ابری که از همه ی خاطره هات لبریزه
دلی که میخواد بمونه تنی که باید بره
حرفی که تو دلمه اما ندونی بهتره
بی خیال حرفایی که تو دلم جا مونده
بی خیال قلبی که این همه تنها مونده
آخه دنیای تو دنیای دلای سنگیه
واسه توفرقی نداره دل من چه رنگیه
مثل تنهایی میمونه با تو هم سفر شدن
توی شهر عاشقی بی خودی در به در شدن
حال و روزمو ببین تا که نگی تنها رفت
اهل عشق و عاشقی نبود و بی پروا رفت
بی خیال حرفایی که تو دلم جا مونده
بی خیال قلبی که این همه تنها مونده
آخه دنیای تو دنیای دلای سنگیه
شهریور عاشق انار بود
اما هیچ وقت حرف دلش را به انار نزد
آخرانار شاهزاده ی باغ بود
تاج انار کجا و شهریور کجا !
انار اما فهمیده بود
میخواست بگوید او هم عاشق شهریور است
اما هر بار تا می رسید فرصت شهریور تمام میشد
نه شهریور به انار میرسید
و نه انار میتوانست شهریور را ببیند
دانه های دلش خون شد و ترک برداشت
سالهاست انار سرخ است
سرخ از داغی و تندی عشق
و قرن هاست شهریور بوی پاییز میدهد....
هنوز هم
هوا سرد و
دل آسمان شهری که تو را ندارد،
پر از برف است...!
نه !
بهار هم
نتوانست
چیزی را عوض کند،
سهم من از بهار
شکوفا شدن خاطراتیست
که هر شب
از چشم های بارانی ام
آب می خورد...
جذر آمده و
حال مرا مد کرده
بغض آمده
از حنجره ام رد کرده
من این چمدان
تو ساکها را بردار
بد جور دلم هوای مشهد کرده....
آمدی گریه کنی شعر بخوانی بروی نامه ای خیس به دستم برسانی بروی
در سلام تو خداحافظی ات پیدا بود قصدت این بود از اول که نمانی بروی
خواستی جاذبه ات را به رخ من بکشی شاخه ی سیب دلم را بتکانی بروی
جای این قهوه ی فنجان که به آن لب نزدی تلخ بود این که به جان لب برسانی بروی
بس نبود اینهمه دیوانه ی ماهت بودم؟ دلت آمد که مرا سر بدوانی بروی؟
جرم من هیچ ندانستن از عشق تو بود خواستی عین قضات همه/دانی بروی
چشم آتش! مژه رگبار! دو ابرو ماشه! باید این گونه نگاهی بچکانی بروی
باشد این جان من این تو، بکُشم راحت باش ولی ای کاش که این شعر بخوانی بروی
شهراد میدری
هیشکی تو دنیا نمیدونه شاید، حال منو
من غمگینم
پنجره شاهد بوده که یه عمره تنها کنارش میشینم....
چقدر سخت این روز های تلخ می گذرد
خاطرات گذشته از جلوی چشمانم می گذرد
درک می کنم اشتباه کرده ام زجر می کشم
مشکلی نیست این روز ها هم می گذرد
تنها از خود سوال می کنم چراااااااااا ؟ ؟ ؟
این سوال های بی پاسخ از ذهنم می گذرد
رفتی و به حال من بیچاره می خندی
اما بدان که این سرخوشی ها هم می گذرد
گویند کوه به کوه نرسد اما ادم چرا
مطمئن باش روزی وجودم از کنارت می گذرد
حال نمی دانم گریه کردنم بهر چیست
اشک می ریزم و از گونه هایم می گذرد
سخت درگیر فراموش کردن و از یاد بردنم
چقدر سخت این روز های تلخ می گذرد
علی قهرمانی
ﺩِﻟـــــــــــــــــــــــــــﻢ “
ﺑــﺎﺭﺍﻥ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫــــﺪ ……….
ﺑــﺎﺭﺍﻧﯽ ﺁﺭﺍﻡ …..…
ﺍﻣـــــــــــــﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍ ……
ﻃـﻮﻻﻧــــــــــــﯽ …….
ﺗﺎ ﺩﺳـﺖ ﺩﺭ ﺩﺳـﺖِ ﻗﻄــــﺮﻩ ﻫـﺎﯾﺶ ……
ﻭ ﭘـﺎ ﺑﻪ ﭘـﺎﯼِ ﻧﻤﻨــــــﺎﮐـﯽ ﺍﺵ ……
ﺗﻤــــﺎﻡ ﮐـﻮﭼــﻪ ﺑــﺎﻍ ﻫﺎ ﺭﺍ ……
ﺑﺎ ﭘـــﺎﻫﺎﯾﯽ ﺑِﺮَﻫﻨــــــــــﻪ ﻗــﺪﻡ ﺯﻧــــﻢ …….
ﻣــﻦ ﺑُﻐـــــــــــﺾ ﮐﻨــﻢ ……
ﺁﺳﻤــــــﺎﻥ ﺑﺒـــﺎﺭﺩ …….
ﺁﺳﻤـــــــﺎﻥ ﺑُﻐــــــــــــــﺾ ﮐﻨــﺪ …….
ﻣـــﻦ ﺍﺷﮑــــــــ ﺑﺮﯾــﺰﻡ ……
ﺁﻧﮕـﺎﻩ ﻫـــــــﺮ ﺩﻭ ﺁﺭﺍﻡ ﺷَﻮﯾــــــــــــــــﻢ
راستی خدا
دلم هوای دیروز را کرده
هوای روزهای کودکی را
دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم
آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد
دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم و دوباره تمرین کنم
الفبای زندگی را
میخواهم خط خطی کنم تمام آن روزهایی که دل شکستم و دلم را شکستند
دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان
هر چه میخواهید بکشید
این بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو
دلم میخواهد این بار اگر گلی را دیدم
آن را نچینم
دلم میخواهد …
می شود باز هم کودک شد؟؟
راستی خدا!
دلم فردا هوای امروز را می کند...
خیمه ماه محرم زده شد بر دل ما / باز نام تو شده زینت هر محفل ما
جز غم عشق تو ما را نبود سودایی / عشق سوزان تو آغشته به آب و گل ما . . .
نمی دانم آخر این دلتنگی ها به کجا خواهد رسید ... !
دنیا پــــــُر شده از قاصدکهایی که ...
راهشان را گـــــم می کنند !
نـــــــه میتوانی خبری دهی... !!!
و نــــــــه خبری بگیری...
هر چقدر هم که بگویی :
تنهایی خوب است؛
هم من و هم تو میدانیم که:
تنهایی خوب نیست …
ولی چه میتوان کرد وقتی خوبی نمانده تا به تنهایی، واژه تنهایی را از تخته سیاه زندگی پاک کند …
آرزو میکنم شکفتن هر شکوفه آمینی باشد برای آرزوهایت !
آقای مجری در حالِ خوندن ِ داستان برای بچهها
آقای مجری: یه خرسی بود با دوستاش میمون و خرگوش رفته بودن . . .
فامیل دور: ( با استرس) آقای مجری، گفتید چی؟ یه خرسی بود با یه میمون و چی ؟
آقای مجری: خرگوش!
فامیل دور: ( با استرس بیشتر) آخه الان وقت خرگوش تعریف کردنه، خب من نمیدونم؛ شما که خودتون تحصیل کردهاید ....
پسر عمه زا: خب خَجالَت بَکش؛ از سبیلت خَجالت بکش، هر حَیوونی که مَگَن، هَی مگه مترسم مترسم. .
فامیل دور: چی میگی تو. من از کدوم حیوون میترسم. من از خرگوش خاطرهی بد دارم وگرنه ترس چیه!
نقاره ها ز اوج مناره وزیده اند
مردم صدای آمدنت را شنیده اند
زیباتر از همیشه شده آستان تو
کاش میشد برای ساعتی مرد
آنوقت است که میفهمی چه کسی از نبودنت دق میکند وچه کسی ذوق
دلم ساعتی مردن میخواهد...
اگر کسی مرا خواست
بگویید رفته باران ها را تماشا کند
واگر اصرار کرد
بگویید برای دیدن توفان ها رفته است
واگر باز هم سماجت کرد
دلم یک اتفاق تازه می خواهد
نه مثل عشق و دل دادن
نه در دام غم افتادن
دیگر اینها گذشت از ما!
شبیه شوق یک کودک که کفش نو به پا دارد
و گویی کل دنیا را،در آن لحظه به زیر کفشها دارد
دلم یک شور بی اندازه می خواهد
فقط گاهی
دلم یک اتفاق تازه میخواهد.........
مسکن هایشان کار نمیکنند ،
هنوز فاصله ها درد میکشند...
اثر ص.ه.چ
این نفس ها برای بالا و پایین امدن بهانه
میخواهند
میدانی دست هایم کم توانند
و میدانم که تقصیر دست های تو نیست
خودم خواستم کم توانی دست هایم را
اما میدانی ؟؟؟
بهانه ای برای نفس کشیدن نیست..
و انتهای این قصهی سرد و سفید
.
قلبی را نشکنی ،
دلی را نرنجانی ،
آبرویی را نریزی ،
و
دیگران از تو آسیبی نبینند !!
.
.
.
حالا برو ببین چقدر خوشبختی !
خدایا ....
سال هاست به این نتیجه رسیده ام که
" تو "
آن مشترک مورد نظری هستی
که همیشه در دسترسی..
** اِلٰهی وَ رَبّی مَنْ لی غَیْرُکَ **
حرف دل است و دل تنگی
حرف بودن یا نبودن
حرف قهر وآشتی
این روزها بدجور هوایت را کرده ام.....