عاشقانه
نوشته شده در تاریخ شنبه 13 شهریور 1389 توسط احمد دیلمی | نظرات ()

تنها نگاه بود و تبسم میان ما

تنها نگاه بود و تبسم !

اما ... نه :

گاهی از تب هیجان ها

بی تاب می شدیم

گاهی كه قلب ها مان

می كوفت سهمگین

گاهی كه سینه هامان

چون كوره می گداخت

دست تو بود و دست من ـ این دوستان پاك ـ

كز شوق سر به دامن هم می گذاشتند

وز این پل بزرگ

ـ پیوند دست ها ـ

دلهای ما به خلوت هم راه داشتند !

یك بار نیز

ـ یادت اگر باشد ـ

وقتی كه تو ، راهی سفری بودی

یك لحظه ، وای تنها یك لحظه

سر روی شانه های هم آوردیم

با هم گریستیم ...

تنها نگاه بود و تبسم ، میان ما

ما پاك زیستیم !

ای سر كشیده از صدف سال های پیش

از بازگشته از سفر خاطرات دور

آن روزهای خوب

تو ، آفتاب بودی

بخشنده ، پاك ،‌گرم

من مرغ صبح بودم

ـ مست و ترانه گو ـ

اما در آن غروب كه از هم جدا شدیم

شب را شناختیم .




طبقه بندی: عاشقانه،