می خانه ی درون
لبخند بزن 
نویسندگان


خیلی خوش اخلاق و مهربونه ، برخورد اجتماعیشم خیلی خوبه ، خانواده ی خوبی داره ، ظاهرشم خوبه ها ، دوسمم داره ، هر کاری بگمم می کنه ولی....


خیلیم خوش اخلاق نیست گاهی اوقات از کوره در میره ، یه کمم گیر میده ، کارش اونجوری نیست که تو ذهنم بود همیشه برای مرد زندگیم ، با همم سر فلان مسئله اختلاف داریم ، از این رفتارای منم خوشش نمیادا ولی....


ولی اولی با یه سری ایرادات پر میشه که اون قدر پررنگ شدن که طرفو به شک انداختن و ولی دومی به جمله ی عاشقشم ختم میشه 


عشق چیز عجیبیه چون صرفا طرفت آدم خوبی باشه و براش احترام قائل باشی و دوسش داشته باشی دلیل نمیشه عاشقش هم بشی 

و اگر عاشق شدی مطمئن باش شک نمی کنی و اگر شک کردی به خواستنش و بودنش باید به احساساتم شک کنی!


این نظر بهار بود . شاید بعد ها نظرم تغییر کرد و قبولش نداشته باشم اما امروز چرا.



طبقه بندی: روز نوشت،
[ شنبه 13 دی 1393 ] [ 04:22 ق.ظ ] [ نگار بانو ]


وظایفی به طور ذاتی و الهی روی دوش دخترا هست در دوستی هاشون با هم، که اگر روی دوش آقا پسرها بود ، با تمام قوا می ریدن :) آما ما دخمرخانوما این کارو با ظرافت خارق العاده ای انجام میدیم ^_^


یکی از این وظایف خطیر شناسایی و قضاوت افراد ندیده و نشناخته است!!! به این معنا که وقتی دوستش میاد یه عکس نشونش میده و میگه : _ ایــــــن دخــــــــتــره رو ببییین _ باید لحن جمله رو ، رو هوا تشخیص بده که آیا این یک لحن دوستانه بود و شخصی که در عکس هست از دوستان و یا عزیزان دوستشه و باید بگه : وااااااااای عزیزم چه ناااااازه یا نخیر لحن بوداره... بوی خون ، دعوا ، کینه ، خوشم نمیاد ازش ، اییییش ، میده! اگر مورد دوم رخ داد باید از حالت چشم و ابرو و نفرتی که در صورت موج میزنه تشخیص بده که اون بدبخت فلک زده ایکبیری عوضی، دختریه که لجشو دراورده؟ دوست دختر جدید داداششه که ازش خوشش نمیاد؟ از دخترای ایییش فامیله؟ هووشه؟ دوست دختر قبلی دوست پسرشه؟ دختریه که دوست پسرش زیاد ازش تعریف می کنه؟ و....

و در صورت بودن هر کدام از موارد بالا خودشو آماده کنه برای گفتن :

لابد خودشم برات می گیره با این قیافه اش؟ حیف داداشته به خدا ، کسی با ماهیتابه زده تو صورت این بنده خدا؟ خیییلی زشته ، چقدر قیافه ش تخمیه ، خاک تو سر دوست پسرت با این سلیقه اش تو از آسمون تو دامنش افتادی وگرنه اگر می خواست خودش یکیو انتخاب کنه چشم بازارو در اورده بود ، *** تو سلیقه اش ، خیلی **** ، قیافه ش مثه این ****** و یعنی خودشم بکشه به پای تو نمی رسه ، تو کجا و این کجا ، اواااا ، اییییییی ، اییییییییییش و ........ :)


شما درک نمی کنین و نخواهید کرد که این کار لازمه ولی لازمه :) من جمله ی وظایفیه که شعور شما پسرا بش نمیرسه :) یه صلوات ختم کنید^_^








طبقه بندی: روز نوشت،
[ شنبه 13 دی 1393 ] [ 03:53 ق.ظ ] [ نگار بانو ]


- میای با هم توافق کنیم که با هم مخالفیم؟!


اهل بحث نیستم هم صحبت آرومی ام . این نظر کساییه که برام مهم نیستن . به یه ورمم نیستن .

مرغم یه پا داره و تا ثابت نکنم دارم درست میگم ول نمی کنم . بعضی موقع ها رو اعصاب طرف میرم. اینم نظر اوناییه که برام مهمن! مهم تر اون چیزی که خودشون تصور می کنن.

اما خب دوران مسالمت آمیزم دارم . مثلا وقتی جمله ی اول رو صدر مکالماتم قرار میدم و همه چی رو با لبخند ژکوندم خاتمه میدم . تمام مخالفت ها و تمام موافقت ها . 

دایورت چیز بدی ام نیست . برای اعصاب همگان لازمه حتی واسه اونایی که از چیزی که تصور می کنن براتون مهم ترن!


27 روز دیگه تولدم بابامه . فک کنم یلدای خوبی نداشت به خاطر من. 


فک کنم بهتره برم بخوابم


اما قبلش 

اگر برااتون مهمه بدونید .. من خوبم . روز هام هم خوب دارن هم بد . بازم پشت کنکورم و گاهی زیادی دل نگران بعضی هاتون مخصوصا وقتی پست هاتونو می خونم . مخصوصا تو . خانومی که نظراتت بسته است همیشه . که فک نکنم منو یادت باشه . اگز برات مهمه من هنوز تو رو یاذمه 



طبقه بندی: دل نوشت،
[ دوشنبه 1 دی 1393 ] [ 02:43 ق.ظ ] [ نگار بانو ]


ممکنه حافظ و یا خورشید یادش نیاد . ولی من یادمه و یادم می مونه پای فال حافظ یلدای پارسال چه روزایی رو قربانی کردم و چه حس های نابی نصیبم شد . فالی که 3 بار پشت سر هم با اختلاف زمان طولانی برام باز شد و فالی که امشب گم شده انگار. فالی که عینا اتفاق افتاد . 

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند /  چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند

من ارچه در نظر یار خاکسار شدم   /   رقیب نیز چنین محترم نخواهد مانذ

چو پرده دار به شمشیر می زند همه را / کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند

چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است / چو بر صحیفه ی هستی رقم نخواهد ماند

سرود مجلس جمشید گفته اند این بود /  که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند


این فال امشبم بود :)


خوبی این شبا اینه که دلم نه کسی رو می خواد نه چیزی رو . از این سکوت لذت می برم. از این خلا ... برای اولین بار از این خلا دارم لذت می برم . 


از اینکه از خودم حساب نمی برم بدم میاد . از اینکه از سیلی هایی که به خودم می زنم هراسی ندارم . باید یه خودی (!) به خودم نشون بدم . ولی کی؟ چه جوری؟

راستی....


به فصل زمستان خوش آمدید :) فصل طبع و مطبوع من :) فصل تولدم :) فصل روحم :) فصل بارون های تند و فصل برف :) فصل من :) 





طبقه بندی: دل نوشت،
[ دوشنبه 1 دی 1393 ] [ 02:08 ق.ظ ] [ نگار بانو ]

خنده دار ترین قسمتش هم این بود که من به پای نفهمیدنت تاوان دادم در حالی که خودتم خودتو اون قدر که من فهمیدمت نفهمیدی!

این روز ها هم اثباتشه... می بینی رفیق؟! می بینی بانو؟!

هیچ آدمی نمی تونه اون قدری که خودت می تونی به خودت دروغ بگی، بهت دروغ بگه 



طبقه بندی: دل نوشت،
[ جمعه 14 آذر 1393 ] [ 08:58 ب.ظ ] [ نگار بانو ]
1.

بابام : بابکو زن نمیدم 

من : چیکارش داری آخه پدر من؟ شاید بچه زن بخواد

- : بچه نمی فهمه! :/ تو رو هم شوهر نمیدم! 

- : پس باید به فکر دو تا دبه ی بزرگ باشی واسه ترشی

- : شماها نمی فهمین اصل زندگی همین دبه و ترشی ه . ازدواج کنین که چی؟ زیر بار هزارتا مشکل پیر بشین برین عشق و حال کنین! راحت باشین

- : ما الان راحتیم ، موقع ازدواجم راحتیم ، کلا ما موجودات راحتی هستیم نگرانمون نباش

- : الان که بایدم راحت باشی چرا نباشی؟ الان بهترین سالای زندگیته!


اعتراف می کنم کل این مکالمه ی بی مزه رو نوشتم که به جمله ی آخر امروز صبح بابام برسم. جمله ای که حقیقتا منو خیلی ترسوند! الان بهترین سالای زندگیته!!! ..... پناه بر خدا :| .....


2.

ننه درحالی که به گلای قالی خیره شده : هعیییییی....

بابا به ننه : چی شده عزیزم چرا آه سوزناک می کشی؟

ننه : نگارو که می بینم می فهمم چقدرررر مادرمو اذیت کردم! 

من :        

بابام :       

مامان همچنان خیره به گلای قالی ...

پناه بر خدا....


                                                                           
 



طبقه بندی: روز نوشت،
[ یکشنبه 4 آبان 1393 ] [ 02:13 ق.ظ ] [ نگار بانو ]


باز هم کابوس ... :|

محمد..  زیاد نت نمیام و فرصتی برای سر زدن به وبت و جواب دادن نظرات نیست اگر اومدی دوباره وبم اینو بخون :

خیییییییییییییلی با مرامی دادا

خوبی؟خوب باش لفطا :)

هر بار اومدی از خودت و دانشگاه و کارت هم بگو تا بی خبرم نباشم 

الان دلم خواست اینا رو بگم

پشه هم خورد مرا

لالا دارم

میرم بخوابم

شب به خیر

[ سه شنبه 29 مهر 1393 ] [ 03:08 ق.ظ ] [ نگار بانو ]


آنکه بی باده کند جان مرا مست کجاست؟

وانکه بیرون کند از جان و دلم دست کجاست؟


شبای اسفند و بهار رو یادته؟ اولین تولدت اولین تولدم. کنسرت مازیار و اعصاب خورذگی اون شب

خدایا... من عاشقتم

چه قدر دلم تنگ میشه برات







طبقه بندی: عاشقانه هایم برای تو...،
[ پنجشنبه 17 مهر 1393 ] [ 01:16 ق.ظ ] [ نگار بانو ]


وقتی دندونت درد بگیره دیگه مهم نیست چقدر کیک شکلاتیت خوشمزه است ، چون تنها مزه ی دهنت درده!


* عنوان پستم به دلیلی خیلی برام عزیزه



[ سه شنبه 21 مرداد 1393 ] [ 06:41 ب.ظ ] [ نگار بانو ]
این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.

[ سه شنبه 21 مرداد 1393 ] [ 04:18 ب.ظ ] [ نگار بانو ]


چیزی در روح کوچکش چندان پخته و چندان زنانه بود که شادی گزنده و مقاوت ناپذیر "مورد نیاز بودن" را احساس کند ، نشست و آن قدر سر فرانک را نوازش کرد تا اندوه برادر سرریز شد...

توصیف فوق العاده ایه... نه طرز و بیان توصیفش ... جنس توصیفش. کاملا زنانه است... فقط جنس زن می فهمش!

کافیه یه زن حس کنه عزیزاش بهش نیاز دارن به طرز معجزه آسایی شکست ناپذیر و قوی میشه

یه برهانه واسه نشون دادن اینکه احساسات زن ها هم نقطه ی ضعفشونه هم قدرتشون



طبقه بندی: روز نوشت،
[ سه شنبه 21 مرداد 1393 ] [ 04:07 ب.ظ ] [ نگار بانو ]

وقتی صداشو میبره بالا و با اخم تو چشمات زل می زنه و آخرین ذره ی اعتماد به نفس وجودشو به کار می گیره و می گه : خـــــــودم حــــــواســــــــم بـــــــــود... 


مطمئن باشید دست گل ه رو خدا گرفته که به آب نرفته وگرنه ایشون تا مرز ریدن پیش رفتن 

بابکو میگم!

 
+ می دونین دوستان؟ مهم نیست... در این لحظه



طبقه بندی: روز نوشت،
[ سه شنبه 21 مرداد 1393 ] [ 03:57 ب.ظ ] [ نگار بانو ]

رمان پرنده ی خارزارو گرفتم که بخونم با 3 تا کتاب شعر... ولی هنوز شروع نکردم

لامصب نمی گذره....



طبقه بندی: روز نوشت، دل نوشت،
[ جمعه 17 مرداد 1393 ] [ 07:26 ب.ظ ] [ نگار بانو ]

مامان من همیشه نگرانه که من مشغول چیزی شم.

از موسیقی گرفته تا گوشی و دوستامو و حتی جدیدا کتاب!!

می خوام برم کتاب بخرم میگه یکی دو تا بخر زیاد نخریا! با تعجب نگاش می کنم میگه : مشغولش میشی به زندگیت نمی رسی

از دید مامانم اساسا زندگی چیزیه که من هیچ وقت بهش نمی رسم:)))



طبقه بندی: روز نوشت،
برچسب ها: طنز،
[ چهارشنبه 15 مرداد 1393 ] [ 10:28 ب.ظ ] [ نگار بانو ]


اگر می تونستم برش می گردوندم به شکل قبلش... اینو صادقانه میگم ولی نمی تونم چرا هر چی سعی می کنم نمیشه

دلم نمی خواد  توضیحش بدم. به غرورم بر میخوره



طبقه بندی: دل نوشت،
[ چهارشنبه 15 مرداد 1393 ] [ 10:24 ب.ظ ] [ نگار بانو ]
.: Weblog Themes By themzha :.

تعداد کل صفحات : 17 :: 1 2 3 4 5 6 7 ...

درباره وبلاگ




زندگی باید کرد

گاه با یک گل سرخ

گاه با یک دل تنگ

گاه باید رویید از پس این باران

گاه باید خندید بر غمی بی پایان

آمار سایت
بازدیدهای امروز : نفر
بازدیدهای دیروز : نفر
كل بازدیدها : نفر
بازدید این ماه : نفر
بازدید ماه قبل : نفر
تعداد نویسندگان : عدد
كل مطالب : عدد
آخرین بروز رسانی :
امکانات وب
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات