دفتـــــر عمـــر
قالب وبلاگ
نویسندگان
لینک دوستان
پیوندهای روزانه



پس بگذاریدسرسپردگی به خداوندلباس درونتان باشدنه نمایش بیرون
... در پنهان ترین لایه های روحتان باشد، نه آواز آشکار لبهایتان ...
بگذارید سرسپردگی به خداوند در میان استخوان دنده هایتان باشد

   

باز هم این دل های باطراوت و بهاری شما وادارم می كند

كه پیرامون بهار با شما حرف بزنم؛چرا كه خود شما تجسم بهارید

و جوانه های نگاه شماست كه هستی را بیدار می كند.
می خواهم بگویم شكوفه های دلتان را زیر دست و پا نریزید،

از آن مواظبت كنید تا به میوه بنشیند.
می خواهم بگویم ریشه های وجودتان را در خاك خوب خدا محكم كنید،

طوفان های سخت وزیدن گرفته است.
می خواهم بگویم بهار را ارزان نفروشید، بهارتان را با یك نگاه معاوضه نكنید،

درِ این گنجینه را به افسون یك نغمه نگشایید.
می خواهم بگویم اگر این بهار جوانی را به كمتر از بهار جوانی بهشت معامله كنید، باخته اید، بی شك زیان كرده اید، می خواهم بگویم... 


عالم، دانشگاه است و تمام اهالی آن جویندگان دانش.

استاد، خداوند است و قلم، تریبون انتشار حق.

تمام بشریت تشنه آگاهی اند و قلم،

این چشمه لایزال، زلال تر از همیشه حق را تكثیر می كند.

تشنه حقیقت ازوجود قلم آواز می یابد

و دریچه های بودن را برای همیشه می گشاید. تمام كلمات، مخلوق بودن تواند.

ای قلم! ای ابزار پیامبرگونه!

منتشر كن حقیقت را كه جز این نبود مبنای آفرینش و آمدن پیامبران.

ذرات متراكم خاك، چشم ناپیدایی هستند تا كلماتی را كه تو رقم می زنی،

نظاره كنند و اسمان و زمین، صفحات دفترند تا بر سینه بی منالشان،

نقش عشق را حك كنی

زندگی مسابقه‏ ای است همگانی، همیشگی و سراسری.

برنده این مسابقه كیست و پاداشش چیست؟
با ورزش باید قلّه انسانیّت را فتح كرد؛ اندام روح را زیبا ساخت؛

به تربیت جان پرداخت و حریف،نفس را خاك كرد.
باید به باشگاه «تقوا» رفت و برای برپایی حق و تقویت اراده،

تمرین «خودسازی» كرد تا مدال «شرف» گرفت.
در میدان زندگی همه می ‏دوند، ولی افرادی معدود به مقصد می ‏رسند.
نباید به «نَفْس» ببازیم كه شرمندگی دارد.
نباید هشدارهای نجات غریق را نادیده بگیریم و در استخر دنیا غرق شویم

یا امواج گناه ما را خفه كند.
زندگی بازی نیست، نوعی مسابقه «چگونه زیستن» است.
مربّی شما در این راه كیست؟

باید از فرصت‏ها خوب استفاده كرد و در تیم خوبی‏ ها عضو شد و گل حقیقت را چید.
تا داور، «سوت مرگ»را نكشیده،شاید بتوانیم آخرین‏ گل را بزنیم و با «امتیاز»از میدان‏ رقابت بیرون برویم.
بازنده واقعی كسی است كه «زندگی» را ببازد.

نظر گذاری آزاد می باشد





طبقه بندی: تلنگر، 
دنبالک ها: عطرماندگار،  
[ چهارشنبه 2 اسفند 1391 ] [ 09:34 ق.ظ ] [ محمد شریعتی ]
بنر و پوستر ولادت حضرت فاطمه زهرا (س) - قسمت سوم

فاطمه، رازی بزرگ بود كه خدا او را با پیامبرش در میان گذاشت. رازی به وسعت و بلندای هفت آسمان بود فاطمه. انسان فرشته‌ای كه مانندش آفریده نشد. نوری كه به خاموشی نمی‌گراید. پیغمبران دختران زیادی به دنیا آورده‌اند، ولی فاطمه بودن، برازنده دختر پبامبر آخرالزمان بود. فاطمه در فقرِ پیامبر به دنیا آمد و به زندگی‌اش غنا بخشید. او در بی كسی خدیجه آمد و هم‌زبان و هم‌درد او شد. فاطمه، دختران جزیره العرب را سفیدبخت كرد.
فاطمه، محدَثه بود. كسی كه فرشتگان بر او فرود می‌آمدند و با او هم‌سخن می‌شدند. محدَثه بودن، او را با ساره همسر ابراهیم، مادر موسی و مریمِ پاك‌دامن هم‌ردیف كرد، ولی علمی كه برای فاطمه از هم‌صحبتی با فرشتگان بر جای ماند، بسیار فراتر از دانشی بود كه زنان دیگر از آسمانیان فرا گرفتند. روح فاطمه آن قدر لطیف بود كه فرشتگان را درك می‌كرد. صدای‌شان را می‌شنید و با آنها هم‌سخن می‌شد. این روح لطیف، جز با فاطمه بودن به دست نمی‌آمد، و فاطمه از همه بدی‌ها دور بود. او پاك سخن می‌گفت، پاكیزه می‌اندیشید و پاك زندگی می‌كرد. فاطمه مانند ابر‌های نیسان بركت داشت. قدمش خیر می‌آورد، كلامش روشن بود و رفتارش بیش از همه به پیامبر شباهت داشت. نور بود فاطمه در شب حجاز. نور بود در تاریكی شعب كه چشم خدیجه و پیامبر به او روشن بود. فاطمه نور بود كه بعد از خدیجه بر رسول خدا صلی الله علیه و آله تابید. فاطمه نور بود در خانه علی. فاطمه نور بود در رحلت پبامبر. افسوس كه مردم آن روشنایی معصوم را نمی‌دیدند!

رقیه ندیری
مرکز پژوهش صدا و سیما


طبقه بندی: از دریچه زمان، 
[ جمعه 21 فروردین 1394 ] [ 08:09 ب.ظ ] [ محمد شریعتی ]


سلام دوستان و بهونه های خوب خودم
امسال هم توفیق داشتم هر چند کم اون هم به خاطر سربازی
بهتون سر بزنم و در خدمتتون باشم
خدا رو شکر سال 93 سال به یادماندنی شد
و اینکه تونستم خدمتم به سلامتی به اتمام برسونم و
در یکی از بزرگترین شرکت های اراک استخدام شم

امیدوارم که شما هم سال 93 را به خوبی پشت سر گذاشته باشید
و سال 94 را به خوبی و شادکامی آغاز کنید
براتون بهترین ها را آرزومندم

تا سال بعد خدانگهدار...

ایام به کامتان
و روزهاتون بهاری



طبقه بندی: از دریچه زمان، 
[ جمعه 29 اسفند 1393 ] [ 11:19 ب.ظ ] [ محمد شریعتی ]
  

دست در دامن الفاظ به انتظار باران نشسته‌ام تا به قطره قطره‌هایش درود بر خاندان نبوتت را آزین ببندم و نثار زمین كنم و من، در وادی زمین سیر می‌كنم پهنة هبوط آدمیان و اینك وجودم را در گسترة آسمانت پهن كرده‌ام و می‌خوانمت...
مرا بشنو، بپذیر، رهایم نكن كه كوله‌بارم را در زمین جا گذاشته‌ام و خود آمده‌ام؛ من از دنیایم گریخته‌ام و تو می‌شناسی تمام صحنه‌های وجودم را، می‌دانی ناگفته‌هایم را، قلم قدرت تو بر بند بند وجودم حاكم است و من محكوم تقدیرت: «ما مِنْ دَابّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها...».[1]
مرا با بندگانت كاری نیست، هرچه هست به‌دست توست. از خشم و غضبت، به كه جز خودت پناه برم. اگر شایستة نگاهت نیستم، اما انّی احبّك...؛ بر من ببخش نابخشودنی‌ها را.
هرچه گویم از محبتت كم است، مگر نه این است كه با یك اشاره محبتت، بهشت را فرش آدم گ‍ل‌زاده كردی و فرشیان را مسجود عرشیان! حال با همة هستی‌ام ذره‌ای شدم و سر به آستانت فرود آورده‌ام و تو را خوب می‌شناسم، ای كریم مَعفوّ... أن عفوتَ فمن أولی منك بذلك...
بر حیات آدمیزاد حك كردی «كل نفس ذائقه الموت»[2] و من همیشه گریزان این حادثه بوده‌ام. روزی بر شناسنامه وجودم می‌نویسند: (إنّا لله و إنّا إلیه راجعون)[3]؛ و چه سخت است بر من كه با اعمالم فاصله‌ها را سرشتَم. إلهی بك علیك... مرا بیامرز و سایه نیكی‌ات را تا همیشه بر وجودم مستدام بدار.
بندگانت من بد را نیك می‌خوانند. آری... «كم من ثناءٍ جمیلٍ لستُ أهلاً له نشرته»[4] و امان از روزی‌كه سرائر آشكار می‌شود، چگونه رخ به رخ خلیفة الله چهره بگشایم و بگوم: أنّا شیعتك...
مرا بپوشان كه سرتا پایم خراب‌آباد است.
ای منتهای رحمت! آنقدر جود و عفوت را نشانم دادی كه حالا من نیست شده، جرئت یافته و در مقابل تو، هستی بی‌نهایت، ایستاده‌ام. قبول! أنّا الحقیر المسكین المستكین[5]... ولك الحمد ابداً ابداً دائماً سرمداً، اما بحق خوبانت عذرم را بپذیر، من مطعم را طعم ناامیدی نچشان.
همة تپش‌های عالم گواهند كه تو مرا اشرف مخلوقات خواسته‌ای و رسواییم را روا نمی‌دانی، پس چگونه می‌خواهی مرا به جرمم بگیری؟ من تو را به عفو و آمرزشت می‌شناسم.
اگر هزاران آتش دوزخ بر من زبانه كشند، هزاران هزار بار می‌گویم إنّی أُحبّك...
نیك می‌دانم عصارة عمرم غفلت و مستی است، امّا «أنّا عبدك الضعیف الذلیل»...[6] نجاتم بده.
یادت كه جلوه‌گر می‌شود، حسرت‌هایم اوج می‌گیرد.
من به دنبال چه بودم؟ این دنیای كاغذی..
وای بر من چگونه قلبم را فروختم؟ چگونه دریا را فدای قطره‌ای كردم؟
من از نگاه خورشید غافل شدم و دل به هزاران شمع خاموش سپردم.
آنقدر عاجز شده‌ام كه نَفَس برگشت ندارم. با محبتت مرا بیدار كن تا دوباره زنده شوم، پر بگشایم و اوج بگیرم.
می‌خواهم برای تو باشم، آنقدر غرق در نگاهت كه آسمان، عرش دوباره‌ام شود و قطره‌های باران دانه‌های تسبیح شكرگزاریم؛ چرا كه سایة كرمت را برایم می‌گشایی و لباس طهارت بر تنم می‌كنی.
حال زارم را ببین، قبلة قلبم برای تو نیست، لذت یادت را از یاد برده‌ام، ای كاش ذره‌ای عشقت را می‌چشیدم و بر واپسین‌هایم سیلی می‌زدم.
خوب می‌دانم كه در بارگاه اجابت تو هزاران هزار عاشق حیرانند و چه حاجت به من شوریده دل؛ اما ای لطف بی‌نهایت! اشك عاشقانت را واسطه نگاهم قرار می‌دهم تا به من بنگری، چون بنده‌ای كه فراخوانت را اجابت كرد و ندایت را لبیك گفت و كمر به طاعتت بست.
ای مهربانی كه بارها و بارها عشقت را به من نشان داده‌ای، ای عاشقی كه هیچ‌گاه غافل نمی‌شوی؛ مرا ببخش كه بودم، اما نبودم و تو چه زیبا بودی، همیشه نزدیك‌ترین و رهایم نكردی.
بارها و بارها با قلبی غافل دست نیاز به سویت آوردم و تو خواسته‌ها و نخواسته‌هایم را اجابت كردی و هیچ‌گاه امیدم به احسانت را ناامید نكردی.
حال من آمده‌ام با پنجره‌ای تاریك، اما می‌خواهم دوباره جوانه بزنم و سر از خاك بردارم.
می‌دانم كه یاریت را بدرقة قدم‌هایم می‌كنی
تو، خدای من هستی و شائق‌ترین به پروانه‌ شدنم.
دنیایم را ببین، دلی دوباره می‌خواهم كه مشتاق مقام قرب تو باشد.
زبان صدقم را به سوی خودت گویا كن و نگاهم را اوج بده كه فراتر از آسمان‌ها را درنوردد و فقط تو را بخواهد.
بارها و بارها به سوی خلقت دویدم، دنیایشان را بوسیدم تا وجودم را متجلی كنم، اما ای كاش می‌دانستم آن‌كه با تو پیوند خورد، همیشه معلوم‌ترین است.
بر خود خرده می‌گیرم چرا تا كنون تكیه بر تن سست خاكیان دادم.
می‌خواهم پناهم باشی تا خوارپناه بندگانت نشوم.
بر خود می‌ترسم. بارها و بارها آمدم، اما شیطان مرا ربود.
این بار با محبت مولایم نگاهم كن تا بندة دیگری نشوم، همان مولایی كه بارها و بارها به من گفت روشنی در صراط توست و آرامش در پناهت.
و من اینك تمام آغوش‌ها را خط زده‌ام و به تو پناه آورده‌ام، اما از خود خسته‌ام و ناامید.
جنت‌ تو را به گوشه چشمی از دنیا فروختم، اما اكنون همة امیدم به رحمت بی‌انتهای توست.
می‌خواهم ریشه بدوانم و در میان خوبانت سر از خاك بردارم.
سینه‌ام تنگ است، دنیا را نمی‌خواهم، مدت‌هاست كه سنگینی‌اش نفسایم را به شماره انداخته است.
عاشقم كن، محبتت ملكم را به ملكوت می‌كشاند.
می‌خواهم فراموش كنند. یاد آدمیان باشم و فقط یاد تو را یاد كنم.
به حق خوبانت ما را نیز به ملك سلیمان مطیعانت برسان و خوشنودی‌ات را ملكة وجودمان كن.
صدایم در گلو می‌شكند. می‌ترسم گناهانم نگاهت را پس زند. به امید نگاه تو محبت سرد آدمیان را گرم چشیده‌ام. بند بند وجودم در اسارت تعلقات است... هب لی كمال الانقطاع الیك...
به قامت‌های آرمیده در خاك كه می‌نگرم، بغض پنهانی، گلویم را می‌فشارد. چگونه به دیدارت بیایم در حالی كه هنوز در بی‌خردی خویش سرگردانم، نعمت‌های بی‌دریغت غفلتم را می‌زداید و وسعت مهربانی‌ات حسن ظنم را تا قاف یقین می‌پروراند.
پروانه شدن آمال من است؛ قالبم را تهی از دنیا كن و مرا لبریز از ذكر و سپاسگزاری‌ات قرار ده.
آن‌چنان وجودم را به تصویر بكش كه فرمانبریت، ربنای وجودم باشد، یا ذالجلال والإكرام... فَاصْفَحْ عَنّی بحُسنِ توكُّلی علیك... و صلّی الله علی محمدٍ رسوله و آله الطّاهرین و سَلَّمَ تسلیماً كثیرا.

پی‌نوشت:
[1]. هود (11) : 56.
[2]. بقره (2) : 156.
[3]. آل عمران (3): 185.
[4]. دعای كمیل
[5]. همان.
[6]. همان.

ریحانه حمیدی
برداشتی آزاد از مناجات شعبانیه
منبع: نامه جامعه




طبقه بندی: معبــــود من، 
[ دوشنبه 18 اسفند 1393 ] [ 06:00 ب.ظ ] [ محمد شریعتی ]



چشمان زمین، امروز به امامت مهدی موعود روشن می شود و جهان به سمت هدایت و روشنی گام برمی دارد
. امروز، روز آغاز حكومت صالحان بر زمین است، امروز منبری از نور چیده اند تا آخرین خلیفه الهی بر آن تكیه زند و هر لحظه صلوات بر لب های مؤمنین گل می دهد

بر چهره دلربای مهدی (عج) صلوات
اللهم صل علی محمد وآل محمد

سال روز آغاز امامت قطب عالم امكان، حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف بر دل باختگان و عاشقان خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام مبارك باد.






طبقه بندی: از دریچه زمان، 
[ چهارشنبه 10 دی 1393 ] [ 11:18 ب.ظ ] [ محمد شریعتی ]

خانه ی دوست فرو ریخت سرم!! 

آرزویم را دستی دزدید

آبرویم را حرفی له کرد

مانده ام عشق کجا مدفون شد؟؟

به چه جرمی غزلم را خواندن ؟

به چه حقی همه را سوزاندن؟

گله دارم سهراب....

دل من سخت گرفته ست بگو

هوس آدمها ...تا کجا قلب مرا میکوبد؟

تا کجا باید رفت؟؟

تا ز چشمان سیاه مخفی شد؟

دوست دارم بروم

اینهمه خاطره را از دل من بردارید

عشق را جای خودش بگذارید

بگذارید به این خوش باشم

که بقول سهراب:

پشت دریا شهریست

که در آن هیچکس تنها نیست

عشق بازیچه ی آدمها نیست

زندگی عرصه ی ماتم ها نیست....


گل دختری

 

 




طبقه بندی: شعر، 
[ چهارشنبه 19 آذر 1393 ] [ 07:31 ب.ظ ] [ محمد شریعتی ]

 چه چیزهایی را با هدف اشتباه می گیریم ؟ اهداف غلط اکثر ایرانی ها!تابحال شده یک نفر برای شما

چکی بنویسد که در آن مبلغ "هر چه بیشتر" و زمان وصول چک "هر چه زودتر" باشد ؟! به نظر شما این چک نقد می شود ؟ هرگز ، چکی نقد می شود که مقدار و زمان مشخصی داشته باشد ، متاسفانه اکثر ما خواسته هایی مثل چک اول داریم ، هیچگاه اهداف شفاف و دقیق نداریم ، در اینجا ما شما را با ویژگی های جالبی از هدف آشنا می کنیم.
شاید برای شما هم این آمار جهانی جالب باشد که 97 درصد مردم جهان در زندگی شان هدفی ندارند و فقط 3 درصد مردم هدفمند زندگی می کنند.
البته این مختص مردم دنیا نیست ، بلکه در ایران هم دقیقا همین و شاید هم بیشتر باشد ، اجازه بدهید مثالی از دوستان خودم بگویم تا ماجرا روشن تر شود :
یکبار با جمعی از دوستانم بودم و قرار شد هر کس اهداف خود را بگوید ، جالب است بدانید 100 درصد خواسته هایی که دوستانم گفتند ، اصلا هدف نبود ! بنابراین وقتی می گوییم 97 درصد هدف ندارند به این معنا نیست که بی برنامه زندگی می کنند ، بلکه به این معناست که تعریف هدف چیز دیگری است.
اجازه بدهید چند مثال بزنم ، هدف های دوستان را ببینید :
- میخوام پولدار بشم !
- هدفم اینه که آدم موفقی باشم.
- میخوام خوش اخلاق باشم.
- هدفم ادامه تحصیله.
- میخوام آدم سالمی باشم.
- دوست دارم بهترین فرزند برای پدر و مادرم باشم.
من مطمئنم دوستانم برای این خواسته هایی که داشتند تلاش می کردند ، ولی خیلی در این خواسته ها موفق نبودند ، میدانید چرا ؟ آنها تلقی درستی از هدف نداشتند.
آنها با شنیدن یکی از اهداف من تعجب کردند و گفتند مگر این هم هدف است ؟
یکی از اهداف من این بود "من میخواهم روزانه 10 صفحه از کتابی که هدیه گرفتم را بخوانم!"
در واقع من یک خواسته مشخص و کامل قابل اندازه گیری داشتم ، چیزی که دوستانم نداشتند. ببینید دوستان ، هدف نامشخص و مبهم مثل یک چک هست ، چکی که شما در مبلغش نوشتید "هر چه بیشتر" و در تاریخش نوشتید ، "هر چه زودتر" ! آیا این چک را اگر به بانک ببرید نقد می کنند ؟ جواب منفی است ، این چک هیچ گاه نقد نخواهد شد ، چراکه همه چیز در آن مبهم است.
اهداف دوستان من مثل این چک بودند ، آنها چیزهای زیاد و خواسته های بزرگی داشتند ، ولی به خاطر مبهم و نامشخص بودن ، خواسته های آنها هیچگاه "نقد" نخواهد شد.
جالب است بدانید ، تعدادی از دوستان من بخاطر همین مساله اصلا به طور کلی بحث هدف در زندگی رو کنار گذاشتند و گفتند اینها برای کسانی است که نفسشون از جای گرم بلند می شود ! ولی نمی دانستند که زندگی هدفمند ایراد ندارد ، بلکه انتخاب آنها بسیار مبهم و نامشخص است.
خب در اینجا شما را با سه مفهموم مهم که معمولا ما به هر سه هدف می گوییم ، آشنا می کنم.
مقصد ، ارزش ، هدف
ما به هر سه تای اینها هدف می گوییم و همین می شود که به هیچ خواسته ای نمی رسیم.

مقصد چیست ؟ مقصد رسالت من و شما در زندگی است ، دلیل حضور ما در زندگی مقصد ماست ، مقصد مادی نیست .
مقصد مثل چی ؟ خوشبختی ، موفقیت ، سعادت ، کمال ، رشد ، تعالی ، تکامل ، پیشرفت ، اینها همه مقصد های ما از زندگی می توانند باشند.

ارزش چیست ؟ ارزش در واقع بیانگر جنبه ها و جهت های گوناگون یک مقصد است ، مثلا می خواهید پیشرفت کنید در چه زمینه ای ؟ در زمینه علمی یا زندگی خانوادگی و ....
ارزش در واقع زمینه های مقصد را برای ما مشخص می کند ، من می خواهم رشد کنم ، خب در چه زمینه ای ؟ پاسخ این سوال ارزش ما در زندگی است.

وبالاخره هدف ؟ دوستان عزیز ، ما معمولا مقصد و ارزش رو به جای هدف جا می زنیم ، و به خاطر همین هیچگاه به آن نمی رسیم ، هدف در واقع راه رسیدن به مقصد یا نحوه تحقق مقصد به صورت شفاف ، دقیق و زمان بندی شده است.
مثلا من می خواهم پیشرفت کنم (مقصد) ، در چه زمینه ای ؟ علمی (ارزش) ، خب هدف ما ؟ می خواهم طی دوسال 25 کتاب در زمینه روانشناسی بخوانم ( هدف)
اجازه بدید مثال دیگه ای بزنم ، یکی از دوستانم می گفت هدفم اینه به کمال خلقت برسم ! گفتم دوست من اشتباه نکن ، این هدف نیست ، حالا روالش رو با هم جلو می رویم.
مقصد : رسیدن به کمال
ارزش : بنده بهتری برای خدا شدن
هدف : ... گفتم خب هدف رو خودت بگو ، به نظرت چطور می تونی به خدا نزدیکتر بشی ؟ گفت : خب ، مثلا نمازم رو اول وقت بخوانم ، یا به پدر و مادرم محبت کنم.
گفتم خب حالا بهتر شد ، پس هدف تو میشود "به مدت 3 ماه نمازم را اول وقت بخوانم" و "در طول یکماه و روزانه 5 بار جملات محبت آمیز به مادر و پدرم بگویم."
فکر می کنم تا اینجا متوجه تفاوت این سه شده باشیم.

منبع: ذهن نو




طبقه بندی: اجتماعی، 
[ چهارشنبه 19 آذر 1393 ] [ 07:16 ب.ظ ] [ محمد شریعتی ]


بدیهی است تمام اقداماتی که برای سرما نخوردن در زمستان انجام می‌دهیم نمی‌توانند سلامت و نلرزیدن از سرما را تضمین کنند اما پیشگیری همیشه بهتر است. رعایت برخی کارها می‌توانند از بیمار شدن و لرزیدن جلوگیری کنند...


ادامه مطلب

طبقه بندی: سلامت، 
[ چهارشنبه 19 آذر 1393 ] [ 07:02 ب.ظ ] [ محمد شریعتی ]




این خبر خوب به نظرتون چی می تونه باشه؟!
.
.
.
.

عکس داره باهاتون حرف میزنه
.
.
.
.

به سختی هر چی تموم 
خودم رهایی بخشیدم
.
.
.
.
.

خدا رو شکر
خدمتـــــم تموم شــــد







طبقه بندی: از دریچه زمان، 
[ چهارشنبه 5 آذر 1393 ] [ 11:09 ب.ظ ] [ محمد شریعتی ]
ظریف الممالک در کتاب خاطرات خود می نویسد:
در سال 1250 هجری خورشیدی برای رتق و فتق امور جاریه کشور به فرنگستان سفر کردیم تا در جلسه ای در مورد هسته زردآلوهای تولیدی باغات کشور با تنی چند از وزرای ممالک فرنگی به بحث و جدل بپردازیم.
آنها در جلسه با اخم به ما گفتند: «شما باید تولید زردآلوهای هسته دار خود را متوقف کنید زیرا ممکن است بخواهید با آن هسته ها کاری کنید که برای ما خطرناک باشد».
ما که از این حرف خنده کنان در میانه سالن ولو! شده بودیم به آنها گفتیم هسته زردآلو چه ضرری دارد؟ بسیار خوشمزه است. در مملکت ما آن ها را میشکنیم و میخوریم!
اما آنها میگفتند طبق جاسوسی هایی که از مملکت ما کرده اند به خوبی میدانند که ما میخواهیم هسته های زردآلو را در تیرکمان‌هایمان بگذاریم و به ممالک آنها حمله کنیم و چشمانشان را با هسته زردآلو کور کنیم!
و ما همچنان میخندیدم و گفتیم حال چه کنیم؟ ما ایرانی ها زردآلو دوست داریم و هسته زردآلو را نیز بسیار میپسندیم.
در این هنگام کاترین السلطنه گزینه هایی را روی میز قرار داد و گفت: «اینها زردآلوهای بی هسته هستند. بیایید این ها را از ما بگیرید. ما درخت هایش را به شما میدهیم و شما بکارید تا دیگر هسته زردآلو در مملکت شما نباشد. البته باید تمام درختان زردآلو خود را نابود کنید و بگذارید جاسوسان ما در پوشش سازمان درخت های زردآلو در باغات شما باشند و ببینند که شما شفاف هستید وگرنه دیگر به شما شکلات و آبنات ساخت فرانس نمیدهیم تا مجبور شوید فقط خرما و توت بخورید».ما که دیدیم بدون شکلات نمیتوانیم طاقت بیاوریم خنده کنان با آنها توافق کردیم و آنها آمدند همه درختان را بریدند و بردند و پنج هزار تومان از ما گرفتند تا درخت های جدید بکارند. البته ما کمی به آنها مشکوکیم زیرا درختان کمی کاشتند و چون زردآلوها هسته ندارد نمیتوانیم درختان را زیاد کنیم. گروهی در مملکت دلواپس این هستند که اگر امروز هسته زرد آلو را گرفتند فردا به هسته گیلاس و آلوچه ما گیر میدهند و پس فردا میگویند تخمه هندوانه هم تعطیل؛ اما ما به آنها می‌گوییم که همین زردآلوهای بی‌هسته را بگیرید و با اهل و عیال بخورید که فردا را چه کسی دیده و اصلاً همان اهالی فردا باید فکری به حال فردا کنند و ما همین که حال و هوای الان را تامین کنیم کافیست!
 
مسعود عسگری
منبع: هفته نامه 9 دی



طبقه بندی: تلخند، 
[ چهارشنبه 28 خرداد 1393 ] [ 06:21 ب.ظ ] [ محمد شریعتی ]
سلام به دوستان گلم به تازگی با سایت های جالبی آشنا شدم 
واسه همین به شما هم معرفی می کنم که استفاده کنید.

و 

و حقیقتا همین که اگر بخواهیم زندگی نو و شادابی داشته باشیم کافی ست که ذهن و فکرمون عوض کنیم و سایت دومی هم مطالب مفیدی در مورد اقتصاد خانواده  دارد امیدوارم که مورد استفاده قرار بگیرد.
این سایت ها هم برای دسترسی آسان تر به لینکستانم افزوده خواهد شد.



طبقه بندی: اجتماعی، 
[ چهارشنبه 28 خرداد 1393 ] [ 11:01 ق.ظ ] [ محمد شریعتی ]


راوی این خبر ، مردی بسیار بزرگ است. در زمان بنی اسرائیل مرد درستکاری بود که همسری مهربان و پرهیزگار داشت..

در زمان بنی اسرائیل مرد درستکاری بود که همسری مهربان و پرهیزگار داشت. شبی در خواب دید که به او خبر دادند عمر تو تا فلان زمان است و مقدار عمر او را به او گفتند؛ سپس به او گفتند که خداوند به تو اختیار داده است در یک نیمه عمر خود ، در رفاه و آسایش زندگی کنی و نیمه دیگر عمرت را برای تو سختی و تنگدستی مقدر فرموده است. حال این اختیار با توست که نیمه اول را در نعمت و خوشی روزگار بگذرانی یا نیمه دوم را. مرد که همسرش را بسیار دوست می داشت و به ایمان و فراست او ایمان داشت ، گفت: من زن بسیار خوبی دارم و می خواهم در این باره با او مشورت کنم و سپس پاسخ شما را خواهم داد. درخواست او قبول شد.

مرد در روز بعد این ماجرا را با همسرش در میان گذاشت. همسرش به او گفت: از خداوند بخواه که نیمه اول را برایت خیر و خوشی و نعمت قرار دهد. شاید برای نیمه دوم هم ، مورد رحمت او قرار بگیریم و نعمت خود را بر ما تمام کند. مرد پذیرفت و شب بعد ، همان شخص به خواب او آمد تا پاسخ مرد را دریافت کند. مرد به او پاسخ داد : میخواهم نیمه اول عمر خود را در عافیت و نعمت باشم. از او پذیرفتند. 

از آن به بعد ، دنیا به او رو کرد و نعمت و خیر و خوشی زندگی او را فرا گرفت. همسر مرد به او گفت: به فامیل و نیازمند کمک کن . به همسایه و برادرت خدمت کن و بخشش نما . به همین ترتیب روزگار بر آنها گذشت تا نیمه اول عمر او به پایان رسید. 

پس از آن ، مرد دوباره آن شخص را به خواب دید که به او می گوید: خداوند سعی و شکرگزاری تو را پذیرفت و از تو تشکر نمود و برای تو نعمت و فراوانی و ثروت را تا آخر عمرت مقدر فرمود.

راوی این داستان ، حضرت امام موسی ابن جعفر علیه السلام است. (بحارالانوار، ج 14، صفحه 491)

زن با ایمان و عاقل ، نعمتی است که مرد دانا باید قدرش را بداند و با رفتارهای نسنجیده و ناسپاسی ، پیشرفت و خوشبختی زندگی اش را به مخاطره نیندازد.

منبع: ذهن نو زندگی نو 




[ چهارشنبه 28 خرداد 1393 ] [ 10:43 ق.ظ ] [ محمد شریعتی ]
سلام را دوست می‏دارم كه واژه‏ای رازناك است و والا. هرگز واژه‏ای به زیبایی سلام ندیده ‏ام كه مفهومی بلند و ملكوتی داشته باشد. سلام مترادف عشق است. مترادف دوستت دارم. مترادف زنده باشی. مترادف سرت سلامت و دلت خوش باد. 
سلام نام خداست. نام ‏های خدا مانند خودش عمیق و رازناك است. نام های او زنده است و زندگی می‏بخشد. نام‏ های خدا را می‏ شود به همه آنها كه دوست‏شان داریم، تعارف كنیم.

ســـــــلام 
به همه ی عزیزان خودم 
خیلی خوشحالم از اینکه عمر باقی بود و خدمتتون رسیدم
امیدوارم که این تاخیرهای من را به بزرگی خودتان ببخشید
میلاد قطب عالم امكان، نهایت كمال انسان، حضرت مولا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
 بر منتظران آن حضرت را تبریک می گویم امیدوارم که همیشه دلتون شاد باشه



نظردهی آزاد می باشد



طبقه بندی: از دریچه زمان، 
[ شنبه 24 خرداد 1393 ] [ 10:37 ق.ظ ] [ محمد شریعتی ]


عشق میـخواهم ولی همراه اشـك و آه نه
رشــته ی مستحكمی بازی باد و كاه نه

حس تنهایـــی تلخی می كشــد روح مرا
عشـــق میخـواهم رفاقت گاه یا بیگاه نه

طــاقت تاریكی و سرما ندارم، زین سبب
آفتـابی گرم می خـواهم فروغ ماه نه

عشـــق پاكی رنگ نور و نرم از جنس حریر
عشـــق سوزانی ولی یك شعله گمراه نه

الفتــــی دیرینه میخواهم رها از مرزها
یار و همراهـی ولی در بُعد سال و ماه نه

جـــاده ناپیدا و من در جستجوی همسفر
همسفــر تــا انتها تا نیمــــه های راه نه

میتـــوان از هرچه در دنیا به آسانی گذشت
از وفا و عشـق حتی لحظـه ای كوتاه نه

نیسـت چیزی در تنم جز موج موج آرزو
عشق میخــواهم دوباره حسرتی جانكاه نه

دوستان عزیزم امشب باید دوباره برگردم

سر یگان خدمتیم

شما را به خدا منان می سپارم

سال خوبی داشته باشید

  




طبقه بندی: شعر، 
[ دوشنبه 4 فروردین 1393 ] [ 02:30 ب.ظ ] [ محمد شریعتی ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.

تعداد کل صفحات : 26 ::      1   2   3   4   5   6   7   ...  

درباره وبلاگ


دفتـــر عمــــر!!!
عجیب است كه پس از گذشت یك دقیقه به پزشكی اعتماد می‌كنیم؛
بعد از گذشت چند ساعت به كلاه‌برداری!
بعد از چند روز به دوستی!
بعد از چند ماه به همكاری!
بعد از چند سال به همسایه‌ای...!
اما بعد از یك عمر زندگی به خدا اعتماد نمی‌كنیم! دیگر وقت آن رسیده كه اعتمادی فراتر آنچه ‌باید، به او ببخشیم؛
او كه یگانه است و شایسته...
او كه چگونه زیستن را به آموخته...
یادمان باشد! درصد كمی از انسان‌ها نود سال زندگی می‌كنند
بقیه یك سال را نود بار تكرار می‌كنند...
نصف اشتباهاتمان در زندگی ناشی از این است كه
وقتی باید فكر كنیم، احساس می‌كنیم
و وقتی كه باید احساس كنیم، فكر می‌كنیم.
سر آخر، چیزی كه به حساب می‌آید، تعداد سال‌های زندگی شما نیست،
بلكه زندگی‌ای است كه در آن سال‌ها كرده‌اید.
همیشه در زندگی‌ات جوری زندگی كن كه
«ای كاش»
تكیه كلام پیری‌ات نشود
این دفتر هدیه ای است برای شما
که زندگی زیبایی داشته باشید
یادتان باشد:
زندگی شگفت‌انگیز است؛ فقط اگر بدانید كه چه‌طور زندگی كنید!
وقتی قلب‌هایمان‌ كوچك‌تر از غصه‌هایمان‌ می‌شود؛
وقتی نمی‌توانیم‌ اشك‌هایمان‌ را پشت‌ پلك‌هایمان‌ مخفی كنیم‌
و بغض‌هایمان‌ پشت‌ سر هم‌ می‌شكند؛
وقتی احساس‌ می‌كنیم
بدبختی‌ها بیشتر از سهممان‌ است‌
و رنج‌ها بیشتر از صبرمان؛
وقتی امیدها ته‌ می‌كشد
و انتظارها به‌ سر نمی‌رسد؛
وقتی طاقتمان‌ تمام‌ می‌شود
و تحملمان‌ هیچ ...
آن‌ وقت‌ است‌ كه‌ مطمئنیم‌ به‌ تو احتیاج‌ داریم
و مطمئنیم‌ كه‌ تو،
فقط‌ تویی كه‌ كمكمان‌ می‌كنی.
خداوندا !
تنها تو را صدا می‌كنیم
و فقط تو را می‌خوانیم...


آمار سایت
بازدیدهای امروز : نفر
بازدیدهای دیروز : نفر
كل بازدیدها : نفر
بازدید این ماه : نفر
بازدید ماه قبل : نفر
تعداد نویسندگان : عدد
كل مطالب : عدد
آخرین بروز رسانی :
امکانات وب
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات