به بلــــــــــــــ ـــ ـــــــــــــــــــــــ ــــــ ـــ ــــــندی فریاد سکوت
اینجا دلی تنـــــــگ است....
سفره را پهن کردم
همه چیز برای امدنش اماده بود
بشقابی غم
لیوانی اشک
کاسه ای انتظار
امد.
انگار بود.
سفره شامم را که دید گفت:
غمت را با خودم خواهم برد
لیوان اشکت را می نوشم
و کاسه ی انتظارت را سر میکشم.
از خوشحالی اشک در چشمانم پرواز کرد.
رفت.
گفتم:چقدر خوب است با خدا شام خوردن....
قالب برای بلاگ |