love

عشق واقعی افسانه نیست

سلام به تمامی دوستان که این وبلاگوبرای دیدن انتخاب کردند

   
نوشته شده در 1390/11/21 ساعت 11:50 ب.ظ توسط davood نظرات |
قابل توجه همه دوستان عزیز

من بعلت متاهل شدن دیگه کمتر میام نت از تمام دوستان درخواست میکنم برای من دعا کنند از همتون ممنون تو این مدت منو تحمل کردید
وقابل توجه اون عزیزانی که چشم دیدن منو ندارند به کوری چشم شما من الان خیلی خوشحالم تا چشتون دراد برید بمیرید دیگه اصلا برام مهم نیستید


نوشته شده در 1393/01/30 ساعت 04:49 ب.ظ توسط davood نظرات |
احساس


هنوزم در پی اونم
كه میشه عاشقش باشم
مث دریای من باشه
منم چون قایقش باشم

هنوزم در پی اونم
كه میشه عاشقش باشم
مث دریای من باشه
منم چون قایقش باشم

هنوزم در پی اونم
كه عمری مرحمم باشه
شریك خنده و شادی
رفیق ماتمم باشه

هنوزم در پی اونم
كه عشقش سادگی باشه
نگاهای پر از مهرش
پناه خستگی باشه

میگن جوینده یابندس
ولی پاهای من خستس
منم حتی با همین پاها میرم
تا حدی كه جا هست

هنوزم در پی اونم
كه اشكامو روی گونم
با اون دستای پر مهرش
كنه پاك و بگه جونم
بگه جونم
نكن گریه منم اینجام
بزار دستاتو تو دستام
تو احساس منو میخوای
منم ای وای تو رو میخوام

هنوزم در پی اونم
كه اشكامو روی گونم
با اون دستای پر مهرش
كنه پاك و بگه جونم
بگه جونم
نكن گریه منم اینجام
بزار دستاتو تو دستام
تو احساس منو میخوای
منم ای وای تو رو میخوام

خدایا عشق من پاكه
درسته عشقی از خاكه
منم اون عاشق خاكی
كه از عشق تو دل چاكه

هنوزم در پی اونم
كه اشكامو روی گونم
با اون دستای پر مهرش
كنه پاك و
كنه پاك و بگه جونم
بگه جونم
نكن گریه منم اینجام
بزار دستاتو تو دستام
تو احساس منو میخوای
منم ای وای تو رو میخوام

هنوزم در پی اونم
كه اشكامو روی گونم
با اون دستای پر مهرش
كنه پاك و بگه جونم
بگه جونم
نكن گریه منم اینجام
بزار دستاتو تو دستام
تو احساس منو میخوای
منم ای وای تو رو میخوام

هنوزم در پی اونم
كه اشكامو روی گونم
با اون دستای پر مهرش
كنه پاك و بگه جونم
بگه جونم
نكن گریه منم اینجام
بزار دستاتو تو دستام
تو احساس منو میخوای
منم ای وای تو رو میخوام

نوشته شده در 1392/10/30 ساعت 03:16 ب.ظ توسط davood نظرات |
شب عروسییه، آخر شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض
کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :
 
 
سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.
 

 دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.
 
یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….
 
پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند…

نوشته شده در 1392/03/14 ساعت 04:09 ق.ظ توسط davood نظرات |





دلشوره میگیرم هر وقت بارونه

با گریه می خوابم هر جا زمست ونه

تا حال موهاشو از باد می پرسم

حس می کنم بادم دیوونه ی اونه

 

موهاش دریا بود دنیامو زیبا کرد

فهمید دیوونم موهاشو کوتاه کرد

 

از بس شکستم داد

شکل شکستن بود

آغوش اون تنها

سرمایه ی من بود

اومد ولی ای کاش

ساکش رو وا می کرد

از وقتی که اومد در گیر رفتن بود


نوشته شده در 1391/10/5 ساعت 05:33 ب.ظ توسط davood نظرات |

گریه کنم یا نکنم آخر ماجرا رسید

گریه کنم یا نکنم قصه به انتها رسید

تو می روی و آینه پر می شود از بی کسی

از من سفر می کنی و به مرگ قصه می رسی

ببین که آب می شود قطره به قطره قلب من

من منو و قصه ی ماست فاجعه ی جدا شدن

تو جامه دان پر می کنی من خالی از جان می شوم

یک لحظه در چشمم ببین ، ببین چه ویران می شوم

بعد از تو با من چه کنم ، با من بی پناه من

کجای شب پنهان شوم ، کجای این عاشق شکن

تو می روی و جان من گور ترنم می شود

خورشیدکی که داشتم در شب من گم می شود

چیزی نگو به آینه با رازقی حرفی نزن

برای بار آخری تنها نگاهی کن به من


نوشته شده در 1391/09/18 ساعت 08:07 ب.ظ توسط davood نظرات |

باز، ای الهه ناز

با دل من بساز

کین غم جانگداز

برود ز برم

گر، دل من نیاسود

از گناه تو بود

بیا تا ز سر گنهت گذرم

---

باز، می کنم دست یاری

به سویت دراز

بیا تا غم خود را

با راز و نیاز

ز خاطر ببرم

گر، نکند تیر خشمت

دلم را هدف

به خدا همچون مرغ

پر شور و شعف

به سویت بپرم

---

{ آنکه او به غمت دل بندد

چون من کیست؟

ناز تو، بیش از این

بهر چیست؟ } ( 2 )

تو الهه نازی

در بزمم بنشین

من تو را وفادارم

بیا که جز این

نباشد هنرم

اینهمه بی وفایی

ندارد ثمر

به خدا اگر از من نگیری خبر

نیابی اثرم
نوشته شده در 1391/09/16 ساعت 11:46 ب.ظ توسط davood نظرات |


یه دل میگه نشم عاشق کس
یه دل میگه میمیرم بی نفس
یه دل میگه برمو و یه دلم میگه خو کن به قفس
یه دل میگه پر رنگ و ریاست
یه دل میگه اینا رویای ماست
یه دل میگه بگمو و یه دلم میگه فردا به ماس
یه دل میگه پر از عشقم هنوز
یه دل میگه که بساز و بسوز
سرکن بی فروغ
خو کن به دروغ
این عمر دو روز

یک بوم دو هوا
خسته ام به خدا
نمیخوام و میخوام بشم از تو جدا
رویایی عزیز تردید و گریز
بی عشق نمیتونم به خدا

سلطان قلبم بی تو سرابم
آلوده ی فکر ناجور و تردید
برگرد و از من عشقی بنا کن
کانون روحم به عشق تو لرزید


نوشته شده در 1391/09/15 ساعت 01:42 ب.ظ توسط davood نظرات |
چه بی اندازه می خوامت چقد زود عاشقم کردی
تو از تو خلوت شب هام یه دنیا بغضو کم کردی
چه بی اندازه درگیره نگاه آسمونیتم
چه تو خواب و چه بیداری به دنبال نشونیتم
یه دنیا از تو ممنونم برای این همه شادی
چه سرشارم از عطر تو تو به من زندگی دادی
چه بی اندازه خوشحالم جهان مال منه امشب
کسی خوشبختی ما رو بهم نمی زنه امشب
چه بی اندازه آرومم چشات از عشق لبریزه

ببین امشب برای ما چقد خاطره انگیزه
واسه این عشق رویایی یه دنیا از تو ممنونم
تو هم حس منو داری تو چشمات اینو می خونم



نوشته شده در 1391/07/9 ساعت 01:52 ق.ظ توسط davood نظرات |

اگر آنچه با چشم هایت می بینی
خشنودت نمی کند،
پس چشم هایت را ببند
و با قلبت به دنیا نگاه کن.
چون قلب می تواند
بیشتر از آنکه چشم
حتی تصورش را کند
زیبایی و عشق را ببیند.

نوشته شده در 1391/07/9 ساعت 01:44 ق.ظ توسط davood نظرات |
در آغوش گرفتن ابداع شده تا بدون گفتن کلمه ای بگویی: دوستت دارم.




نوشته شده در 1391/07/9 ساعت 01:40 ق.ظ توسط davood نظرات |
هر روز غروب
درست در ثانیه های وداع خورشید با زمین

این دل پربهانه می شود

آن هنگام که صدای تپش اطلسی ها

گوش زمین را کر می کند

زمزمه لب های بی گناهم تنها یک جمله است

تنها یک جمله...

" کاش امروز آخرین صفحه دفتر انتظار ورق خورده باشد..."


نوشته شده در 1391/07/9 ساعت 01:37 ق.ظ توسط davood نظرات |
باور کن ..

روزها همانگونه می‌گذرند که ابر‌ها می‌گذرند ..

وقت رفتن به زودی خواهد رسید 

عاشقانه مردن را دوست دارم .. پروازی ابدی ..

اگر عشق باورمان نباشد ، زندگی‌ و مرگمان بیهوده خواهد بود ..

وقت رفتن تنها یک لبخند میتواند آراممان کند .. آن‌هم با یاد عشقمان ..

بیا عاشقانه زیر باران پاییزی تا پایان دنیا بدویم .. 

باور کن این بهترین کار دنیاست ..

بیا با هم تمام خیابانهای شهر را پیاده بگردیم پیش از آنکه چشم بسته مارا بگردانند ..!

بیا با هم باشیم ..عاشق باشیم .. بیا نفس بکشیم زنده باشیم .. باور کن این روزها زود می‌گذرد ..

بیا دستان هم را بگیریم .. به روی هم لبخند بزنیم .. بیا فریاد بزنیم ..

فریاد بزنیم که عاشقیم..

باران تمام خواهد شد .. باد خواهد ایستاد .. بیا دنیایمان را نقاشی کنیم ..

بیا پرواز کنیم .. بیا زندگی‌ را غافلگیر کنیم .. 

دنیا خواهد ایستاد اما شادیهایمان هرگز ..

بیا بهترین باشیم .. عاشق‌ترین باشیم .. تنها خودمان باشیم ..خودمان ..

نوشته شده در 1391/07/9 ساعت 01:18 ق.ظ توسط davood نظرات |