هذیان های نیمه شب
درباره وبلاگ


چیزی ندارم
لایق تو
جز هذیان هایم
بپذیر
برگ سبزیست
تحفه درویش......
چه کند ،بی نوا
ندارد بیش.
-------------------

گرسنگی.

گرسنگی نان ،گرسنگی عشق،
گرسنگی آزادی....
ودستان تهی انسان ها درتمامی قرون،
وعطش سیال خواستن،
در حجم های بهت وحیرت وخشم
وحضور همیشه مداوم مرگ،
در برهوت همیشه تشنه آرزو ها....
گرسنگی چشم ها درطلب باران
وشوق باریدن وروییدن.

***********
عشق برای من
بارسنگین دلبستگی هاست
به رنج های آدمی
مفهوم عظیم فرا رفتن
از کنار دردها.
غاری ست دردل بزرگترین
وستبر ترین کوه های رنج.
می خواهم دراین غار
هم چون انسان های دور،دور
بدوی وگنگ پناه گیرم.
***********

مدیر وبلاگ : حسن تنگسیری
نویسندگان
پنجشنبه 28 دی 1396 :: نویسنده : حسن تنگسیری
 خوابم نمی برد هذیان هایم چون قهوه ای تلخ
 خواب را از من فراری داده.،دل تنگم ، دلتنگ كودكی ،
 خنده های كودكانه ،بازی های كودكانه ،
گریه های كودكانه بدون هیچ خجالتی،
دعواهای كودكانه بدون هیچ كینه ای،
نشناختن اندوه ودل تنگی،
بیگانه با ریا،بیگانه باخیانت،بیگانه با دروغ،
 كاش بزرگ نمی شدم،كاش نمی فهمید م ،
كاش كره خر بدنیا می آمد م وخر از دنیا میرفتم
 دراین دنیا كه ترسیدن ایمن بودن است
وشجاعت و شهامت نفله شدن
پس برای حفظ بقا باید ترسید.
دراین دنیا كه دروغ گفتن آسانتر از راست گفتن است
پس باید دروغ گفت ،   
زیراكه گفته اند دروغ مصلحت آمیز
 بهتر است ازراست فتنه انگیز
واین مصلحت را هركس طبق منافع خود تفسیر میكند،
تا بتواند موقعیت ومقام ومنافع خودش راحفظ كند.
 دراین دنیا آد م ها همه منند ،
من آزمند ،من حریص،من سیری ناپذیر،
 منی كه همه چیز را برای خود می خواهد .
منی كه اعتقاد عجیبی به من بودن خود دارد
وهیچ كس راغیرازخود آدم حساب نمی كند
 تا بخواهد حقی برای او قائل شود.
اما این من همیشه تنهاست ،مثل تك درختی تنها در یك بیابان.
من را باید كشت،من را باید درخودمان بكشیم
شاید به ما برسیم،ما جنگل است.من یک درخت است
 مرگ یك تك درخت پایان زندگی ست ،
مرگ یك درخت در جنگل تكثیر زندگیست.
  به امید روزی كه منیت ها را از خود برانیم
تا من وتویی نباشد وهمه ما باشیم.
   (از:هذیان های خودم)




نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
پنجشنبه 23 آذر 1396 :: نویسنده : حسن تنگسیری
برزگری پند به فرزند داد
ای پسر این پیشه پس از من توراست
مدت ما جمله به محنت گذشت
نوبت خون خوردن ورنج شماست
کشت کن آن جاکه نسیم ونمی است
خرمی مزرعه زآب وهواست
دانه چو طفلی است درآغوش خاک
روزوشب این طفل به نشو ونماست
دولت نوروز نیاید بسی
حمله وتاراج خزان درقفاست
هرچه کنی کشت همان بدروی
کاربد ونیک چو کوه وصداست
راستی آموزبسی جو فروش
هست در این کوی که گندم نماست


ادامه مطلب


نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
پنجشنبه 16 آذر 1396 :: نویسنده : حسن تنگسیری
خفته شاید سر خود بر دارد
با نسیم سحری
زمزمه ای.....
بوسۀ ابری.....
وصدای باران.
رند مستی که زند خود بر خواب
گر بتوفد طوفان
گر زنی صد فریاد
نشنود ، هیچ نگوید
بی هوده مکوش
مصلحت نیست که بیدار شود
خفته در گور،
با چشمانی باز......

(از: ذبیح مدرسی با کمی تغییر)




نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
چهارشنبه 15 آذر 1396 :: نویسنده : حسن تنگسیری
دیشب دوباره آمده بودی به خواب من
دیدار خوب تو،
تا کوچه های کودکیم برد پا به پا
شاد وشکفته ما،
فارغ ز هست ونیست،
در کوچه باغ ها
سرخوش ز عطرو بوی نسیمی که می وزید
یک لحظه دست تو،
ازدست من رها شد و...
خواب از سرم پرسد.
(از:کسرایی)




نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
جمعه 10 آذر 1396 :: نویسنده : حسن تنگسیری
"رویاهایت را دنبال کن"
عبارت دوست داشتنی و شیرینی است؛
امّا چقدر با واقعیت زمخت و بی رحم دنیایی که ناچاری در آن نفس بکشی فاصله دارد... . 
بعضی ها رویاهای بزرگی دارند. انتظارات بزرگی دارند.
امّا در عین حال با واقعیت زندگیشان تطابق دارد و قابل دسترسی است.
امّا رویای زندگی من، ثروت بی کران، شهرت ماندگار و جهان را تحت تاثیر
 قرار دادن،


ادامه مطلب


نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
شنبه 27 آبان 1396 :: نویسنده : حسن تنگسیری
گل های زیبای قالی
گل های زیبای یک تابلو نقاشی
اسمشان گل است
 امابوی گل نمیدهند
مثل اکثرما آدم ها
درظاهر آدم به نظر میرسیم
اما بوی آدم نمیدهیم
بوی آدمیت  
باچشمانی بسته هم
قابل شناختن است  
گل بدون بو ارزشی  ندارد.
وانسان بدون انسانیت 




نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
پنجشنبه 23 شهریور 1396 :: نویسنده : حسن تنگسیری
ای ماهی آزاد دریایی
من شاعری از آن ورِ دشتم
حالا پس از سی قرن بی شعری
با حرف های تلخ برگشتم
می دیدمت یک عمر از ساحل
چشمت به ماه و غرق در آبی
آن اشک های حل شده در آب
یعنی که امشب هم نمی خوابی
دور و بَرت از گوشماهی پُر
گوشی برای حرف ماهی نیست
یعنی برای زندگی کردن
جز کوسه بودن، هیچ راهی نیست
باور نکن دستانِ یاری را
این کِرم های رخنه در قلّاب
تا یک قدم نزدیک تر باشی
می گیردَت از آب و تاب و خواب
من می شناسم این حوالی را
دریا برای تو خطر دارد
شرحش دهم سر درد می گیری
عشق این طرف ها دردسر دارد
کِی ماهتابَت می شود ماهی؟
چون یار شد با کوسه ای دیگر
باور نکن از عشق می گویند
لب های خیس از بوسه ای دیگر
یک تُنگِ تَنگ شیشه ای تا مرگ
باید از این بیهودگی در رفت
جای توی مهجور و عاشق نیست
دریای آلوده به تور و نفت 
آرام باش آرام و بی حرکت
مغرور شو، مغرور امّا خوب
تا می شود دوری کن از تَن ها
این تُنگ های فاسد و معیوب
حالا پس از این هرکه پیش آمد
باید به رویش چشم ها را بست
این طعمه زیر تور خوابیده
پشت سر هر مزد، منّت هست.
   (از.صلاحی)




نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
چهارشنبه 22 شهریور 1396 :: نویسنده : حسن تنگسیری
دنیا بجز ملال برایم نداشته ست
جز قهر و قیل و قال برایم نداشته ست
باغی که در سرم به کمالش رسیده بود
جز میوه های کال برایم نداشته ست
این شهر صحنه های پر از درد و دود و داد
جز زجر و ابتذال برایم نداشته ست
دنیای آب و تاب و تب و ترس و تشنگی
جز جبر و احتمال برایم نداشته ست
من را خدا برای سقوط آفریده است
وقتی که پرّ و بال برایم نداشته ست
لبریز ناله های نیازم، ولی خدا
غیر از لبانِ لال برایم نداشته ست
تب نبرد ندارم، چو شیر بی دم و یال
ز پای رفتنم افتاده ام به قعر خیال
لگد زدم به گذشته، به بخت مفلوکم
به عشق و عقل و خرافات و علم مشکوکم
قسم به چشمه ی کوثر، قسم به آتش و خون
رسیده ام به ورای حماقت مجنون
به چین و چرک دوتا دست کارگر سوگند
به جنس چینی قاچاق از دبی سوگند
به دوستانه بریدن گلوی را از پشت
به نبض مردم بی اختیارمان در مشت 
به ضجّه های پدر در گلوی خاموشی
به ترس واقعی مادر از فراموشی
به شیر خسته ی پیکار و مانده از غرش
قسم به هیزی مردان کوچه بازاری
قسم به خستگی و خامی و خودآزاری
قسم به لحظه ی پیکار چشم با ابرو
به تجزیه شدن از دست موریانه ی تن
به تن فروشی تن فروشان برای نان
به خنده های ریا و به عشق های دروغ
به وزن و قافیه ی مرده در مزار فروغ
به دلقکی که همه عمر مانده در نقشِ...
به دست هیچکسی محو گشتن از نقشه
به حیف و میل شدن های حقمان در باد
به جنگلی که خالی است ازهرشیر
به هرچه بوده ام و هرچه بعد ازین باید
رمق نمانده نفس را درون لاشه ی درد
ز دست دوستان لاشی و نا مرد
تو را به خلقت آنان که بعد ما، سوگند
تو را به جان خداوند قصه ها سوگند
پس از هزار و صد و شصت و هفت قرن آزار
مرا به حال خودم در جهان خود بگذار...
   (از.صلاحی)




نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
پنجشنبه 16 شهریور 1396 :: نویسنده : حسن تنگسیری
حیف که اینجا درقفسم
وگرنه دیوانه وارپروازمیکردم
ویک شب تا خودماه میرفتم
وفردا آرزوی فتح ستاره ای دیگررا
درسرمیپروراندم،
آرزویم این است،
ای کاش همچون پرنده ای
سرتاسر زمین را سفرمیکردم،
با اینکه میدانم درون قفسی بزرگ
پرواز میکنم
*******
گفت یه سوال:
گفتم :بپرس
گفت: میدونی جند....کیه؟
یه خورده فکرکردم و گفتم:
اونی که براش فرق نمی کنه با کی میخوابه
خندید وگفت :
اینجوری که نصف بیشترمردهاجند....
گفتم پس کیه؟
گفت:
اونی که تو وبیرونش باهم فرق داره.
(از:ا.منصوری)





نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
پنجشنبه 2 شهریور 1396 :: نویسنده : حسن تنگسیری
دنیای بعد از تو کمی جدّی ست
سر رفته از «ما»، مانده از «من» ها
پای مترسک، لای گِل ها گیر
بیگانه با مفهومِ رفتن ها 
جدّی نمی گیرم جهانم را
در من، جهانِ بی تو می میرد
جای تو که خالی شود اینجا
من را جهان، جدّی نمی گیرد
آن بوسه ها، آن وعده هایت کو؟
کو بغض های بعد هر دیدار؟
کو گفتگوی آخرِ شب ها؟
پیغام های تا سحر بیدار...
کو آنکه باید پیش من می بود؟
کو آنکه قولم داد می ماند
این پیکر بی رحم و بی انصاف
دیگر به عشقِ من، نمی ماند
وقتی چنین دلبسته ام کردی
آسان مپندار از سرت وا شم
عادت، هوس، وابستگی یا عشق
این هرچه باشد، باش تا باشم
من دوزخی بودم، جهان برزخ
تنها گناهم؛ ساده پنداری
رفتی پس از یک عمر جان کندن
من را به حال خویش بگذاری
من را سکوتت می کُشد آخر
آهی بکش، دادی بزن، حرفی!
رفتی، نفهمیدی که شالت را
معتاد بود این آدمِ برفی 
ای سوز بهمن ماهِ من، برگرد
جان می دهد این آدمک از تب
من ردّ پای رفتنت را آوخ...
باور نخواهم کرد، لامذهب! 
پای همین ویرانه می مانم
با هر کلاغ لعنتی، درگیر
رفت آنکه در مرداب می رویید
پای مترسک، لای گِل ها گیر.
  (از:آ.صلاحی)




نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
یکشنبه 29 مرداد 1396 :: نویسنده : حسن تنگسیری
گاهى شبیه پاکن میشوى..!
مى آیى و همه ى خوبیهایت را پاک و
قلبم را مثل صفحه هاى چرک نویس
پاره میکنى و میروى..!
منهم گاهى شبیه مداد تراش میشوم
خودم را میتراشم،
آنقدر کوچک میشوم
که تو چیزى از من نمیبینی
به جز مشتى تراشه هاى بى ارزش..!
(از:؟؟؟)





نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
جمعه 27 مرداد 1396 :: نویسنده : حسن تنگسیری
می خواهم به شانه های تو بازآیم
با کوله باری سنگین تجربه های میانسالی ام.
می خواهم شانه ای باشی
که برآن بغض سالیانم بترکد
ومرغان دریایی گریه هایم 
هق هق شبان ترس وتردید را
در آوازی بخوانند.
می خواهم چتری باشی
بر اندام برهنه اندوهم
ومرا در آرامشی هزار ساله پنهان کنی.
می خواهم به شانه ی تو بازآیم
با کوله بارسنگین تجربه های میان سالی ام.
می خواهم آسمانی باشی،گسترده وفراخ
که ستاره ی کوچک تنهایی ام بشکفد.
میخواهم یاری باشی که مرا بشنوی
واز تلخی کلامم به لبخندی در گذری.
می خواهم به شانه ی تو بازآیم
می خواهم کسی باشی
که اعتماد مرا در نگاهی
به من باز میگرداند.
می خواهم آن امیدی باشی
که روزم ادامه ی کابوس شبان دلتنگیم نباشد.
می خواهم آن شانه ای باشی که بر آن
بغض سالیانم بترکد
ومرغان دریایی گریه هایم
هق هق شبان ترس وتردید را درآوازی بخوانند.
می خواهم به شانه ها تو بازآیم
با کوله باری سنگین تجربه های میان سالی ام.
  (از:مینااسدی)





نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
پنجشنبه 26 مرداد 1396 :: نویسنده : حسن تنگسیری
رستنی‌ها کم نیست، 
من و تو کم بودیم، 
خشک و پژمرده و تا روی زمین خم بودیم!
 گفتنی‌‌ها کم نیست، 
من و تو کم گفتیم،
مثل هذیان دم مرگ،
از آغاز چنین درهم و برهم گفتیم.
دیدنی‌‌ها کم نیست، 
من و تو کم دیدیم، 
بی‌سبب از پاییز 
جای‌ میلاد اقاقی‌ها را پرسیدیم. 
چیدنی‌ها کم نیست، 
من و تو کم چیدیم،
وقت گل دادن عشق روی دار قالی‌،
بی‌سبب حتا پرتاب گل سرخی‌ را ترسیدیم.
خواندنی‌‌ها کم نیست، 
من و تو کم خواندیم،
من و تو ساده‌ترین شکل سرودن را 
در معبر باد با دهانی‌ بسته وا ماندیم
من و تو کم بودیم، 
من و تو اما در میدان‌ها اینک اندازه‌ی ما می‌خوانیم!
 ما به اندازه‌ی ما می‌بینیم! 
ما به اندازه‌ی ما می‌چینیم! 
ما به اندازه‌ی ما می‌گوییم! 
ما به اندازه‌ی ما می‌روییم! 
من و تو کم نه، 
که باید شب بی‌‌رحم و گل مریم و بیداری شبنم باشیم!
من وتوخم نه ودرهم نه وکم هم نه،
که می‌باید با هم باشیم! 
من و تو حق داریم در شب این جنبش نبض آدم باشیم!
من و تو حق داریم 
که به اندازه‌ی ما هم شده
 با هم باشیم! 
گفتنی‌‌ها کم نیست! 
(از....؟)




نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
دوشنبه 23 مرداد 1396 :: نویسنده : حسن تنگسیری
زندگی،هوا،و...
عطر تو،موهای تو،
چشمهای تو،لبهای تو،
شانه های تو،قامت تو،
آغوش تو...
من عاشقانه های بسیاری برای تو نوشته ام
اشیا از شنیدن شعر من به خواب میروند،
من از شنیدن نام خویش از دهان توبه آسمان.
هی... زیبا!
من از لمس قرینه های تو
به تکثیر تشنگی رسیده ام.
تو ،میان خواستن و خاموشی،
خاموشی را برگزیده ای،
و من حکومت بر کلمات را.
حکومت تو بر سکوت بی پایان است.
تو...!رهیدۀحیرتِ بی چرا،
من،سپیده دمی دور در مِه،
خاموش به خویش و بی گفتگو.
عمر را پشت سر خواهیم گذاشت...
رازها، رویاها،و ماه،
و من...
و درد...
دیگر بیا...
بیا و در من خوانا شو
من تنها در تو به شفا میرسم.
درد دارم، درد...
بگذار به تو برگردم
به زندگی برگردم
دار الشفای تو
آغوش تو.
تو سرانجامِ آرامشی
بگذار آرام باشم
بیا،آهسته سخن بگوییم:
السلام علیک یا کلمة المکشوف.
آیا عشق مکافاتِ کاملِ فرزانگی ست؟
من خود اگر از اختیار عشق آمده بودم،
هرگز نمیخواستم
همه عمر ترانه خوان خسته ی این بادیه باشم.
سکوت بر سراسر کلمات سلطنت میکند.
من راهم را
از خلایق خواب زده جدا کرده ام
من از میان همین هیچ راهی نیست
راهی تازه خواهم گشود.
کلمات از کشف دعای من شادمان خواهند شد.
و من،
مرام نامه ی آزادیِ خود را باز خواهم سرود.
دریغا از کوچ کلماتی که مصرع راه بلدش
ترجیعِ بی پایانِ هفت بند من است.
خوابها، خوبیها، خانه،من،تو،
وآواز حنانه...
تو میدانی که کلماتِ من
هرگز
به امید واهیِ هر تکلمی
به دنیا نمی آیند.
خاموشیِ بی پایان جهان بی پایان است،
تنهایی بی پایان آدمی بی پایان است،
سکوتِ بی پایان سنگ،
و نماز بی پایان نیلوفر نیز...
نومید نخواهم شد.
زیرا او دعای مرا شنیده است،
آواز مرا شنیده است،
کلمات مرا شنیده است.
السلام علیک یا کلمة المکشوف!
هی زیبا..!
(از:نزارقبانی)




نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :
جمعه 20 مرداد 1396 :: نویسنده : حسن تنگسیری
به قدری دوستت دارم 
که گر رازم عیان گردد
دگر هیچ عاشقی 
افسانه های لیلی و مجنون را نمی گوید
و کس از داستان خسرو وشیرین
وزیبایی ویس و عشق پر آوازه ی رامین
حکایت ها نمی جوید
به قدری عاشقت هستم
که گر روزی زبانم لال 
تنهایم رها سازی
نمی آید دگر از هیچ جا آوای مجنونی
به قدری عاشقت هستم
که گرتوبگذری ازخاطرات 
آن خیال خوب وزیبایم
نه دریاعاشقی بیند
نه باران ونه هامونی
به قدری دوستت دارم
که حتی فکررفتن هم
بیازاردمرالیلی
به قدری دوستت دارم
که ازاین راه دورو
ازپس کوهه ها 
تورامیخوانم ومیخواهمت خیلی
نفس درسینه ام یعنی حضورتو
وقلب عاشقم راه عبورتو
به قدری عاشقت هستم
به قدری دوستت دارم
(از:اکبرعسکری)




نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


( کل صفحات : 44 )    1   2   3   4   5   6   7   ...   
آمار وبلاگ
  • کل بازدید :
  • بازدید امروز :
  • بازدید دیروز :
  • بازدید این ماه :
  • بازدید ماه قبل :
  • تعداد نویسندگان :
  • تعداد کل پست ها :
  • آخرین بازدید :
  • آخرین بروز رسانی :
--------------------------------------------------------------------------------------------------------- کد لینک به همراه متن ----------------------- --------------------------------

دانلود آهنگ جدید

 
 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات