زنده باد زندگی



امیدوارم از مطالب من خوشتون بیاد

هر روز یه مطلب جدید بعد این پست میذارم باعث افتخار و 

خوشحالی منه که بنده رو از نظرات خودتون درمورد وبلاگ و

 پستا مطلع کنین.با تبادل لینک هم موافقم.

براتون بهترین ها رو ارزو دارم شاد باشین))



                                                                                                                                                                                                                      

دوست مجازی من...
چند وقت است برایت مینویسم و تو میخوانی
و گاهی هم تو مینویسی و من میخوانم

دوست مجازی من..
این روزا درد دلهایمان را
به زبان نمیاوریم
تایپ میکنیم

مانده ایم اگراین دنیای مجازی نبود
روی دیوار احساس چه کسی مینوشتیم

نامت زیباست
اما افسوس مجازی هستی

پشت هریک از این نوشته ها یک نفر نشسته
فکر میکند
میخواند
گاهی هم گریه میکند
ویا میخندد

برای چند دقیقه هم باشد
از دنیای واقعی مرخصی میگیری
مینشینی برای دل خودت
گاهی هم شب و روز میچرخی در این دنیای مجازی رمز دار
و میدانم قدر تمام لبخندهایت تنهایی
اگر همدمی بودکه مجازی نمیشدی

دوست مجازی من...
گاهی انقدر از خود بیخود میشویم بین یک دنیا دروغ و اعتماد
فراموش میکنیم خودمان را
دور میزنیم منطق و باورهایمان را

میخندیم
گاهی هم دروغ میگوییم
نمیدانم... 
شاید این معجزه ی مجازی بودنت باشد
دوست مجازی من....

بودنت را قدر میدانم






برچسب ها: دلنوشته های من، دلنوشته، حرف دل، حرف عاشقانه، حرفای واقعی، خوش امدید، دوست مجازی من،
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 9 شهریور 1394 توسط لیدا ***

- من همه رو از خودم رنجوندم ،توروهم رنجوندم ،دیگ نمیتونم ادامه

 بدم اگه با من باشی تورو هم تو هم توی مشکلات غرق میشی...

+ شناکردن رو یاد میگیرم ...

(عشق یعنی همراه بودن در هر شرایطی نه فقط همراه بودن در خوشیا..)





برچسب ها: عشق، تلاش برای عشق، غیرت، جانزدن، صداقت،
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 6 آبان 1398 توسط لیدا ***
این پست رو بدون عکس میذارم تا خودتون چشماتونو ببندین و برین به

 زمان بچگیتون و  تصاویرشو مرور کنید و لذت ببرید 

دوران مدرسه ی ما کتاب جلد کردن یک تخصص ویژه در حد دکترا 

محسوبمیشد...

اصلا این مقوله در شبهای منتهی به اول مهر برای خودش یک رخداد عظیم 

فرهنگی اجتماعی بود و اداب و مناسک خاص خودش را داشت...

 حرفه ای ترهاحتی دفتر چهل برگ را هم به تمیزی کتاب جلد میکردند...

آه خدای من !!

 میدانم شما نسل جدیدی ها باور نمیکنید!! وقتی کناردست مادرمان

مینشستیم و چسب شیشه ای براش میکندیم ، آن لحظاتی که کتاب را نود

 درجه نگه میداشتیم خیلی حساس و نفس گیر بود ... همش استرس

 داشتیم که پرز فرش لای جلد کتاب و چسب نماند ... امان از ان لحظه ای

 که کتار جلد کردن تمام میشد و کتاب مثل آدمی که چوب توی استینش 

کردندجلدهاش عینهو بال پرنده باز میماند ... 

عجب دورانی داشتیم ....

نمیدانم بگویم یادش بخیر یا نه ... اما هر چه بود تمام شد و خاطره ها ثبت

 شدند در دفتر زندگی ...

دفتر زندگیتون پر از خاطرات قشنگ...





برچسب ها: مهر، مدرسه، بچگی، دلتنگی، نوستالژی،
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 10 شهریور 1398 توسط لیدا ***

 آخرین وعده ی دیدار من و باران بود 

 این هوای دونفره ، بی تو چه بی عنوان بود 


 ذهن من زمزمه ی یاد تورا خط میزد 

 یادت اما چه نهان ... گوشه ی دل پنهان بود


 کافه این بار دمادم به دلم میتازید

 آخرین کافه ی تاریک و شب و فنجان بود


 موی من رنگ شبش را به دلم میپاشید

مثل یک جنگ زده ... شهر دلم ویران بود


 مرگ در پشت همین خانه کمین کرد و نشست

 بغض.. از تک تک این خاطره آویزان بود


 گفته بودی که یقین کن ... یه خدا ... میمانم

 اخرین مهلت افسونگری ایمان بود


 همه ی فاصله ها در دل من روییدند 

 و فروریخت مرا ، فاصله نه !طوفان بود.

(نمیدونم شاعرش کیه)

بعد از مدت ها سلام ...




برچسب ها: خاطره، شعر، باران، وعده ی دیدار، بی وفایی،
نوشته شده در تاریخ شنبه 7 اردیبهشت 1398 توسط لیدا ***


روزی پادشاهی فرمان داد تاهرکس جمله ی

 حکیمانه ای بگوید به اوچهارصدسکه ی طلا بدهند...

روزی درحالیکه ازکنار مزرعه ای میگذشت پیرمرد

 نود ساله ای را دیدکه مشغول کاشتن نهال زیتون است ...

شاه جلو رفت و از پیرمردپرسید ، نهال زیتون بیست

 سال طول میکشد تا به بار بنشیند و ثمر دهد تو با این

 سن و سال با چه امیدی نهال زیتون می کاری؟!!

پیرمردلبخندزدوگفت:دیگران کاشتند و ماخوردیم،

ما میکاریم تادیگران بخورند ...

سلطان از جواب پیرمردخوشش امد وگفت:واقعاجواب

 حکیمانه ای بود ودستور دادچهارصدسکه طلا به او بدهند.

پیرمرد خندید

سلطان گفت: چرا میخندی؟؟!!

پیرمردگفت:زیتون بعداز بیست سال ثمر میدهداما

 زیتون من الان ثمرداد..!!

سلطان باز از جواب پیرمرد خوشش امد و چهارصد

 سکه ی دیگر به او داد 

پیرمرد باز خندید

سلطان پرسید:اینبار برای چه میخندی؟؟!!

پیرمردگفت:زیتون سالی یکبار ثمرمیدهداما زیتون 

من امروزدوبار ثمرداد!!

سلطان باز دستون دادچهارصد سکه ی دیگربه او 

بدهند و به سرعت از آنجادورشد.

از سلطان پرسیدند:چرا با عجله میروید؟؟!!

سلطان گفت : نود سال زندگی با انگیزه و هدفمند ،

 از او مردی ساخته که تمام سخنانش سنجیده و 

حکیمانه است پس لایق پاداش است.اگر میماندم

 خزانه ام را خالی میکرد .....


این حکایت میتونه یه تلنگر مفید و اساسی برای هممون برای 

جدی گرفتن زندگی و عمری که داریم سپری میکنیم و

 حواسمون به کارایی که میکنیم، به نگاهمون به اطرافمون،به

 اتفاق های خوب وبدی که داره برامون میوفته باشه چون همه

 انچه این روز ها داریم تجربه میکنیم قراره از ما یه ادم مسن  

فهمیده و پخته بسازه یا شایدم یه ادم پیری بشیم که فقط

 سنش بالاس .... 
(عکس ربطی به موضوع نداره همینطوری خوشم اومد گذاشتمش)

(التماس تفکر در زندگی)



برچسب ها: حکایت کوتاه، حکایت، سخن حکیمانه، پاداش، زیتون، سخن سنجیده،
نوشته شده در تاریخ جمعه 7 دی 1397 توسط لیدا ***




یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی انقدر گوتاه است که یک دقیقه بیشتر 

باهم بودن را باید جشن گرفت 



هندوانه تون شیرین / انارتون ابدار و سرخ / اسمان شب یلداتون پرستاره / 

زمستونتون سرد و برفی / فال حافظتون نیک / دلتون گرم / تنتون سلامت / 

لبختون خندون باد



تنها چند دقیقه ناقابل میتواند از یک شب عادی ، شب یلدا بسازد ؛

ولی باهم بودن است که آن را نیک نام کرده و در تاریخ ماندگار شده است .. 

قدر همدیگر را بدانیم 



برچسب ها: یلدا، شب یلدا، چله، پاییز، زمسان، عشق، محبت،
نوشته شده در تاریخ پنجشنبه 29 آذر 1397 توسط لیدا ***
این متن رو که در زیر براتون نوشتم رو یجایی خوندم ولی وقتی خوندمش

 یه حس سردرگمی بهم دست داد ... راستش نمیدونم به این متن معتقدم 

یا نه ؟!! آیا واقعا احتمالش هست که یه روزی برای این روز هایم دلم تنگ 

بشه یا نه ؟!! آیا ممکنه زیبایی هایی در این روزها و این لحظات باشه و من

 نبینم و متوجهش نباشم و یه روزی دلتنگ بشم و افسوس بخورم؟؟!!! 

نمیدونم ... البته اینحرفام به این معنی نیست که روزگارم داره بد میگذره یا 

اصلا زیبایی وجود نداره بلکه منظورم اینکه ایا علاوه بر انچه که انجام میدهم

 کار دیگه ای میشه انجام داد یا نه؟!! علاوه بر این زیبایی و زشتی که میبینم 

و روزگار میگذرانم ، چیز دیگری هم هست که باید ببینم و درک کنم؟؟!!!

 گاهی وقتا کلافه میشم از این همه سردرگمی و گذر سریع زمان .....





به خودت بیشتر نگاه کن 

بیشتر چهره ات را در آیینه تحسین کن ...

گاهی خودت را نیمه ی گمشده ی خودت بدان....

شاید یکروز دلت برای امروزت تنگ شد 

گذر زمان از انچه در ایینه میبینی نزدیک تر است ...!!!

( وبلاگم از امروز به بعد فعالتر خواهد بود ... لطفا با کامنت ها و حضورتون 

همراهی ام کنید ... ممنون)




برچسب ها: انگیزه، تلاش، نیمه ی گمشده، گذر زمان، دلتنگی، عشق، شکست،
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 26 آذر 1397 توسط لیدا ***



روزی فیل با سرعت از جنگل میگریخت!

سبب را پرسیدند گفت: شیر دستور داده تا گردن همه ی زرافه ها را بزنند!

گفتند : تو را چه به زرافه ! تو که فیل هستی پس چرا نگرانی ؟!

گفت : بله میدانم فیل هستم ؛ اما جناب شیر ، الاغ را به پیگیری این دستور 

ماموریت داده !!


وقتی ماموریت مهم را بر دوش افراد بیسواد و نادان میگذارند ، نتیجه

 فاجعه بار خواهد بود !!



برچسب ها: شیر، سلطان جنگل، الاغ، ادم بیسواد، ماموریت مهم، مسئولیت، فهم و شعور،
نوشته شده در تاریخ جمعه 4 آبان 1397 توسط لیدا ***
(شعر عکس نوشته از شهریار)



 به کجا پر بزنم تا که دل من وا بشود ؟!

 یا کمی چشم ترم غرق تماشا بشود 


 بی تو انگار که شب را به تنم دوخته اند 

 باش! تا در دل من مطلع فردا بشود


 مثل اشعار پر نغض "رهی" میمانی

 که بعید است دگر مثل تو پیدا بشود


 وه چه امید محالیست که باشم چون تو

 چه کسی دیده که یک برکه چو دریا بشود؟!


 این دل آینه ی خرد تو را کم دارد 

 تاکه از برق دو چشمان تو زیبا بشود


 خسته ام ! زین همه کابوس که در من جاریست 

کاش باشی که جهانم همه رویا بشود ...

این شعرو نمیدونم از کی هست هرکسی اطلاع داره بهم کامنت بده لطفا

پاییزتون رنگارنگ



برچسب ها: پاییز، شهریار، عاشقی، بارون، بیحوصلگی های پاییزی، خش خش برگ ها، حس خوب،
نوشته شده در تاریخ جمعه 6 مهر 1397 توسط لیدا ***



مثل عباس کسی هست دلاور باشد؟!

با همه ی تشنگی اش یاد برادر باشد
 
مثل عباس کسی هست که سقا باشد؟!

جگر سوخته اش حسرت دریا باشد

هیچ کس مثل ابالفضل وفادارنبود

لایق تشنگی و اسم علمدار نبود

هرکسی خواست که فردا به شفاعت برسد
 
یا ابالفضل بگوید به سلامت برسد. ...



الان که این پستو میزارم بارون گرفته... انگار اسمون

 به حسرت روز تاسوعا کربلا داره گریه میکنه ولی

افسوس که دیر شده.... کاش اون موقع کربلا هم 

بارون میگرفت .... امروز بارون اصلا حال خوبی بهم 

نمیده 






برچسب ها: تاسوعا، عاشورا، کربلا، بارون، عزاداری، حسین، ابالفضل،
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 28 شهریور 1397 توسط لیدا ***

هر حیوانی که از دور دیدی و ندانستی سگ و 

گرگ است یا آهو ، ببین رو به سمت  مرغزار و

 سبزینه  است  یا لاشه و استخوان؟؟!!

آدمی راچون نشناسی،ببین به کدام سمت میرود..!!

(مجالس سبعه ،مولانا)


 این علفها مینهم از بهر چیست

تا پدید آید که حیوان جنس کیست


گرگ از آهو چو زاید کودکی

هست در گرگیش و آهویی شکی 


تو گیاه و استخوان پیشش بریز

تا کدامین سو کند او گام تیز


گر به سوی استخوان آید سگست

ور گیاه خواهد یقین آهو رگست


قهر و لطف جفت شد با همدگر

زاد ازین هر دو جهانی خیرو شر


تو گیاه و استخوان را عرضه کن

قوت نفس و قوت جان را عرضه کن


گر غذای نفس را جوید ابترست 

ور غذای روح خواهد سرورست


گر کند خدمت تن ، هست خر

ور رود در بحر جان یابد گهر


گرچه این دو مختلف خیر و شرند

لیک این هردو به یک کار اندرند


انبیا طاعات عرضه میکنند 

دشمنان شهوات عرضه میکنند ......

               (مولانا ، مثنوی معنوی، دفتر دوم)



برچسب ها: مولانا، شعر، گرگ، آهو، شناخت انسان،
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 11 شهریور 1397 توسط لیدا ***




بعضی ها میگن :

دلت که پاک باشه ، کافیه ...

حالا نماز هم نخوندی نخون عیب نداره ....

روزه هم نگرفتی نگیر عیب نداره .....

به نامحرم نگاه کردی اشکال نداره ...

و غیره ....

فقط سعی کن دلت پاک باشه ...!!!


جواب قرآن :

آنکس که تو راخلق کرده است ،اگر فقط دل 

پاک برایش کافی بود 

فقط میگفت " آمنوا ..."

در حالیکه گفته : " آمنوا و عملوا الصالحات "

یعنی هم دلت پاک باشه 

هم کارت درست باشه 


 اگر تخمه کدو رو بشکنی و مغزش را بکاری سبز نمیشود 

 و اگر فقط پوسته اش را بکاری باز هم سبز نمیشود 

 مغز و پوست باید باهم باشند ....

(التماس تفکر) 



برچسب ها: خدا، دل پاک، عمل صالح، کار خوب، ایمان، حجاب، قران،
نوشته شده در تاریخ شنبه 20 مرداد 1397 توسط لیدا ***




 ای آنکه مرا برده ای از یاد ، کجایی ؟

بیگانه شدی ، دست مریزاد ، کجایی؟


 در دام توأم ، نیست مرا راه گریزی 

  من عاشق این دام و تو صیاد ، کجایی؟


 محبوس شدم گوشه ی ویرانه ی عشقت 

  آوار غمت بر سرم افتاد ، کجایی ؟


 آسودگی ام ، زندگی ام ،دار و ندارم 

 در راه تو دادم همه بر باد ، کجایی؟


 اینجا چه کنم ؟ از که بگیرم خبرت را؟

 از دست تو و ناز تو فریاد ، کجایی؟


 دانم که مرا بی خبری میکشد اخر 

 دیوانه شدم خانه ات آباد ، کجایی؟

(پریناز جهانگیر)



برچسب ها: شعر، عاشقانه، عشق گمشده، پریناز جهانگیر، بی خبری،
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 31 تیر 1397 توسط لیدا ***



ما دختر شدیم تا طره طره شب را به دستان قدرتمند 

معشوق 
بکشانیم ...

دختر شدیم تاچین چین دامن مان امن ترین جای 

دنیاباشدبرای سری که پر از دردسر است ....

دختر شدیم تا سمبل زیبایی و احساس 

سمبل رقص و طراوت ، 

و پر از شور و اشتیاق برای عاشق بودن باشیم ..

صورتی ترین احساسات دنیا از آن ماست 

اصلا بهار آغاز نمیشود 

مگر آن روزی که دختری جلوی آینه لب هایش را همرنگ 

توت فرنگی کند ...

یا در زیر درختانی که به عشق آذین بسته شده اند 

شکوفه های گیلاس را لای موهایش بکارد  ...

      *** روز دختر مبارک***






برچسب ها: روز دختر، معشوق، دختر، دامن، رقص، صورتی، عشق،
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 24 تیر 1397 توسط لیدا ***



 تاری بزن با ساز دل ، آتش بزن بر راز دل 

 وانگه همین پیمانه را ، لبریز کن با ناز دل 


 چنگی به دلداری زنی ، سازی به غمخواری بزن 

 دلدار را پیمانه شو ، سریز شو با ساز دل 

 این روزها داد دلم ، گویی به آسمان رسد 

 چون ابر میاید ز دور ، باران بخوان آواز دل 


 بر چهره ی گلگون گل ، رنگی ز مستی نقش کن

 تا چهچهه بلبل شود ، بر گوش او آغاز دل 


 آید به گوشم نغمه ای ، از دور دست زندگی 

 شهر دلم آشوب شد ، سویم بیا سرباز دل


 با عشق راضی میشوی ، دلدار شو اینک مگو

 پیمانه ای دیگر بریز ، تا من شوم شهباز دل


 این لحظه گر راضی شوی ، فردا به رویا میرود 

 دنیای من آغوش توست ، اینگونه شد پرواز دل 

(مولانا)





برچسب ها: مولانا، اشعار، تار، ساز، دل، عاشقانه، عشق،
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 4 تیر 1397 توسط لیدا ***





کم کم غروب ماه خدادیده میشود/صدحیف که این بساط برچیده میشود 

دراین بهاررحمت و غفران ومغفرت/خوشبخت ان کسی ست که بخشیده 

میشود 







برچسب ها: عید فطر، رمضان، خداحافظی، پایان، مغفرت، خدا، مهمانی،
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 23 خرداد 1397 توسط لیدا ***


گفتم : با این همه گناه برای کدامین گناهم توبه کنم ؟؟!!

گفت : ان الله یغفر الذنوب جمیعا ( خدا همه ی گناهان را میبخشد ،

سوره ی زمر ایه ی 53)

گفتم :خیلی مخلصم خدایا،یعنی اگربازهم بیایم مراخواهی 

بخشید؟!

گفت : و من یغفر الذنوب الا الله(کیست جز خدا گناهان شما 

را ببخشد،سوره ی آل عمران آیه ی 131)

پس ای مهربانتر از ما با ما در این ماه عزیز و در لیالی قدر برما 

ببخشا آن سنگینی گناهان و عصیانی که تو را از ما گرفته و درک

 این ماه و شبهای عزیز رادر حوصله فهم ناچیز ما بگنجان .... 

یا ارحم الراحمین ... التماس دعا...



برچسب ها: شب قدر، قران، شب احیا، خدا، ببخشش، جوشن کبیر،
نوشته شده در تاریخ سه شنبه 15 خرداد 1397 توسط لیدا ***

امروز شاه انجمن دلبران یکیست 

دلبر اگر هزار بُوَد ، دل بر آن یکیست


من بهر آن یکی دل و دین داده ام بر باد 

عیبم مکن ! که حاصل هر دو جهان یکیست....


خلقی زبان به دعوی عشقش نهاده اند 

ای من غلام آنکه دل و زبانش یکیست...

(حافظ) .... ( با اندکی تغییر ) 





برچسب ها: مولانا، حافظ، عشق، صداقت، شعر، دلدار،
نوشته شده در تاریخ پنجشنبه 20 اردیبهشت 1397 توسط لیدا ***


دردی که انسان را به سکوت وا میدارد

بسیار سنگین تر از دردیست که 

انسان را به فریاد وا میدارد ....!!

و انسان ها فقط به 

فریاد هم میرسند 

نه به سکوت هم ...!!

(فروغ فرخزاد)



برچسب ها: فروغ فرخزاد، سکوت، فریاد، شعر فروغ فرخزاد، سکوت سنگین، شعر،
نوشته شده در تاریخ پنجشنبه 30 فروردین 1397 توسط لیدا ***



 بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک 

 شاخه های شسته ، باران خورده ، پاک 

 آسمان آبی . ابری سفید 


 برگ های سبز بید 

 عطر نرگس ، رقص باد 

 نغمه ی شوق پرستو های شاد 


 خلوت گرم کبوترهای مست

 نرم نرمک میرسد اینک بهار

 خوش بحال روزگار


 خوش به حال چشمه ها و دشت ها

 خوش به حال دانه ها و سبزه ها

 خوش به حال غنچه های نیمه باز 


خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز

 خوش به حال جام لبریز از شراب

 خوش به حال آفتاب ....
(فریدون مشیری)

                        عید باستانی نوروز و سیزده بدر همگی مبارک باشه 


همچنین ولادت امام علی علی(ع) و روز پدر برهمه ی مردان با غیرت 

ایرانی تبریک میگم انشالله همه ی پدران سلامت باشن و روح همه ی پدران آسمانی شاد

 و قرین رحمت الهی باشه ... آمین




برچسب ها: روز پدر، پدر، نوروز، نوروز97، فریدون مشیری، سیزده بدر،
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 12 فروردین 1397 توسط لیدا ***




 گاهی اوقات قرار است که در پیله ی درد

 نم نمک شاپرکی خوشگل و زیبا بشوی ...


 گاهی انگار ضروریست بِگَندی در خود

 تا مبدل به شرابی خوش و گیرا بشوی ....


 گاهی از حمله ی یک گربه ، قفس میشکند 

 تا تو پرواز کنی ، راهی صحرا بشوی ....


 گاهی از خار گل سرخ برنجی بد نیست

 باعث مرگ گل سرخ مبادا بشوی ....


 گاهی از چاه قرار است به زندان بروی 

 آخر قصه هم آغوش زلیخا بشوی ....

( فروغ فرخزاد)



برچسب ها: فروغ فرخزاد، پروانه، پیله، زلیخا، تقدیر، شعر،
نوشته شده در تاریخ شنبه 12 اسفند 1396 توسط لیدا ***
(تعداد کل صفحات:9)      1   2   3   4   5   6   7   ...  

درباره وبلاگ
زندگی را ورق بزن...
هر فصلش را خوب بخوان....
با بهار برقص...
با تابستان بچرخ...
در پاییزش عاشقانه قدم بزن...
با زمستانش بنشین و چایی را به سلامتی نفس کشیدنت بنوش...
زندگی را باید زندگی کرد،انطوری که دلت میگوید
مبادا زندگی را دست نخورده برای مرگ بگذاری...
نظر سنجی
نظراتون در مورد وبلاگ من چیه؟(علاوه بر انتخاب گزینه اگه ایرادی داره لطفا تو نظرات بهم بگین.تشکر)






نویسندگان
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
صفحات جانبی
آمار سایت
بازدیدهای امروز : نفر
بازدیدهای دیروز : نفر
كل بازدیدها : نفر
بازدید این ماه : نفر
كل مطالب : عدد
آخرین بازدید :
آخرین بروز رسانی :

فال حافظ

فال حافظ

CLOCK FREE TOOLS

TOOLS BLOG

قالب وبلاگ










دانلود آهنگ
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات