 ] [ شهداده ایرانی ]
[ نظرات ]
امسال نوروز با اصرار فراوان و هزار ترفند خانواده پسری رو کشوندیم کرج... مگه میامدن!!!! بلاخره مامان و آقاجان و خواهر پسری یکی دو روز قبل از شروع سال جدید به کرج آمدن تا روزهای قشنگی رو در جوار هم سپری کنیم ....برادر پسری و خانواده اش و خواهر دیگه ی پسری هم به همراه پسر کوچولوش قرار شد دوم عید بیان پیش ما که فکر کنم شد سوم عید.....""" زیاد تو تاریخ ها دقت ندارم,برای همین ممکنه اشتباهاتی در نوشتن وقایع داشته باشم""". به هر حال,یا به قول خارجی ها Anyway دور هم جمع بودیم و به من خیلی خوش می گذشت... با تحویل سال نو بازار عیدی دادن و عیدی گرفتن گرم گرم بود. یکی دو بار رفتیم خرید , یک روز هم رفتیم پیک نیک و ناهارمون را در کنار جویباری در هوای دلپذیر بهاری صرف کردیم که دمدمای برگشتنمون هوای دلپذیر بهاری تبدیل شد به هوای دل انگیز بارانی و رگبار و باد سرد... یک روز هم رفتیم خونه باغ و همگی با اتحاد یک آش رشته خوشمزه پختیم که مدیریت پخت آش با دختری بود... از دیدن سریالها و فیلمهای تلویزیون هم غافل نمی شدیم ...به صورتی که دختری و خواهر پسری به دیدن یک فیلم هندی که هر شب شبکه نمایش می گذاشت معتاد شده بودن و با چنان علاقه ی وصف ناپذیری فیلم ها را دنبال می کردن که من از نوشتنش عاجزم."قرار شد بعد از تعطیلات دیدن فیلم هندی را ترک کنن" صبح روز یکشنبه ششم فروردین همگی به سمت مشهد راه افتادیم و عصر همان روز در شهر امام مهربانی ها بودیم. در مشهد هم کارهایمان زیارت و خرید و گه گاهی پیاده روی و چند جایی عید دیدنی رفتن بود. یک روز هم برای دیدن غار مغان رفتیم که در پست جداگانه ای تعریف خواهم کرد. ما نوروز را اینگونه گذراندیم... طبقه بندی: روز نوشت، برچسب ها: روز نوشت، نوروز 96، تعطیلات نوروزی، سفر، گردش و خرید، [ بیستم فروردین 96 ] [ 07:56 ] [ شهداده ایرانی ]
[ نظرات ]
[ هجدهم فروردین 96 ] [ 06:02 ] [ شهداده ایرانی ]
[ نظرات ]
کبوتر قشنگی که تو عكس می بینید،کبوتر خونه باغ ماست... ما تعدادی کبوتر داشتیم که پاییز گذشته همه شون رو بردیم مشهد و تو حرم امام رضا"ع" آزادشون کردیم.
یادم نیست که براتون تعریف کردم یا نه ولی یه مختصر دربارش می نویسم... کبوترهای خونه باغ آزاد بودن و چند تا خونه روی بالکن داشتن , یکیشون هم خیلی دستی بود و از پنجره میامد تو اتاق ... مدتی قبل از سفر بهشون گفته بودم که میخوام ببرمشون مشهد تا در جوار امام مهربانی ها زندگی راحت تری داشته باشن ... چند شب قبل از سفر کبوترها به مشهد , این کبوتر که عکسشو می بینید اومده بود پیش کبوترای ما و شبها هم نمی رفت خونه اش فکر کنم خبر به گوشش رسیده بود که کبوترا میخوان برن مشهد... ما نمی دونستیم مال کیه ..و چون مال ما نبود همراه کبوترهای خودمون نبردیمش مشهد... تو اون سفر ما ده روزی مشهد بودیم و فکر میکردیم وقتى برگردیم کبوتر مهمان رفته باشه اما نرفته بود و یکی از لونه ها رو هم برای خودش انتخاب کرده بود تا حالا هم کسی نیامده دنبالش ...براش آب و دونه میذارم و داره با خوشی تو بالکن خونه باغ زندگی میکنه. عکس را همین چند روز پیش که برف اومد گرفتم... طبقه بندی: خونه باغ ما، حیوانات خونه باغ، برچسب ها: کبوتر خونه باغ، خونه باغ ما، حیوانات خونه باغ، [ هفدهم فروردین 96 ] [ 06:35 ] [ شهداده ایرانی ]
[ نظرات ]
دیروز , روز چهاردهم فروردین ماه برف زیادى بارید. هوا هم خیلی سرد بود.. عکسها مربوط به خونه باغ روز چهاردهم فروردین ماه ۱۳۹۶است . امروز هم صبح یه کوچولو برف اومد , خدا کنه شکوفه ها آسیب نبینن... امسال درختهای خونه باغ خوب شکوفه دادن.. خدا را شکر .... طبقه بندی: خونه باغ ما، روز نوشت، برچسب ها: خونه باغ ما، برف بهاری، فروردین96، بارش برف در 14فروردین، [ پانزدهم فروردین 96 ] [ 11:15 ] [ شهداده ایرانی ]
[ نظرات ]
[ سیزدهم فروردین 96 ] [ 06:05 ] [ شهداده ایرانی ]
[ نظرات ]
عشق یک ترانه است. هنگامی که آن را می خوانید، نه با تارهای صوتی تان بلکه با قلب و روح تان است. طبقه بندی: انرژی مثبت، برچسب ها: خوشبختی آی آر، انرژی مثبت، ترانه عشق، [ یازدهم فروردین 96 ] [ 07:16 ] [ شهداده ایرانی ]
[ نظرات ]
منبع:http://www.tebyan-ardebil.ir طبقه بندی: داستان، برچسب ها: داستان، مهمانان ناخوانده، سایت تبیان اربیل، [ نهم فروردین 96 ] [ 07:21 ] [ شهداده ایرانی ]
[ نظرات ]
[ هفتم فروردین 96 ] [ 06:21 ] [ شهداده ایرانی ]
[ نظرات ]
عنوان پست رو که خوندید لابد فکر کردید دستور آشپزیه....اون هم خورشت آلو نه خیر.....این یک خاطره ست . کوچک بودم , دوران تحصیلی ابتدایی رو می گذروندم ... عید بود و من عیدو خیلی دوست داشتم مخصوصا دید و بازدید و عیدی گرفتن ها رو ...خونه اقوام پدرم رو بیشتر چون پولدار بودن و با کلاس و عیدی های خوبی بهمون میدادن و البته ... باید خیلی مرتب و منظم رفتار میکردم و این برای من که شلوغ بودم و بیش فعال سخت بود اما خوب به نتیجه اش می ارزید چند ساعت آروم بودن که منو نمی کشت....می کشت ؟؟؟مسلما نه. خونه عمه ی بابام ...ناهار مهمون بودیم ...همه نشستن برای صرف غذا, منم نشستم غذا کشیده شد...برایم غذا کشیدن...خورشت آلو اسفناج یکی از غذاهای روی میز بود...اولین قاشقی که در دهانم گذاشتم یک آلو در دهانم جا خوش کرد ,خوشمزه بود اما مونده بودم با هسته اش چکار کنم به بشقاب بقیه نگاه کردم هنوز کسی آلو نخورده بود...می خواستم بدونم بقیه با هسته آلو چکار می کنن....میزارن گوشه بشقاب , روی میز ...نمی خواستم بی کلاسی کرده باشم و بعدا سرزنش بشم... تا کی می شد هسته رو تو دهنم نگه دارم ....پس , به سختی قورتش دادم....خیالم راحت شد... قاشق بعد را که خوردم آه از نهادم برآمد یک آلوی دیگه و نتیجتا یک هسته ی دیگه....سریع به بقیه بشقاب ها نگاه کردم ....بی انصاف ها هنوز آلو نخورده بودن , باز من موندم و هسته ی در دهانم....آن را هم به سختی قورت دادم ....قاشق سوم و هسته سوم , یادم نیست کی برام غذا کشیده بود که با دست و دلبازی فراوان آلوهای ظرف خورشت را در بشقابم ریخته بود... هنوز هم کسی آلو نخورده بود , شاید هم خورده بود و مثل من قورت داده بود ...نمی دونم ....فقط میدونستم حالم خیلی بده و قورت دادن این یکی خیلی سخت تر از اولی و دومی بود... خلاصه یاد گرفتم قبل از گذاشتن غذا در دهانم کمی بررسیش کنم تا گرفتار آلوهای خبیس و هسته شون نشم. بلاخره چشمم به جمال اولین هسته آلو روشن شد .... گوشه بشقابی قرار گرفته بود...و بعد از اون با خیال راحت دمار از آلوها درآوردم... منبع بعضی از شکلکها www.sheklake-mona.blogfa.com طبقه بندی: خاطره، برچسب ها: خاطره، عید، خورشت آلو اسفناج، [ پنجم فروردین 96 ] [ 06:43 ] [ شهداده ایرانی ]
[ نظرات ]
[ سوم فروردین 96 ] [ 05:19 ] [ شهداده ایرانی ]
[ نظرات ]
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |