مهربان مهندس زهرا
این منم...یه احساسی شهریوری
خب وبلاگم خیلی شیک داره خاک میخوره... بعضی وقتا حس میکنم چقدر خوبه که کمتر کسی میاد وب... الان دیگه همه درگیر تل و اینستان... یه مدته که برنامه های جدیدی دارم واسه زندگیم میریزم....اول از همه که میخوام این چن روز مونده از تابستون نهایت لرتمو از زندگی ببرم... یه مدت عجیب خل شده بودم...به همه چیزای بی اهمیت و مسخره زندگیم بها میدادم...اما حالا احساس میکنم جریان فرق کرده... اطرافیانمو دارم بهتر میشناسم...دوستامو...همکلاسیاو هم دانشگاهیامو.... نمیدونم چرا اما احساس میکنم که دیگه برام مهم نیس ک کی میخواد جیکار کنه یا راجبم ج فکری میکنه یا هرجی...بنظرم همینجوری روهوا زندگیم قشنگ تره... تصمیم گرفتم بیخیال همه ب کارام برسم...خسته شدم از بس ک به همه اهمیت دادم جز کسایی ک باید... احساس میکنم حالا که اینجا خاک میخوره خیلی بهتره که این مدلی پست بذارم سلام...سال نوتون مبارک باشه ایشالا...
ببخشید ک یه مدت نبودم....جاتون خالی قشنگ ده روز ایران گردی داشتیم...
امروزم ک سیزده ب در...واقعا ناراحتم..تعطیلات خییییلی زود تموم شد...
اصن باورم نمیشه ک بازم دانشگاه ....بازم درس...بازم کلاس...بازم همکلاسیای فوق العادمم...ای خداااا
کاش میشد تمدید کرد تعطیلاتو....ینی من یه درصد حس دانشگاه رفتن ندارم...چن روزه تو فکر ترک تحصیلم...اگه یه همراه داشته باشمم یه کار خوب سراغ دارم...ولی کو اخه...
اها یک عدد خواستگار دیوونه ی سمجم دارم ک نمیدونم ب چ بهانه ای باید ردش کنم...کلا زندگیم خیلی قشنگ تر از همیشس ...(خیر سرم)..
و اینکه هیچی دیگه فردام قراره با دوست جونیم تشریف ببریم بیرون...
کلاس مبانی هم ک رو هواست...استاد منتظری ...ای خداا
سلامممم
من هی میام وبلاگ اپ کنم یادم میره...
خخخ
همش پلاسم تو وبلاگای شما...
چند روزه امتحانا تموم شده و بیش از اندازه داره به من خوش میگزره
الانم که تازه از خواب ناز بیدار شدم...
کلا تعطیلات خییییلی خوبه...
اصلا دوسندارم دانشگاه شروع شه...
چند مین پیش داشتم با دوست جونیم میچتیدم...
نقشه های توپی تو سرمونه که خدا خودش رحم کنه...
و اینکه دارم سعی میکنم یخورده از اینستا فاصله بگیرم و به اغوش گرم میهن بلاگ
برگردم....
چقدررر همه جی خوبه اینروزا.....
اصلا یه ارامش خاصی هست...
هرروز با یکی از دوستام قرار بیرون میزارم...هرروزم خواب میمونم....خخخ اصلا خیلی
خوبه...نه صبح قرار میزاریم من یهو پامیشم ساعت ده و نیمه
با ده پونزده تا میسکال...
خدا بخیر کنه معلوم نیس چجوری میخوام برم دانشگاه
سلام...واقعا دلم نیومد اینو پستو نذارم.. فاطمه اومد کرمانشاه...و یه روز قشنگو باهم تجربه کردیم... اول اینکه چجوری همو دیدیم... خانوم پی ام داده که تو راهم و از این حرفا... منم داشتم جوابشو میدادم که یهو یکی پرید جلوم.. خخخخخخخخخخ خلاصه اینکه با تمااااام وجودم جیغ کشیدم... داشتم سکته میکردم...ی هو دیدم فاطمه جلومه.... دیگه بقیشو خودتون تصور کنین دو تا دوست که بعد مدت ها همو ببینن... همینقدر که یه لحظه به خودمون اومدیم دیدیم مردم انگار که دارن به دوتا دیوونه نگاه میکنن زل زدن بهمون...وااااااای خدایا خیلی وقته دارم سعی میکنم خل وچل بازیامو کنار بذارم و خانوم وار زندگی کنم... ولی خب تا فاطمه رو میبینم همه چی یادم میره... اونروز تو دانشگاه که بماند... هنوزم از اون تیکه که دوویدیم سمت هم رد میشم سرمو میندازم پایین که کسی نشنسه منو... خب دوست خوب اونیه که راحت بشه باهاش خل و چل بازی کرد.... خلاصه بعد از شش ماه باهم رفتیم نوبهار... ذرت مکزیکی خوردیم بعدم تو بازار چرخیدیم.. رفتیم کافه... هرچند حال دوتامون بد بود ولی هیچی نفهمیدیم... منکه ناخون پام شکسته بود درحالت عادی با کلی نازو نوز راه میرم چقدر با فاطمه پیاده روی کردم... واقعا خوش گذشت... اگه بشه شاید برم خونشون این چند روزی که تو شهرمونه... اخر حرفام اینکه داشتن دوستای خوب نعمت بزرگیه...
سلاااااااااااااام دوستای گلممممممممم از همه عذر میخوام...اینقدر دیر دیر اپ کردم همه اومدین خصوصی...ببخشید... و یه عذر خواهی دیگه واسه اینکه کامنتارو دیر تایید میکنم... باور کنین سرم خیلی شلوغ شده... اما همیشه میام و وبلاگای قشنگتونو میبینم... از همه ممنونمممم..... امروز همه چیز یجوری بود که دوسنداشتم...
خیلی ناراحتم...نمیدونم...دلم گرفته...
دلم تنگ شده...خییییلی زیاد...اینوقتارو اصلا دوسندارم...
امروز تو راه خونه فقط اهنگ غمگین گوش میدادم...واسه خودم که خیلی عجیب بود...خیلی وقت بود که دیگه
بااهنگای غمگین حال نمیکردم..
هعی روزگار...حالم بده خیییلی ...
از دیروز دلم گرفته...
اگه امتحان میان ترم نبود ...منم به ارزوی همیشگیم میرسیدم...
کاش میشد بیخیال امتحان شد...
خدایا من چرا اینطوری شدم...داغونم...دلم گریه میخواد...
این پستم بناب دلایل امینتی ویرایش شد....خخخخ
بنابر دلایل امنیتی این پستو ویرایش کردم اعصابم بهم ریخته.....
الانم که میخوام برم دانشگاه د
امیدوارم مریم و فاطمه دوستای جدیدم بتونن یخورده بخندوننم...
اههههههههههههههههههه
از بعضیا باس پرسید پرو بال رو که من بهت دادم دم از کجا درآوردی؟؟ به سلامتی کسی که رفت .... تا بهت ثابت کنه لیاقتت بیشتر از اینهاست... شنیده بودم خاک سرد است... اینروزها اما انگار آنقدر هوا سرد است که زنده زنده فراموش میکنیم یکدیگر را.. بعضیا رو ما بالا آوردیم....بقیه دارن با اشتها میخورن.....نوش جوووووووووووووووووووووووووووووووون همه چیز بازیچه نیست!!!!!!!!!این جمله را پروانه ای گفت که بال هایش در دستان کودکی بازیگوش جا مانده بود... تلخ ترین قسمت زندگی اون جاییه که آدم به خودش میگه:چی فکر میکردیم و ....چی شد ازآش روزگار چنان دهنم سوخت که از ترس....آب یخ را هم فوت میکنم... چارلی چپلین: آدم خوبی باش... ولی... وقتت رو برای اثباتش به دیگران تلف نکن... سلام... بعد از لطفی که بلاگفا در حقمون کرد........ و تمام پستا و لینکای عزیزمو حذف کرد... تصمیم گرفتم بیام اینجا... امیدوارم اینجا مشکلی پیش نیاد.....
قالب رایگان وبلاگ پیجك دات نت