دل شکسته

.

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام به دوستای گلم  هیشکی که به ما سر نمیزنه ولی من به همتون

 سر میزنم تازه سال 1393 رو هم پیشاپیش تبریک میگم  امیدوارم برای همه سال خوبی باشه با 

اجازتون دفترای 365 برگ جدیدتونو دادم به خدا تا بهترین نقاشی  سرنوشتو  براتون بکشه مواظب 

خودتون باشید امیدوارم عید به همتون خوش بگذره 



+ نوشته شده در شنبه 24 اسفند 1392 ساعت 09:09 ق.ظ توسط سحر | نظرات()

دارم ذره ذره

دارم ذره ذره توی دنیایی که پر از سیاهی آب میشم 

دنیایی که خودم با مداد سیاه رنگش کردم 

نمی دونم چرا ولی شاید اون موقع جزء یه مداد سیاه چیزی نداشتم 

حالا پشیمونم...... به چه دردی می خوره وقتی دیگه راه برگشتی نیست 

دیگه توی این دنیا زندانی شدم و هیچ راه برگشتی نیست 

می دونم رویاست ولی اگه یه روزی به اون موقع ها برگردم 

شاید دنیامو با مداد سفید رنگ کنم 

شایدم با یه پاکن کلا پاکش کنم 

به هر حال توی بد دنیایی گیر کردم 

دنیایی پر از دروغ ، پر از خیانت ، پراز آلودگی ، پر از دو رویی و پر از بی مهری 

این دنیا دنیایی که من میخواستم نبود 

دنیایی که توی رویاهام می دیدم نبود 

دنیایی که انتظارشو داشتم نبود 

این بدترین دنیایی بود که می تونستم برای خودم بسازم 

و برای ساختنش عمرمو خرج کردم و شکست خوردم 


مطلب از خودمه منتظر نظرهای قشنگتون هستم 



+ نوشته شده در شنبه 28 دی 1392 ساعت 04:01 ب.ظ توسط سحر | نظرات()

همیشه

همیشه آدم از چیزی که بترسه به سرش میاد 

و چقدر تلخه که از تنها شدن بترسه 

یا چقدر تلخه که از عشق بترسه

شاید تنها شدن شیرین باشه 

ولی عاشق شدن خیلی تلخ و سخته 

کاشکی هیچ وقت از هیچی جز خدا نترسیم 

دلیل این همه حرف غمگین دلیه که از بچگی داستانش

 غمگین بوده و تا آخر غمگین می مونه 

برای من حتی برگشتن به کودکی یا رفتن به آینده 

هم تلخه 

چون اومدنم دست خودم نبود پس رفتنمم

دست خودم نیست 

آخه اگه اومدنم دست خودم بود هیچ وقت دلیلی

 برای اومدن نداشتم 

یا اگه رفتنم دست خودم بود هیچ دلیلی

 برای ادامه زندگی نداشتم 

و تا همین جا ( زندگی تمام ) اعلام می کردم 

پس با امید به آینده سر خودمو گرم می کنم 

بچه ها مطلب از خودمه خوشحال میشم نطر بدید 



+ نوشته شده در شنبه 28 دی 1392 ساعت 12:40 ب.ظ توسط سحر | نظرات()

پسری با پدرش در رختخواب

  پسری با پدرش در رختخواب
   
درد ودل می کرد با چشمی پر آب

    گفت :بابا حالم اصلا ً خوب نیست
   
زندگی از بهر من مطلوب نیست

     گو چه خاکی را بریزم توی سر
   
روی دستت باد کردم ای پدر

     سن من از 26 افزون شده
   
دل میان سینه غرق خون شده

    هیچکس لیلای این مجنون نشد
   
همسری از بهر من مفتون نشد

    غم میان سینه شد انباشته
   
بوی ترشی خانه را برداشته

    پدرش چون حرف هایش را شنفت
   
خنده بر لب آمدش آهسته گفت

    پسرم بخت تو هم وا می شود
   
غنچه ی عشقت شکوفا می شود

    غصه ها را از وجودت دور کن
   
این همه دختر یکی را تور کن

    گفت آن دم :پدر محبوب من
   
ای رفیق مهربان و خوب من

    گفته ام با دوستانم بارها
   
من بدم می آید از این کارها

    در خیابان یا میان کوچه ها
   
سر به زیر و چشم پاکم هر کجا

    کی نگاهی می کنم بر دختران
   
مغز خر خوردم مگر چون دیگران؟

    غیر از آن روزی که گشتم همسفر
   
با شهین و مهرخ و ایضاً سحر

    با سه تا شان رفته بودیم سینما
   
بگذریم از ما بقیه ماجرا

    یک سری ، بر گل پری عاشق شدم
   
او خرم کرد، وانگهی فارغ شدم

    یک دو ماهی یار من بود و پرید
   
قلب من از عشق او خیری ندید

    آزیتای حاج قلی اصغر شله
   
یک زمانی عاشقش گشتم بله

    بعد اوهم یار من آن یاس بود
   
دختری زیبا و پر احساس بود

    بعد از این احساسی پر ادعا
   
شد رفیق من کمی هم المیرا

    بعد او هم عاشق مینا شدم
   
بعد مینا عاشق تینا شدم

    بعد تینا عاشق سارا شدم
   
بعد سارا عاشق لعیا شدم

    پدرش آمد میان حرف او
   
گفت ساکت شو دیگر فتنه جو

    گرچه من هم در زمان بی زنی
   
روز و شب بودم به فکر یک زنی

    لیک جز آنکه بداری مادری
   
دل نمی دادم به هر جور دختری

    خاک عالم بر سرت، خیلی بدی
   
واقعا ً که پوز بابا را زدی

 




+ نوشته شده در یکشنبه 22 دی 1392 ساعت 10:41 ق.ظ توسط سحر | نظرات()

اگر آن .......

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت

کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را

فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب

چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را

ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است

به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را

من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم

که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را

اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم

جواب تلخ می‌زیبد لب لعل شکرخا را

نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند

جوانان سعادتمند پند پیر دانا را

حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو

که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ

که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را

 




+ نوشته شده در یکشنبه 22 دی 1392 ساعت 10:33 ق.ظ توسط سحر | نظرات()

روز مرگم

روز مرگم هرکه شیون کند از دور و برم دور کنید

همه را مست و خراب از می انگور کنید

مزد غسال مرا سیر شرابش بدهید

مست مست از همه جا حال خرابش بدهید

بر مزارم مگذارید بیاید واعظ

پیر میخانه بخواند غزلی از حافظ


جای تلقین به بالای سرم دف بزنید

شاهدی رقص کند جمله شما کف بزنید


روز مرگم وسط سینه من چاک زنید 

اندرون دل من یک قلمه تاک زنید

روی قبرم بنویسید وفادار برفت 

آن جگر سوخته خسته از این دار برفت



+ نوشته شده در سه شنبه 19 آذر 1392 ساعت 10:22 ق.ظ توسط سحر | نظرات()

تسلیت

سلام به دوستای گلم بچه ها من به نوبه ی خودم ماه محرم  رو به همه

 عاشقای حسین  تسلیت میگم توی این ده شب هر کسی از ته دل دلش 

شکست التماس دعا دارم  



+ نوشته شده در سه شنبه 14 آبان 1392 ساعت 05:22 ب.ظ توسط سحر | نظرات()

آهای اهل زمونه

آهای اهل زمونه دلم داره بهونه 

دلمو عشق ابوالفضل علی کرده دیونه

دلش قبله رازه چشاش کعبه می سازه

به خدا مهدی زهرا به قد عموش می نازه

آهای سلسل گیسو دلمو بردی به هر سو

به دل همه حسینیا زدی با تیغ ابرو

آهای مشتی عالم نمک همه محرم 

اسم نازنین تو برا حسین یه اسم اعظم

الا یا ایهاالناس امیر منو بشناس 

یه نظر دیدم خدا را میون دو چشم عباس



+ نوشته شده در سه شنبه 14 آبان 1392 ساعت 05:20 ب.ظ توسط سحر | نظرات()

غزل عشق

گفتم کجا گفتا بخون 

گفتم چه وقت گفتا کنون 

گفتم سبب گفتا جنون

گفتم مرو خندید و رفت

گفتم که بود گفتا که یار

گفتم چه گفت گفتا قرار 

گفتم چه زد گفتا شراب

گفتم بمان نشنید و رفت

آندم بریدم از زندگی دل 

کامد به مسلخ شمر سیه دل

او می دویدو من می دویدم

او سوی مقتل من سوی قاتل 

او می نشست و من می نشستم

او روی سینه من در مقابل

او می کشید و من می کشیدم

او از کمر تیغ و من آه از دل

او می برید و من می بریدم

او از حسین سر من از او دل




کاری از آقای کویتی پور



+ نوشته شده در سه شنبه 14 آبان 1392 ساعت 04:49 ب.ظ توسط سحر | نظرات()

دلم هواتو کرده

دلم هواتو کرده منو ببر به کربلات حسین

یاد چشات و کرده منو بخر ترو خدا حسین

اگه تو رو نبینم دق می کنم من میمیرم حسین

وقتی دارم می میرم سراغتو هی می گیرم حسین

تو حجله مردن من زنجیرو سنجوی علم بیارین

کنار قرآن خدا نوار روضه حسین بذارید

غسل بکن این تنم رو با اشک دیده ها و گریه هات حسین

کفن کن این تنم رو با پیرهن سیاه روضه هات حسین 

جنازمو بیارین بگین فقط گفته به لب حسین 

وقتی که زنده بودم  به لب میگفتم روز و شب حسین

رو قبر من بریزید تربت کربلا کمی گل یاس 

بگین به آشنایان جون داده تاسوعا برای عباس




+ نوشته شده در سه شنبه 14 آبان 1392 ساعت 04:40 ب.ظ توسط سحر | نظرات()

مفرما برو آقا

بدرود شما را که ز من یاد نکردید
در رفتنم از صومعه فریاد نکردید

بدرود شما را که شما ،چشم تماشا
در وادی عاشق شدن آزاد نکردید

این دشت چه دشتی است غزل سوز و غم افروز
هیهات که این مزرعه آباد نکردید

دی رفت ببخشید شما اهل کجایید 
حتی گله از رفتن خرداد نکردید

شیرینی شکر شکنان مفت شما باد 
خسرو صفت اندیشه فرهاد نکردید 

حرف دل،خوش نیست مفرما برو آقا
البته که سیری ز دلم شاد نکردید

شاه دل شیوا به غلامی نخریدید 
بر مرغک پر بسته ام امداد نکردید

بدرود شما را که عروس غزلم را 
دعوت به سر سفره داماد نکردید



+ نوشته شده در سه شنبه 14 آبان 1392 ساعت 04:08 ب.ظ توسط سحر | نظرات()

دارم زد و رفت

پشت پرچین دم و ثانیه دارم زد و رفت 
آتشی بر همه دار و ندارم زد و رفت 

من که با خوب و بدش ساخته بودم همه عمر 
پشت پا بر همه قول و قرارم زد و رفت

وقتی از کوجه تنهایی من رد میشد 
به پلاسیدن بی واسطه جارم زد و رفت

خیس باران صفا بود بهارم با او 
برگ خشکی به سر زلف بهارم زد و رفت 

آشنا بود ولی پنجره را وقتی بست 
بر هم آسودگی صبر و قرارم زد و رفت

او که آواز خوش و ساده موسیقی بود 
ساز بی عاطفه با زخمه تارم زد و رفت

فارغ از گریه (سحر) ،و پریشانی حال
طعنه بر طی شدن لیل و نهارم زد و رفت

می سرائید رثا گونه ام از واژه غم 
بوسه بر سردی نمناک مزارم زد و رفت  



+ نوشته شده در سه شنبه 7 آبان 1392 ساعت 09:20 ق.ظ توسط سحر | نظرات()

مرگ فهم

انشا کنید لحظه پوسیدن مرا 
هنگام پر کشیدن و کوچیدن مرا

من می روم  ز شهر شما ای غریبه ها
باور   کنید     مردن   و  خندیدن    مرا 

من غرق حسرتم زگل سبز آرزو 
بر خود دهید زحمت کاویدن مرا 

با شاخه های ناز در این قرن انجماد 
زیور   کنید  تربت     فهمیدن    مرا

با قله های یخ زده در هم گره زنید 
پهنا   و   حد   فاصله   دیدن   مرا

من خون بهای درک،نوشتم به اشک خویش 
کوته    کنید   نامه   رنجیدن   مرا   

من خسته ام از چشمکتان ای ستارگان
فتوا  دهید   شعر   نکوهیدن   مرا

ای ناله های سرد برای خدا برید
پیش خدا شکایت خشکیدن مرا

سحر سبک پرید از این دشت کینه توز 
انشا   کنید   لحظه  پوسیدن   مرا

                                               



+ نوشته شده در یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 04:55 ب.ظ توسط سحر | نظرات()

ghese ha

yeki bod on yeki ham faghat to gheseha bod

dokhtari bod ke hame arezohash         bar bad rafte bod

tanha o khaste o gharib to koche ha ghadam mizad

seda omad

chera tanha koja miri?!        javab shenid:        baki basham koja beram

seda oma

man bahatam toye tamome zendegi

hata age ye roz didi sedam nabod

man hastam hamishe dar kenaretam

dokhtarake gheseye ma ye kami arom shode bod

haroz be khatere shenidane seda                 miraft toye on koche ha ghadam mizad

ama ye roz dige sedai nayomad

ke dokhtarak ba on seda arom beshe

hala bayad akhare ghese ye jore dige tamom beshe

va onam injori ke

yeki hast vali dige on yeki nist

 

bache ha matn az khodame hatman nazar bedid




+ نوشته شده در پنجشنبه 14 دی 1391 ساعت 02:04 ب.ظ توسط سحر | نظرات()

خیلی بده

همیشه وقتی آدم دلش میگیره

بی کس بی کس میشه

ولی وقتی خوشحال و شاده

دوروبرش پرآدمه

کاشکی همیشه یکی برای درددل آدما بود کاشکی...........

خیلی بده از اونی که انتظار داری

پاسخ گوی انتظارت نباشه

خیلی بده برای یکی همه کاری بکنی

ولی اون حتی یه نگاه شیرینم بهت نکنه

خیلی بده یکیرو یه دنیا دوس داشته باشی

ولی اون یه دنیا از تو متنفرباشه

خیلی بده دوس داشته باشی هرچه زودتر بمیری

ولی بفهمی که حالا حالاها باید زندگی کنی

خیلی بده دنیایی که خودت برا خودت ساخته بودی

حالا اون بیادو به طرح خودش بسازه





دوستای گلم این متنو خودم نوشتم خوشحال میشم نظر بدید





1234.jpg





+ نوشته شده در یکشنبه 28 آبان 1391 ساعت 12:10 ب.ظ توسط سحر | نظرات()

روبه غروب

ریخنه سرخ غروب
جابه جا برسر سنگ.

کوه خاموش است
میخروشد رود
مانده در دامن دشت 
خرمنی رنگ کبود

سایه آمیخته باسایه
سنگ باسنگ گرفته پیوند
روز فرسوده به ره میگذرد
جلوه گر آمده در چشمانش
نقش اندوه پی یک لبخند

جغدبرکنگره ها میخواند
لاشخورها سنگین
ازهوا تک تک ایند فرود
لاشه ای مانده به دشت
کنده منقار زجا چشمانش
زیر پیشانی او
مانده دو گود کبود

تیرگی می آید
دشت میگیرد آرام
قصه ی رنگی روز
میرودروبه تمام

شاخه ها پژمرده است
سنگ ها افسرده است
رودمی نالد
جغد می خواند
غم بیامیخته با رنگ غروب
میتراودزلبم قصه ی سرد
دلم افسرده در این تنگ غروب











+ نوشته شده در جمعه 31 شهریور 1391 ساعت 01:53 ب.ظ توسط سحر | نظرات()

درقیرشب

دیرگاهی است دراین تنهایی
رنگ خاموشی درطرح لب است
بانگی از دور مرا میخواند
لیک پاهایم در قیر شب است


رخنه ای نیست در این تاریکی
در و دیوار به هم پیوسته
سایه ای لغزد اگر روی زمین
نقش وهمی است ز بندی رسته


نفس آدم ها
سر به سر افسرده است
روزگاری است در این گوشه ی پژمرده هوا
هر نشاطی مرده است


دست جادویی شب
در به روی من و غم میبندد
میکنم هر چه تلاش
او به من میخندد


نقش هایی که کشیدم در روز
شب زراه آمد و با دود اندود
طرح هایی که فکندم در شب
روز پیدا شد و با پنبه زدود


دیر گاهی است که چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است
جنبشی نیست در این خاموشی
دست ها پاها در قیر شب است





www.parsnaz.ir  عکس های غمگین از لحظات تنهایی




+ نوشته شده در دوشنبه 30 مرداد 1391 ساعت 02:56 ب.ظ توسط سحر | نظرات()

در جستجوی گل

گلی گم کرده ام میجویم او را                      به هر گل میرسم میبویم او را

به امیدی که باشد او گل من                       کند سر سبز این پژمرده گلشن

گل من نی بود این و نه ان است                   گل من مهدی صاحب زمان است

دلم اندر هوایش میزند پر                             شرر افکنده بر جانم چو اذر

خوش ان روزی که بینم روی او را                  رخ مه طلعت دلجوی او را

خوش ان روزی که باشم یاور او                     به مانند گدایان در بر او

خوش ان روزی که من پروانه باشم               فدای ان گل یکدانه باشم

خوش ان روزی که من بر عهد دیرین              نثار او کنم این جان شیرین

الا ای گل کجایی جان فدایت                        چه باشد گر که گردم خاک پایت

الا محبوب من تا کی جدایی                         به قربانت شوم بر گو کجایی

ز درد انتظارت جان به لب شد                       تن افسرده ام در تاب و تب شد

بسی مردند و رفتند از فراقت                      ندیدند در جهان ان روی ماهت

ندارم ارزویی جز وصالت                              نباشد در دل من جز خیالت

چه باشد ارزویم را براری                             مرا اندر حریم خود در اری



+ نوشته شده در سه شنبه 6 تیر 1391 ساعت 04:45 ب.ظ توسط سحر | نظرات()

مهتاب

کجایی ای تمام ارزویم بیا ای منتهای جستجویم
  
شب و روزم به یادت میشود طی سپر شد عمر من پس میرس کی

بی عمر را حاصل نباشد بهشتم بی رخت کامل نباشد

 بهشت من تویی ای دلبر من چه خوش باشد بیایی در بر من

زهجران و فراقت بی قرارم به دل داغ غم هجر تو دارم 

کنارم هستی و دورم ز یادت تو با مایی و مهجورم ز یادت

ز تو لطف است و از ما بی حیایی ز تو وصل است و از ما هر دم جدایی

 بترسم این جدایی دور گردد مرا این ارزو در گور گردد

تو را نادیده بنده هر دو چشمان بدون دیدن رویت دهم جان 

به ماه روی تو دل بسته دیده که چشمی چون تو مهتابی ندیده

طواف روی تو بنموده خورشید که بخشی پرتویی ای نور جاوید

بیا ای چشمه ی نور جهان تاب که گردد مات تو خورشید و مهتاب

نظر کن گوشه چشمی حال ما را بیا ای یوسف زیبای زهرا

 بیا ای دلربای فاطمیون که از هجر تو عالم گشته مجنون

جنون هجر تو بر جان اثر کرد جهان را یکسره بی برگ و بر کرد

غم عشقت به دلها چون کمند است دو ذست عالمی سویت بلند است

زمین و اسمان ها در دعایت کند هر ذره ای از جان صدایت

چو سازد بلبلی با نغمه اواز ندایت میکند هر غنچه ی ناز

به روح و جان هستی همچو جانی تو تنها یاور غم دیدگانی

 تو با مهرت به کنج دل نشستی یگانه صاحب دلها تو هستی

بیا ای یوسف محبوب هر دل که از بویت صفا اید به محفل

 دو چشم خسته عالم چو یعقوب تو را دارد طلب ای یار محبوب

که شاید بوی پیراهن بیاید دو چشم تار ما روشن نماید

 پیامت با صبا گفتم سحر گاه نشستم با امیدت بر سر راه

نظر کن بر من در راه مانده گدایی که تو را هر لحظه خوانده

 صدای جان هر دل خسته ای تو ندای هر دل بشکسته ای تو

تو  را دارد نوا لبها به مجلس بیا مهدی زهرا جان نرگس

 بیا ای یوسف محبوب هر دل که از بویت صفا اید به محفل



+ نوشته شده در سه شنبه 6 تیر 1391 ساعت 04:24 ب.ظ توسط سحر | نظرات()

فصل هم عهدی

منتظرم منتظرم تا فصل هم عهدی بیاد        با ذولفقار حیدری صاحبمون مهدی بیاد

ای با وفا ارباب من مهربون مهربونا                 پشت و پناه بی کسا پهلوون پهلوونا

تا که با نامت اقا جون رفیق و اشنا شدم         از همه جا از همه کس بریدم و جدا شدم

زمزمه ی نام شما افضل اعمال منه          خیال چشمه خوشگلت همیشه دنبال منه

رشته ی جونمو اقام به خیمه ی تو بسته ام  گر چه هزاران مرتبه قلب تو رو شکسته ام

خوب میدونم بدم ولی قلبمو با صفا بکن      وقتی نماز شب میخونی مولا منو دعا بکن

تا که به جون نفس دارم عاشق چشمات میمونم    برای زود اومدنت دعای ندبه میخونم

مسجد جمکران تو کعبه و ایین منه          خال سیاه هاشمیت قبله گه دین منه

یا بن الزهرا بیا بیا بیا بیا ..................



+ نوشته شده در یکشنبه 4 تیر 1391 ساعت 04:36 ب.ظ توسط سحر | نظرات()

فلک داد

فلک دادو فلک دادو فلک داد          فلک از کودکی درس غمم داد

درختی سبز بودم توی بیشه           تراشیدن مرا با ضرب تیشه

تراشیدن مرا قلیون بسازن             که دائم بر سرم اتش بسوزه

از ان بخت بدم که مادرم مرد           مرا بر داییه دادن داییه هم مرد

مرا با شیر گاو الوده کردند              از ان بخت بدم گوساله اش مرد

کبوتر بچه ای بازار خریدم                به روی سینه ی خود پروریدم

ندانستم کبوتر بی وفا بود             که پیش از من کند رو بر سر کوی



+ نوشته شده در پنجشنبه 1 تیر 1391 ساعت 05:54 ب.ظ توسط سحر | نظرات()

حکایت

حکایت من حکایت کسی بود که عاشق دریا بود
اما قایق نداشت
دلباخته سفر بود اما همسفر نداشت
حکایت کسی بود که زجر کشید اما زجه نزد
زخم داشت اما ننالید
گریه کرد اما اشک نریخت
حکایت من حکایت کسی بود
که پر از فریاد بود اما سکوت کرد تا
صدای همه را بشنود ..............



+ نوشته شده در دوشنبه 22 خرداد 1391 ساعت 04:20 ب.ظ توسط سحر | نظرات()

عشق بازی

عشق بازی کار فرهاد است و بس
دل به شیرین داد و دیگر هیچکس
مهر امروزی فریبی بیش نیست
مانده ام حیران
که اصل عشق چیست ؟



+ نوشته شده در دوشنبه 22 خرداد 1391 ساعت 04:12 ب.ظ توسط سحر | نظرات()

7نکته جالب

1- داشتن یه بسته همیشه بهتر از یکیه

2-فراموش نکن پایان هر ادامسی سطل اشغاله ,پس برای هیچ

ادامسی قیمت زیادی نپرداز

3-ادامس نیمه خورده ی کسی رو نخور

4-جویدن بیش از حد ادامس جز بی مزه شدن حاصلی نداره

5-همیشه مدل ها و طمع های بهتر از اونی که داری وجود داره
 
6-حسرت ادامسی رو که دور انداختی رو نخور

7-ازدواج با دوست دخترت یا بالعكس(دوست پسرت) مثل قورت دادن

ادامسه هیچ ادم عاقلی ادامسش و قورت نمیده



+ نوشته شده در دوشنبه 15 خرداد 1391 ساعت 04:13 ب.ظ توسط سحر | نظرات()

در مسلک ما

در مسلک ما سوخته دلان نیرنگ حرام است
این بخت گهی تلخ و گهی نیز به کام است
گر چه ما اهل شب و مسجد و تسبیح نباشیم
در مذهب ما اهل رفاقت به تمام است



+ نوشته شده در یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 04:09 ب.ظ توسط سحر | نظرات()

ای زمانه

ای زمانه من از این گردش تو سیر شدم
بس که ازرده شدم خسته و دلگیر شدم
ای مرگ چرا در اغوش نمیگیری مرا
به خیالت که جوانم به خدا پیر شدم




+ نوشته شده در یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 04:06 ب.ظ توسط سحر | نظرات()

دلم

دلم اندازه حجم قفس تنگ است 


+ نوشته شده در یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 04:05 ب.ظ توسط سحر | نظرات()

دلم را

دلم را هیچکس باور نداشت
هیچ کس کاری به کار من نداشت
بنویسید بعد مرگم روی سنگ
با خطوطی نرم و زیبا و قشنگ
او که خوابیده در این گور
 بودنش را هیچکس باور نداشت



+ نوشته شده در یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 04:02 ب.ظ توسط سحر | نظرات()

یک نفر

یک نفر امد صدایم کرد و رفت
با صدایش اشناییم کرد و رفت
نوبت تلخ رفاقت که رسید
ناگهان تنها رهاییم کردو رفت



+ نوشته شده در پنجشنبه 4 خرداد 1391 ساعت 09:16 ق.ظ توسط سحر | نظرات()

خسته ام

خسته ام از انچه نامش زندگیست
پس قشنگی های دنیا مال کیست
باختم در عشق اما باختن تقدیر نیست
ساختم با درد تنهایی مگر تقدیر چیست ؟



+ نوشته شده در چهارشنبه 27 اردیبهشت 1391 ساعت 09:38 ق.ظ توسط سحر | نظرات()